پس از یک دوره پروسه طولانی ۹ ساله توسعه و ساخت، بالاخره عنوان «Owlboy» منتشر گردید، عنوانی که در سال ۲۰۰۷ توسط استودیو مستقل «D-Pad» معرفی شد. اواخر سال ۲۰۱۶ بود که سرانجام تاریخ عرضه بازی اعلام گشت و چندی قبل هم برای PC منتشر شد. حال امروز شاهد عرضه نسخههای کنسولی خواهیم بود. عنوانی که به دلیل مرحله طولانی ساخت و توسعه آن، باعث ایجاد انتظاراتی فراوانی از محصول نهایی شده و تیم بازیسنتر با بررسی و نقد نسخه Switch، قصد دارد تا نتیجه این ۹ سال توسعه و ساخت بازی را بسنجد.
در شهری خیالی در سرزمینی با نام «ادونت»، در میان آسمانها، بچه جغدی به نام «Otus» باعث ناامیدی استاد خود در فراگیری تمرینهای مدرسه شده است. در حالی که تمام مردم شهر از Otus قطع امید کردهاند و به او با دید یک جغد دست و پا چلفتی نگاه میکنند، بخت و اقبال به سراغ او آمده تا با حمله دزدان دریایی به شهر ادونت، او بتواند خود را به تمام مردم شهر ثابت کند و شهر را نجات دهد. داستان Owlboy با شروعی جذاب و متفاوت کار خود را آغاز میکند، اما رفته رفته داستان بازی کمرنگ و کمرنگتر شده و در نهایت فقط هدف نهایی شما، نجات ادونت و حفظ شهر است که به عنوان داستان و هدف بازگو میشود و هیچ پیچیدگی یا سوپرایز خاصی در طول بازی منتظر شما نخواهد بود. سازندگان از سیستمی که بیشتر در بازیهای دو بعدی زمان سگا جنسیس استفاده میشد، در اینجا استفاده کردهاند و تمام دیالوگ به صورت نوشته بر روی صفحه ظاهر میشود و خبری از صداپیشگی یا دیالوگ خاصی نیست. البته این بدان معنا نیست که نبود صداپیشه به بازی لطمه وارد کرده، بلکه اتمسفر و فضای Owlboy، بستر مناسبی را برای به کاربردن این سیستم منسوخ شده فراهم کرده است. علاوه بر این داستان نسبتاً ساده بازی با دیالوگهای کوتاه و سرراست خود هم، هیچگاه باعث خسته شدن چشمهای شما نخواهد شد و نوشتههای داستانی نهایتاً در طول ۱۰ جمله کوتاه در هر سکانس بین شخصیتهای بازی رد و بدل میشود. البته چاشنی طنز لحظات شاد و دلچسبی را برای شما در طول مراحل این عنوان فراهم خواهد آورد.
Owlboy تلفیقی است از «سوپر ماریو»، «متالاسلاگ» و بازیهای کلاسیک پلتفرمینگ دوبعدی از این دست. سازندگان با ساخت یک مکانیک نسبتاً جدید و با الهامگیری از عناوین یاد شده، سعی کردهاند رنگ و بوی جدیدی به این سبک بدهند. به این صورت «Otus» قابلیت این را خواهد داشت که در تمام مدت بازی پرواز کند، دوستان خود را تلپورت کرده و در رویارویی با دشمنان، از آنها کمک بگیرید. البته Owlboy هیچوقت شما را به چالش نخواهد کشید، دشمنان معمولاً شامل موجودات پرنده، دزدان دریایی و غولآخرها بوده و تمام این دشمنان معمولاً با چند ضربه به راحتی از بین میروند. غولآخرهای بازی هم هیچ کدام نکته چالشبرانگیزی در خود ندارند و معمولاً بعد از چند دقیقه جنگیدن، از پا در خواهند آمد. البته تعداد نسبتاً زیاد آنها، باعث ایجاد تنوع نسبتاً خوبی شدهاست. حتی قابلیت پرواز کردن هم هیچوقت یک ویژگی بلندپروازانه نیست و در اکثر مراحل باید در بین دیوارهای کوچک و یا محیطهای نسبتاً کوچک پرواز کنید. در شروع بازی به نظر میرسد با یک عنوان «اپن ورلد» طرف هستیم. عنوانی مثل «دارکسولز» که هیچ نقشه و یا راهنمایی ندارد و شما را در دنیای بزرگ خود رها میکند، اما این شرایط فقط خلاصه به همان 30 دقیقه ابتدایی Owlboy میشود و در ادامه شما را مجبور به پیمودن همان مسیری میکند که سازنده برای شما در نظر گرفته و عملاً با یک عنوان کاملا خطی طرف هستیم. احتملا این سؤال برای شما پیش خواهد آمد، پس این همه سال سازندگان مشغول به انجام چه کاری بودهاند؟ یک عنوان خطی کلاسیک در سال ۲۰۱۸؟ برای پاسخ به این سؤال میتوان گفت، بلی Owlboy یک عنوان کلاسیک خوش رنگ لعاب است که فقط شما را در مراحل نسبتاً ساده خود همراه میکند، البته این به خودی خود نکته بدی نیست. طراحی مراحل از تنوع خوبی برخوردار هستند و هر کدام از آنها ویژگیهای بصری منحصر به فرد خود را دارند. در نهایت برای وصف گیمپلی Owlboy میتوان از کلمه «استاندارد» استفاده کرد. عنوانی که پارا فراتر از عناوین موجود در این سبک نگذاشته و همین طور حداقلهای موجود را هم رعایت کردهاست.
«Cuphead» یکی از عناوین ناب و زیبایی بود که در سال گذشته منتشر شد و طراحی بصری این بازی یکی از زیباترین عناوین ساخته شده تا به امروز است. عنوانی که تکتک مراحل آن توسط سازندگان بازی بر روی کاغذ کشیده شده و سپس به شکل یک عنوان پلتفرمینگ دو بعدی، پیاده شده است. خوشبختانه کاپ هد تنها عنوانی نیست که از این سبک طراحی هنری استفاده کرده و Owlboy هم همانند کاپ هد، نتیجه طراحی فوقالعاده سازندگان بازی است. تکتک مراحل و شخصیتهای بازی توسط سازندگان بازی کشیده و طراحی شدهاند. لحظات زیادی در طول بازی بود که لحظهای فقط محو تماشا هنر و ظرافت سازندگان بازی شدهبودم. گویا این ۹ سال را استودیو D-Pad صرف بخش بصری بازی کردهاست. تکتک شخصیتهای بازی دارای نقاشی و رنگآمیزی منحصر به فرد خود هستند. محیطهایی بازی همانند دفترچه نقاشی هستند که در طول مراحل بازی صفحات آن را ورق میزنیم. همچنین یک حالت «پیکسل آرت» هم به این طراحی زیبا اضافه شده تا هر چه بیشتر بازی را تبدیل به یک عنوان چشمنواز و در عین حال کلاسیک تبدیل کند. در بخش تکنیکی هم Owlboy همانند بخش هنری بازی، نتیجه مطلوبی را ارائه داده است و در طول تمام مراحل بازی چه در حالت «داک» و چه در حالت «تبلت» هیچگونه افت فریم یا نکته تکنیکی خاصی بر روی کنسول نینتندو سوییچ مشاهده نکردیم که باعث از بین بردن لذت تجربه بازی شود.
مکمل بخش هنری بازی، موزیکهای بینظیر آن است. همانند طراحی هنری، تکتک مراحل دارای موزیک خاص خود هستند که کاملاً با شرایط مراحل همخوانی دارد. حالت پبکسل آرت هم در تم اکثر موزیکهای بازی به گوش میرسد که حس خوبی را با تلفیق آن با سبک و سیاق بخش هنری بازی، به ارمغان میآورد. صداگذاری هم کاملاً یک الهام گیری مستقیم از عناوین کلاسیک سگا جنسیس، مثل متال اسلاگ است که حالتی پیکسلی دارد. کاملاً مشخص است که سازندگان زمان زیادی را به دو بخش هنری و موزیک اختصاص دادهاند و البته نتیجه هم به قول معروف یک معجون خوشمزه است که البته کم و کاستیهایی در بخش گیمپلی و نبود چالش دارد.
۹ سال توسعه و ساخت زمان نسبتاً زیادی است که استودیو D-pad به توسعه Owlboy اختصاص داده و همین باعث ایجاد انتظارات فراوانی از بازی شدهاست. از این حیث Owlboy به دو بخش تقسیم میشود. «گیمپلی و داستان» و «گرافیک و موزیک». در بخش داستان و گیمپلی Owlboy یک عنوان معمولی، ساده و کلاسیک پلتفرمینگ است که هیچگاه سعی نمیکند پا را فراتر از استانداردهای این سبک گذاشته و نکته جدیدی را ارائه دهد. در آن طرف «گرافیک و موزیک» بازی قرار دارند که از هر جهت کامل بوده و جز بهترینهای این سبک محسوب میشوند.