جدیدترین IP ایکس باکس توسط Compulsion Games در سبک اکشن ادونچر سوم شخص با نام South of Midnight به تازگی روانه بازار شد. اثری که با همه کمبودها در لاینآپ شلوغ امسال، میتوان نزدیک ده ساعت را به آن اختصاص داد و از آن لذت برد.
استودیوی سازنده برای خلق این بازی، سراغ ایدههای جدیدی در ستینگ و جهتگیری هنری رفته است. داستان بازی در یک فضای فانتزی گوتیک آمریکایی مبتنی بر ایالات جنوبی روایت میشود. جنوب نیمهشب، سفر «هیزل» دختر نوجوان سیاه پوستی را دنبال میکند، پس از آنکه طوفان زادگاهش «پروسپرو» را به ورطه ویرانی کشانده است. هیزل در شروع بازی، به یک واقعیت فانتزی گوتیک جنوبی که در آن موجودات فولکلور ظهور میکنند، کشیده میشود. در این مسیر و به دنبال مادر گمشده خود، باید دخترک به یک «بافنده» تبدیل شود. بافنده مفهومی از داستانهای عامیانه است که به یک ترمیمکننده جادویی ارواح و وقایعی در گذشته اشاره دارد. در ادامه مسیر، هیزل با موجوداتی روبرو میشود که مستقیما از دل فولکور جنوب آمریکا آمدهاند. در جستوجوی یافتن مادر و مکانی که گمان میرود خانه باشد، شخصیت اصلی با واقعیتهای آزاردهنده خانواده خود و گاهی همسایهها و بستگان روبرو میشود.
بیش از هر چیز، South of Midnight یک اثر قصهگو است. جایی که در قلب روایی بازی، خانواده نه یک پناهگاه، که گاه همچون یک زخم کهنه، سر باز میکند. مخاطب در جهانی گام برمیدارد که جای خالی مادر و فقدان وجود پدر، چون سایهای بر هر چشماندازی سایه میافکند. پدر غایب، خویشاوندان فراموششده، و اجداد گمشده در مهِ خاطرهها، همگی بخشی از یک پازلاند که باید از دل رنج، دوباره کنار هم چیده شوند. هیزل با تروماهایی در گذشته خود روبرو میشود که مخاطب را به همذات پنداری وا میدارد. مشکلاتی که ممکن است هر شخصی در زندگی خود با آنها روبرو شده باشد.
روایت بازی، آشکارا با استعارهی شکاف نسلی و «فقدان انتقال» کار میکند. گذشتهای که منتقل نشده، در قالب نفرین بازمیگردد. در همان افتتاحیه، عدم درک متقابل نسلها را شاهد هستیم. جایی که گویی یک مادر نسل X با فرزندی از نسل Z تداخل درک متقابل دارند. مشکلی که قطعا در جامعه امروزی نیز ملموس و به عینه قابل مشاهده است. در ادامه اما، پیوند خونی و عشق به نزدیکان، همچنان نقش پررنگ خود را نشان میدهد. واقعیت این است که هیزل به دنبال نجات خودش نیست؛ به دنبال بازیابی یک خانواده است، آنهم نه با لاپوشانی کردن حقایق، بلکه با روبرو شدن با ترومای نسلی. سازندگان South of Midnight سعی دارند تا تاثیر فروپاشی خانواده را به شکلی متافیزیکی با الهام از فلکور جنوبی، بر جهان بازی نشان دهند و در این راه موفق عمل کردهاند. این استعارهی شاعرانه میان جهان بیرونی و درونی، از بازی چیزی فراتر از یک روایت خطی ساده ساخته است.
در این مسیر از ابزارهای شنیدای و دیداری به نحو احسن بهره گرفته شده. در South of Midnight، موسیقی صرفا پسزمینهای برای حالوهوای صحنه نیست؛ بلکه گاهی بخشی از روایت است. آوای زندهی داستان، صدای کسانی که دیگر کسی آنها را به یاد نمیآورد. آوازها به موقع در قصهگویی دخیل میشوند و صحنهها را به هم وصله میزنند. این ابداع جذاب در داستانسرایی، وُکالهایی را آمیخته با سبکهای بلوز و اسپیریچوال ضمیمه سکانسهایی میکند که علاوه بر این که یک روح معنوی به سکانس میدمد، موجب غلیان احساست مخاطب نیز میشود. شاید مهمتر اما، نقش مکمل این آوازها در روایت داستانی است که در قالب دیالوگها گفته نمیشوند. البته که یک مفهوم استعاری دیگر از دردهایی که زبان از گفتنشان عاجز است، ولی ملودی آنها را فریاد میزند.
گاهی یک ترانهی کوتاه حین گیمپلی، بیشتر از چند خط دیالوگ حین کاتسین، لایهای عمیق از گذشتهی هیزل را برای مخاطب باز میکند؛ و این همان ابزار هوشمندانه سازنده است. هر بار که صدای زنانهای در فضای مردابی بازی طنین میاندازد، انگار یک خاطرهی سرکوبشده دوباره زنده میشود. داستانی که در بعضی فرازها میتواند شبیه به یک غمنامه باشد، در فضایی روایت میشود که زیباییهای بصری آن چشم را خیره میکند و روح را نواز. این پارادوکس موجب گردیده تا فضای تاریک و سنگین داستان، با زیباییشناسی محیطی، تلطیف شود.
زیباییهای فضای جنوب آمریکا، در ترکیب با فضای فانتزی و گوتیک فولکور هر قابی از South of Midnight در آنریل انجین 5 به مثابه یک تابلوی نقاشی تبدیل کرده. جدای از اینکه عملکرد فنی بازی بینقص است، سبک هنری آن تجلی ذوق کارگردانی را به تصویر میکشد و استفاده از سبک استاپموشن در کاتسینها که از دیگر ویژگیهای منحصر به فرد ساخته Compulsion است که به آن شخصتی هویدا داده از آن چه که در سبک پر تعداد اکشن ادونچر دیدهایم. نکته اینجاست که تمام ویژگیهای قابل تحسین بازی در این نقطه تمام میشود. یعنی بیشتر از اینکه South of Midnight یک بازی خوب باشد، یک اثر هنری قصهگوی قابل احترام است.
با اینکه ایرادی اساسی به بخشهای گیمپلی بازی وارد نیست، اما ابدا هیچ خلاقیتی در این بخش به کار نرفته. اکشنها بسیار ساده و تنها متکی به یک سلاح و سبک طراحی شدهاند. از پازلهای محیطی آنچنانی خبری نیست و بخشهای پلتفرمر همان چیزی است که سالها و سالها، در اثاری مشابه، نمونه آن را دیدهایم. هر چه قدر که بازی در زمینه کارگردانی روایت، بخش هنری و تلفیق ستینگ با چالشهای خانوادگی و اجتماعی روز، خلاقانه است؛ در زمینه گیمپلی مثل یک دژاوو میماند که خاطرات نسل ششم را برای شما زنده میکند.
امتیاز بازیسنتر - 7.5
7.5
امتیاز بازیسنتر
نقاط قوت: روایت خلاقانه و شخصیتمحور پرداخت عمیق به مشکلات خانوادگی و روانی جهتگیری هنری چشمنواز و منحصربهفرد موسیقی و وکال بهعنوان عنصر روایی ستینگ متفاوت و کمتر دیدهشده در صنعت بازی نقاط ضعف: گیمپلی بسیار ساده و بدون نوآوری عدم همسطح بودن تجربه داستانی با تجربه تعاملی تکرار مکانیکهایی آشنا از نسلهای گذشته کوتاهی بازی نسبت به عمق روایی این بازی بر اساس نسخه ارسالی سازنده بر روی پلتفرم Xbox Series X بررسی شده است