انسان و طبیعت؛ دو کلمه، عبارت و مفهومی که از اولین لحظات تعامل با یکدیگر رابطه عجیبی داشتهاند. رابطهای که همواره و با گذشت زمان عجیبتر و منحصربفردتر شده است. مکانی که زمانی با خطرات فراوان و وجود سرتاسر ناشناختهاش، بشر را به زندگی گروهی و ایجاد روستاها و شهرها و … وادار کرده بود، با گذشت زمان به پناهگاهی برای آنها تبدیل شده است. پناهگاهی که به مانند جزیرهای پاک در دریای بیکران آلودگیهاست. مکانی که به عبارتی همچنان دست نخورده باقی مانده و جایی برای فرار انسان از دست زندگی ماشینی و “باید” هایی است جامعه با آنها، وی را به بند کشیده است.
تابستان 1989، نقطه عطفی در زندگی پریشان و درهم ریخته Henry است و در واقع همه چیز با مشاهده آگهی یک شغل موقت در دل طبیعت وایومینگ آغاز میشود. شغل محافظت از جنگل در برابر آتش؛ شغلی تنها در دامان طبیعت. هِنری که در معرض غرق شدن در گرداب مشکلات شخصی زندگی خود بود این شغل را بهترین فرصت برای رهایی – هرچند کوتاه مدت – از مشکلات خود میبیند. هنری تصمیم خود را میگیرد و عازم سفری پرماجرا در دل پارک ملی یلو استون (Yellow Stone) میشود. پس از چند روز پیادهروی و پشت سر گذاشتن کوهها و مناظر مختلف سرانجام به برجی که تابستان پیش رو را در آن باید بگذراند میرسد. از پلهها بالا میرود و وارد اتاقک خود میشود و به محض ورود با صدایی که از بی سیم میشنود مواجه میشود. دیلایلا (Delilah) نام صاحب صدایی است که آنسوی بیسیم و در برج مراقبتی دیگر نشسته است و به نوعی نقش رئیس هنری را دارد. دیلایلا با پرسیدن سوالاتی در مورد هنری و دلایل فرار او به طبیعت به استقبال وی میرود که البته هنری به دلیل خستگی چند روزی که در راه بوده از پاسخ دادن به آنها طفره رفته و به خواب میرود. به امید اینکه از فردا بتواند زندگی جدید خود را شروع کند.
بعد از ظهر روز بعد، پس از یک استراحت طولانی مدت، هنری بالاخره از خواب بیدار میشود. دیلایلا که از رفتار شب قبل خود پیشمان به نظر میرسید از وی عذرخواهی کرده و آغاز یک رابطه دوستانه را کلید میزند. در حقیقت زندگی هنری در تابستان پیشرو به دیدهبانی جنگل و زندگی در آن و صحبت کردن با دیلایلا خلاصه خواهد شد. سبک زندگی که به نظر ایدهآل هنری میرسد.
داستان بازی شروع آرام و با حوصلهای دارد و در قالب روزهای مختلف (که نقش چپتر را ایفا میکنند) روایت میشود. روزهای ابتدایی پروسه استاندارد و مورد انتظار شغل را طی میکنند. مدت زمانی را در برج سپری میکنید،گاهی از برج خود پایین رفته و در طبیعت قدم میزنید. چند گردشگر بی احتیاط میبینید، به آنها تذکر میدهید و در صورت دریافت گزارشی از وجود یک مشکل در یک منطقه خاص، راه منتهی به سوی نقطه مورد نظر را پیدا میکنید. این زندگی ساده اما برای هنری زیاد دوام نمیآورد و اتفاقات عجیبی که در اطراف وی رخ میدهد کم کم زندگی او را تحت الشعاع قرار داده و آرامش مدنظر او را به یک کابوس تبدیل میکند.
Firewatch از فرمول تقریباً مشابهی که دیگر به اصطلاح “شبیه سازهای پیاده روی” بهره میبرند، پیروی میکند. با این تفاوت که بیسیم هنری نقشی حیاتی را در آن ایفا میکند و مکالمات وی با دیلایلا بار اصلی روایت داستان و البته شکل گیری رابطه بین این دو شخصیت را به دوش میکشد. دیلایلا بسیار شوخ طبع و خوش صحبت است و از همان ابتدا سعی میکند هنری را وادار به صحبت کردن با وی بکند. گاهی در مورد زندگی او میپرسد و گاهی در مورد جنگل و تاریخچه قسمتهای مختلف آن برایش میگوید. این ارتباط البته یکطرفه نیست و هنری نیز در مورد هرچیز جالب توجهی که در اطرافش مشاهده کند میتواند با وی صحبت کند. در اوایل شاید از جواب دادن به وی خودداری کنید ولی شخصیت پردازی قوی و انسانی دیلایلا کم کم شما را وادار به سخن گفتن خواهد کرد تا جایی که ممکن است در مورد بی اهمیتترین چیزها هم نظر او را جویا شوید. علاوه بر این، بازی از نوعی سیستم انتخاب دیالوگ نیز بهره میبرد که البته انتخابهای بازیباز تاثیری در روند داستان ندارند و بیشتر از جنبه شخصیتی اهمیت دارند. برای مثال ممکن است دیلایلا سوالی در رابطه با زندگی شخصی هنری بپرسد که بازی، پاسخ دادن به آن را بر عهده شما میگذارد.
هرچند کل بازی تقریباً حول دو شخصیت اصلی است، اما جنگل و محیط یلو استون نیز به همان اندازه جذاب و منحصربفرد است. جنگلهایی با درختان بلند و رنگارنگ، دریاچههایی پر از آب و آبی رنگ و غارهایی تاریک در دل کوههای مرتفع. هرچند این محیط تقریباً خالی از وجود هرگونه حیات وحش است اما با اینحال به لطف طراحی یونیک خود همچنان زنده و با حیات به نظر میرسد. در طول بازی گاهی ممکن است برایتان پیش بیاید که با مشاهده صحنه ای از جریان بازی غافل شده و در حالی که منظره روبروی خود را نظاره میکنید، از حس و حال آرامشبخش آن لذت ببرید. آرامشی که البته با تغییراتی که در لحن داستان پیش میآید تحت تأثیر قرار گرفته و جای خود را کم کم به پارانویا و شک و تردید میدهد.
این محیط اطراف (به غیر از مکانهایی که دسترسی به آنها با ابزار خاصی میسر است) از همان ابتدای بازی تقریباً به صورت کامل، قابل دسترسی است و از این رو یافتن مسیر مورد نظر، یکی از اصلیترین چالشهایی است که بازی در مقابلتان قرار میدهد. یک نقشه کوچک از منطقه، یک قطب نما، چراغ قوه و البته بی سیم، ابزار هنری برای جهت یابی در جنگل است. با اینکه بازی موقعیت شما را روی نقشه نشان میدهد اما پیشنهاد میشود به محض ورود به بازی آن را غیر فعال کرده و با ابزاری که در اختیار دارید به پیدا کردن موقعیت خود و مسیر مورد نیاز خود بپردازید. بدیهی است که در ابتدا، یافتن مسیر و موقعیت کمی دشوار خواهد بود اما با گذشت زمان و با کمی گشتوگذار در محیط بازی کمکم مناظر و مکانهای مختلف را به یاد خواهید سپرد و ممکن است از یک مرحله به بعد دیگر نیازی به استفاده از نقشه و ابزار جهت یابی خود نداشته باشید. از طرفی محیط بازی نیز علیرغم بزرگ به نظر رسیدن، بسیار کوچک است و به سادگی و در مدت زمان کوتاهی میتوان مسیرها رو فرا گرفت. موسیقی بازی نیز هرچند حضور خیلی پررنگی در بازی ندارد اما بعضی اوقات نقش راهنما را ایفا میکند و با پیشروی در داستان و مسیریابی درست، با ترکیب شدن با صدای وزش باد و تکان خوردن درختان سعی در القای حس و حال مورد نظر دارد.
به دلیل ماهیت داستانی بازی، گیمپلی بازی صرف نظر از جهت یابی تقریباً هیچگونه چالش خاص دیگری ندارد. Firewatch عنوانی نیست که در آن به حل کردن معماها و پیدا کردن آیتمها بپردازید و به نوعی پیاده روی، بالا رفتن از صخرهها و صحبت کردن با دیلایلا پایه و اساس گیمپلی را شکل میدهند. البته همانطور که قبلاً هم اشاره شد دسترسی به برخی مکانها با ابزار خاصی میسر است و همین موارد اندک تنوعی را به گیم پلی بازی میبخشند. ابزاری همچون طناب و یا میخهای کوهنوردی و یا حتی تبر که مسیرهای جدیدی را با پیشروی در بازی پیش رویتان قرار میدهند.
از آنجایی که Firewatch عنوانی مستقل به حساب میآید و توسط تیمی کوچک مراحل ساخت را پشت سرگذرانده، برخی مشکلات را در خود میبیند که بازی را از حالت ایدهآل خود دور میکند. علیرغم اینکه از نظر هنری Firewatch عنوان چشم نواز و جالب توجهی است اما از نظر فنی کم و کاستیهایی دارد که از مهمترین آنها میتوان به کاهش نرخ فریم در چندین صحنه از بازی اشاره کرد. از دیگر مشکلات بازی میتوان به یک ساعت پایانی آن نیز اشاره کرد. هرچند داستان و فضای رمزآلودی که در ادامه به خود میگیرد به خوبی پیش میرود و بازیباز را در خود غرق میکند، اما در پایانبندی، کمی با مشکل مواجه شده و به نظر بسیار سریعتر از چیزی پایان مییابد که زمینهسازیاش را کرده بود. خود پایان بازی نیز هرچند از جنبههای شخصیتی تا حدودی رضایت بخش است اما در پاسخ دادن به برخی سؤالات حق مطلب را ادا نمیکند و ممکن است تا حدودی نا امید کننده باشد. صرف نظر از این مشکلات ذکر شده در دیگر بخشها تقریباً با بازی با کیفیتی طرف هستیم و که این کیفیت در بعضی از این بخشها واقعاً در سطح بالایی است که میتوان از این موارد به شخصیت پردازی و همچنین صداپیشگی عالی شخصیتها اشاره کرد که حالات، اخلاقیات و حس و حال آنها را به خوبی به بازیباز منتقل کرده و به عنوان دو انسان با مشکلات خاص خود به آنها میشناساند.
,
به عنوان حرف پایانی، Firewatch عنوانی متفاوت و خاص و البته بزرگسالانه است و در طول حدوداً 6 ساعتی که میزبان بازیباز ها است، علاوه بر روایت داستانی درگیر کننده و رمزآلود، به بررسی برخی ابعاد و مشکلات انسانی نیز میپردازد که آن را به چند ساعت ارزشمندی تبدیل میکند. چند ساعتی که از آن دسته چند ساعتهایی است که پس از تجربه آن، تا مدتها ممکن است به آن فکر کنید.
مجموع امتیاز - 8
8
امتیاز بازیسنتر
نقاط قوت: داستانی جذاب با روایتی درگیر کنندهسبک گرافیکی زیبا و منحصر بفردشخصیت پردازی قوی به همراه صداپیشگی قوی شخصیت هانقاط ضعف:برخی مشکلات فنی و وجود افت فریم در بعضی صحنه هاپایان بندی نه چندان راضی کنندهمحیط کوچک و همچنین مدت زمان کوتاه بازی