اگر ذرهای به صنعت سینما علاقه داشته باشید و یا حتی اگر گاهی اوقات صرفا برای گذراندن وقت هم به تماشای فیلمهای سینمایی نشسته باشید، به احتمال فراوان اسم سری فیلمهای «مقصد نهایی» به گوشتان خورده است. در پنج نسخهای که از این فیلم منتشر شده هر سری یک گروه نوجوان قصد انجام یک سرگرمی یا کار عادی را دارند اما ناگهان به یکی از آنها الهام میشود که قرار است اتفاق ناگواری بیافتد و بدین شکل چند نفر از حادثهای مرگبار نجات پیدا میکنند. واقعا ایده جالبی به نظر میرسد، فکر کنید قبل از هر اتفاق ناگواری بتوانید حوادث پیش رو را به شکل کاملا واضح ببینید و براساس آن تغییری بزرگ در زندگی خود و اطرافیان ایجاد کنید. حال فکر کنید چه میشد اگر واقعا همچین قابلیتی داشتید و میتوانستید آن را کنترل کنید؟ یعنی در هر زمانی که میخواستید کمی به عقب برمیگشتید و تغییری در خط زندگی خود و دیگران ایجاد میکردید. برای مثال در حال صحبت با یکی از دوستان خود هستید و کلمهای را بیان میکنید که باعث ناراحتی وی میشود، به راحتی زمان را به عقب برمیگردانید و حرف خود را عوض میکنید. یا اصلا اگر یک روز صبح با استفاده از اتوبوس به محل کار برویم و مشاهده کنیم که تا چند ساعت پس از آن چه اتفاقی میافتد؛ سپس دوباره به همان زمان بازگردیم و این بار با اتومبیل شخصی خود را به آنجا برسانیم چه میشود؟ باز هم همه چیز به شکل قبلی خواهد بود یا امکان دارد همین حرکت نهچندان مهم هم باعث تغییر در زندگی ما و دیگران شود؟ شرکت «Dontnod Entertainment» که سابقه ساخت عنوان نسبتا ضعیف «ریممبر می» را در کارنامه خود دارد با الگوبرداری از چنین ایدهای یک بازی نوآورانه به نام «Life is Strange» را معرفی نمود که واقعا بالاتر از حد انتظار ظاهر شد. ایراد اصلی بازی اول این شرکت را میتوان گیمپلی ضعیف آن دانست که به هیچ وجه نمیشد با آن ارتباط برقرار کرد، مثل این که خود سازندهها هم به خوبی به این امر پی بردهاند و حال در عنوان جدید خود بخش گیمپلی را به طور کلی تغییر داده و یک بازی داستان محور شبیه به بازیهای «تل تیل» عرضه کردهاند. نتیجه کار آنها یک عنوان واقعا تاثیرگذار و زیباست که به مخاطب ثابت میکند اسم بازی کاملا درخور محتوای آن است، به راستی که زندگی عجیب است!
عرضه بازی به شکل اپیزودی و در قالب 5 قسمت به انجام رسید، در شروع کار و اپیزود اول فقط و فقط شاهد معرفی شخصیتهای مختلف هستیم و به بیان دیگر میتوان بخش اول را مقدمهای بر داستان زیبا و هیجان انگیز کلی بازی دانست. روند داستان رفته رفته مهمتر و حساستر میشود که از نظر هیجانی در دو اپیزود پایانی به اوج خود میرسد اما از نظر نوآوری و بخشیدن جان تازه به روند داستان و گیمپلی، میتوان گفت اپیزود سوم یکی از برترین قسمتهای بازی است. برخلاف دیگر بازیهای داستان محور مانند «واکینگ دد» که از همان ابتدا پس از یک معرفی کوتاه از حوادث کلی، بازیکن را در وضعیتهای مهم قرار میدهد و از وی میخواهد تصمیمهای اساسی و حیاتی بگیرد؛ در این عنوان شاهد داستان زندگی عادی و کاملا قابل باور از شخصیتی به نام «مکس» و دوست وی «کلویی» هستیم که در مدرسه خود با افراد مختلفی رو به رو میشوند و با آنها سر و کار دارند. با یک نگاه به بیشتر بازیهای موجود به راحتی میتوان دریافت که در شمار زیادی از این عناوین بانوان نقش و شخصیتپردازی بسیار کمرنگتری نسبت به آقایان دارند اما LiS دقیقا برعکس این جو حاکم عمل کرده است. بیشتر شخصیتهای بازی را بانوان تشکیل دادهاند و برروی تک تک آنها نیز کار شده است. افراد مختلف را میتوان از طرز رفتار، نوع صحبت کردن، پیامکها و حتی خوابگاه آنها شناخت؛ مسائلی که به نظر موارد متفرقه میرسند اما به شکل زیرکانهای در خط اصلی داستان قرار گرفتهاند و بازیکن بدون این که متوجه گردد، درگیر آنها میشود. اکثر دیالوگهایی که انتخاب آنها با بازیکن است حرفهای عادی هستند که هرکسی در زندگی روزانه خود با دوستان یا آشنایان خود با آنها روبهرو میشود. حرفها و کارهایی که میتوانند دوستی ما را با افراد مختلف صمیمیتر کنند و یا باعث سرد شدن رابطهها شوند. کمکم این تصمیمات جدیتر میشوند اما نه بدین شکل که لحظه به لحظه با هزاران انتخاب سرنوشت ساز که میتوانند باعث مرگ یا ادامه حیات افراد شوند، روبهرو شوید؛ بلکه همه چیز در همان قالب اصلی که زندگی یک دانشآموز است ادامه پیدا میکند و در اینجا کار زیبای شرکت داتند کاملا به چشم میآید که چقدر ظریف و لطیف تک تک دقایق زندگی مکس را به تصویر میکشد و کاری میکند که کوچکترین اتفاقات زندگی وی هم برای بازیکن مهم و با ارزش باشند. لحظات شاد و خوشگذرانی مکس در کنار کلویی و یا جر و بحثهایی که او با همکلاسیهای خود دارد به شکلی گنجانده شدهاند که برای بازیکن جذابیت داشته باشند و به هیچوجه احساس این که چقدر روند داستانی و تصمیمات پیشرو بیاهمیت و بیهوده است به فرد دست نمیدهد. در واقع چیزی که انقدر این عنوان را خاص و دلچسب میکند، صرفا یک داستان مرموز و هیجانانگیز نیست؛ احساسات موجود در هر سکانس و از آن مهمتر، انتقال آن به بازیکن بسیار هوشمندانه صورت پذیرفته است. از همان ابتدا به راحتی میتوان با شخصیتهای مختلف ارتباط برقرار کرد و با آنها تعامل داشت. سادهتر بگویم، در بازی شخصیتهای منفی زیادی داریم که واقعا از آنها بدتان خواهد آمد؛ و یا در هنگامی که یکی از آنها مکس را اذیت میکند، بازیکن هم عصبی میشود. این نشان دهنده اوج هنر شرکت سازنده است که واقعا جای تحسین دارد.
پس از عرضه هر اپیزود شاهد این قضیه بودیم که افراد مختلف در فضای مجازی نکاتی را از اپیزودهای قبل پیدا میکردند که بسیاری از وقایع داستانی را به شکل مخفیانه بیان میکردند. از همان دقایق اولیه بازی اگر با دقت به تک تک رفتارهای افراد و دیالوگهای مختلف گوش کنید نکات بسیار زیادی را خواهید شنید که بعدا به معنی آنها پی خواهید برد؛ این نکات به زیبایی هر چه تمامتر منطقی بودن داستان بازی را نشان داده و ارتباط میان وقایع مختلف را توجیه میکنند. البته روند داستانی آنچنان هم بیمشکل نیست و از مهمترین ایراداتی که میتوان به آن گرفت، رفتار عجیب مکس در اپیزود چهارم بوده که کاملا با شخصیت او در تضاد است. در برخی از صحنههای اپیزود پنجم نیز یک سری انتخاب در نظر گرفته شده که عملا هیچگونه تاثیر خاصی ندارند و اکثر بازیکنها با توجه به پیشزمینهای که تا آن قسمت نسبت به روند بازی پیدا کردهاند، در همان نگاه اول متوجه میشوند که این بخشها بیهوده است و از آنها به راحتی میگذرند. پایان بازی هم گرچه از نظر احساسی بسیار زیبا و تاثیرگذار است اما تا حدی قابل پیشبینی بود. علاوه براین میتوان گفت انتخابها فقط و فقط در روند بازی تاثیر میگذارند و در پایان داستان هیچگونه رسوخی ندارند؛ البته شاید پس از گذراندن چندین ساعت لذتبخش و دلربا در دنیای بازی انتظارات هم بیش از حد از داتند بالا رفته است و برای این که پایان غیر منتظرهای ببینیم هنوز باید صبر کنیم تا این استودیو به پختگی بیشتری برسد. گیمپلی بازی بیشتر حول محور راه رفتن در محیط و انتخاب دیالوگ است اما برای جلوگیری از تکراری شدن، کارهای مختلفی نیز در هر بخش در نظر گرفته شده که به شکل نوشته بر روی صفحه ظاهر میشود و بازیکن میتواند از آنها استفاده کند. این کارها از سلفی گرفتن در کلاس تا غذا دادن به یک پرنده را شامل میشود و گاهی هم برای پیش بردن روند داستانی بازی نیاز است تا کارهای مختلفی را به انجام رساند. همانگونه که گفته شد مکس قابلیت کنترل زمان را داراست و برای استفاده از این قابلیت محدودیت خاصی وجود ندارد. در هر سکانس میتوان با عقب بردن زمان، تمامی دیالوگهای مختلف را انتخاب کرد و یا کارهای گوناگون را به انجام رساند و عکسالعمل افراد و عواقب این تصمیمات را مشاهده نمود. انتخابهایی که در ادامه روند بازی تاثیرگذار هستند و برای تغییرشان نیاز نیست هر سری Save قبلی را Load کنید. یک سری پازل و معما هم در جریان بازی گنجانده شدهاند که با استفاده از قابلیتهای مکس و استفاده از وسایل موجود در محیط قابل حل هستند، به طور کلی میتوان گفت گیمپلی بازی از نظر تنوع راضیکننده است.
پس از داستان بسیار گیرا و یک گیمپلی قابل قبول نوبت به گرافیک میرسد؛ موردی که در اکثر بازیهای این سبک به جز بازیهای «دیوید کیج» بسیار ضعیف است و کمتر به آن توجه میشود. LiS هم به هیچ وجه گرافیک خارقالعاده را نمایش نمیدهد، سبک گرافیکی بازی Cell Shade است و از نظر فنی سطح متوسطی دارد. البته از نظر فنی بدون شک گرافیک بهتری نسبت به اکثر عناوین تل تیل ارائه میدهد اما باز هم زیاد چشمنواز نیست. مشکل اصلی گرافیک بازی در Lip Sync ضعیف آن است که با توجه به تعداد زیاد دیالوگها و اهمیت ویژه آنها، انتظار میرفت شاهد لیپ سینک بهتری باشیم. نقطه قوت گرافیک بازی در بُعد بصری آن است؛ رنگهای استفاده شده و اتمسفر کلی نسبتا شاد و رنگارنگ است و کمتر پیش میآید که با فضاهای مُرده و تاریک برخورد کنیم؛ در کنار این موارد، نورپردازی فانتزی بسیار زیبا کار شده و جلوههای بصری تا حدی ضعفهای فنی را پوشش میدهند. اغلب محیطهای بازی را مکانهای بسته مانند داخل خانه و یا مدرسه تشکیل دادهاند و محیطهای باز نیز وسعت چندانی ندارند. صداپیشگی بازی واقعا در سطح عالی کار شده و کاملا احساسات را منتقل میکند. برای اثبات این حرف میتوان به این نکته اشاره کرد که در جریان Golden Joystick Awards خانم Ashly Burch صداپیشه شخصیت کلویی به عنوان بهترین اجرا انتخاب شد و اشلی با وجود چندین صداپیشه قدرتمند و مشهور، جایزه را از آن خود کرد. در کنار صداگذاری افراد، جانوران، محیط و… که بسیار طبیعی از آب در آمدهاند، موسیقیهای مختلفی که در طول جریان بازی استفاده شدهاند نیز بسیار زیبا و راضیکننده هستند. همانگونه که اشاره کرده بودیم زندگی مکس کاملا عادی و قابل باور است و هر فردی به هر حال زمانی را به گوش دادن به آهنگهای مختلف اختصاص میدهد. یکی از راههای شناخت افراد در زندگی واقعی، توجه کردن به موسیقیهایی است که آن فرد در طول روز به گوش دادنشان میپردازد؛ هرکس با توجه به سلیقه و شخصیت خود آهنگهایی را میپسندد و از آنها لذت میبرد. این نکته دقیقا در بازی هم رعایت شده و بخشی از شخصیتپردازی مکس از طریق موسیقیهایی که او گوش میدهد، منتقل میشود. حرکتی بسیار ظریف اما تاثیرگذار از سوی سازندگان که به زیبایی هر چه تمامتر تفاوتهای شخصیتی کلویی و مکس را به نمایش میگذارد.
هیچوقت حتی فکرش را هم نمیکردیم از استودیویی که ریممبر می را ساخته است، عنوانی با این کیفیت منتشر شود که تا این حد زیبا و البته تاثیرگذار باشد. حال انتظارات بسیار بالاتر رفته است و همه منتظر انتشار نسخه دوم LiS هستیم؛ نسخهای که دیگر در رابطه با مکس و کلویی نخواهد بود اما طرفداران به شدت منتظر آن هستند چرا که دیگر به داتند ایمان آوردهاند. شرکتی که به یکباره خود را اثبات کرد و امیدواریم باز هم شاهد عناوین این چنینی از آنها باشیم.
مجموع امتیاز - 8
8
امتیاز بازیسنتر
نقاط قوت: صداپیشگی عالیموسیقیهای زیبا داستان جذاب شخصیتهای به یاد ماندنی طراحی هنری خوبنقاط ضعف:پایان قابل پیشبینی رفتار عجیب مکس در اپیزود چهارم Lip Sync ضعیف