هدف از این مقاله یا دانشنامه، هرچند کوچک، ادای احترامی است به سری Legacy of Kain که بدون شک طرفداران زیادی دارد و هنوز هم حتی اگر در عرصه گیم حضور فعالی نداشته باشد، در خاطر خیلیها هنوز زنده است و جاویدان. بیشترین تمرکز ما داستان خواهد بود، لذا اگر تاکنون Legacy of Kain را تجربه نکردهاید توصیه میکنم حتما در ابتدا به سراغ بازیها بروید.
نکته دیگری که لازم به ذکر است اینکه خلاصه و کوتاه بودن بخش اول بدین دلیل است که به بقیه مطالب در قسمتهای ویژه به طور مفصل و با جزییات پرداخته شده است.
اولین Legacy of Kain با این هدف ساخته شد که هیج زره یا سلاح نهایی و با بالاترین توان در آن وجود نداشته باشد، عنوانی که در آن سلاح اصلی شما فکر و همچینن عکسالعملهایتان در شرایط مختلف است.
عناوین فرنچایز به ترتیب عرضه:
Blood Omen: Legacy of Kain
عرضه شده در 1 نوامبر 1996 میلادی (11 آبان 1375)
Legacy of Kain: Soul Reaver
عرضه شده در 16 آگست 1999
Soul Reaver 2
عرضه شده در سال 2001 میلادی
Blood Omen 2
عرضه شده در 15 مارچ 2002
عرضه شده در 11 نوامبر 2003
Legacy of Kain چگونه به وجود آمد؟
یک روز عادی در اواسط سال ۱۹۹۳؛ البته نهآنقدر هم عادی، ایدهای اولیه از یک بازی ویدیویی به ذهن Denis Dyack (دنیس دایاک) رسیده و آن را «Pillars of Nosgoth» نام مینهد. مدتی بعد این بازی به «Blood Omen: Legacy of Kain» تغییر نام پیدا کرده و تصمیم گرفته میشود که برای کنسول PlayStation عرضه شود. سرانجام نیز بازی در سال ۱۹۹۶ عرضه شده و بعدها تبدیل به یک فرنچایز تحت عنوان «میراث کِین» (Legacy of Kain) شد.
این فرنچایز توسط Silicon Knights (سیلیکن نایتس) و Crystal Dynamics (کریستال داینامیکس) ساخت و توسعه یافته است. البته Crystal Dynamics در سال ۱۹۹۸ توسط Eidos (ایدوس) خریده شد و هماکنون جزوی از گروه Square Enix (اسکور انیکس) است.
بررسی کلی فرنچایز:
فرنچایز Legacy of Kain که در گیمپلی خود دارای المانهای اکشن و حل پازل است همانطور که در بالا اشاره شد با Blood Omen: Legacy of Kain آغاز شده و تاکنون شامل ۵ عنوان میشود (اگر عنوان Nosgoth را در نظر نگیریم) که حکایتگر داستان خونآشامی به نام «کِین» (Kain؛ شخصیت اصلی و همچنین ضدقهرمان فرنچایز) است. در این فرنچایز رسیدن او به قدرت در سرزمین «نازگات» (Nosgoth) و تلاشهایش در راستای رسیدن به سرنوشت راستین خود را با هم خواهیم دید. از زمان عرضه Legacy of Kain: Soul Reaver (لگسی آو کین: سول ریور) در سال ۱۹۹۹ این فرنچایز شخصیت اصلی ضدقهرمان دیگری به نام «رازیل» (Raziel) نیز داشته است، روحی که خود، بلعنده ارواح است، روحی که کلید آینده «کِین» را در دست دارد. اگرچه این فرنچایز یک پنجگانه محسوب میشود، اما در واقع از ۲ دوگانه و یک عنوان دیگر تشکیل شده است. Blood Omen که روایتگر ماجراهای «کِین» است و Soul Reaver که داستان «رازیل» را نقل میکند، و نهایتا Legacy of Kain: Defiance که این دو سری را به سرانجام میرساند.
سری Legacy of Kain عمدتا در سبک ادبیات گوتیک یا فانتزی تاریک جای میگیرد و الهامگرفته از «عرفانگرایی» (مذهب گنوستیسیزم) است، مذهبی که در آن دنیای مادی تنها یک خیال است که توسط خدایی دروغین و بدخواه به وجود آمده. خدایی که هدفش جز نگهداشتن بشریت در ظلمت و ناآگاهی نیست. و اینجاست که قهرمانی وارد میشود با هدف کشف ناشناختهها و پرده برداشتن از حقیقت.
بنمایههای اصلی بازی شامل سرنوشت علیه اختیار، تراژدی، زیر سوال بردن پایبندی به اصول اخلاقی، پروپاگاندا، فریبکاری، و رستگاری هستند. Legacy of Kain با ارایه دیدگاه جدیدی از اسطوره خونآشام و دارا بودن داستانی پیوسته و بسیار غنی، از لحاظ نقدها بسیار موفق عمل کرده است.
در Legacy of Kain به خصوص اولین عنوان، از اشخاص، کتابها، فیلمها و رویدادهای مختلفی الهام گرفته شده. برای مثال، به گفته Silicon Knights صحنهای که در آن «موبیوس» در حال شوراندن جمعیت علیه خونآشامهاست تداعیگر وقایع «راهپیمایی نورنبرگ» توسط «آدولف هیتلر» است. نحوه سخنرانی «موبیوس» نیز از برخی لحاظ مشابه سخنرانی «هیتلر» بوده و همچینن نکته جالب توجه اینکه سه پرچم قرمز پشت سر او نیز در اولین سخنرانیاش هر کدام عقابی بر روی خود داشتهاند.
قصد ما پرداختن به حواشی نیست اما اگر در جریان نیستید، بد نیست بدانید که این فرنچایز یکی از پرحاشیهترین فرنچایزهای صنعت گیم بوده است به طوری که چندین و چند شکایت و مشاجره کوچک و بزرگ در حین توسعه فرنچایز صورت گرفته که در خیلیهایشان به دلیل پیچیدگی نسبتا بالا، مقصر و بیگناه ماجرا چیزی نیست که حتی پس از گذشت سال ها و در حال حاضر نیز بتوان با قطعیت در مورد آن اظهارنظر کرد.
از دیگر مواردی که نیاز است ذکر شود، عنوانهای لغو شده Legacy of Kain هستند. از بین این عناوین لغو شده که شاید نزدیک به ۱۰ عنوان باشند، Dead Sun عنوانی بود که چند ماه پیش حتی ویدیویی از گیمپلی آن نیز منتشر شده بود و ظاهرا مدتی نسبتا طولانی در دست ساخت بوده است.
بررسی هر کدام از عناوین به صورت مجزا:
نیمهشبهایی بیپایان:
اولین عنوان از سری «میراث کین» تا حدود زیادی متفاوت از دیگر عناوین سری است. Blood Omen یک عنوان دو بعدی با دوربین از سمت بالا است. خیلی از طرفداران سری هستند که این عنوان را به خاطر قدیمی بودنش، سبک گرافیکی ۳۲ بیتی و یا بدین خاطر که نتوانستهاند آن را پیدا کنند، تجربه نکردهاند. اگرچه کل بازی در محیط دو بعدی قرار دارد، اما ۱۵ قطعه ویدیو از پیش ضبط شده (FMV – فول موشن) را نیز در طول بازی مشاهده خواهید کرد. در هر حال، Blood Omen جدای از اینکه دارای موسیقی دلنشین و فضای خاص و جذابی است، عنوانی است که ماجرای «کین» و سرنوشت، از آن شروع میشود و تنها به همین خاطر هم که شده بدون شک ارزش امتحان کردن را حتی با توجه به قدیمی بودنش داراست.
گناهان پدر:
ساخت و توسعه دومین عنوان از سری پس از دادگاهی شدن مشاجرهای که بین Crystal Dynamics و Silicon Knights صورت گرفت، کاملا به Crystal Dynamics واگذار شد. عبارت Legacy of Kain نیز از انتهای عنوان بازی به ابتدا تغییر مکان یافت.
در ابتدای Legacy of Kain: Soul Reaver که اولین عنوان سه بعدی در سری است، اطلاعیه کوتاهی نشان داده میشود تا گیمرها بدانند که این عنوان توسط Crystal Dynamics ساخته شده در حالی که Blood Omen توسط Silicon Knights ساخته شده بود و زین پس عناوین بعدی نیز توسط Crystal Dynamics توسعه خواهند یافت.
توسعه Soul Reaver 1 به سرپرستی خانم «امی هنیگ»(Amy Hennig) به بهترین شکل ممکن صورت گرفت و این عنوان توانست از اکثر جهات به موفقیت دست یابد (او در عناوین بعدی به جز BO 2 نقشهایی نظیر کارگردانی، نویسندگی و طراحی داشته است). اما آیا واقعا دنبالهای بود انتظار میرفت ساخته شود و سازندگان اصلی فرنچایز به دنبالش بودند؟ هر چند که خیلیها پاسخشان به این سوال مثبت است اما در حقیقت جواب این سوال خیر است.
در پی حقیقت:
مشخص بود که Crystal Dynamics پس از پایان هیجانانگیز Soul Reaver برنامهای برای ساخت یک دنباله برای آن در سر داشت، دنبالهای که در ابتدا قرار بود برای PS2 و Dreamcast منتشر شود. اما متاسفانه نسخه مخصوص Dreamcast به دلیل تصمیم Sega مبنی بر توقف تولید این کنسول، لغو شد.
Soul Reaver 2 دنباله مستقیم اولین Soul Reaver بوده و دقیقا پس از پایان Soul Reaver آغاز میشود، در حالی که «رازیل» در تعقیب «کین» وارد پورتالی زمانی میشود. «رازیل» در Soul Reaver 2 اطلاعات بیشتری راجع به سرگذشت خود و نازگات به دست میآورد.
سختافزار جدید PS2 دست سازندگان را در توسعه دومین Soul Reaver بازتر کرده و این امر باعث میشود که حرکات «رازیل» روانتر شود، به خصوص به پرواز درآمدن او. همچنین جلوه های بصری بازی به خصوص ظاهر Wraith Blade تا حدودی بهبود مییابد.
Soul Reaver 2 از اکثر جهات همانند Soul Reaver است، اما نسبت به آن خطیتر است. هیچگونه منطقه مخفی به مانند مناطقی که در عناوین قبلی وجود داشت، در دومین Soul Reaver وجود ندارد و خیلی به ندرت اتفاق میافتد که سر از جایی درآورید که مسیر درستی نیست و قرار نبوده بروید.
سیستم مبارزه قدیمی Soul Reaver در این عنوان بهبود یافته و برخی قابلیتها نیز حذف شدهاند. سلاحهای بیشتری در بازی قابل استفاده هستند و شمشیر Soul Reaver نیز قویتر شده است؛ قابلیت بعلیدن ارواح، کاهش نوار سلامتی «رازیل» در صورت استفاده بیش از حد، و همچنین قابلیت فرا خواندن شمشیر در هر هنگامی.
Soul Reaver 2 دارای مجموعهای از «آیتمهای ویژه» (Bonus Material) بوده که برخی از آنها قفل هستند تا زمانی که بازی را به اتمام رسانده و کدی برای باز کردن شان دریافت کنید. البته نسخه PC بازی این «آیتمهای ویژه» را ندارد. «آیتمهای ویژه» شامل تعدادی Concept Art، ویدیوهایی از جلسههای مخصوص صداگذاری بازی، بخشهای حذف شده، اطلاعاتی از عناوین پیشین، تصاویری از تیم صداگذاری بازی وDark Chronicle (همانند Dark Diary در Blood Omen اما از نوع نوشتاری و بدون ویدیو) است.
ناکامی:
دومین عنوانی که در آن، کنترل «کین» به گیمر داده میشود، از لحاظ توجه به داستان عناوین قبلی، در سطح بسیار پایینی قرار دارد. دلیل اصلی این موضوع، این است که در حالی که تیم «امی هنیگ» که ساخت Soul Reaver 1 را بر عهده داشتند، در حال توسعه Soul Reaver 2 بودند، این بازی به صورت همزمان و توسط تیم دیگری از Crystal Dynamics در حال ساخت بود. اگرچه موتور گرافیکی کاملا جدیدی از صفر برای بازی طراحی شد، اما در آخر نتوانست به کیفیت مطلوب طرفداران دست یابد.
بیشترین تمرکز Blood Omen 2 بر روی بخش مبارزات (Combat) است و تعداد سلاحهای موجود در آن، حتی بیشتر از مجموع باقی عناوین سری است. همچنین در مقایسه با عناوین قبلی سری دارای معماهای بسیار سادهتری است.
Blood Omen 2 حتی خطیتر از Soul Reaver 2 بوده و به هیچ وجه اجازه بازدید مجدد از مناطق مربوط به مراحل قبلی را نمیدهد.
این موارد همگی دست به دست هم میدهند تا Blood Omen 2 در نزد اکثریت طرفداران به عنوان ضعیفترین عنوان از سری شناخته شود.
پایان راه؟
Crystal Dynamics به دنبال صحنه انتهایی و ویدیو نمایش داده شده در پایان Soul Reaver 2 تصمیم گرفت تا سری Blood Omen و Soul Reaver را در قالب یک سری با یکدیگر ترکیب کرده که باعث پایان یافتن نیمه داستانی Soul Reaver شده و علاوه بر پاسخ دادن به بسیاری از سوالات بیپاسخ، دارای پایانی قاطع بود که تا حدود زیادی بر وفق مراد طرفداران فرنچایز است.
Crystal Dynamics در پنجمین عنوان از سری Legacy of Kain برای اولین بار به گیمرها امکان بازی در نقش «رازیل» و «کین» را میدهد.
Defiance مدت کوتاهی پس از پایان Soul Reaver 2 آغاز میشود. «کین» در قلعه سارافان در جستجوی «موبیوس» است، تا بفهمد «رازیل» کجاست، در حالی که «رازیل» توسط «خدای کهن» در عالم ارواح گیر افتاده، آن هم ۵۰۰ سال در آینده. در این عنوان، «کین» و «رازیل» اطلاعات بیشتری راجع به سرنوشت خود و نازگات به دست میآورند.
علاوه بر این، Crystal Dynamics تغییراتی در سیستم مبارزه و دوربین بازی به جهت بهبود آنها اعمال کرده (که تا حدودی شبیه Devil May Cry شده است) و قابلیتهای دورجابهجایی Telekinesis) یا (TK هر دو شخصیت را ارتقا داده تا بتوانند دشمنان را در هوا نگه داشته و از لبه پرتگاهها به پایین بیندازند یا به طرف نیزههای رو دیوار پرتابشان کنند.
شمشیر Blood Reaver از صحنه پایانی Soul Reaver 2 بازگشته و در اختیار «کین» است. «رازیل» نیز به Wraith Blade مجهز است که حال به راستی شبیه روح Soul Reaver است و دیگر باعث کاهش نوار سلامتی او نخواهد شد. اینها تنها سلاحهای قابل استفاده در بازیاند. برخلاف عناوین قبلی، دیگر امکان استفاده از پنجه، شمشیرها، نیزهها و دیگر سلاحها وجود ندارد.
برخلاف عناوین پیشین، Defiance هیچ ویدیو از پیش ضبطشدهای که توسط تکنولوژی GlyphX ساخته شده باشد، نداشته و تنها در ابتدا گلچینی از ویدیوهای از پیشضبطشده سری Soul Reaver را برای تازهواردان و کمک به درک بهتر داستان نمایش میدهد.
باز هم این عنوان، عنوانی نسبتا خطی است (مسالهای که یکی از گلههای طرفداران در عناوین SR2 و BO2 نیز بود)، بدون در نظر گرفتن آپگریدهای مخصوص افزایش نوار سلامتی/TK، و Arcane Tomes (کتابهای کهن مخفی شده). در ضمن، با وجود قابلیت برگشت به مناطقی که قبلا گشته بودید، هیچگونه منطقه مخفی در بازی وجود ندارد که این خود تاثیر بزرگی بر دور شدن Defiance از یک Legacy of Kain واقعی میگذارد.
یکی از ویژگیهای در خور توجهی که بازگشته، بخش «آیتمهای ویژه» است که با یافتن Arcane Tomeها در طول بازی، امکان دسترسی به آیتمهای مخصوص آن را به دست خواهید آورد. البته باز هم این اقدام شما تا حدود بسیار زیادی بیهوده خواهد بود، چراکه پس از اتمام بازی، تمامی آیتمهای این بخش باز خواهند شد.
علاوه بر این، بخش Dark Chronicle نیز بازگشته و بر خلاف SR2 که تنها بخشی متنی بود، در این عنوان به مانند Dark Diary اولین عنوان از سری، وقایع مهم بازی را میتوانید دوباره و با زیرنویس مشاهده کنید.
آیا هنوز هم امیدی هست؟
درست پس از عرضه Defiance، «امی هنیگ» Crystal Dynamics را به مقصدNaughty Dog (ناتی داگ) ترک کرد و آینده فرنچایز را به سه تن از اعضای مهم CD به نامهای Jen Fernádez ، Richard Lemarchand و Kyle Mannerberg واگذار کرد. Jen مدت کوتاهی پس از خروج «امی هنیگ» استودیو را ترک کرد، و Richard نیز سرانجام در «ناتی داگ» به «امی» پیوست. متاسفانه Kyle در سن ۲۹ سالگی بر اثر خونریزی مغزی و در خواب درگذشت. لذا دیگر خبری از Legacy of Kain نشد تا سال ۲۰۱۳. خبری که به جرات میتوان گفت اکثریت طرفداران را راضی نکرد.
یک عنوان مالتیپلیر رایگان (F2P) و آنلاین با نام (Nosgoth) در ۲۰۱۳ معرفی شد. این عنوان ارتباطی با نسخههای پیشین نداشته و «کِین» یا «رازیل» در آن حضور ندارند. «Nosgoth» در دوره زمانی بین اعدام شدن «رازیل» و احیای وی به عنوان رباینده ارواح واقع میشود. این بازی توسط «سایونیکس» (Psyonix) ساخته شده است.
در هر حال که هنوز هم شکافهایی همانند حضور بدون توضیح و عجیب «ورادور» در Blood Omen 2 در داستان وجود دارند که ممکن است در آینده عنوانی جدید برای پوشش دادن آنها ساخته شود. علاوه بر این، پرداختن به گذشته «مستند نشده» نازگات یعنی پیش از تولد «کین» نیز میتواند ایده مناسبی برای ادامه سری باشد.
Blood Omnicide:
بد نیست اشارهای داشته باشیم به پروژهای از تیمی از طرفداران بازی به نام Blood Omnicide که تلاشی است در جهت سه بعدی کردن و بهبود گرافیکی Blood Omen 1 همچنین به همراه قطعات موسیقی بازسازی و ریمیکس شده. ظاهرا این پروژه هنوز در دست انجام است و تاریخ دقیقی برای عرضه ندارد، اما نسخه آلفا آن که تنها شامل «آرامگاه کین» (قسمتهای اول بازی) میشود هماکنون در دسترس است. هدف اصلی این تیم حفظ فضای اصلی بازی در کنار ارتقای جلوههای صوتی و بصری آن بوده است که تا اینجای کار باید گفت به بهترین شکل ممکن این کار را انجام دادهاند.
[nextpage title=”Blood Omen: Legacy of Kain”]
پیشزمینه داستانی
در سرزمین خیالی «نازگات» (Nosgoth) که همانند اروپای قرون وسطی است، نیکبختی دنیا وابسته به «ستونهای نازگات» (Pillars of Nosgoth) است، «نُه ستون سر به فلک کشیده که از جنس مرمر و دیگر مواد توصیفناپذیر بودند» و انتهایشان تا بیکران ادامه داشت. هر ستون به اصلی بنیادی پیوند داشت: ذهن، بُعد، جدال، طبیعت، تعادل، انرژی، زمان، حالات، و مرگ. هر ستون دارای یک «نگهبان» (Pillar Guardian) است که از میان جمعیت انسان «نازگات» برگزیده شده است. این محافظان که اعضای «حلقه نه نفره» را تشکیل میدهند، محفلی از جادوگران فناناپذیر هستند که زندگی خود را وقف خدمت به سرزمین و حفاظت از یکپارچی آن کردهاند. با مرگ یک محافظ، «حلقه نه نفره» به صورت موقت منحل شده تا زمانی که جانشینی پیدا شود. از دوران «پیش از تاریخ مستندشده نازگات» وظیفه یافتن، آموزش، و منصوب کردن اعضای جدید بر عهده محافظان برجایمانده بوده است. صدها سال (در ابتدا 5000 سال بوده که توسط Crystal Dynamics به 500 سال تغییر کرده) پیش از اتفاق افتادن وقایع بازی، جمعیت خونآشام «نازگات» افزایش مییابد. در پاسخ به این افزایش جمعیت، «حلقه نُه نفره»، «سارافان» ((Sarafan را شکل داده و حامی آنان میشود. «سارافان» مقام مقدسی است از راهبان متعصب جنگجو که به عنوان شکارچیان خونآشام منصوب شدهاند. «سارافان» آنچنان کشت و کشتاری عظیمی به راه میاندازد که تا آن زمان سابقه نداشته است. در این بین خیل بیشماری از خونآشامان را به سیخ میکشند، چه زن و چه مرد، چه بیگناه و چه سیاهدل، خشک و تر با هم میسوزند. این کارِ آنان «وُرادورِ خونآشام» (Vorador) را بر آن میسازد تا به فکر خونخواهی بیفتد. او به حلقه هجوم برده و جان شش نفر از نگهبانان ستونها را پیش از رو به رویی با سردسته «سارافان» و محافظ گماشته شده حلقه، «مالک» (Malek) میگیرد. سپس نیز به آسانی «مالک» را به هلاکت میرساند.
حلقه دوباره تشکیل میشود اما یکی از اعضای ارشد به نام «مورتانیوسِ ساحر» (Mortanius the Necromancer) «مالک» را به خاطر شکست خوردن محکوم میکند. «مالک» محکوم میشود تا به عنوان روحی بیجان تا ابد به حلقه خدمت کند. زین پس، «سارافان» منحل شده و خونآشامان در کنار انسانها در حالتی خویشاوندانه و اگرچه ناخوشایند، با آتشبس زندگی میکنند. البته پیش از این رویداد، انسانها در معرض تهدید نوظهوری قرار داشتند: هجوم «لشکریان نِمِسیس» (Legions of the Nemesis) از سمت شمال.
چند دهه پیش، معشوقه «نوپراپتور» (Nupraptur – نگهبان ذهن) که «آریِل» (Ariel – نگهبان تعادل) نام داشت، توسط خائنی ناشناس از درون حلقه به قتل رسیده بود. هنگامی که «نوپراپتور» جسدش را مییابد، دچار رنج و اندوهی غیرقابل تحمل میشود؛ او سوگند انتقام خورده و با خیانت به دیگر نگهبانان، ذهنشان را با نفرت و بیرحمی مسموم میکند. این حمله جادویی باعث میشود 9 نگهبان برجایمانده دچار جنون شوند: برخی همانند دیوانگان شروع به هذیانگویی کردند، در حالی که دیگران به طرز کینجویانهای کنترل اعمال خود را در دست داشتند. علیرغم این موضوع، به آنان رحم میشود. ستونها که مظهر حالت روحی خدمتکاران خود هستند، با فساد آنان شروع به فرو رفتن در تاریکی کرده و به تدریج شکستگیهایی در ظاهرشان نمایان میشود. «کین» (Kain) موظف میشود که نگهبانان دیوانه را از هستی ساقط کرده و در عوض دریافت درمانی برای نفرینی که درچارش شده بود، ستونها را به حالت قبلیشان بازگرداند.
Kain: «گاهی اوقات آنچه که آرزویش را داری بدست میآوری. «مورتانیوسِ ساحر» فرصتی برای انتقام به من پیشنهاد داد. و من همانند یک نادان، بدون در نظر گرفتن عواقبش، این پیشنهاد را پذیرفتم. هیچ چیز رایگان به دست نمیآید، حتی انتقام».
آغاز داستان:
«سرنوشت» کین: «یعنی چه؟! حتی یک لیوان شراب هم برای مسافر خستهای که از «Coorhagen» (کُورهِیگن) دورست اومده، نیست؟ من نجیبزاده هستم، میتونم پاداش دندونگیری بهت بدم.»
داستان در عصر «سارافان» و در جریان «رویدادهای اولیه نازگات» آغاز میشود. خورشید در حال غروب در زمینهای پر از اجساد خونآشامهاست و جنگجویان «سارافان» در حال به سیخ کشیدن یک خونآشام نگونبخت، در میان خیل بیشماری از دیگر خونآشامهای به سیخ کشیده شده هستند. چهار تن از اعضای «حلقه نه نفره» در مرکز فرماندهی قلعه، درر حال رصد کردن این واقعه از درون حوضچهای جادویی و هدایت اقدامات شکارچیان خونآشام وفادارشان هستند. ناگهان خونآشامی پیر با پوستی سبز رنگ به نام «وُرادور» به درون اتاق هجوم آورده و با شمشیر خود جان یکی از نگهبانان را میستاند. او با استفاده از نیروهای جادویی خود پنج نگهبان دیگر را به هلاکت رسانده و سپس محافظ آنها، «مالک» را شکست میدهد. «مالک» در اتاقی تاریک بیدار میشود و توجهش به «مورتانیوس» جلب میشود که او را از آن روی که شکست خورده محکوم میکند. «مورتانیوس» به منظور مجازات «مالک»، روح از بدن او بیرون کشیده و آن را با زرهاش به هم پیوند داده و یکی میکند.
سالهای سال از این واقعه گذشته و در دوران «پیش از وقایع Blood Omen»، «آریل» در حال انجام وظایفش بود، بیخبر از سایه ناشناسی که در حال حرکت به سمت وی بود. زمانی که او پی به حضور این سایه میبرد دیگر خیلی دیر شده است. سایه (فرد) ناشناس، ضربهای مهلک به او وارد کرده که در نتیجه آن «آریل» با فریادی بلند جان خود را از دست میدهد. مرگ او موجب رخ دادن سلسله رویدادهایی میشود که در نهایت زوال ستونهای «نازگات» را در پی دارد؛ این ستونهای عظیم، ترک خورده و بخشی از قسمت فوقانیشان فرو میریزد. همچنین به عنوان نمادی از فساد نگهبانان خود، رنگشان به خاکستری و سیاه تغییر مییابد. چندین دهه بعد، در «عصر Blood Omen» نجیبزاده جوانی به نام «کِین» (Kain) در میخانهای توقف نموده تا تشنگی خود را رفع نماید. اما بر خلاف میل وی، متصدی میخانه با اشاره به مخاطرات رعبآوری که شب با خود میآورد از ارایه سرویس به او خودداری میکند. «کین» با ناکامی میخانه را ترک گفته تا سفرش را ادامه دهد، اما فورا طعمه گروه بزرگی از راهزنان میشود. «کین» یارای مقابله در برابر خیل بیشمار راهزنان را ندارد و سرانجام یکی از قاتلان با فرو کردن شمشیری آهنین از پشت، کار او را تمام میکند. روح «کین» در عالم اموات پدیدار میشود، در حالی که شمشیر آهنی هنوز در بدنش است و در حال تقلّا برای فرار است. «مورتانیوس» ظاهر میشود و با بیرون کشیدن شمشیر از پشت «کین»، او را از بند اسارت میرهاند؛ سپس پیشنهادی برای گرفتن انتقام به وی میدهد. «کین» با چشم دوختن به زبانههای خروشان آتشی که درست پشت سرش قرار داشتند، فرصت انتقام را بدون هیچگونه اعتنایی به عواقب ناگوار آن، دو دستی و با آغوش باز میپذیرد. او شمشیر آهنی را از «مورتانیوس» پذیرفته و جادویی درخشان شروع به گردش درون بدنش میکند، به طوری که پوست و موی زندهاش را به مرده تبدیل میسازد و او حال یک خونآشام است. زرهاش نیز از سفید به سیاه تغییر رنگ میدهد. «مورتانیوس» در هنگام دور شدن «کین» از صحنه، با خندهای شیطانی، خونی که او برایش عطش دارد را وعده میدهد.
پیمانی اهریمنی کین: «آرامشی که در انتقام وجود دارد، در هیچ چیز دیگری وجود ندارد. حال که قاتلانم به هلاکت رسیده بودند، ماموریتم نیز به اتمام رسیده بود.»
«کین» با بیدار شدن درون یک دخمه، سفرش را آغاز میکند و راهش را از درون آرامگاه خود تا قبرستان ادامه میدهد. چهره جدیدش اینجا پدیدار میشود؛ او یک خونآشام است و محروم از آرامش قرار گرفتن در معرض خورشید و همچنین دارای آسیبپذیری شدیدی نسبت به آب. او تنها میتوانست با «خباثت» و «قساوت» به آرامش برسد. وی در مرز قبرستان رد قاتلان خود را گرفته و باا فرستادن تکتکشان به دنیای مردگان انتقامی خونین از آنان میگیرد. «کین» با این باور که ماموریتش به اتمام رسیده برای مدتی کوتاه تسکین خاطر مییابد، اما در همین حین، «مورتانیوس» ظاهر میشود تا خلاف این باور را اثبات کند: «این ابلهها تنها ابزار مرگ تو بودند، نه دلیلش». «مورتانیوسِ ساحر» اذعان میکند که «کین» برای رسیدن به پاسخ سوالاتش باید راهی «ستونهای نازگات» شود. در طول راه، «کین» با خود تامل میکند که چرا «مورتانیوس» هیچ هشداری در مورد عواقب احیای او نداده است. اما «کین» میدانست که تمایل شدیدش به انتقام هر هشداری را نادیده میگرفت. او امیدوار است تا پاسخ سوالاتش را در «ستونهای نازگات» بیابد. «کین» از شهر کوچکی به نام «Ziegsturhl» جایی که به قتل رسیده بود، عبور کرده و با گذر از مناطقی جنگلی راهش را به شمال و به طرف ستونها در پیش میگیرد. او شبهنگام به محوطه ستونها رسیده و شبحی را در حال نگهبانی از این بنای زیبای باستانی و پرابهت مشاهده میکند. این شبح، شخصی نبود به جز «آریل»، نگهبان به قتل رسیده ستون تعادل، که نیمی از صورتش به شکلی اسکلتمانند و وحشتناک درآمده بود. «کین» در ابتدا از چهره بیمناک او دچار ترس میشود اما «آریل» این ترس و نگرانی او را برطرف میسازد. او «کین» را مطلع میکند که رستگاری نازگات مسلما برایش دارای مزیتهایی خواهد بود. «کین» تصریح میکند که او تنها به دنبال درمانی برای خودش است و اهمیت چندانی برای سرنوشت دنیا قائل نیست. اما در نهایت با ادعایی فریبنده مبنی بر اینکه اگر موفق شود «به آرامش خواهد رسید» و نفرین خونآشامیاش برداشته خواهد شد، موافقت میکند که این وظیفه را بر عهده گیرد. «آریل» به او هشدار میدهد که مراقب «Unspoken» باشد و از عشق خود، «نوپراپتور» نیز با او میگوید که چگونه به واسطه کشته شدن «آریل» دچار جنون شده است. همچنین اینکه، نگهبان ذهن، اولین هدف او خواهد بود. «کین» با حرکت به سمت شمال، از شهرهای Nachtholm (ناکتولم) و Steinchencröe (اِستِینکِنکرو) گذشته تا به Vasserbünde (وَسِربوند) میرسد. شهری مجاور قلعه Nupraptor’s Retreat. او در دهکده Vasserbünde، آبشاری را میبیند که بر فراز آن دژی به شکل جمجمهای عظیم قرار دارد و از دور خودنمایی میکند. «کین» در طول راه قابلیت تبدیل شدن به خفاش را به دست آورده بود و میتوانست با قرار گرفتن بر فراز بلندیها به مناطق مختلف نازگات پرواز کند. «کین» با نزدیک شدن به Nupraptor’s Retreat صدای فریاد و زجّه میشنود. او لبخند میزند، چرا که حداقل یک بار هم که شده، شخصی داشت بیشتر از او زجر میدید. «نوپراپتور» با قابلیتهایی که داشت از حضور «کین» آگاه بوده و در هنگام ورودش از او میخواهد که قلعه را ترک کند تا بتواند در آرامش به سوگواری بپردازد. درون قلعه، «کین» یکی از دختران خدمتکار «نوپراپتور» را پیدا میکند در حالی که وحشتزده است و با لباسی خونین به دیوار زنجیر شده است. او به «کین» توضیح میدهد که «نوپراپتور» پس از مرگ «آریل» چشمها و دهان خود را با سوزن دوخته تا ارتباط خود را با دنیای بیرون قطع کند. او دیگر هیچکس برایش مهم نیست به جز خودش. «کین» واقف است که زخمهای این خدمتکاران التیامیافتی نیست؛ پس کشتنشان به معنای رحم کردن در حقشان خواهد بود.
«کین» وحشتزده میشود هنگامی که در سرتاسر قلعه، تودههای زیادی از اجساد را مییابد که «نوپراپتور» سهلانگارانه رها کرده است و این عمل را اسراف میزان زیادی از خون میپندارد. او به قسمت داخلی چشمهای جمجمه رسیده و از درون آنها نازگات را نظاره میکند. «کین» درمییابد در حالی که نازگات از درون یکی از چشمها به شکل معمول خود است، اما از درون دیگری، به شکلی عجیب و نابههنجار دیده میشود. «کین» نزد خود فکر میکند که تصویر عجیب نازگات، تنها کمی بدتر از نازگات واقعی است. او از مخاطرات و تلههای «نوپراپتور» گذشته و سرانجام خود «نوپراپتور» را در حالی که تحت محافظت «مالک» قرار دارد، مییابد. با این حال، «نوپراپتور» به این دلیل که مطمئن بود این شوالیه «باری دیگر باعث سرافکندگی حلقه خواهد شد» او را مرخص کرده و خود شخصا به مصاف «کین» میرود. «کین» در مبارزه به پیروزی دست یافته و سر از تن «نوپراپتور» جدا میکند. او سر «نوپراپتور» را به عنوان مدرک به محوطه ستونها بازمیگرداند. جایی که این سر به صورت مایع درآمده و با ستون ذهن یکی میشود تا متعاقبا این ستون از فساد پاک شده و به رنگ سفید خالص درآید. اینجاست که «کین» متوجه میشود که حتی با نابودی منبع فساد حلقه، فساد از بین نرفته و تا ابد در ذهن اعضای حلقه لانه کرده است. در نتیجه هیچگونه رستگاری برای اعضای برجای مانده وجود نداشته و تنها راه نجات ستونها مرگ آنان است. «آریل» به او تبریک گفته و دستور میدهد که «کین» باید پیش از به مبارزه طلبیدن دیگر اعضا، رهبر «حلقه نه نفره»، که «مالک» باشد را نابود سازد (جالب است که «وُرادور» مالک را چوپان و اعضای دیگر حلقه را برّه میخواند). «آریل» توضیح میدهد که هر نگهبان دارای یک نشان (Token) است که آنها را به ستونشان پیوند میدهد. در مورد «نوپراپتور» نشان او سرش بود، و یک نشان از هر نگهبان نیاز است تا ستونها به حالت قبلیشان بازگردند. خون یعنی زندگی… «کین» در طول سفرش به «Malek’s Bastion» (دژ سابق سارافان) مجبور میشود تا از زادگاه خود بازدید کند که پس از ترک او دچارر هجوم طاعون شده بود. او با از سر راه برداشتن موجودات نامیرا از درون کوچههای باریک این شهر عبور کرده و به قلّه کوهی میرسد که دژ مالک بر فراز آن قابل رؤیت بود. «کین» با تغییر شکل به حالت خفاش خود را به دژ مالک میرساند.
دژ «مالک»، به شدت سرد و عاری از حیات بود و از این روی «کین» در شگفت بود که چه کسی میآید و در چنین جای بیجان و مردهای زندگی میکند. با رسیدن به درون دژ مالک، صدای خود «مالک» شنیده میشود که به «کین» طعنه میزند. دستهای از زرههای خالی که با ارواح جنگجویان گمگشته آمیخته شده است و بسیار شبیه خود «مالک» هستند به «کین» حملهور میشوند. «کین» در حالی که مورد حمله این جنگجویان قرار گرفته و قادر به بیرون کشیده خون از آنان به منظور درمان زخمهایش نیست، دچار ضعف میشود. او سرانجام ماشینی که انرژی این جنگجویان را تامین میکرد، از کار انداخته و به سراغ «مالک» میرود. او در عبور از تلههای مرگبار او به موفقیت دست یافته و به تخت پادشاهی میرسد، جایی که جسدی پوسیده را مشاهده میکند. صدای «مالک» شنیده میشود و ادعا میکند این جسد اوست، اما «مالک» بیشتر از همه مشتاق دیدن جسد «کین» است تا جسد خودش. «کین» با ورود به اتاق بعدی، وادار به مبارزه با «نگهبان جدال» میشود. در ابتدا این دو حریفهای همسطحی برای یکدیگر بودند تا اینکه «مالک» با پرتاب گلولهای جادویی به سمت «کین»، به برتری دست مییابد. «کین» که هیچ چارهای به جز گریختن نداشت، دژ را دست خالی ترک میکند. «آریل» توصیه میکند که او از «پیشگوی نازگات» (Oracle of Nosgoth) کمک بخواهد.
«کین» با گذر از غارهایی پیچ در پیچ در زمینهای خشک و یخزده به اتاقی میرسد، در این اتاق یک گیوتین خونین و کتابی کهنه پیدا میکند. «کین» با خواندن کتاب متوجه میشود که سالیان پیش، «حلقه نه نفره» «سارافان» را شکل داده تا با «آفت خونآشامها» مقابله کنند و «سارافان» به رهبری «مالک» خونآشامها را به مرز ریشهکن شدن کشانده بودند. آنگونه که در کتاب آمده بود، خشم عادلانهشان دومی نداشته است. «کین» که حالش از این قسمت کتاب به هم خورده بود، خواندن کتاب را متوقف میکند. در اتاق بعدی، پیرمردی را میبیند که در کنار آتشی ایستاده و در حال پختن غذایی در دیگی بزرگ بود. او به عنوان یک «نجیبزاده» از «کین» خوشآمدگویی کرده و بحث «لشکریان نِمِسیس» (Legions of the Nemesis) و «پادشاه اوتمار» (King Ottmar) را پیش میکشد. «کین» با عصبانیت جویای اطلاعاتی درباره «مالک» میشود. پیرمرد دانا (Oracle) توضیح میدهد که «مالک» آخرین بازمانده «سارافان» و محافظ حلقه است. او یک بار در محافظت از حلقه در برابر «وُرادور» شکست خورده و محکوم میشود که روحش به زرهاش پیوند خورده و تا ابد اینگونه بماند. از آن زمان تاکنون او اجازه نداده که هیچ کدام از اعضای حلقه سقوط کنند. «کین» از محل سکونت «وُرادور» میپرسد و بر طبق رهنمود پیرمرد دانا، «درخشش Ignis Fatuus» (ایگنیس فتچوئِس) را دنبال کرده تا به زیستگاه «وُرادور» واقع در «جنگل ترموجِنت» (Termogent Forest) میرسد.
درون جنگل، «کین» میفهمد که نور خورشید و روشنایی به سختی از درختان عبور میکند و متعجب میشود که چرا «وُرادور» یک چنین جایی را برای سکونت انتخاب کرده که مردابهایش برای خونآشامها بسیار پرمخاطرهاند. «کین» با ورود به کاخ این خونآشام کهن، با دیدن تجملات و ثروتی که «وُرادور» برای خود به هم زده بود، شگفتزده میشود. کاخ «ورادور» از هر لحاظ بسیار مجللتر و باشکوهتر از دربار پیشین «کین» بود. او با گشت و گذار درون کاخ به انبار آذوقه «وُرادور» میرسد که مملو از زنان و مردانی است که با قلاب و زنجیر به دیوار آویزان شدهاند و عطش خود به خون را سیراب میکند. «کین» با رسیدن به اتاق شکنجه که جای جای دیوارهایش آغشته به خون انسانها بود، به سرشت سادیستوار «وُرادور» پی میبَرد. انعکاسی از آه و ناله انسانهای در حال مرگ و خنده خودِ خونآشام پیر در اتاق پخش شده بود. بر روی یکی از دیوارها با خون نوشته شده بود: «Manus Celer Dei» (این جمله به زبان لاتین است. ترجمه انگلیسی آن به این صورت است: The Swift hand of God). «کین» درون یکی دیگر از اتاقهای کاخ، کتابی مییابد که از افزایش جمعیت خونآشامها تا حدی که باعث هراس «حلقه نه نفره» شد، در آن نوشته بود. اینگونه بود که «محفل سارافان» (که همچنین با نام «فرشتگان روشنایی» (Angels of Light) شناخته میشود) توسط حلقه شکل گرفت و «آفتزدایی خونآشامها» (Vampire Purge) آغاز شد. «کین» با رسیدن به اتاق پذیرایی، بالاخره با خونآشام سالخوره ملاقات میکند. او با دیدن چهره غیرانسانی «وُرادور» و این تصور که چهره او جلوهای از شکل آینده خودش است، وحشتزده میشود. «وُرادور» از ملاقات با «کین» خوشحال میشود، چراکه این روزها دیدن خونآشامی دیگر اتفاقی است که به ندرت برایش رخ میدهد، علیالخصوص خونآشامی جوان و متکبر به مانند «کین». او جامی از خون به «کین» تعارف میکند و آن را با قابلیت دورجابهجایی خود برایش میفرستد. «وُرادور» از جوان کمتجربه خوشش آمده و فلسفه ذهنی خود را بر وی آشکار میکند. از دیدگاه او: «خونآشامها برای خود خدایانی هستند و موجودات فانی خون خود را به آنان پیشکش میکنند تا آنان بتوانند از قدرتهای ماوراءالطبیعه خود لذت برده و عمرشان طولانیتر شود». «کین» دلسرد و نومید میشود هنگامی که متوجه میشود جایی در اعماق وجودش میداند که حق با «وُرادور» است. «وُرادور» شروع میکند به گفتن از اینکه کشت و کشتار 6 تن از اعضای حلقه و محافظشان «مالک» چگونه صورت گرفت. او سپس به «کین» هشدار میدهد که خود را درگیر «امور انسانها» نکند، چراکه باعث به وجود آمدن جنگ و همچنین مصیبتهای غیرضروری برای خونآشامها خواهد شد. «کین» البته اعتنای چندانی به این دستور نمیکند. «وُرادور» انگشتر (Signet Ring) خود را به او اهدا میکند تا «کین» در مواقع نیاز بتواند دوست جدید خود را احضار کند. سپس از «کین» میخواهد که کاخ را ترک کند. قدرتها بازیابی میشوند کین: «روح آریل مرا به ویلندورف هدایت کرد. اگر قرار بود که عضو بعدی حلقه را نابود سازم میبایست به درک درستی از دسیسههایش میرسیدم. [بنابراین] با به خاطر سپردن نصیحت مبهم آریل راهی ویلندورف شدم».
«کین» پیش از اینکه به دهکده «اوشتنهایم» (Uschtenheim) سر بزند، توسطط «مورتانیوس» مطلع میشود که دستهای سه نفره بر بام دنیا گرد هم آمدهاند. سه جادوگر از «حلقه نه نفره» که در حال توطئه برای بدل کردن نازگات» به Dark Eden (بوستان ترس و وحشتی که خودشان پدید آوردهاند) در شمال هستند. «کین» در هنگام گذر از دهکدهه «اوشتنهایم» شایعههایی میشنود مبنی بر اینکه این دهکده جایی بوده است که مدتها پیش، کهنترین خونآشام، «یانوس اودرن» (Janos Audron) متولد شده است. او در این دهکده، انسانها را شکار کرده تا اینکه یک روز بالاخره خود او شکار شده و قلبش از بدنش بیرون کشیده میشود.
«کین» که فریفته وعده انتقام شده بود، موجودات جهشیافتهای که توسط نگهبانان فاسد خلق شده بودند را نابود ساخته و وارد مخفیگاه سه توطئهگر، یعنی «آناکراث»، «بِین» و «دِژول» («Anacrothe the Alchemist»، «Bane the Druid» و «DeJoule the Energist») میشود. «آناکراث» با احضار «مالک» پا به فرا میگذارد و «کین» که از بزدلی کیمیاگر پیر عصبانی شده بود در طرف مقابل، با استفاده از Signet Ring، همپیمان خود را احضار میکند. «مالک» با صدای بلند فریاد میزند که سرانجام انتقام خود را به موجب محکوم شدن به عذابی ابدی خواهد گرفت. «وُرادور» پاسخ میدهد که در مخیله او نمیگنجد که عذابی ابدی یعنی چه، و خواستار این میشود که «مالک» در مقابلش زانو بزند. «مالک» امتناع کرده و «وُرادور» را تهدید میکند که او را تکه تکه کرده و به خورد خونآشامهای کاخش خواهد داد. بدین ترتیب، «وُرادور» درگیر مبارزه با شوالیه (مالک) میشود تا «کین» به مصاف آن دوی دیگر برود. «بِین» با آگاهی از نقطهضعف «کین»، زمین زیر پایش را تبدیل به آب میکند. «کین» برای شکست دادن او به حالت مه درآمده و به سرعت کارش را تمام میکند. «دِژول» گلولههایی جادویی به سمت «کین» پرتاب میکند، اما او با افسون «Repel» از خود محافظت کرده و نهایتا با پرتاب گلولهای جادویی «دِژول» را نیز مغلوب میسازد. پس از مرگ این دو ساحر، «کین» کلاهخود استخوانمانندی که «بِین» بر سر داشت (Bane’s Antler Headdress) و شنل «دِژول» (DeJoule’s Insulating Cloak) را برداشته تا از آنها برای ترمیم ستونها استفاده کند. «کین» در هنگام بازگشت، زره «مالک» را بر روی زمین مشاهده کرده در حالی که هیچ خبری از «وُرادور» نیست. «وُرادور» احتمالا «نگهبان جدال» را از هستی ساقط کرده بود. «کین» به محوطه ستونها بازگشته و حال که کلاه مخصوص «بین»، شنل محافظ «دژول» و کلاهخود «مالک» را در اختیار داشت، از آنها برای برگرداندن ستونهای طبیعت، انرژی، و جدال به حالت اولیهشان استفاده میکند. سپس «آریل» او را به شهر «اورنوس» (Avernus) میفرستد، محل سکونت «آزیموث» (Azimuth the Planer)، جایی که او سه شی خاص خواهد یافت. «کین» از این دستور نیز پیروی کرده و در هنگام ورود به شهر، آن را در آشوب و هرج و مرج و مملو از اجساد سوزاندهشده میبیند؛ «آزیموث» که حال به موجب تباهی ستونها، تبدیل به دیوانهای هذیانگوی شده بود، شیاطینی از گونههای مختلف در شهر پخش کرده بود. «کلیسای اورنوس» (Avernus Cathedral) جایی که مرزهای بین ابعاد هستی (دنیاهای نازگات) محو میشوند، به طرز جالبی مورد حمله این شیاطین قرار نگرفته بود. ظاهرا از آن روی که آنان بهتر میدانستند که نباید به عامل حضورشان در این دنیا حمله کنند. با گشت و گذار درون کلیسا، و طبقات «بهشت» و «جهنم» مانند آن، «کین» شمشیر «سول ریور» (Soul Reaver) را مییابد، سلاحی افسانهای که با بلعیدن روح قربانیانش شکل گرفته است، و Wraith Armor که با بهکارگیری جادو، باعث میشد «کین» آسیب کمتری ببیند. جایی در اعماق کلیسا، «کین» گذرش به کتابی میافتد که اثرانگشتی ناشناس بر روی آن نقش بسته است. کتاب از خدایی به نام «Hash’ak’gik» سخن میگفت که از اولین پرستشکنندگان خود طلب خون کرده و تهدید میکند که در صورت اطاعت نکردن، تا ابد مورد غضب او قرار خواهند گرفت. در کتاب آمده بود که این اتفاق شوم در واقع به حقیقت پیوسته بود. «کین» در ادامه راه توجهاش به قسمتی از سقف کلیسا جلب میشود که با شیشهای رنگین پوشیده شده بود، شیشهای که مبارزه تاریخی بین «وُرادور» و «مالک» در سالیان دور را به تصویر میکشید. او سرانجام «آزیموث» را با استفاده از تجهیزاتی که به دست آورده بود، شکست داده و چشم سومش را به ستون بُعد بازمیگردانَد.
«کین» پیش از ترک کلیسای بزرگ، دستگاهی با قابلیت سفر در زمان (Time Streaming Device) پیدا میکند؛ «آریل» به صورت مبهم توضیحاتی در این باره میدهد: «این [دستگاه] امکان جابهجایی در زمان را [برایش] فراهم خواهد کرد» و بیان میکند که «آزیموث» دستگاه سفر در زمان را از «موبیوس» (نگهبان زمان) ربوده است تا بتواند شیاطینی از دیگر دورههای زمانی احضار کند. او همچنین توضیح میدهد که «کین» بایستی «نمسیس» (Nemesis)، شخصی که زمانی با نام «ویلیام عادل» (William the Just) شناخته میشد را به همراه ارتشش متوقف سازد. چراکه در غیر این صورت، تمام نازگات از بین خواهد رفت. «آریل» اذعان میدارد که اگر «کین» بخواهد عضو بعدی حلقه را شکار کند، نیاز است تا به درک درستی از دسیسهها و نقشههای او برسد. این نصیحت مبهم، «کین» را به امپراتوری تیره و تار «ویلِندورف» (Willendorf)، با فرمانروایی «پادشاه اوتمار» اندوهگین و دلمرده هدایت میکند. «کین» با نفوذ به معادن «ویلِندورف» وارد مقبره اجداد «اوتمار» شده و با نوشیدن خون آنان قابلیت «Beguile» را به دست میآورد که امکان تغییر شکل به حالت نجیبزاده و فریب دادن دیگران را برایش به ارمغان میآورد. او با برخورداری از این قابلیت، وارد شهر میشود و از کتابخانه سلطنتی آن دیدن میکند، کتابخانهای که به قول «کین» سرشار از کتابهایی است که تنها در نظر پادشاه جالب توجه است. یکی از کتابها به نقش حیاتی «حلقه نه نفره» در جلوگیری از فرو رفتن نازگات در تاریکی اشاره میکرد و اینکه در هنگام مرگ یکی از اعضا، حلقه موقتا منحل شده تا زمانی که جانشینی لایق متولد شده و جایگزین شود. در کتابی دیگر، آمده بود فرقهای هست که در سرتاسر نازگات سفر کرده و داستانهایی از تسخیر ذهن انسانها را به دنبال خود پخش کردهاند. در کتاب نیامده بود، خدایی که این فرقه پرستش میکنند که بوده است. در هر حال «کین» کتابخانه را ترک گفته و وارد دربار «اوتمار» میشود. جایی که پادشاه شخصا داستان خویش را برایش نقل میکند.
آخرین ایستادگی کین: «از دوردستها ارتش نمسیس را دیدم که در حال رژه رفتن به سمت ما بودند، لشکریان سیاهی که به زودی ارتش امید را در هم خواهند شکست».
پادشاه داستانش را تعریف میکند: او به جهت برپایی جشنی برای تولد دخترش، مسابقهای با هدف ساخت بهترین عروسک در امپراتوری ترتیب داده بود؛ شخص برنده مورد عنایت شاه قرار میگرفت. از بین صدها شرکت کننده در مسابقه، برنده کاملا مشخص بود – «الزِویرِ عروسکساز» (Elzevir the Dollmaker) «چنان عروسک فریبندهای ساخت که همگی محو زیباییاش شدهه بودند». او چندین تار مو از گیسوان پرنسس به عنوان پاداش دریافت کرد، اما مدت کوتاهی پس از این رخداد، شاهزاده کوچک عاری از حیات و دلمرده گشت. «اوتمار» اعلام میکند که هر کس بتواند پرنسس را به حالت سابقش بازگرداند، فرمانروایی «ویلندورف» را به او خواهد بخشید، و «کین» نیز موقعیت پیش رو را دو دستی میچسبد. او در جستجوی عروسکساز راهی شمال شده و در سفر خود از شهر «استالبِرگ» (Stalhberg) میگذرد که زمانی یکی از آکادمیکترین و باسوادترین شهرهای نازگات بوده است و حال توسط ارتش نمسیس به خاک و خون کشیده شده بود. «کین» با موفقیت رد «الزویر» را گرفته و او را در منزلگاهش، مشرف به «دریاچه ارواح گمشده» (Lake of Lost Souls) پیدا کرده و سر از تنش جدا میکند. «کین» عروسک دومی نیز پیدا کرده که روح شاهزاده کوچک درون آن زندانی شده بود و در شگفت فرو میرود که انگیزه عروسکساز از این کار چه بوده است. پس از بازگشت «کین» به «ویلندروف» با در دست داشتن سر «الزویر» و عروسک، جادوگران پادشاه به سرعت روح پرنسس را به بدنش بازمیگردانند و پادشاه به شدت از او قدردانی میکند. «کین» از پذیرفتن مقام پادشاهی امتناع ورزیده، اما کنترل ارتش «اوتمار» را به دست میگیرد. «اوتمار» «ارتش آخرین امید» را وارد جنگ با «لشکریان نمسیس» میکند – «جنگ آخرین ایستادگی». «کین» وارد مبارزه شده و عطش خود را با خون جنگجویان «نمسیس» و «آخرین امید» بیآنکه هیچ تفاوتی قائل شود سیراب میکند. با پیشروی به سمت شمال، او درمیبابد که ارتش «نمسیس» بسیار نیرومندتر از آن چیزی بوده که پیشبینی کرده بود و هیچ اثری از عقبنشینی در آنان دیده نمیشود. پادشاه «اوتمار» جان خود را از دست میدهد، درحالی که در آخرین لحظات عمرش نگران دختر خود و سرنوشت نازگات است و در قالب آخرین گفتههایش، از «کین» استدعا میکند که ارتش «نمسیس» را نابود سازد. اما جنگ به سود ارتش نمسیس تمام شده و ارتش «آخرین امید» پا به فرار میگذارد. با گریختن ارتش «آخرین امید»، «کین» خود را در گرفتار در مخمصه میبیند و با نومیدی، از تنها راه فرار خود استفاده میکند؛ دستگاه سفر در زمانی که با کشتن «آزیموث» به دست آورده بود. منظره پیش رویش شروع به تغییر یافتن نموده و به ناگه میدان نبرد از پیشگاهش محو شده و با منظرهای از گیاهان سبز جایگزین میشود. «کین» دستگاه سفر در زمان را در مقابل خود میبیند که تکه تکه شده است. به نظر میرسید که او حال در دوره زمانی دیگری قرار دارد. «کین» پس از کشتن یک سرباز، ذهن قربانیاش را خوانده و تصویری از «موبیوس» (Moebius the Time Streamer) در دیدگاهش نمایان میشود، که در حال گردآوری و آمادهسازی ارتشی برای یورشی بیامان است. مشخص میشود که «کین» به گذشته سفر کرده است و در دوران «ویلیام عادل» قرار دارد. یعنی 50 سال پیش از به وقوع پیوستن نبرد «آخرین ایستادگی». او با پی بردن به اینکه میتواند با به هلاکت رساندن ویلیام جوان در این دوره، نازگات را نجات دهد، راه خود را از شهر «استالبرگ» در پیش گرفته و عازم شمال میشود، جایی که قلعه ویلیام قرار دارد.
«کین» درون قلعه، به صورت اتفاقی «موبیوس» را در حالی میبیند که در مورد «کین» به ویلیام هشدار داده و شمشیر «سول ریور» را به او میدهد، تا با این کار پادشاه جوان را از مقصود نیک خود مطمئن سازد. سپس «موبیوس» و ویلیام اتاق را ترک میکنند. «کین» به مصاف ویلیام رفته و این دو جنگجو هر کدام با شمشیر «سول ریور» به مبارزه میپردازند تا زمانی که «کین» پیروز نبرد میشود. حال که او نمسیس آینده را از هستی ساقط کرده بود، مطمئن بود که سرنوشت نازگات را بهتر کرده است. او سپس یک دستگاه دیگر مخصوص سفر در زمان پیدا کرده و به زمان خود بازمیگردد. دو راهیِ سرنوشتساز کین: «باری دیگر خود را در نازگاتی که زمانی میشناختم، یافتم. کشت و کشتار و خونریزی جنگ دیگر وجود نداشت. با این حال، هنوز هم مشکلی وجود داشت. از دوردستها، صدای زجّه و نالهای را شنیدم و نسیمی از جنوب، بوی خونِ خونآشام را با خود به همراه داشت».
در بیرون قلعه ویلیام، هیچ اثری از نبرد نبود. «کین» با شکارچیان خونآشام رو در رو شده و متوجه میشود که با کشتن پادشاه عزیزشان باعث شده که خشم آنان تا حدی فزونی یابد که به فکر انتقام افتاده و جنگی به منظورر ریشهکن کردن «آفت خونآشامها» به راه بیندازند. او از «استالبرگ» عبور کرده و مشاهده میکند که در این خط زمانی، شهر توسط ارتش نمسیس ویران نشده است. با گذر از «استالبرگ» توجه «کین» به تودهای از مردم جلب میشود و «وُرادور» را میبیند در حالی که توسطط گیوتین اعدام میشود. جلاد سر «وُرادور» را با غرور به احتراز در میآورد تا همگان آن را ببینند. ناگهان «موبیوس» دستش را به سمت «کین» گرفته و فاش میکند که او آخرین خونآشام نازگات است. گروهی از مردم به «کین» حملهور میشوند و «کین» نیز به آسانی از خود را شر آنان خلاص میکند. اینجاست که او متوجه میشود «موبیوس» همان «پیشگوی نازگات» است که نصیحتش را گوش کرده و ماجراهای پیش آمده همگی زیر سر او بوده است. پس از به هلاکت رساندن جنگجویانی که توسط «موبیوس» از گذشته، حال، و آینده احضار شده بودند، «کین» به مصاف خود او میرود. «موبیوس» ادعا میکند که آینده را دیده و «کین» در آن حضور ندارد؛ اما «کین» میگوید که او از قبل مرده است، همانگونه که «موبیوس» نیز هست. «کین» به سرعت سر از تن «موبیوس» جدا کرده و ساعت شنی او را برمیدارد. «مورتیانیوس» به او تبریک گفته و او را برای «پایان راهش» به محل ستونها احضار میکند، جایی که او سرانجام انتقامش را خواهد گرفت. «کین» به حالت خفاش درآمده و به محوطه ستونها بازمیگردد.
«کین» در محوطه ستونها، «آناکراث» و «مورتانیوس» را در حال مشاجره میبیند. او در پشت یکی از ستونها مخفی شده و به حرفهایشان گوش میدهد. «آناکراث» «مورتانیوس» را به خاطر خیانت به حلقه سرزنش کرده، اما «مورتانیوس» مدعی میشود که حلقه میبایست از هم پاشیده میشد، چراکه در انجام وظایفش شکست خورده بود. «آناکراث» با تکبر استدلال میآورد که حلقه به اراده آنها (نگهبانان) وجود دارد و از آن خودشان است، سپس رو به «مورتانیوس» اذعان میکند که به من ملحق شو یا بمیر. «مورتانیوس» کسی نیست که به این راحتیها تسلیم شود و این درخواست را بپذیرد. «آناکراث» گلولههایی جادویی به سمت «مورتانیوس» پرتاب میکند اما نگهبان مرگ این گلولهها را جذب کرده و با استفاده از جادوی صاعقه مخصوص خود، کارش را میسازد. «کین» خود را نشان داده و خطاب به «نگهبان مرگ» میگوید که خود او نیز به جهت ترمیم ستونها باید بمیرد. «مورتانیوس» سرنوشت خود را میپذیرد، اما پیش از مبارزه با «کین» به او میگوید که پس از مرگش باز هم یک نگهبان باقی خواهد ماند. «مورتانیوس» از تبهر خود در احضار موجودات نامیرا استفاده میکند، اما «کین» که در طول سفر خود مخاطراتی از گونههای مختلف را تجربه کرده بود، بدون هیچ گونه دشواری، آنان را از سر راه برداشته و به سراغ «مورتانیوس» میرود. اما پیش از اینکه بخواهد ضربه آخر را وارد کند، «مورتانیوس ساحر» به ناگه تبدیل به شیطانی عظیم و سیهفام میشود. این «موجود اهریمنی» همان «Unspoken» است که «آریل» در موردش به «کین» هشدار داده بود. «Unspoken» با اشاره به اینکه «کین» تنها یک بازیچه بوده است، او را دست انداخته و آشکار میسازد که مرگ «آریل» به دستان او رقم خورده است. او سپس مدعی میشود که تمامی ماجراها نقشهای بوده که از قبل توسط او برنامهریزی شده است. «کین» نیز قهرمان این داستان غمانگیز بوده که سرنوشتی توام با شکست و عذاب در انتظارش است. «کین» شمشیرش را بلند کرده و به نشانه مبارزهخواهی، جمله معروف خود را بیان میکند: «Vae Victus!». حین اینکه «Unspoken» به درون زمین فرو رفته و بیرون میآمد تا با بدن خود «کین» حمله کند، «کین» به سرعت «ترازوی آناکراث» و «کُره مرگ مورتانیوس» را برداشته و مقابل ستونهای خودشان قرار داده تا سرانجام تمامی ستونها به حالت قبلیشان بازگردند. همگی به جز ستون تعادل. «کین» متوجه میشود که «نگهبان تعادل» کسی نیست به جز خودش. او حال دو انتخاب پیش رو دارد. یک اینکه خود را قربانی کرده و ستون تعادل را ترمیم سازد که متعاقبا باعث انقراض نژاد خونآشام خواهد شد. و دوم اینکه با قربانی نکردن خود از انقراض خونآشام جلوگیری کند، اما در عوض نازگات محکوم به فرو رفتن در زوال و تاریکی ابدی شود. او فریاد میزند: «من آخرین ستون هستم. تنها بازمانده «حلقه نه نفره». به خواست من، دنیا بهبود یافته یا تباه خواهد شد. به خواست من!». «کین» که خواهان مشاهده انقراض خونآشامها نبوده و از گذشته خود که انسانی فانی بود نیز بیزاری داشت، تصمیم میگیرد که خود را قربانی نکرده و نازگات را در تباهیاش فرمانروایی کند. ستونها شکسته و نازگات در تاریکی ابدی فرو میرود. «کین» بر تخت پادشاهی خود در مقابل ستونها تکیه زده و در حال نوشیدن جامی از خون است. او پی میبرد که حق با «وُرادور» بود، خونآشامها برای خود خدایانی هستند که وظیفهشان حکمرانی بر انسانهاست.
آریل: «او در دوران زندگیاش ناشناخته بود. نجیبزادهای حقیر. در هنگام مرگ نیز ناشناخته بود. با این حال، او با برگزیدنِ بخشش، تعادل را به سرزمین بازگرداند. سایهها خود سایه ندارند. (در صورت انتخاب نجات دادن نازگات در پایان بازی این گفته آریل را خواهید شنید.)
[nextpage title=”Legacy of Kain: Soul Reaver”]
پیشزمینۀ داستانی:
Elder God: «تصور میکنی که زمان برایت متوقف خواهد شد، رازیل؟ [پس بدان] از زمانی که دنیای زندگان را وداع گفتی، چیزهای زیادی تغییر کرده».
وقایع Legacy of Kain: Soul Reaver در سرزمین خیالی نازگات به وقوع میپیوندد، جایی که سلامت دنیا وابسته به 9 ستون نازگات بوده و هر ستون دارای یک نگهبان است. پیش از وقایع این عنوان، نگهبانان ستونها دچار فساد میشوند و «کین» با نابود کردن آنان در عصر Blood Omen، ستونها را به حالت قبلیشان بازمیگرداند. او سرانجام متوجه میشود که خود نماینده و در واقع نگهبان آخرین ستون است، که ستون تعادل باشد. «کین» اما از فدا کردن جان خود برای ترمیم شدن ستونها امتناع ورزیده و بدین وسیله، نازگات را محکوم به زوال ابدی مینماید. او پنج قرن بعد، به جهت تسخیر سرزمین، اقدام به گردآوری فرماندهان خونآشام برای خود کرده که یکی از آنها «رازیل» نام داشت. «کین» در این امر به موفقیت دست یافته و با قرار دادن تخت پادشاهی خود در خرابههای ستون تعادل، امپراتوری خود را پایهگذاری میکند.
تسخیر نازگات به دست «کین» با سرعت به کامیابی میرسد. هر کدام از فرماندهان او، با تبدیل اجساد دشمنان خود به خونآشام، قبیلهای برای خود دست و پا کردند و – با گذشت حدود 100 سال – اینگونه پنداشته میشد که بشریت «کاملا مطیع» شدهاند، البته به استثنای تعدادی شکارچی خونآشام که در مناطق دوردست سرگردان و به امید دست یافتن به فرصتی برای جنگ مقدسشان بودند. خونآشامها با به کار گماردن بردهها و برای نشان دادن آغاز دورانی جدید، همانند رنسانس قرون وسطی، Sanctuary of the Clans را در نزدیکی «ستونهای نازگات» بنا نهادند. و Smokestack را ساختند، کورهای عظیم برای فرستادن بیوقفه دود در آسمان. تا سپری باشد برای جسمشان در مقابل اثرات نور خورشید. «کین» و پسرانش Council را تشکیل دادند تا بر کابوسآبادی که از نازگات ساخته بودند فرمانروایی کنند. آنان با گذر زمان، و با سر رفتن حوصلهشان، به جهت ایجاد سرگرمی، قبیلههای خود را به جان یکدیگر میاندازند.
در دوران Soul Reaver، زمان اولین تریلر سینماتیک Legacy of Kain: Soul Reaver، یعنی 1500 سال پس از پایان وقایع Blood Omen: Legacy of Kain – انسانها دچار تلفات سنگینی شدهاند و تعدادشان تعدیل یافته است. هر کدام از قبلیههای خونآشام کنترل منطقهای از نازگات را به دست گرفتهاند و توجه خود را معطوف به مسائل داخلی کردهاند. آنچه که خارج از معلومات خونآشام هاست، این است که در زیر نازگات، «خدای کهن» (Elder God) پنهان شده است، موجودی باستانی و قدرتمند. «خدای کهن»، «چرخ سرنوشت» (Wheel of Fate) را کنترل میکند، چرخهای از تولد، مرگ و تجسد ارواح که تمامی موجودات نازگات ناچار به چرخیدن در چرخ سرنوشت و این حلقۀ قضا و قدر هستند.
با این حال، چونکه خونآشامها فناناپذیر هستند، روح آنان در چرخ به گردش در نمیآید و ظاهرا موجب گیر کردن در آن و متعاقبا زوال سرزمین میشوند. در هنگام تجدید حیات «رازیل»، یعنی 500 سال پس از اولین تریلر سینماتیک بازی، نازگات در آستانه فروپاشی کامل قرار دارد.
داستان:
فصل اول: محکوم به مرگ…
Elder God: «رستگاری را بدست آور. یا اگر ترجیح میدهی، انتقام خود را بگیر. حساب خود را با «کین» تسویه کن. او و برادرانت را از هستی ساقط کن. روحشان را آزاد کن تا چرخ سرنوشت باری دیگر به گردش درآید. نفرتت برا برای بلعیدن روح آنان به کار گیر… من میتوانم این را ممکن سازم. رباینده روح و فرشته مرگ [در خدمت] من شو…».
این عنوان 1500 سال پس از وقایع Blood Omen: Legacy of Kain و درست پس از وقایع کامیک تبلیغاتی Legacy of Kain: Soul Reaver آغاز میشود. «رازیل» داستان را روایت میکند و توضیح میدهد که «کین» از زمان خودداری سرنوشتساز خود در محل ستونها (خودداری از قربانی کردن)، در نازگات به مقامی خدایی رسیده است و تنها عده معدودی از حقیقت باخبرند. این حقیقت که: «او زمانی انسانی فانی بوده است» اما «حس حقارتی که نسبت به انسانها داشته»، باعث شده است که «رازیل» و دیگر برادرانش را به وجود آورد. «رازیل» اولین فرمانده خلق شده توسط «کین» بود و یک هزار سال به او خدمت کرده بود. با گذر زمان، «کین» و نوادگانش از نظر ظاهری تکامل یافتند: آنان هر از چند گاهی وارد حالت تغییر شده و با موهبتی جدید بیرون میآمدند»، خوی انسانیشان تقلیل یافته و «خداییتر» میشدند. «کین» همیشه اول از همه تکامل مییافت و نوادگانش چند سال بعد از او وارد حالت تغییر میشدند، اما هیچگاه از او پیشی نمیگرفتند.
تا اینکه یک روز، «رازیل» خود را به Sanctuary of the Clans (عمارتی که توسط «کین» در مجاورت «ستونهای نازگات» ساخته شده) رسانده تا به همراه پنج نفر دیگر از برادرانش و «کین» در یک گردهمایی حضور یابد. او خود را به نزدیکی تخت پادشاهی «کین» رسانده و متواضعانه در مقابلش تعظیم میکند، تا بالهایی که تازه بدست آورده بود را به او و سایرین نشان دهد. «کین» با تعجب عکسالعمل نشان داده و شروع به بررسی بالها میکند؛ او سپس از روی حسادت و خشم، به ناگه بالهای «رازیل» را در کمال تعجب دیگر فرماندهان پاره میکند. رازیلِ زخمی، فورا به دستور «کین»، تا «دریاچه مردگان» (Lake of the Dead) حمل میشود، گردابی عظیم مخصوص اعدام. «کین» در آنجا به «تورِل» (Turel) و «دوما» (Dumah) دستور میدهد که «او را به درون گرداب بیندازند». آنان نیز بدون هیچ گونه سوالی اطاعت امر میکنند. آب دریاچه، به مانند اسید، گوشت و پوستِ «رازیل» را سوزانده و بدنش نابود میشود.
چرخ خوردم و سوختم در آتشی سوزان و سفیدرنگ، در آن هنگام که مرا به گرداب عظیم افکندند. دردی وصفناشدنی… رنج و عذابی بیامان… انگار که زمان هیچ معنایی ندارد… آنچه که مانده، تنها این عذاب… و نفرتیست عمیق، از ریا، که مرا بدین دوزخ گرفتار نمود. حال، یک عمر گذشته است… عذابم فروکش نموده و انگار که از پرتگاه جنون رهایی یافتهام. افتادن به درون گرداب، مرا نابود ساخته، با این حال اما هنوز جان در بدن دارم.
پس از تحمل «زجر و عذابی وصفناشدنی» به مدت 500 سال، سرانجام درد و شکنجه «رازیل» فروکش کرده و در Abyss (عالم اموات) بیدار میشود. او متوجه میشود که بدنش به طرز فجیعی سوخته است و فک پایینیاش نیز از بین رفته است. «رازیل» شنل خود را که حال تکهپارچهای بیش نبود، به دور دهانش پیچیده تا باشد که کسی چهرۀ هولناکش را نبیند. در همین لحظه صدایی میشنود.
این صدا، صدای «خدای کهن» بود که به او اشاره کرده و اذعان میکند که «رازیل» را از نابودی کامل، نجات داده تا «رباینده ارواحی باشد در خدمت او» و با کشتن «کین» دوباره نازگات را به حالت اولیهاش بازگرداند. اگرچه منزجر از ظاهر رقّتانگیزی که حال به خود گرفته بود، «رازیل» به «خدای کهن» گوش فرا داده و او نیز توضیحاتی میدهد در مورد چرخ سرنوشت، عدم تعادل نازگات، و مصیبتی که دلیلش خونآشامها هستند. او که وسوسه موقعیت انتقام شده بود، با خاموشی رضایت خود را در به عهده گرفتن ماموریت انتقام نشان میدهد. «رازیل» با راهنمایی «خدای کهن»، با شکل جدید خود به سازگاری میرسد. او متوجه میشود که عطش خود به خون را از دست داده است و حال برای تغذیه نیاز به روح دارد.
«خدای کهن» به او مواردی نظیر «دروازههای جابهجایی » (Warp Gate)، ربایش روح، Sluagh (لاشخورهایی سبز رنگ که در عالم اموات پرسه میزنند و از ارواح گمشده تغذیه میکنند. ارواحی که توسط آنان بلعیده میشود هیچگاه به چرخ سرنوشت نمیرسند. آنان معمولا به صورت گروهی حمله میکنند، اما هنگامی که ضعیف شده باشند یا تنها باشند پا به فرار میگذارند.) و به پرواز درآوردن در مسافتهای کوتاه با استفاده از بالهای سوختهاش را آموزش داده و «رازیل» پس از تغذیه کردن از «اِسلوآ» (Slaugh)ها، آماده ترک دنیای مردگان میشود.
فصل دوم: ربایندۀ روح
«رازیل» بالاخره یک «پورتال مسطح جابهجایی» (Planar Warp Gate) پیدا میکند، حلقههایی از دایرههای آبی که پس از شکل دادن بدنی فیزیکی برای خود، امکان ورود به دنیای مادی را برای «رازیل» فراهم میکند. البته این کار طاقتفرسایی بوده و نوار سلامتی «رازیل» نیز باید پر باشد.
«رازیل» با ورود به «پورتال مسطح جابهجایی» به دنیای مادی راه مییابد.
«خدای کهن» توضیح میدهد که اگر «رازیل» از ارواح تغذیه نکند یا آسیب زیاد ببیند، بدن فیزیکیاش به تدریج از بین خواهد رفت و او به عالم ارواح بازخواهد گشت. البته او هر موقع که بخواهد میتواند بدن فیزیکی خود را رها کرده و به دنیای ارواح بازگردد.
در مواجهه با آب، «خدای کهن» به «رازیل» توضیح میدهد که او هنوز به مانند یک خونآشام نسبت به آب آسیبپذیر است، اما در عالم ارواح، آب همانند هوا برای او مانند چیزی است که عملا وجود ندارد.
او در ادامه راه و در اتاقی به دو موجود حیوانمانند میرسد که با استفاده از زبانهایشان در حال مکیدن خون یک جسد یک انسان مرده هستند. «خدای کهن» در این باره میگوید که اینان فرزندان خونآَشام برادرت، «دوما» هستند، که باعث شوکه شدن «رایزل» میشود.
«رازیل» که از نقطهضعفهای یک خونآشام به خوبی آگاه بود، با به کارگیری استخری که در نزدیکی قرار داشت، سرنیزهای که روی دیوار قرار داشت و پرتویی از نور خورشید که به درون اتاق میتابید، کار این موجودات مشئز کننده را میسازد. «رازیل» با استفاده از توان خونآشامی خود مکعبی را به زیر یک لبه برده تا بتواند از آن بالا رود. «خدای کهن» رازیل را آگاه میکند که در عالم ارواح، این مکعب به همراه دیگر اشیا، در جای خود میخکوب شدهاند و نمیتوان آنها را حرکت داد.
«رازیل» دری را باز کرده و چشمش به منظرهای میافتد که انتظارش را نداشت.
او میبیند که وخامت وضعیت نازگات از زمان اعدامش، به میزان چشمگیری تغییر کرده و بیشتر شده است. «رازیل» Sanctuary of the Clans را مشاهده میکند که به خرابهای بدل گشته است. عمارتی که در زمان اعدام او، بنایی بلند و باشکوه بود. «رازیل» با خود فکر میکند که حتما از زمان اعدامش چند صد سال گذشته است که این تامل او با وقوع یک زمینلرزه متوقف میشود. «خدای کهن» دوباره توضیح میدهد درست از زمانی که «کین» از قربانی کردن خود برای نجات نازگات امتناع ورزید، تباهی و ویرانی سرزمین روز به روز بیشتر فزونی یافته و نازگات در آستانه نابودی کامل قرار دارد. «رازیل» تلاش میکند وارد Sanctuary شود، اما درها باز نمیشوند، انگار که زنگ زدهاند یا از داخل مسدود شدهاند.
«رازیل» بالاخره به محل اعدام خود میرسد. برخلاف دیگر مناطق نازگات، «گرداب» هنوز هم با سرعت در حال چرخش است. حال که «رازیل» به «دریاچه مردگان» (Lake of the Dead) رسیده بود، با حرکت به سمت غرب، به قبیله خود (Razielim) میرسد که در طول سالیان غیاب وی از این رو به آن رو شده است. قبیله «رازیل» کاملا خالی از سکنه است؛ قبیله خونآشام او ظاهرا توسط «کین» کاملا ریشهکن شده بود. این امر باعث میشود که شعله آتش خشم او علیه ارباب سابقش تا حد بسیاری فزونی یابد.
با کمی گشت و گذار در نازگات، «رازیل» میفهمد که حال او فناناپذیر است. بدین معنا که اگر بدن فیزیکیاش نابود شود تنها به عالم ارواح منتقل خواهد شد، و اگر در عالم ارواح نیز نوار سلامتیاش خالی شود، به اتاق «خدای کهن» بازخواهد گشت.
«رازیل» در ادامه با دو موجود زامبیمانند رو به رو میشود که به طرزی وحشیانه در حال کشتن یک انسان و تغذیه جسدش هستند. اگرچه «رازیل» این موجودات را نمیشناسد، اما میداند که آنها مسلما خونآشام هستند. با رسیدن به قلمرو برادرش «ملیکا» که قبرستان (Necropolis) باشد، او متوجه میشود که موجودات مذکور «Melchahim» هستند.
«ملکیا» آخرین فرزندی بود که توسط «کین» احیا شد و کمترین میزان از روح «کین» به او رسیده بود. از این رو «ملکیا» در میان دیگران، ضعیفترین فرزند بود. پوستش به صورت مداوم در حال پوسیدن و فاسد شدن بود. این ویژگی او ظاهرا به فرزندانش که برای تغذیه خود به قبرها حملهور میشدند نیز رسیده بود.
«رازیل» با جابهجایی به عالم ارواح، با یکی دیگر از موجودات این دنیا مواجه میشود، «شبحِ خونآشام» (Vampire Wraith). توجه به توضیحات «خدای کهن»، این شبح، در واقع روح خونآشامی است که به مدتی طولانی در عالم ارواح مانده است. این نوع شبح، قابلیتی به مانند «رازیل» در بلعیدن ارواح دارند و اگر به او حمله کنند انرژیاش را خواهند مکید، مگراینکه «رازیل» از آنان فاصله گرفته یا حمله کند.
«رازیل» با پاکسازی «قبرستان» (Necropolis) که زیستگاه خونآشامهای «مِلکیا» (Melchahim) بود، به اتاقی میرسد که قفسی بزرگ با دستگاهی مخصوص خوردن کردن گوشت در بالای آن قرار دارد. «رازیل» با خزندهای اهریمنی مواجه شده و شوکه میشود زمانی که میفهمد این موجود، کوچکترین برادرش، «ملکیا» است. او به حالتی رسیده بود که حتی قادر به نگه داشتن گوشت و پوست خود نیز نبود. «ملکیا» اذعان میکند که «رازیل» میبایست همانجایی که «کین» او را فرستاده میماند، چراکه وضعیت نازگات از زمانی که او به یاد دارد، ناگواتر شده است. «رازیل» میپرسد که چه بلایی به سر قبیلهاش آمده اما «ملکیا» از جواب دادن خودداری کرده و میگوید که چقدر از شکل کنونی خود بیزاری دارد و اینکه «کین» چگونه ناخواسته کل امپراتوریاش را به خاطر تکامل زودهنگام «رازیل» به خطر انداخته است. «ملکیا» قبل از حملهور شدن اذعان میکند که «رازیل» آخرین شخصی است که خواهد مرد.
پنجههای «رازیل» در مقابل «ملکیا» که تکامل یافته بود بیاثر هستند و این حملات بیهوده تنها باعث خندیدن او میشوند. «رازیل» میپرسد که «کین» کجاست، و «ملکیا» اینگونه پاسخ میدهد که او تنها زمانی پدیدار میشود که خودش بخواهد نه زمانی که به او دستور داده شود. «رازیل» پس از تلاشهای مداوم موفق میشود با کشاندن «ملکیا» به درون قفس و سپس فعال کردن دستگاه خوردن کردن گوشت، «ملکیا» را نابود سازد. سپس با بعلیدن روحش، قابلیت ویژه او که عبور از دروازهها در عالم ارواح باشد را بدست آورده و پس از اینکه توسط «خدای کهن» مطلع میشود که «کین» در Sanctuary of Clans حضور دارد، به سمت مقصد بعدیاش به راه میافتد.
«رازیل» با قابلیت جدید خود وارد Sanctuary of the Clans شده و در اتاقی که خرابه ستونها در آن قرار داشتند، رئیس سابقش، «کین» را میبیند. «کین» به طرز عجیبی از دیدار «رازیل» شگفت زده نمیشود و ظاهرا در انتظار دیدن او بوده است. و این خود این معنا را میرساند که قتل عام قبیله «رازیل» مسلما به دست «کین» صورت گرفته است. «کین» پاسخ میدهد که او اختیارش را دارد که هرآنچه خلق کرده را نابود سازد. هنگامی که «رازیل» با خشم شروع به نکوهش وی میکند، «کین» نطقی دراز و آتشین علیه وی اذعان می دارد. «کین» اذعان میدارد که «رازیل» هیچگونه حقی در زیر سوال بردن قضاوت او ندارد، چرا که طول عمر «رازیل» به نسبت عمری سرشار از پشیمانی و شک و تردید که «کین» به خود دیده، بسیار کوتاه و بیارزش است. «کین» تردید دارد که «رازیل» کوچکترین تصوری از این داشته باشد که اگر مجبور به گرفتن تصمیمی باشد که بر روی کل دنیا تاثیر خواهد گذاشت. «کین» سپس به حال و روز اسفباری که بر سر امپراتوری آمده، اشاره کرده و اینکه دیگر نازگات هیچ استفادهای برایش ندارد، همانطور که «رازیل» نیز دیگر به دردش نمیخورد، و وارد مبارزه با او میشود.
دیری نمیپاید که «کین» بر «رازیل» چیره شده و تلاش میکند تا با استفاده از شمشیر «سول ریور» (Soul Reaver) او را نابود سازد، شمشیر قدرتمندی که «با بلعیدن روح دشمنانش [نیرویش بیشتر میشود]»؛ در هر حال، «سول ریور»، شمشیری که پنداشته میشد نابودنشدنی است، در هنگام برخورد به بدن «رازیل» خورد شده و باعث لرزیدن Sancturay میشود. «کین» در حالی که به طرز عجیبی به خشنودی رسیده بود، پس از اشاره به اینکه این رخداد، قدمی دیگر در مسیر سرنوشت خود و «رازیل» بوده است، از صحنه میگریزد.
«رازیل» با ورود به عالم ارواح متوجه میشود بلعنده روحی که درون شمشیر «سول ریور» زندانی شده بود یعنی Wraith Blade آزاد شده است. هنگامی که «رازیل» آن را لمس میکند، Wraith Blade به طرزی ناگشودنی خود را به «رازیل» متصل میکند و متعاقبا تبدیل به سلاح همزیستگرایانه وی میشود. «خدای کهن» باری دیگر توضیح میدهد که «سول ریور» حال از زندان خود آزاد شده و به شکل حقیقیاش که Wraith Blade باشد رسیده است. به این دلیل که دیگر «سول ریور» شمشیری فیزیکی نیست، تنها در صورتی در دنیای مادی ظاهر خواهد شد که نوار سلامتی «رازیل« کاملا پر باشد، که در این صورت باعث میشود سلامتی «رازیل» در اثر گذر زمان کاهش نیابد. از طرف دیگر، «سول ریور» همیشه در عالم ارواح حضور خواهد داشت.
پس از این واقعه، «رازیل» از پشت صدای زنی را میشنود. این صدا، صدای روح «آریل» است. او میپرسد که آیا «رازیل» نیز یکی دیگر از مخلوقات «کین» است که آمده تا سر به سرش بگذارد. «رازیل» به جهت ایجاد مزاحمت در استراحت «آریل» معذرتخواهی میکند. اما «آریل» بیان میکند که برای استراحت کردن بدنی فیزیکی نیاز است. تنها کاری که او میتواند انجام دهد، مشاهده نابودی و فرو رفتن نازگات در تاریکی است.
خودداری «کین» از قربانی کردن خود و ترمیم ستونها باعث شده که «آریل» تا ابد به ستونها پیوند خورده و وادار به پرسه زدن در محوطه ستونها شود. تنها مرگ «کین» باعث رهایی یافتن «آریل» خواهد شد. «رازیل» و «آریل» که هر دو هدفی مشترک داشتند، با یکدیگر همپیمان شده و «آریل» از این به بعد (در هنگام بازگشت به محوطه ستونها) او را راهنمایی خواهد کرد.
«رازیل» با ترک Sanctuary و بازگشت به دنیای مادی متوجه میشود که شمشیر «سول ریور» آبی رنگ شده است که ظاهرا رنگ مخصوص آن در دنیای مادی است. «خدای کهن» او را مطلع میسازد که محل سکونت برادرش «زیفون» به سمت شرق و در «کلیسای خاموش» (Silenced Cathedral) است.
با رسیدن به ورودی کلسیا، «رازیل» میبیند که درها بستهاند و نشانی از شمشیر «سول ریور» بر روی دروازه قرار دارد. او با استفاده از شمشیر، در را باز کرده و درون کلیسا بقایایی از خانههای انسانها را مشاهده میکند، اما هیچ انسانی در آنها وجود نداشت. به جای انسانها، کلیسا پر بود از موجودات حشرهمانندی که در حال پیله بستن به دور انسانها و بالا رفتن از دیوارها بودند. «رازیل» میفهمد که بدون شک این موجودات فرزندان،Zephonim هستند.
«کلیسای خاموش» توسط انسانها و به منظور مقابله با سلطنت «کین» ساخته شده بود. آنها در نظر داشتند تا با استفاده از لولههای عظیم کلیسا صدایی مهیب و گوشخراش تولید کنند که برای خونآشامها مرگبار است، اما پیش از عملی کردن این نقشه، توسط فرزندان «زیفون» کشته شده بودند. «رازیل» با فعال کردن چندین پنکه مکانیکی بزرگ و ایجاد جریان هوا، بالهای سوخته خود را باز کرده و به به ارتفاعات کلیسا صعود میکند.
«رازیل» سرانجام با رسیدن به اتاق پادشاهی «زیفون» دومین برادرش را ملاقات میکند. «زیفون» حال تبدیل به حشرهای عنکبوتمانند شده بود، درست همانند فرزندانش اما با اندازهای بزرگتر. لانهاش به مانند یک موم بزرگ بود و بدنش به این موم متصل شده بود. «رازیل» با خود تامل میکند که حال، ظاهر «زیفون» کاملا جلوهگر ذات و درونش شده است. «زیفون» اذعان میکند که نازگات در غیاب «رازیل» تغییرات زیادی به خود دیده است. او با طعنه به این موضوع اشاره میکند که سلاح بزرگ انسانها حال تبدیل به خانه او شده است و «رازیل» با آمدن به اینجا اشتباه بزرگی کرده است.
«زیفون» با پاهای خود به «رازیل» حملهور میشود. «رازیل» با سرعت خود را از زیر پاهای او کنار کشیده و صبر میکند تا آنها درون زمین گیر کنند. سپس با Wraith Blade پاهای «زیفون» را قطع میکند. درد حاصل شده از قطع شدن پاهای «زیفون» باعث میشود که تخمی از درون او خارج شود. «رازیل» تخم را برداشته و با مشاهده جسد انسانی که مشعلی در دست داشت، تخم را شعلهور کرده و به سمت «زیفون» پرتاب میکند. پس از چندین بار انجام دادن این کار، «زیفون» آتش گرفته و تا سر حد مرگ میسوزد. «رازیل» با بلعیدن روح «زیفون» نیروی بالا رفتن از دیوارها را بدست میآورد، اما تنها در دنیای مادی.
فصل سوم: قبر خاطرات گذشته
«رازیل» به Sanctuary of Clans بازگشته و با نیرویی که تازه به دست آورده بود، راه جدیدی به بالای Sanctuary مییابد. او مسیر کوهستانی پیش رو را ادامه داده تا به مقبره سارافان میرسد، سردابهای کهن که رهبران سارافان (انجمنی متعصب از شکارچیان خونآشام که قرنها پیش از آنکه «کین» متولد شود، کشته شده بودند) در آن دفن شدهاند. مقبره سارافان پیش از این، غیرقابل دسترسی بود، اما زلزلههای رخ داده در نازگات و دگرگونیهای پیشآمده باعث باز شدن آن شده بودند.
«رازیل» وارد مقبره شده و با مشاهده اسامی برادرانش و حتی خود او بر روی تابوتهای درون اتاق هوش از سرش میرود. تابوتها همگی خالیاند و «رازیل» متوجه میشود نتیجهگیری میکند که بدونشک «کین» در اقدامی توهینآمیز به تابوتها هجوم برده و تمامی کشیشان سارافان را به خونآشام تبدیل کرده است.
آنان «مدت زمانی طولانی بود که مرده بودند» و در هنگام احیا شدن، ریشههای سارافان و هدف اصلی آن را از یاد برده بودند، و کاملا بیاطلاع از میراث خود بودند. «رازیل» وارد مسیری مخفی از بخش زیرین سردابه شده و محافظ مقبره که یک خونآشام Turelim (از فرزندان برادرش «تورل») بود، سر راهش سبز میشود. او نگهبان را کشته و یک Relic مییابد که قابلیت پرتاب گلولههای انرژی را برایش فراهم میسازد. علاوه بر این، شمشیر «سول ریور» نیز به این خاطر که سلاحی همزیستگرایانه برای اوست، قابلیت پرتاب گلوله برای حرکت دادن اشیا را کسب میکند.
«رازیل» راهش را ادامه داده و سرانجام به «صومعه سیلزده» (Drowned Abbey) میرسد. انسانها از این صومعه به عنوان یک پناهگاه استفاده میکردند، اما در جریان فروپاشی نازگات، صومعه مورد هجوم سیل (به دلیل بارش بارانی عظیم و سیلآسا) قرار گرفته و آنها مجبور به فرار میشوند. «راحاب» و فرزندانش آسیبپذیری زیادی نسبت به نور خورشید داشتند، بنابراین به جهت فرار از نور خورشید، به صومعه گریخته بودند و در اعماق آبهایش خود را پنهان کرده بودند. دیری نمیگذرد که آنان به آسیبپذیر بودن در مقابل آب (به دلیل خونآشام بودن) غلبه کرده و به موجوداتی دوزیست جهش مییابند.
«رازیل» فرزندان «راحاب» را از سر راه برداشته و به برجی از «صومعه سیلزده» میرسد، جایی که سرانجام با برادرش «راحاب» ملاقات میکند. او تبدیل به موجودی نیمهماهی-نیمهمرد شده بود. «راحاب» آشکار میکند که «کین» از آمدن «رازیل» خبر داده و گفته است که او تو را خواهد کشت. «رازیل» تلاش میکند تا با افشای حقیقت، نظر «راحاب» را جلب کند. او به «راحاب» میگوید که ما زمانی سارافان بودهایم، درست نقطه مقابل آنچه که همیشه تصور میکردیم هستیم. اما «راحاب» به نظر نمیرسد که اهمیتی قائل باشد، او مدعی میشود که «کین» در هر حال ناجی ما بوده است، و سپس به «رازیل» حملهور میشود.
اتاق پر از آب است و تنها چندین ستون برای ایستادن «رازیل» وجود دارد. مبارزه از نزدیک نیز تقریبا غیرممکن است و گلولههای انرژی نیز تاثیری بر روی «راحاب» ندارند. «رازیل» نقطهضعف برادرش را به یاد آورده و با شکستن شیشههای لانه «راحاب»، او را در معرض نور خورشید قرار داده که باعث مرگش میشود. «رازیل» با بلعیدن روح «راحاب» قابلیت شنا کردن را بدست میآورد و حال دیگر آب هیچ اثری بر روی او ندارد.
او سپس با راهنمایی «خدای کهن» در مورد برادرش «دوما»، به «دریاچه مردگان» سفر کرده و با در پیش گرفتن راه خود به سمت شمال، به قلعه متروکه «دوما» میرسد که حال تبدیل به شهری مخروبه شده بود، منطقهای سرد و برفی با اندک نشانی از حیات.
«شهر مخروبه» (Ruined City) جایجایش مملو از اجساد اعضای قبیله «دوما» (Dumahim) است و «رازیل» تصور میکند که «دوما» نیز باید به سرنوشت فرزندانش دچار شده باشد. «رازیل» حدس میزند که باید دست «کین» در پس این کشت و کشتار باشد، اما «خدای کهن» توضیح میکند که Dumahim به واسطه شبیخونی توسط شکارچیان خونآشام مغلوب شده و در سرتاسر نازگات پخش شدهاند. درون شهر مخروبه، «رازیل» کورهای عظیم میبیند که قابلیت ایجاد موج عظیمی از آتش در مرکز اتاق را دارا بود.
او با گشت و گذار درون شهر، سرانجام «دوما» را مییابد، در حالی که به تخت پادشاهی خود غل و زنجیر شده و به سیخ کشیده شده بود. «دوما» زمانی جنگجویی بزرگ بوده است، او ظاهری به مانند فرزندان خود، اما جثّهای بسیار بزرگتر دارد. «رازیل» نیزهها را از درون بدن «دوما» خارج کرده و غل و زنجیر او را باز میکند که باعث میشود روحش به بدنش بازگردد. «دوما» بدین خاطر از «رازیل» سپاسگذاری میکند، اما «رازیل» که هنوز به خاطر پرتاب کردن بدون چون و چرای وی به درون «دریاچه مردگان» آزردهخاطر بود، قدردانی او را نمیپذیرد. هماکنون «دوما» ادعا میکند که او قویترین خونآشام است، حتی قویتر از «کین».
«رازیل» با حمله به «دوما» متوجه میشود که نهتنها پنجه او و نیزهها بر رویش بیاثرند، بلکه «سول ریور» نیز بر روی او هیچ تاثیری نداشته و ادعای او مبنی بر نیرومندترین خونآشام بودن به نظر صحت دارد. «دوما» با مشت به زمین کوبیده و باعث ایجاد زمینلرزهای میشود که «رازیل» در نتیجه آن تعادلش را از دست میدهد. سپس به سرعت دور او چرخیده و با ایجاد حلقهای از انرژی، «رازیل» را در جای خود میخکوب میکند. خوشبختانه «رازیل» به موقع به خود آمده و از مهلکه میگریزد. «رازیل» این به ظاهر قویترین خونآشام را با فریب به درون کوره عظیم کشانده و زندهزنده او را میسوزاند. سپس روحش را بلعیده و قابلیت انجام حرکات سریع بوسیله باریکههایی از انرژی را بدست میآورد.
فصل چهارم: انتقام
«رازیل» شهر مخروبه را ترک گفته و راهی شمال میشود، جایی که ساعت خورشیدی بزرگی مییابد، کلیدی مخفی به جهت باز کردن درهایی که در نزدیکی قرار داشتند. «رازیل» با به کار گیری قابلیت جدید خود باعث به چرخش در آمدن ساعت خورشیدی و متعاقبا باز شدن درها و پدیدار شدن شبکهای از غارهای تو در تو میشود. پس از طی مسیری نسبتا کوتاه از درون غارها «رازیل» دیگی بزرگ مییابد و اینجاست که متوجه میشود این غارها، غارهای پیشگوی نازگات هستند. جایی که سالیان پیش «کین» و Moebius the Timestreamer برای اولین بار با یکدیگر ملاقات کردهاند. غاری که زمانی «موبیوس» در آنجا Chronoplast (یک نوع ماشین زمان) را مخفی کرده بود.
«موبیوس» به شکل پیشگوی مرموز نازگات درآمده بود، اما در واقع این ظاهر او، نمایی خارجی بود از ذات حقیقی حیلهگر و فریبکار او. شایعه شده بود که این غارها، درست به مانند «موبیوس» تنها نمایی خارجی برای غارهایی تو در تو و عمیقتر هستند. «رازیل» با چرخ زدن به دور دیگ بزرگ، و آشکار کردن راهرویی به درون اتاق Chronoplast «موبیوس» این شایعه را به اثبات میرساند. «رازیل» حضور «کین» را حس کرده و در پیدا کردن و کشتن او مشتاقتر میشود.
«رازیل» در مسیر خود مجسمهای از «موبیوس» مییابد. این تصویری نبود که «رازیل» با توجه به داستانهای «کین»، از «موبیوس» در ذهن داشت. او در فکر فرو میرود که «[چطور است که] حتی این مجسمه سنگی و بیروح نیز میزان معینی نیروی کتمانناپذیر از خود ساطع میکند».
«رازیل» سپس راه خود را از درون شبکه زیرزمینی ادامه میدهد. او در اعماق پیچراه پورتالهایی را میبیند که هر کدام نمایانگر صحنههایی از گذشته، و ظاهرا رویدادهای آینده هستند.
پورتال اول، نخستین ملاقات «رازیل» با «خدای کهن» را نشان میدهد. دومین پورتال نشانگر شکسته شدن شمشیر «سول ریور» است، هنگامی که «کین» با آن به «رازیل» حمله میکند. سومین پورتال نشاندهنده «رازیل» در هنگام یافتن مقبره سارافان است.
«رازیل» با عبور از پورتالها به تدریج شک و تردید سراسر وجودش را فرا گرفته، اما از پذیرفتن اینکه همگی این اتفاقات از قبل پیشگویی شده بودند امتناع ورزیده و فرض را بر این میگذارد که این پورتالها باید حقههایی باشند که «کین» کار گذاشته تا او را فریب دهد.
چهارمین پورتال، نگاهی اجمالی به آینده ارائه میدهد؛ رو در رویی «رازیل» در اتاقی تاریک با «کین». «رازیل» با مشاهده پنجمین پورتال کاملا شوکه میشود. پنجمین پورتال، «رازیل» را نشان میدهد که به طرز عجیبی در حال فرود آوردن «سول ریور» بر سر «آریل» است که در نتیجه آن، شمشیر به رنگ زرد درمیآید. در ششمین پورتال، «رازیل» بر روی پنجرهای بر فراز ساختمانی بلند ایستاده، در حالی که Wraith Blade ـی به رنگ قرمز و سیاه در دست دارد.
«رازیل» با رسیدن به آخر راهرو، «کین» را در حال انتظار در اتاق کنترل Chronoplast پیدا میکند؛ «کین» با اشاره به اینکه امیدوار بود رازیل «زودتر برسد» او را دست میاندازد.
«کین» از «رازیل» سوال میکند که آیا به قتل رساندن برادرانش برایش دشوار بوده است. «رازیل» نیز در جواب میگوید که دستور اعدام مرا دادن، چطور؟ این کار برایت دشوار بوده است؟ «کین» پاسخ میدهد که او همواره میدانسته «رازیل» برای انتقام به دنبالش خواهد آمد. «رازیل» اما نمیپذیرد که همه این داستانهای اتفاق افتاده را پیشبینی شده بودند و «کین» از آنها باخبر بوده است.
«کین» این اتاقها را چندین قرن پیش کشف کرده بود، اما به عنوان یک انسان، دانش نهفته در آنها برایش ورای درک بود. او هماکنون احساس میکند که موجودی فراتر از یک انسان است و تصور میکند که خونآشامها خدا هستند. حتی اگر یکی از آنها در قید حیات باشد، آنان از هر موجود دیگری در نازگات برتر هستند و این دلیلی است بر اینکه او بدون وجدانی ناراحت دستور اعدام «رازیل» را داده است.
«کین» معتقد است که آینده هر کس از پیش مقدّر شده است. هر شخص تنها مسیری را به پایان میرساند که سرنوشت برای او نوشته است. «کین» به عنوان شخصی که تسلیم قضا و قدر شده است بیان میکند که اختیار، تنها یک خیال واهی است.
«رازیل» با اشاره به اینکه فهمیده است که «کین» چگونه به مقبره سارافان حمله کرده و کشیشان سارافان را تبدیل به خونآشام کرده است، صحبتهای او را قطع میکند. «رازیل» این عمل توهینآمیز «کین» را زیر سوال میبرد. «کین» در ابتدا میگوید که هر شخص باید دوستانش را نزدیک خود نگاه دارد و دشمنانش را حتی نزدیکتر، سپس اذعان میکند که «رازیل» ممکن است از گذشتهاش پرده برداشته باشد، اما در واقع هیچ چیز از آن نمیداند. از نظر او، خونآشامها و سارافان یکی هستند. هر دویشان به شدت به دنبال تسلط بر نازگات هستند. او باور دارد که هیچ گزینه بهتری برای تشکیل دادن فرماندهانش وجود نداشته. سارافانی که آنقدر با هدف و آرمان خود عجین شده بودند که تصور میکردند ورای خوب و بد هستند.
«رازیل» با «کین» موافقت نمیکند. او معتقد است که سارافان تنها داشتند نازگات را از شر نفرین خونآشامها رهایی میبخشیدند. با این حال، «کین» میگوید که سارافان حتی نزدیک به شخصیتهای شرافتمند و بشردوستانهای که «رازیل» تصور میکند، نیز نبودهاند. «رازیل» در شگفت فرو میرود که «کین» از بیان این پیشگوییها و توهمات، قصد دارد دوباره چه بازیای انجام دهد. «کین» تنها پاسخ میدهد که سرنوشت یک بازی است و سپس به بخش دیگری از اتاق تلپورت میشود.
به مانند سابق، «کین» شروع به شارژ کردن جادوی رعد و برق خود میکند. «رازیل» به ارباب سابق خود حملهور میشود در حالی که «کین» به طور همزمان به تنظیم Chronoplast میپردازد. اگرچه «رازیل» سرانجام به برتری نسبی دست مییابد، اما Chronoplast فعال شده و «کین» که ظاهرا زخمی شده بود، از درون پورتالی زمانی میگریزد؛ او به «رازیل» اطمینان خاطر میدهد که «سرنوشت نوید پیچ و تابهای بیشتری را خواهد داد پیش از آنکه این درام کاملا به پایان خود برسد»، و سپس به او اشاره میکند که مرا دنبال کن. «رازیل» با بیتوجهی به هشدارهای «خدای کهن» مبنی بر اینکه اگر وارد پورتال شود، دیگر قادر به راهنمایی او نخواهد بود، به تعقیب «کین» میپردازد.
«رازیل» وارد پورتال شده و به اتاقی تاریک میرسد. هیچ اثری از «کین» در اتاق نیست. ناگهان «موبیوس» از پشت سر ظاهر شده و از او خوشآمدگویی میکند. «موبیوس» سپس در قالب چندین مصراع، از ماهیت زمان و قابلیت خود در «غوطهور کردن سرنوشت عوالم هستی در هرج و مرج» میگوید:
یک کوکِ شل
در پارچهای جهانی
یک استریمر ممکن است فرصتی به دست بیاورد
لغزشی مهلک
و سرنوشت عوالم هستی را
قرارگیری
بخش اول بازی نزدیک به ۳۰ سال پیش از وقایع Blood Omen جای میگیرد، در روز تولد «کینِ انسان»، زمانی که «آریل» توسط نیروهای اهریمنی به قتل رسیده و «نوپراپتور» باعث فساد ستونها شده است.
بخش دوم تقریباً ۱۰۰ سال پس از وقایع Blood Omen اتفاق میافتد، هنگامیکه «کین» از قربانی کردن خود سر باز زده و باعث فروپاشی ستونها میشود. متعاقباً نیز شیاطین به «نازگات» هجوم میآورند.
بخش سوم بازی حدوداً ۵۰۰ سال پیش از وقایع Blood Omen و در عصر سارافان جای میگیرد. حولوحوش هنگامیکه «ورادور» شش تن از «حلقۀ نُهنفره» را از هستی ساقط نمود.
مقدمه:
«رازیل» از درون پورتال زمانی به بیرون آمده و در تعقیب بیوقفه «کین» وارد دورههای زمانی مختلفی از نازگات میشود. او در مصاف با سایههایی از گذشتهای ازیادرفته، شبکه گستردهای از سرنوشت را در شفق نازگات مییابد، تاریخ مستند نشدۀ نازگات. با رسیدن سرنوشتش به فرجام خود، انتقام شخصیاش به سفر پرفرازونشیب یک قهرمان بدل میشود. درحالیکه سرنوشت در حالتی متزلزل و نامعلوم قرار دارد».
فصل اول: دانای نازگات
«رازیل» «Time Streamer» را شناخته و با احتیاط Wraith Blade را بیرون میآورد، اما عصای جادویی «موبیوس» آن را غیرفعال میکند. «رازیل» گردن «موبیوس» را با پنجه خود گرفته و تهدید به کشتن او میکند. اما «موبیوس» میداند که او این کار را نخواهد کرد. کشته شدن او ۳۰ سال بعد و توسط «کین» اتفاق خواهد افتاد. به نظر میرسد که «رازیل» در زمان سفر کرده و به ۳۰ سال پیش از تصمیم «کین» در محوطه ستونها بازگشته است. پس از اینکه «رازیل» بهرغم تنفر شدید از «موبیوس» او را رها میکند، «موبیوس» توضیحاتی میدهد در رابطه با اینکه «رازیل» سابق (هنگامیکه عضو سارافان بود) چقدر با او صمیمی و نزدیک بوده (که «رازیل» بههیچوجه آن را باور نمیکند و آن را بهعنوان فریبکاری موبیوس در نظر میگیرد) و اینکه آنها هماکنون در دژ سارافان قرار دارند، چندین صده پیش از انقراض سارافان.
«رازیل» او را دنبال کرده تا به اتاقی میرسند که سالیان پیش، «ورادور» شش نفر از اعضای «حلقۀ نه نفره» را کشته بود، و نقشهایی از این واقعه بر روی دیوارهای اتاق نقاشی شده بود. این تصاویر نشاندهنده اعضای حلقه به عنوان اشخاصی مقدس و از طرف دیگر، «ورادور» به عنوان موجودی اهریمنی و خبیث بودند. در جریان این واقعه، تنها «موبیوس» و دو نفر دیگر از اعضای حلقه جان سالم به در برده بودند. «رازیل» میداند که «موبیوس» شخص حقهبازی است، اما Streamer ادعا میکند که این به خاطر داستانهایی است که «کین» برای او تعریف کرده است.
«موبیوس» در حالی که تلاش میکند تا اعتماد «رازیل» را جلب کند، توضیح میدهد که او «رازیل» را از جریان زمانی بیرون کشیده تا باعث شود که او ابتدا به مصاف «کین» نرود. او با استفاده از عصای خود، حوضچۀ درون اتاق را فعال کرده و تصویری از «کین» به او نشان میدهد که در محوطه ستونهای نازگات منتظر «رازیل» است. «موبیوس» پس از ترغیب «رازیل» به پذیرفتن سرگذشت انسانی و میراث سارافان خود، در مورد شکارچیان خونآشام خود به او هشدار داده و میگوید که اگر مجبور شدی با آنان رو در رو شو، اما سعی کن تلفات را به حداقل برسانی. سپس او را ترک گفته تا با خروج از دژ، راهی یافتن «کین» شود.
درون اتاق مذکور، «رازیل» اتاق دیگری مخصوص «سفر در زمان» پیدا میکند که درش قفل بوده و کریستالی به رنگ قرمز بالای آن قرار دارد. او هنوز ابزار مورد نیاز برای ورود به اتاق را ندارد لذا اتاق را ترک گفته و در بیرون، تعدادی از شکارچیان خونآشام تحت فرمان «موبیوس» را از بین میبرد. «رازیل» با عبور از اتاقهای مختلف، متوجه پنجرههای قلعه میشود که با شیشههایی رنگین و تصاویری تزیین شدهاند، تصاویری که دلالت بر شرافتمندی و اصالتی دارند که «کین» با حمله به مقبرۀ سارافان از او دزدیده بود.
با دور شدن «رازیل» از تاثیر عصای «موبیوس» و رسیدن به سرای اصلی قلعه، قدرت Wraith Blade بازمیگردد. «رازیل» در حیرت است که عصای «موبیوس» چگونه امکان غیرفعال کردن Wraith Blade را دارد. او در همین هنگام متوجه میشود که چگونه جنگ «موبیوس» در برانداختن خونآشامها تا این حد موثر بوده است.
فصل دوم: همرسی دو «سول ریور»
«رازیل» با رسیدن به بخش کلیسای سرای اصلی، احساس میکند که محیط دور و برش در حال چرخیدن و تغییر است و دچار حس جابهجایی و سرگیجه میشود (حس جابهجایی یک مکانیزم خودکار دفاعی است که در هنگام وقوع آن، تغییر ناخودآگاهی در احساسات یا خواستههای فرد رخ میدهد. در اینجا می توان به معنی دیگر واژه Displacement یعنی قرار نداشتن در محل درست و یا به عبارت دیگر قرار نداشتن در جایی که باید قرار داشت نیز استناد کرد). با نزدیک شدن او به تابوتی سنگی، این احساس افزایش مییابد. او منبع این احساس خود را پیدا میکند؛ سول ریور فیزیکی بر روی تابوت مذکور قرار دارد، تابوتی که «ویلیام عادل» را در خود جای داده است. «رازیل» به یاد میآورد که چگونه کینِ جوان با حقههای «موبیوس»، «ویلیام عادل» را به قتل رسانده و ناخواسته سبب وقوع نسلکشی خونآشامها توسط انسانها شد.
به نظر میرسد «سول ریور» در جنگی که بین «کین» و «ویلیام» صورت گرفته بود، شکسته است. هنگامی که «رازیل» شمشیر را لمس میکند، Wraith Blade فعال شده و به دور «سول ریور» میپیچد. حال که Wraith Blade کاملاً فعال شده است، کنترل «رازیل» را به دست گرفته و با استفاده از انرژی «رازیل»، سول ریورِ شکسته را تعمیر میکند. پیش از آنکه انرژی «رازیل» کاملا تحلیل رَوَد، Wraith Blade متوقف شده و «رازیل» کنترل خود را دوباره بدست میآورد تا میزبان Wraith Blade نابود نشود. «رازیل» متوجه میشود که «موبیوس» او را از پشت تحت نظر دارد. لذا با در دست داشتن «سول ریور فیزیکی» و Wraith Blade به سمتش رفته و او را تهدید میکند.
Streamer مدعی میشود که این رخداد ربطی به او نداشته، چرا که قصد او فقط و فقط راهنمایی «رازیل» است. «رازیل» با طعنه بیان میکند که در شگفتم قدرت ترکیبشدۀ دو شمشیر، با اسکلت نحیف «موبیوس» چه خواهد کرد. «موبیوس» که حقیقتا وحشتزده شده است، به «رازیل» التماس میکند که جانش را ببخشد. «رازیل» متوجه میشود که «موبیوس» عصای خود را در دست ندارد و او را به سخره میگیرد که تمام شجاعتش به دلیل در اختیار داشتن عصا بوده است. «رازیل» قصد دارد تا با شمشیرهای Reaver جان «موبیوس» را بگیرد، اما هنگامی که او سخن از چرخ سرنوشت میگوید، نظرش برمیگردد. «موبیوس» ادعا میکند که در خدمت «خدای کهن» است و اینکه «رازیل» نباید متحمّل ریسک نابود کردن یکی دیگر از خدمتکاران «خدای کهن» شود.
«رازیل» که حالش از این حرفها به هم میخورد، «سول ریور فیزیکی» را به گوشهای پرتاب کرده و «موبیوس» را رها میکند. «موبیوس» ادعا میکند که «رازیل» میبایست «کین» را برای «خدای کهن» نابود سازد، اما «رازیل» بر این باور است که انتقام انگیزهای کافی برای این کار است و او به هیچ موجودی خدمت نمیکند. با دور شدن «رازیل» از صحنه، «موبیوسِ» حیلهگر با عجله درهای کلیسا را بسته و زیر لب با خود میگوید که «رازیل» نزدیک بود او را بکشد، اما این آخرین فرصتی بود که او برای این کار داشت.
حال که Wraith Blade کاملاً فعال شده است، دیگر باعث حفظ نوار سلامتی «رازیل» در دنیای مادی نخواهد شد و در حقیقت تبدیل به موجودی هشیار و در حال تقلا برای به دست گرفتن کنترل شده است. «رازیل» از این به بعد میتواند Wraith Blade را با ارادۀ خود و در هر هنگامی بدون نیاز به پر بودن نوار سلامتیاش احضار کند. اگر از Wraith Blade برای کشتن دشمنان استفاده شود، به صورت خودکار روح آنان را میبلعد. همچنین اگر این شمشیر کاملاً بیدار و فعال شود، باعث از بین رفتن تدریجی بدن فیزیکی «رازیل» خواهد شد.
فصل سوم: قلب تاریکی
در همان کلسیا، توجه «رازیل» به نقشی که بر روی شیشه نقاشی شده بود، جلب میشود. بر روی این شیشۀ رنگی، نقشی از «یانوس اودرن»، کهنترین و اهریمنیترین خونآشام نازگات، تصویر شده بود. افسانهای قدیمی وجود داشت که «یانوس» ترس و وحشت را در دل روستاییان دهکدۀ «اوشتنهایم» (واقع در شمال نازگات) افکنده و به کابوسی برای آنان بدل شده است، تا اینکه سارافان او را شکار کرده و قلبش را از سینه بیرون کشیده بود. قلب او به عنوان «قلب تاریکی» شناخته میشود، قلبی که ظاهراً قابلیت احیای خونآشامان را داراست. گفته میشود که سارافان با احتیاط از آن حفاظت کرده تا به دست اشخاص نادرست نیفتد.
«رازیل» در شگفت فرو میرود که آیا «یانوس» واقعاً تا این اندازه که سارافان مدعی میشود، خبیث بوده، یا اینکه آنها او را بدین شکل به تصویر کشیدهاند تا خود را بزرگتر و بشردوستانه جلوه دهند.
«رازیل» با کمی پیشروی در قلعه، اتاقی پیدا میکند که به یاد و خاطرۀ اعضای سارافان ساخته شده بود. نقشهایی از برادران «رازیل» در اتاق دیده میشود و همچنین مجسمهای از خودِ «رازیل». «رازیل» با دیدن مجسمۀ دوران سارافان و انسانی خود، احساسی از زخم، خیانت و گمگشتگی در وجودش حلقه میزند. هماکنون انگیزۀ وی برای انتقام گرفتن از «کین» تا حد زیادی فزونی مییابد.
با خروج از قلعه، «رازیل» برای اولین بار شکوه گذشتۀ نازگات را از نزدیک میبیند. منظرهای که چشم از نظارهاش خیره میشود. آنچه که او مشاهده میکند سرزمینی سرسبز و سرشار از حیات است که هیچ شباهتی به نازگاتی که او پشت سر گذاشته بود، ندارد. «رازیل» مسیر شمال غربی را در پیش گرفته تا در محوطه ستونها به سراغ «کین» برود.
قلعۀ سارافان در نزدیکی «دریاچۀ جنوبی» (Southern Lake) واقع شده و «رازیل» در یکی از مناطق کمعمق آن دروازهای مرموز از قلعه را میبیند. به نظر میرسد که این دروازه برای باز شدن نیاز به Wraith Blade و یکی از قابلیتهای ویژه آن دارد که «رازیل» هنوز کشف نکرده است. در هر حال، «رازیل» با دور شدن از قلعه احساس میکند که دوباره در آینده به این مکان بازخواهد گشت، هرچند، بالکنی که برای خروج از آن استفاده کرد، به دلیل ارتفاع زیاد امکان استفاده دوباره از آن وجود ندارد.
«رازیل» در جایجای مسیر خود به سمت ستونها، خونآشامهایی میبیند که به سیخ کشیده شدهاند. این خونآشامها ظاهری انسانگونه دارند و به هیچ وجه شبیه «شغالهای وحشی» امپراتوری «کین» در آینده نیستند. اگرچه «رازیل» پذیرفته بود که خونآشامیت آفتی است که باید برچیده شود، او همچنین معتقد بود که این جنگ و خونریزی هیچ شباهتی به عدالت ندارد. این کشتوکشتار تماما ظلمی فجیع و سنگدلانه است. در طول راه، شکارچیان خونآشام همهجا را احاطه کرده بودند، اما آنان هیچ حریفی برای «رازیل» به حساب نمیآمدند.
فصل چهارم: زوال ستونها
سرانجام با رسیدن به محوطه ستونها، «رازیل» برای اولین بار آنها را به رنگ سفید خالص و دستنخورده میبیند، در حالی که انتهایشان تا بیکران ادامه داشت. او تحت تاثیر زیبایی ستونها قرار میگیرد، اما هنگامی که چشمش به «کین» میافتد این احساسش تغییر میکند. «رازیل» با احضار Wraith Blade مخفیانه از پشت به سمت او میرود.
«کین» بدون برگشتن، اذعان میکند که از حضور او آگاه است. «رازیل» میگوید حتی با این وجود که «موبیوس» او را به اینجا راهنمایی کرده، او حدس نمیزده که «کین» بخواهد او را در اینجا ملاقات کند. «کین» به او هشدار میدهد که از «موبیوس» فاصله بگیرد. «رازیل» از «کین» میخواهد که با او رو در رو شده و به این تعقیب و گریز خاتمه دهد. با این حال، «کین» بیان میکند که این یک تعقیب و گریز نیست بلکه آنها تنها در حال دنبال کردن مسیر سرنوشت هستند. «کین» آغاز و پایان سرنوشت خود و «رازیل» را دیده است و از آنچه که دیده راضی نبوده است. «کین» میخواهد که سرنوشتشان دوباره توسط خودشان نوشته شود.
«رازیل» که از لفاظیهای «کین» به ستوه آمده، دوباره از او میخواهد که روی خود را برگردانده و همانند یک ترسو نمیرد. «کین» بالاخره برمیگردد و از «رازیل» میخواهد که گوش دهد و ببیند که چه اتفاقی قرار است بیفتد. او به «رازیل» میگوید که در این لحظه اتفاقات بزرگی خواهد افتاد، «آریل» کشته خواهد شد، «کین» متولد خواهد شد تا جایگزین او شود، و قرار است به نازگات خیانت شود. در آن لحظه، «رازیل» با ترس و وحشت نظاره میکند که موجی فوق طبیعی به ستونها خورده و باعث زوال آنان میشود، ستونها شکاف خورده و رنگشان متمایل به سیاه میشود.
«کین» اتفاقات در حال وقوع را شرح میدهد: «نوپراپتور» در حالی که معشوقه خود را آغشته در خون میبیند، دچار جنون میشود. این جنون بر روی تمامی نگهبانان از جمله «کین» تاثیر میگذارد. «حلقۀ نه نفره» دچار فساد شده و «کین» قادر به تکمیل کردن سرنوشت خود به عنوان «نگهبان تعادل» نمیشود.
«رازیل»، «کین» را به منظور به قتل رساندن اعضای حلقه مورد نکوهش قرار داده، اما هنگامی که به بحث قربانی کردن «کین» میرسد، حرف خود را قطع میکند. «رازیل» در تعجب است که چرا او باید کاری را انجام دهد که «کین» شهامت انجامش را نداشته. «کین» که مشخصاً از این حرفها عصبانی شده بود، اشاره میکند که میدانم، تمایل شدیدت برای کشتن من هیچ دلیل شرافتمندانهای ندارد و تنها به صرف انتقام است. «کین» روی این مسئله حساب کرده بود. هنگامی که میبیند اظهار این مسئله باعث برخوردن به «رازیل» شده است، بیان میکند که هیچ شرمساری در اینکه بخواهی از کسی متنفر باشی نیست، تا زمانی که این تنفر از صمیم قلب باشد.
«کین» به تجدیدخاطرۀ خود از تاریخ نازگات ادامه داده و تصمیم مهم خود در محوطۀ ستونها را با انداختن یک سکه مقایسه میکند. اگر سکه در یک طرف فرود آمد، «کین» خود را قربانی کرده و ستونها به حالت پیشین خود بازخواهند گشت، اما انقراض نسل خونآشامها حتمی خواهد بود. اگر سکه بر روی طرف دیگر فرود آید، «کین» خود را قربانی نکرده و با این کار باعث تباهی و زوال ابدی ستونها و نازگات خواهد شد. «کین» با «رازیل» موافقت میکند که ستونها باید به حالت قبلی خود بازگردند. «رازیل» در شگفت فرو میرود که چرا «کین» او را وارد این بازی کرده است. سوالی که ظاهراً رسیدن به جوابش به این زودیها امری ناممکن است.
«کین» اذعان میکند که ستونها متعلق به خونآشامها هستند نه انسانها. «رازیل» بر این باور است که این نیز تنها یکی دیگر از خیالپردازیهای متکبّرانه «کین» است. «کین» ادعا میکند که انتخاب سومی نیز وجود دارد که در حضور «رازیل» و در همینجا نهفته است. پس از درخواست از «رازیل» برای رفتن و کشف سرنوشت خود، «کین» او را در شگفت رها میکند که اگر سکه بر روی لبه فرود آید، در آن هنگام چه خواهد شد.
«رازیل» با خود میگوید که چرا پس از یک چنین تعقیب و گریز طولانی او را رها کردم تا بگریزد. اما او با سخنان «کین» وسوسه شده و حال مشتاق است تا رازهای نهفته نازگات را کشف کرده و سرنوشتی که «کین» ادعا میکرد برای او رقم خورده را بیابد.
«رازیل» در طول سفرش احساس میکند که زیر نظر است و شخصی دارد یک به یک حرکات او را مشاهده میکند. او در سراسر مسیر خود کلاغهایی میبیند که در صورت نزدیک شدن ناپدید میشدند. «رازیل» تصمیم میگیرد که فعلا آنها را نادیده گرفته و راه اصلیاش را در پیش گیرد.
«رازیل» سرانجام دروازهای پیدا میکند که به نظر میرسد سالیان سال است که قفل بوده است. تصویری از موجودی بالدار با پوستی آبی رنگ بر روی دروازه وجود دارد که شبیه به «رازیل» است. کلید باز شدن دروازه، Reaver است. «رازیل» متوجه میشود که قرار گرفتن او در مقابل این دروازه، به هیچ عنوان تصادفی نیست. او با قرار دادن Wraith Blade درون محل کلید، دروازه را باز کرده و وارد میشود. در آن طرف دروازه، شبکهای از غارهای تاریک به چشم میخورد که زیستگاه موجوداتی بیروح بودند. موجوداتی که به «شبح» (Shade) معروفاند و «رازیل» امکان تغذیه کردن از آنها را ندارد. آنان به مانند سایهای هستند از گذشته، سایهای از ارواحی کینهتوز که زیستگاه حقیقیشان عالم ارواح است، اما تحت شرایطی قادر به گریختن و حضور در عالم مادی شدهاند.
فصل پنجم: تو واقعاً کیستی؟
«رازیل» به اتاقی میرسد که بخش زیرین ستونها در آن قرار دارد. اینجاست که او متوجه میشود که نه این اتاق و نه ستونها ساخته انسانها نبودهاند. نقشهای بر روی دیوارِ اتاق توجه «رازیل» را به خود جلب میکنند. یکی از نقشها نژادی بالدار و فرشتهمانند با پوستی آبی را به تصویر میکشید که در حال نبرد با موجوداتی دیگر بودند، موجوداتی با پوست خاکستری. نقشی دیگر، نژاد آبی رنگ را در حالی که در مقابل ستونها ایستاده بودند و ظاهراً حریفهای خود را مغلوب ساخته بودند، نشان میداد. و آخرین نقش، آنان را در حالتی نمایش میداد که در رنج و عذابند، ظاهرا به موجب عطش به خون. همچنین همه جای اتاق پر است از تصاویر «سول ریور». پیش از آنکه «رازیل» این تصاویر را مورد بررسی بیشتر قرار دهد، صدایی آشنا به او هشدار میدهد که فریب این تصاویر را نخور.
این صدا از آبهای زیر سکویی که «رازیل» بر روی آن ایستاده بود، شنیده میشد. «رازیل» به کنار سکو رفته و موجودی عظیمالجثه به مانند یک اختاپوس میبیند که شاخکهایش را به دور ستونها پیچیده است. این موجود، «خدای کهن» است. «رازیل» میگوید که از غیاب او لذت برده است و از روی استهزا از او دلیلی منطقی برای حضورش در اینجا میخواهد. «خدای کهن» پاسخ میدهد که او در آنِ واحد در همهجا حاضر است.
«رازیل» حال معتقد است که «خدای کهن» آنقدرها که فکر میکرده قوی نیست و در طول سفرش در زمان، هیچ نیازی به او نداشته است. در واقع اینطور به نظر میرسد که «خدای کهن» کسی است که به «رازیل» نیاز دارد. «خدای کهن» در حالی که ادعا میکند «رازیل» تا ابد مدیون اوست، ماموریت «رازیل» را به او یادآوری میکند. اما «رازیل» بدین دلیل که تبدیل به هیولایی کریه و بدمنظر شده است، اندکی نیز سپاسگذار «خدای کهن» نیست. اما «خدای کهن» خاطرنشان میکند که این «کین» بوده که این بلا را بر سر «رازیل» آورده است و او تنها کاری که انجام داده نجات او از فنای همیشگی بوده است.
«خدای کهن» که آگاه بود «رازیل» اجازه داده «کین» بگریزد، به او اخطار میدهد که باعث سرافکندگیاش نشود. «رازیل» بیان میکند که او نه به «خدای کهن»، نه به «کین»، نه به «موبیوس»، و نه به هیچکس دیگری خدمت نمیکند، بلکه به اراده خود عمل میکند. «خدای کهن» با صدایی تهدیدآمیز به «رازیل» میگوید که «موبیوس» «خدمتکار خوب» اوست. «رازیل» در بحر تفکر فرو میرود که هنگامی که «موبیوس» بفهمد «خدایش» یک اختاپوس عظیمالجثه است چگونه ایمانش به او تغییر خواهد کرد.
«خدای کهن» متوجه عصیانگری و رفتار جدید «رازیل» نسبت به خود شده و به او هشدار میدهد که فریب «کین» را نخورد. «رازیل» میداند که خیلیها در حال فریب دادن اویند، لذا ادعا میکند که او تنها به دنبال یافتن حقیقت است. «خدای کهن» به «رازیل» میگوید، حقیقت این است که وجود چرخ سرنوشت برای حفظ حیات نیاز است، اما خونآشامها همانند چوبی در لای این چرخ قرار گرفته و مانع چرخیدن آن شدهاند. «رازیل» میبایست جلوی خونآشامها را گرفته، روحهایشان را آزاد کرده تا چرخ سرنوشت به مانند سابق به چرخش خود ادامه دهد. «رازیل» باید «کین» را از هستی ساقط کند.
«رازیل» موافقت میکند که «کین» لایق مرگ است، اما تنها در صورتی و زمانی که خود او بخواهد و تصمیم بگیرد. «خدای کهن» یادآوری میکند که «کین» او را تنها از روی حسادت به درون Abyss انداخته، در حالی که او از روی وفاداری، یک هزارسال به «کین» خدمت کرده است.
در هر حال «رازیل» راهش را از درون خرابههای نهفته در زیر آب در پیش گرفته تا به سطح آب رسیده و با باتلاقی تاریک مواجه میشود که نور خورشید به سختی از لابهلای درختانش عبور میکرد و روشنایی کمسویی پدید آورده بود. گل و لای باتلاق، حرکت «رازیل» را تا حدود زیادی کند میکند. اولین چیزی که توجه «رازیل» به آن جلب میشود یک اتاق مخصوص «سفر در زمان» است، اما درِ آن قفل بوده و امکان باز کردنش در حال حاضر وجود نداشت.
«رازیل» در ادامه راهش به دری رسیده و آن را باز میکند. او سریعا برگشته و متوجه میشود شخصی از روی یک بالکن در حال مشاهده اوست. این شخص با دیدن «رازیل» بیدرنگ خود را به مکانی ناشناس تلهپورت میکند. «رازیل» درمییابد که او همان «وُرادورِ خونآشام» است، همان کسی که به واسطه کلاغها او را زیر نظر داشت. در نظرِ «رازیل» عجیب میآید که «ورادور» شجاعت حمله به حلقه را داشته، اما از مواجه شدن با «رازیل» طفره میرود. او تصمیم میگیرد تا راهی برای رسیدن به بالکن یافته تا خود با «ورادور» رو در رو شود.
در مسیر باتلاق، «رازیل» راهی به کوهستان پیدا میکند که درختی بر روی آن افتاده و غیرقابل دسترسی است.
بر فراز بالکن، «رازیل» هیچ اثری از خونآشام کهن نمییابد، اما دری مخصوص باز شدن توسط دارنده Reaver پیدا میکند. «رازیل» با به کار گیری Wraith Blade دری که مدتی طولانی بسته بوده را باز کرده و وارد معبدی باستانی میشود.
«رازیل» موحودات اسکلتمانندی معروف به «برده» (Thrall) را میبیند که از این بنا محافظت میکنند. او با از سر راه برداشتن آنها از دیواری بالا رفته و نقشهایی قدیمی بر روی دیوار میبیند که موجوداتی بالدار را به تصویر میکشیدند. «رازیل» درمییابد که این موجودات بودهاند که ستونهای نازگات، اتاق زیرین ستونها و اینجا را ساختهاند. درست همانند اتاقی که در زیر ستونها بود، اینجا نیز «سول ریور» به عنوان شمشیری مقدس به تصویر کشیده شده است.
«رازیل» با حل کردن چندین معما به مکانی همانند آهنگرخانه میرسد و با نزدیک شدن به آن، Wraith Blade، خود و «رازیل» را به درون آن کشیده و سپس «رازیل» را رها میکند. Wraith Blade حال به رنگ بنفش تیره درآمده است. «رازیل» متوجه میشود که این معبد در واقع یک آهنگرخانه است که مخصوص ارتقا دادن «سول ریور» طراحی شده است. حال، Wraith Blade به قدرت بنیادی تاریکی دست یافته است.
«رازیل» Dark Forge را ترک گفته و سرانجام در بیرون با «ورادور» مواجه میشود. «رازیل» اذعان میکند که نام و آوازه «ورادور» به گوشش خورده است. خونآشام پیر، ظاهر عجیب «رازیل» را وارسی کرده و میگوید، البته که از زمان خروج «رازیل» از دژ سارافان او را تحت نظر داشته است. با اشاره به اینکه رسیدن «رازیل» همزمان بوده با زوال ستونها، «ورادور» میپرسد که آیا او واسطۀ از بین رفتن ستونها است یا اینکه حلال مشکلات. «رازیل» با صداقت پاسخ میدهد که او نمیداند منظور «ورادور» چیست.
«ورادور» آشکار میسازد که او به «رازیل» اعتماد ندارد، چراکه او را در حال بیرون آمدن از دژ «موبیوس» دیده است. «ورادور» با تامل در مورد ظاهر «رازیل» اظهار میکند که او بیشتر شبیه موجودی اهریمنی است تا یک خونآشام. باری دیگر، «ورادور» میپرسد که آیا «رازیل» مسبب تباهی ستونها است یا وسیلهای برای رهایی و نجاتشان. «رازیل» پاسخ میدهد که هیچکدام.
«ورادور» که نسبتا خشمگین شده بود، به «رازیل» میگوید که او را دیده در حالی که پرده از رازهایی برداشته که به مدت هزاران هزار سال نهان بودهاند و تنها یک موجود قادر به انجام دادن یک چنین کاری است. «ورادور» متوجه میشود که «رازیل» به راستی نمیداند که واقعاً چه کسی است، اما از آنجایی که زوال و تباهی نازگات از رسیدن به رستگاری و نجات یافتن گذشته است، هیچ دلیلی در آگاه کردن «رازیل» از هویت واقعیاش نمیبیند.
«رازیل» از اینکه «ورادور» به این راحتی تسلیم سرنوشت شده، شگفتزده میشود. خونآشام کهن در ادامه توضیح میدهد که چه درسهایی از جنگهای معروف به آفتزدایی خونآشامها گرفته است. ۵۰۰ سال پیش، سارافان تقریبا تمامی خونآشامها را از میان برده بودند و حال ارتش «موبیوس» تقریبا کاری که سارافان آغاز کرد را تکمیل کرده است. «ورادور» به جمله معروف خود اشاره میکند که دخالت خونآشامها در امور انسانها هیچ سودی برایشان در بر نخواهد داشت.
«رازیل» از تصاویر مربوط به «سول ریور»، ستونها، و موجودات بالداری که در اتاق «خدای کهن» یافته بود و Dark Forge میپرسد، اما «ورادور» همگی اینها را تنها داستانهایی خیالی میپندارد. او تنها ادعا میکند که اینها خیالات باطل و توهمات نسلی معروف به «نسل کهن» است که مدتها پیش از بین رفتهاند؛ آخرین آنها، «یانوس اودرن»، محافظ «سول ریور» ۵۰۰ سال پیش توسط سارافان کشته شده است. «ورادور» به «رازیل» میگوید که او اگر واقعا همان کسی است که به نظر میرسد، پس «یانوس اودرن» کسی است که پاسخ سوالاتش را میداند. اما رازهای او نیز ۵۰۰ سال پیش، به همراهش مردهاند. «ورادور» تعجب میکند که «رازیل» چگونه بدون «سول ریور» که ۵۰۰ سال پیش توسط سارافان دزدیده شد، تا به اینجا رسیده است. او سپس به مکانی دیگر تلهپورت شده و «رازیل» را تنها میگذارد.
«رازیل» که «ورادور» را به عنوان صادقترین شخصی که تا به حال ملاقات کرده بود، در نظر میگرفت، به حرفهای او اعتماد کرده و تصمیم میگیرد تا به گذشته بازگردد و با «یانوس اودرن» ملاقات کند. اما ابتدا او نیاز به یافتن راهی برای ورود دوباره به قلعه سارافان و سپس دستگاه سفر در زمان داشت. «رازیل» حدس میزند که راهحل باید در Reaver Forge ـی باشد که در کنار «دریاچه جنوبی» دیده بود.
فصل هفتم: هشدارهایت دیگر هیچ اثری ندارند
«رازیل» در مسیر خود به سمت «دریاچۀ جنوبی» باری دیگر با «خدای کهن» صحبت میکند. «رازیل» از او دربارۀ تصاویری که از موجودات بالدار در Dark Fore دیده بود، میپرسد. «خدای کهن» ادعا میکند که موجودات درون این تصاویر فریبنده قصد داشتهاند آینده را تغییر دهند. او در مورد نیروهای اهریمنی که قصد نابود کردن سرنوشت «رازیل» را دارند هشدار میدهد.
«رازیل» با طعنه میگوید که ممکن است خودِ «خدای کهن» نیز یکی از این نیروهای اهریمنی باشد. «خدای کهن» با صدایی تهدیدآمیز مدعی میشود که اگر «رازیل» از خواسته او اطاعت نکند دچار سرنوشتی ناگوار خواهد شد. «رازیل» این تهدید را نیز تهدیدی پوچ در نظر میگیرد، چراکه خود را به دور از دسترس «خدای کهن» تصور میکند. «خدای کهن» باری دیگر با لحنی تهدیدآمیز به «رازیل» هشدار میدهد که دسترسیاش بسیار فراتر از آنچیزی است که «رازیل» تصورش را میکند.
سرانجام با رسیدن به «دریاچه جنوبی» و استفاده از Dark Reaver «رازیل» وارد Light Forge شده و در نهایت Wraith Blade قدرت بنیادی نور را به دست میآورد.
فصل هشتم: برخورد تاریخ و سرنوشت
او با به کار گیری Light Reaver باری دیگر وارد دژ سارافان شده و در بخش کلیسا، یک شکارچی خونآشام را میبیند با کالبدی خالی از خون. «رازیل» فورا میفهمد که چه کسی اینجا حضور دارد. او در اتاقِ به ظاهر خالی، «کین» را صدا میزند.
«کین» جواب میدهد که در مورد همهچیز اینجا تصمیم گرفته خواهد شد. «کین» در مقابل سنگ قبر ویلیام ایستاده است و با نزدیک شدن «رازیل» به سنگ قبر، همانند سابق دچار حس جابهجایی میشود. «کین» خطاب به «رازیل» میگوید که تو قادر به درک اهمیت این لحظه نیستی، اما اگر قرار است که نازگات نجات داده شود، باید اهمیت این لحظه را درک کنی.
«رازیل» پاسخ میدهد، تنها چیزی که او درک میکند این است که «کین» و «موبیوس» هر دو او را به اینجا کشانده و هر دویشان او را فریب دادهاند، که این از نگاه او یعنی به هیچکدامشان نمیتواند اعتماد کند. «رازیل» با «کین» از مقصود خود میگوید که میخواهد بدون فریب هیچ کسی راه خود را در پیش گیرد.
هنگامی که «رازیل» تصمیم به ترک کلیسا میگیرد، «کین» او را فرامیخواند که مسئله به این سادگیها نیست. «رازیل» از اعتقاد «کین» به سرنوشت و تسلیم آن بودن به ستوه آمده است، اما «کین» ادعا میکند دلیل اینکه اعتقاد او به این مسئله بسیار سخت و محکم است، این است که او میداند تاریخ غیر قابل تغییر است. «کین» گذر زمان را با یک رودخانه مقایسه میکند. اگر سنگریزهای به درون رودخانه پرتاب شود، سنگریزه تنها در مسیر آب حرکت میکند و قادر به تغییر دادن مسیرش نیست. «کین» مدعی میشود که او و «رازیل» به مانند همان سنگریزه هستند، سنگریزههایی که امید بسیار کمی در تغییر دادن تاریخ دارند. جریان تاریخ بسیار تندتر از آن است که بتوان تغییرش داد.
اما در همین حین، «کین» در شگفت فرو میرود که خود او چگونه توانسته به گذشته بازگردد و با کشتن «ویلیام عادل» از تبدیل شدن او به «نمسیس» جلوگیری کند. «کین» همزمان با در دست داشتن «سول ریور» به رازیلِ محتاط نزدیک میشود. «کین» تعریف میکند که پس از نسلکشی که «موبیوس» به راه انداخت و «ویلیام» شهید شد، چه اتفاقاتی افتاد. «کین» با فصاحت از «رازیل» میپرسد که اگر تاریخ قادر به تغییر یافتن نیست، پس این اتفاق چگونه رخ داد.
«کین» به «رازیل» میگوید که پاسخ این سوال، در «سول ریور» نهفته است. «کین» و «ویلیام» هر دو در مبارزهشان مسلح به «سول ریور» بودند. تناقض به وجود آمده پس از مبارزه، یک واپیچیدگی (تغییری نامتعارف) ایجاد کرد، به اندازهای قوی که توانست جریان تاریخ را تغییر دهد.
حال که «کین» و «سول ریور» در فاصله نزدیکی نسبت به «رازیل» قرار دارند، واپیچیدگی در اتاق به اوج خود رسیده و Wraith Blade به اختیار خود پدیدار میشود. «رازیل» که احساس خطر کرده است، از «کین» میپرسد که آیا این نیز یکی دیگر از حقههای اوست. «کین» ادعا میکند که این خودِ «رازیل» است و او نباید هیچگونه ترسی به خود راه دهد. «کین» به خواست خود «سول ریور» را به «رازیل» میدهد.
هنگامی که «رازیل» شمشیر را در دست میگیرد واپیچیدگی در اطرافش به میزان چشمگیری افزایش مییابد. Wraith Blade باری دیگر به دور «سول ریور» میپیچد. سپس «رازیل» دو شمشیر را به سمت گلوی «کین» نشانه گرفته و بیان میکند که هماکنون و در همین نقطه میتواند کار «کین» را تمام کند. «کین» با این وجود که مشخصا ترسیده است، به طرز عجیبی کاملا تسلیم است و اذعان میکند که «رازیل» میتواند جان او را بگیرد.
ناگهان «سول ریور» به اراده خود به «کین» حملهور میشود. «رازیل» تلاش میکند تا «سول ریور» را عقب بکشد. «کین» به «رازیل» میگوید که آنها در حال حرکت به سمت سرنوشتشان هستند. تاریخ در حال کشیدن «سول ریور» به سمت «کین» است. «کین» ادعا میکند که این لحظهای است که تاریخ و سرنوشت با یکدیگر برخورد میکنند.
«کین» از «رازیل» میخواهد که مانع کشیده شدن «سول ریور» به سمت او شود. اگر «کین» کشته شود، هر دویشان بازیچه تاریخ خواهند شد. «کین» میگوید، سرنوشت او این بوده که «نگهبان تعادل» شود و سرنوشت «رازیل» نیز این بوده که ناجی نازگات شود، اما سرنوشت آنها به دست «موبیوس» تغییر یافته است.
«رازیل» دیگر توان ندارد و نزدیک است که شمشیر را رها کند، اما «کین» او را ترغیب میکند که قدرت درونی خود را برای تغییر تاریخ بیابد. «سول ریور» با جرقهای از نور به سرعت به سمت «کین» میرود، اما به جای «کین» به تابوت سنگی ویلیام خورده و آن را میشکند.
یکمرتبه اتاق به شدت میلرزد. «کین» توضیح میدهد که «تاریخ از تناقض نفرت دارد». هماکنون آینده در حال تغییر است تا خود را با تصمیم «رازیل» در امتناع از کشتن «کین» وفق دهد. «کین» ادعا میکند که حال هر دویشان قادرند تا سرنوشت حقیقیشان را دنبال کنند. او میگوید که شاید هنوز این امکان وجود داشته باشد که او «نگهبان تعادل» شود و ستونها را به صاحب راستینشان یعنی خونآشامان بازگرداند. در هر حال که به نظر نمیرسد «رازیل» از این گفته او خوشش آمده باشد.
«رازیل» نمیپذیرد که بازیچۀ «کین» و یا «موبیوس» شود و اذعان میکند که او بر خلاف «کین» هرآنچه که از انسانیتش بر جای مانده را به یاد دارد. «کین» بیان میکند که نمیخواهد «رازیل» به او اعتماد کند. حقیقتهای مربوط به «رازیل» را باید خودِ او به تنهایی کشف کند. او «رازیل» را قهرمان اراده و اختیار، و پیروز بر تاریخهای دروغین میخواند. «کین» پیش از تلهپورت شدن، ادعا میکند که «رازیل» هنوز باید خیلی چیزها را کشف کند و پرده از اسرار زیادی بردارد.
فصل نهم: سفر در زمان
«رازیل» با به کارگیری Light Reaver درِ اتاق «سفر در زمان» را باز کرده و یکمرتبه «موبیوس» با چهرهای مضطرب ظاهر میشود. «رازیل»، آشفتهخاطر بودن «موبیوس» که در نگاهش کاملا مشخص بود را به سخره میگیرد. «رازیل» خوب میداند که او حال نگران این است که تاریخِ نازگات تغییر کرده و او هیچ اطلاعی از وقایع آینده ندارد.
«موبیوس» ادعا میکند که دروغهای «کین» بر روی «رازیل» تاثیر گذاشته و حال او هر چه میبیند تصور میکند که فریب و حقه است. «موبیوس» از او میپرسد که چرا هنگامی که میتوانست «کین» را نکشت. «رازیل» اذعان میدارد که او حق انتخاب دارد و بخشش را انتخاب کرده است. او به «موبیوس» میگوید که حال مطلع است هنگامی که دو Reaver در کنار یکدیگر قرار گیرند، لحظهای بسیار مهم است. «رازیل» با طعنه بیان میکند که این کینِ «حقهباز» بوده است که او را از این مسئله آگاه کرده، نه موبیوسِ «یار و یاور».
«رازیل» اذعان میکند، او میداند که «موبیوس» کوشیده است تا تاریخ نازگات را به نفع خود تغییر دهد، اما حال دیگر تمامی نقشههایش (بدین خاطر که «رازیل» اختیار و اراده را به جای عمل کردن به آنچه که همه به او میگفتند، یعنی کشتن «کین» برگزیده است) نقش بر آب شده است. «رازیل» بیان میکند که او از این بعد آینده خود را خودش رقم خواهد زد.
«موبیوس» خطاب به «رازیل» میگوید که این کارهای عجولانهات همه را محکوم به مرگ خواهد کرد. او مدعی میشود که «رازیل» اختیار و ارادۀ خود را به کار نگرفته است، بلکه تنها دستورهای «کین» را دنبال میکند. «رازیل» استدلال میآورد که بخشیدن جان «کین» بدین معنا نیست که او به «کین» خدمت میکند.
«موبیوس» از روی ناگزیری به «رازیل» یادآوری میکند که سرنوشت او این است که «ناجی نازگات» شود. «رازیل»، خسته از شنیدن این عبارت، به «موبیوس» میگوید که او دلیلی کافی برای اینکه بخواهد خود را برای نجات دادن نازگات به زحمت بیندازد نمیبیند. «رازیل» سپس برای وادار کردن «موبیوس» به تغییر زمان، Wraith Blade را احضار کرده و آن را به سمت Time Streamer پیر میگیرد.
«رازیل» او را وادار میکند که دستگاه را بر روی زمان قبل از جنگ سارافان تنظیم کند. «موبیوس» در هنگام تنظیم کردن دستگاه اذعان میکند که «رازیل» در حال ترک کردن «کین» است. «رازیل» پاسخ میدهد که خودت «کین» را نابود کن اگر اینقدر برایت مهم است. ظاهرا آخرین تلاش «موبیوس» نیز در متوقف کردن «رازیل» با ناکامی مواجه شده و «رازیل» پیش از سفر در زمان، به «موبیوس» میگوید که همینجا بپوس و مرا فراموش کن. به محض دور دیدن «رازیل»، لبخندی خبیثانه در چهره «موبیوس» نمایان میشود.
«رازیل» که به دورانی دیگر سفر کرده بود، از اتاق سفر در زمان خارج شده و با شگفتی تمام، قلعه را ویرانشده و متروکه میبیند. بارانی شدید از سوراخهای بزرگ سقف به پایین جاری میشود. یکمرتبه دو موجود اهریمنی سبزرنگ در مقابل «رازیل» پدیدار شده و به او حملهور میشوند. «رازیل» پس از نابودسازی آنها متوجه میشود که بیشتر قسمتهای قلعه تخریب شدهاند و شکارچیان خونآشام «موبیوس» در حال مبارزه با این موجودات اهریمنی هستند. با بازگشت به بخش کلیسا، مشخص میشود، آنچه که «رازیل» از آن واهمه داشته صحت دارد. مجسمهای از «موبیوس» در آنجا قرار دارد که سرِ بریدهشدۀ «ورادور» را در دست دارد. بله، «موبیوس» او را به آینده فرستاده بود. یک قرن پس از تصمیم سرنوشتساز «کین» در محوطه ستونها. ظاهراً بدین خاطر که مطمئن شود که «رازیل» هیچگاه از گذشته حقیقی خود پرده بر نخواهد داشت. حال «رازیل» تک و تنها در آینده است، آیندهای بدمنظر و تاریک مملو از سیاهی و ویرانی. او تصمیم میگیرد که رهسپار کوهستانهای شمالی شود تا ببیند که آیا اثری از حضور «یانوس اودرن» در آنجا مییابد یا خیر.
فصل دهم: روحی از جنس تزویر
«رازیل» در راه خروج از قلعه با روح «موبیوس» مواجه میشود که ۱۰۰ سال پیش توسط «کین» کشته شده است. «رازیل» پس از فرستاده شدن به آینده دیگر به او اعتماد نداشت. «موبیوس» ادعا میکند که این کار ضروری بوده است، چراکه «رازیل» از هدف واقعی خود بسیار فاصله گرفته بود. او «رازیل» را به منظور تبدیل کردن نازگات به سرزمینی تباه شده و تعلل در کشتن «کین» سرزنش میکند.
«رازیل» متوجه نمیشود که تقصیر او چیست. «موبیوس» مدعی میشود که او با بخشیدن جان «کین» باعث این اتفاقات شده است. این حقیقت که «کین» «موبیوس» را کشته و یا اینکه «کین» آخرین خونآشام باقیمانده در نازگات است، آنقدرها «موبیوس» را عذاب نمیدهد، چراکه مدتها پیش او اینها را پیشبینی کرده بود، اما اینکه «رازیل» از کشتن «کین» امتناع ورزیده بود، قربانی شدن او را کاملاً بیهوده و بیهدف ساخته بود.
«رازیل» متوجه نمیشود که زنده ماندن «کین» در آینده چگونه باعث زوال نازگات شده، چراکه زوال نازگات پیامد تصمیم «کین» در محوطۀ ستونها بوده است. «موبیوس» مدعی میشود که تنها و تنها وجود «کین» باعث نابود شدن ستونها و نازگات میشود. «رازیل» معتقد است که «موبیوس» صرفاً از «کین» ابا دارد، آن هم بدین خاطر که نمیداند «کین» قصد انجام چه کاری را در سر دارد و همچنین از این واهمه دارد که «کین» گزینه سومی در مورد تصمیم حیاتی خود در محوطه ستونها پیدا کرده باشد.
«موبیوسِ» آشفتهخاطر ادعا میکند که «رازیل» فریب دروغهای «کین» را خورده است و از او میخواهد که روح زجردیدهاش را رها کند. «رازیل» با طعنه بیان میکند که راهی بلد است برای اینکه بفهمد آیا «موبیوس» واقعاً روح است یا خیر. «رازیل» با گفتن این حرف، تکهپارچهای که دهانش را پوشانده بود را کنار زده تا روح «موبیوس» را ببلعد. اما «موبیوس» بهسرعت ناپدید میشود.
فصل یازدهم: سوگواری آریل
«رازیل» پس از نابودسازی چندین دسته از موجودات اهریمنی، به ستونهای نازگات میرسد. ظاهر ستونها همانند ستونهایی است که «رازیل» از گذشته خود به یاد دارد، ترکخورده و سیاهرنگ. او لحظهای تأمل میکند که آیا واقعاً تصمیم ساده «کین» در قربانی نکردن خود تا این اندازه باعث خرابی ستونها شده است. او احساس میکند که باید دست پشت پردهای در این قضایا وجود داشته باشد.
درست در همان لحظه چشمش به «آریل» میافتد که روحش حال بیش از یک قرن است که در محوطۀ ستونها گرفتار است. «آریل» در حال تأسف خوردن از بابت اتفاقاتی است که رخ داده بود. او خود از جادوی جنون «نوپراپتور» رهایی یافته بود، اما «کین» خیر. سرنوشت «کین» و تعادل نازگات هر دو نیست و نابود شده بودند. او «کین» را با خود مقایسه میکند. درحالیکه «آریل» پاک و بیآلایش، اما روحی غیرواقعی است، «کین» در طرف مقابل، شخصیتی واقعی و فاسد است.
«آریل» با دیدن «رازیل» شگفتزده میشود. «رازیل» به او یادآوری میکند که این به خاطر «کین» نیست که تو مجبور به سرگردانی در اینجا شدهای، بلکه دلیل این امر نفوذ نیروهای اهریمنی به حلقه بوده است. «آریل» میگوید که «کین» با بیتوجهی این امکان را فراهم کرده که آنان در نقشۀ خود به موفقیت دست یابند و ستونها را نابود سازند.
تصور «رازیل» این است که اگر هم تصمیم «کین» باعث زوال نازگات شده باشد، اگر او تصمیم میگرفت که خود را قربانی کند، خسارت وارده به نازگات نهتنها کمتر بلکه بیشتر نیز میشد. «آریل» از این استدلال استفاده میکند که «کین» باید بمیرد تا ستونها به حالت سابق خود بازگردند. «رازیل» با این حرف خود «آریل» را پریشانخاطر میکند که چه اتفاقی خواهد افتاد اگر کشته شدن «کین» باعث برگشتن ستونها به حالت پیشین خود نشود و او مجبور شود تا ابد در محوطه ستونها سرگردان باشد.
«آریل» به عالم ارواح میگریزد، اما «رازیل» یک خونآشام معمولی نیست که نتواند او را دنبال کند. «آریل» که میداند «رازیل» دنبالش کرده، پشت یکی از ستونها مخفی میشود، اما بهراحتی میشود. «آریل» به او التماس میکند که جانش را ببخشد، چراکه زندانی شدن «آریل» در محوطه ستونها امکان گریختن را از او گرفته است. «رازیل» در شگفت است که آیا بخششی که او طلب میکند، بهمانند بخششی است که خود نسبت به دیگر نگهبانان داشت، زمانی که به «کین» دستور داد آنان را از هستی ساقط کند، بخششی که نسبت به «کین» داشت هنگامیکه به او نگفت که «نگهبان تعادل» است، یا بخششی که نسبت به «نوپراپتور» داشت، در آن هنگام که او را تبدیل به اولین هدف «کین» کرد.
«آریل» که رنجیدهخاطر شده است، از «رازیل» میپرسد که چرا او روحش را بیرحمانه عذاب میدهد. «رازیل» پیش از آنکه او را ترک کند، بیان میکند که او تنها به دنبال پاسخ سؤالاتش است.
فصل دوازدهم: مولد مرگ
«رازیل» در بازگشت به اتاق مخفی «خدای کهن» و مشاهدۀ بلایی که بر سر اتاق آمده شگفتزده میشود. «خدای کهن» به میزان بسیار قابلتوجهی بزرگتر شده و بازوانش به دور ستونها حلقه زدهاند. ستونها تکهتکه شدهاند و نقشهای بر روی دیوار نیز دچار آسیب شدهاند.
«خدای کهن» «رازیل» را به خاطر نداشتن شجاعت در کشتن «کین» سرزنش میکند. او میگوید فاجعهای که بر سر نازگات آمده به دلیل خودخواهی «کین» در حفظ جان خویش بوده است. «رازیل» تصور میکند که این محکومیت «کین» طعنهآمیز است، با توجه به این حقیقت که او در حال حاضر بازوان «خدای کهن» را مشاهده میکند که به دور ستونهای آسیبدیده پیچیدهاند. «رازیل» از «خدای کهن» میپرسد که او با رشد کردن به این سرعت درحالیکه باقی نازگات دچار زوال و فروپاشی شده است، قصد نابودی چه چیزی را در سر دارد.
«خدای کهن» با عصبانیت پاسخ میدهد که او مولد حیات است، او حیات میآفریند و مرگ را در کام خود فرو میبرد. «رازیل» اذعان میکند که شاید او تنها یک انگلِ گشنه است که اصلا و ابدا بهتر از خونآشامها نیست. «خدای کهن» در حالتی برآشفته و تهدیدآمیز، ادعا میکند همانگونه که «رازیل» را خلق کرده، همانگونه نیز میتواند او را نابود سازد. «رازیل» اشاره میکند که خودِ «خدای کهن» در آینده (در جریان اتفاقات Soul Reaver 1) گفته است که «رازیل» ورای مرگ است، که «خدای کهن» اینگونه پاسخ میدهد: آگاه باش که سرنوشتهایی ناگوارتر از مرگ نیز وجود دارند.
«رازیل» با انزجار بیان میکند که حال او باور دارد که «خدای کهن» چیزی نیست بهجز سرطانی بر نازگات. «خدای کهن» که از سخنان «رازیل» خسته شده است، به او فرمان میدهد که اتاق را ترک کند، اما هشدار میدهد که «رازیل» نیز همانند «سول ریور» متعلق به اوست.
«رازیل» با عبور از زمینهای باتلاقی به مسیری میرسد که پیشتر با درختی بزرگ مسدود شده بود، اما در این دورۀ زمانی، مسیر مذکور کاملاً باز بوده و «رازیل» در جستجوی «یانوس اودرن» وارد این مسیر میشود.
پس از سفری کوتاه در مناطق کوهستانی، «رازیل» به دهکدۀ «اوشتنهایم» میرسد، که تخریبشده و متروک است. اقامتگاه خونآشام کهن باید در همین نزدیکیها باشد.
فصل سیزدهم: کاخ مخروبه
«رازیل» به دریاچهای بزرگ رسیده و بر روی پرتگاهی میایستد که مشرف است به خرابههای «عمارت یانوس اودرن» ((Janos Audron’s Retreat. «رازیل» با مشاهده مجسمهای از موجودی بالدار که در زیر بالکن عمارت قرار داشت، بدین نتیجه میرسد که این عمارتِ پیچیده واضحاً ساخت دست انسانها نیست. درهرحال که به دلیل خرابیهای به بار آمده و ارتفاع زیاد عمارت، «رازیل» قادر نیست تا خود را به آنجا برساند. به نظر میرسد که «موبیوس» (با فرستادن «رازیل» به آینده) اطمینان داشته که او هیچچیز مهمی دستگیرش نخواهد شد. «رازیل» بهناچار تصمیم میگیرد کوهستانهای پیش رو را بررسی کند.
ناگهان «کین» ظاهر میشود. «رازیل» خطاب به او میگوید که هر موقع آنها با هم ملاقات میکنند اتفاقی بد و ناگوار رخ میدهد. «کین» با لبخندی اذعان میکند که این دفعه اتفاقی نخواهد افتاد. «رازیل» شگفتزده شده که «کین» اینگونه او را تعقیب کرده است. به نظر میرسد که «کین» هنوز منتظر است که سکهاش بر روی لبه فرود آید.
پس از به پیش کشیدن بحث «موبیوس» توسط «کین» و اینکه چگونه او «رازیل» را فریب داده، «رازیل» بیان میکند که «موبیوس» مسلماً نمیخواسته که او با «یانوس اودرن» ملاقات کند. «کین» به طرزی طعنهآمیز بیان میکند که شاید هم «موبیوس» قصد داشته تا با نشان دادن سرزمین بیآب و علفی که من بهتنهایی و با قربانی نکردن خود به وجود آوردهام، تو را علیه من بشوراند.
«رازیل» میگوید که اینگونه نیست. او حال بر این باور است که مرگ «کین» هیچ تأثیر حائز اهمیتی بر روی نازگات نخواهد داشت. «کین» خشنود است که «رازیل» سرانجام توانسته حقیقت راستین را دریابد و به او میگوید که بدونشک باید به دیدار «یانوس اودرن» بروی تا پرده از سرنوشت خویش برداری. او سپس به «رازیل» هشدار میدهد که نیروهای اهریمنی در حال تجدید قوا و تکاپو هستند تا ما را در وادی هلاکت ببینند.
«رازیل» متوجه میشود که «کین» به نحوی صحبت میکند که انگار آن دو همپیمان هستند، «کین» به «رازیل» میگوید که «آنها» بر این باورند که «کین» و «رازیل» همپیماناند. «رازیل» مطمئن است که «آنها» میخواهند که «کین» بمیرد، چراکه بارها به او دستور کشتن «کین» داده شده. «رازیل» با لحنی نسبتاً متکبرانه ادعا میکند که «آنها» بههیچوجه نمیدانند که چگونه او را نابود کنند و هنگامیکه او را احیا کردند، اشتباهی بزرگ مرتکب شدند. «کین» هشدار میدهد که «رازیل» «آنها» را دست کم نگیرد.
«رازیل» سرانجام میپرسد که «آنها کیستند، و اظهار میکند که چگونه در توطئه بزرگ «آنها» علیه «کین» و خود، بعضیهایشان از جمله «موبیوس» حتی نمیدانند که بقیهشان چه نقشههایی در سر دارند. «کین» کمی ناامید میشود که «رازیل» نفهمیده که «موبیوس» در نقشۀ بزرگ «آنها» تنها یک دستنشانده است، و او را از این مهم آگاه میسازد. «کین» به «رازیل» میگوید که «آنها» هنوز مانده تا چهره خود را آشکار سازند.
«رازیل» معتقد است که «آنها» بههیچوجه از این خوششان نمیآید که او و «کین» در حال پاک کردن تاریخی هستند که «آنها» از قبل بهدقت برای نازگات برنامهریزی کردهاند. «کین» تصحیح میکند که او و «رازیل» تنها تاریخ را دوباره نوشتهاند، نه اینکه آن را پاک کرده باشند. تاریخ تنها اجازۀ به وجود آمدن تغییرات کوچک را میدهد، و تحت هیچ شرایطی اجازه ایجاد یک تناقض را نمیدهد. «رازیل» از «کین» میپرسد که چه خواهد شد اگر تاریخ نتواند خود را با تغییرات ایجاد شده وفق دهد. «کین» اینگونه پاسخ میدهد که ایجادکنندۀ تناقض از تاریخ محو خواهد شد. او به «رازیل» هشدار میدهد که شاید این دقیقاً همان کاری باشد که دشمنانشان در تلاش برای انجامش هستند. «کین» دراینباره توضیح دیگری نداده و با تلهپورت شدن به دوردست، «رازیل» را ترک میکند.
بر فراز کوهستانها، «رازیل» Reaver Forgeای دیگر پیدا میکند و پس از ورود به آن باری دیگر تصاویری میبیند از نژاد بالداری که «ستونهای نازگات» را ساختهاند. «رازیل» با بررسی نقشها میفهمد که این موجودات بالدار، اولین خونآشامهای نازگات بودهاند؛ و اینطور که به نظر میرسد عطش به خونی که پیدا کرده بودند احتمالاً توسط همان دشمنانشان ایجاد شده بود که در نهایت با کمک ستونها توانسته بودند شکستشان دهند. «رازیل» با خود تأمل میکند که «کین» چگونه میخواهد از دوراهی که بر سرش قرار گرفته (تصمیم سرنوشتساز) بگریزد؛ چرا «موبیوس» و نیروهای اهریمنی دوست ندارند «کین» را زنده ببینند؛ و چرا اینقدر علاقه دارند که «رازیل» او را از هستی ساقط کند.
درهرحال، پس از حل شدن معماهای Air Forge توسط «رازیل»، Wraith Blade نیروی بنیادی هوا را به دست میآورد. حال، او با برخورداری از Air Reaver امکان شکستن درهای ترکخورده را نیز پیدا کرده و میتواند وارد اتاق سفر در زمان واقع در مناطق باتلاقی شده و به دوران حیات «یانوس اودرن» سفر کند.
«رازیل» که با داشتن Air Reaver دیگر حرکتش در باتلاق کند نمیشد، بهسرعت و با پشت سر گذاشتن چندین موجود جهشیافته به اتاق سفر در زمان رسیده و با شکستن در، وارد اتاق میشود.
«رازیل» حال در مقابل دستگاه سفر در زمان ایستاده و اصلا و ابدا نمیداند که دستگاه چگونه تنظیم میشود. او که چاره دیگری ندارد، بهطور شانسی دستگاه را تنظیم و در زمان سفر میکند.
هرگز نمیتوان گفت که «رازیل» به کدامین دوره سفرکرده است، تا اینکه قدم به بیرون از اتاق میگذارد. ظاهراً «رازیل» درست به همان دورهای که میخواسته منتقلشده است، چراکه پرچمهای سارافان در جایجای مناطق باتلاقی به چشم میخورند. منتقل شدن «رازیل» دقیقه به همان دورهای که مدنظرش بود را نمیتوان برحسب قضا و قدر گذاشت، حداقل خود «رازیل» اینگونه تصور میکند. او گمان میکند که «موبیوس» یا شخصی دیگر میخواسته که او وارد این دوره شود.
نازگات در این دوره پوشیده از برف، و مملو از خونآشامهای به سیخ کشیده شده است، همانند جنگی که «موبیوس» به راه انداخته بود اما در مقیاسی بسیار عظیمتر. «رازیل» سرانجام در نواحی کوهستانی برای اولین بار لشکریان سارافان را در قید حیات میبیند. اگرچه که «رازیل» نسبت به همرزمان خود احساس غم و اندوه میکند، اما با دیدن کشت و کشتار وحشیانهای که اینان انجام دادهاند از نزدیک، دیگر به اندازۀ سابق برایشان عزت و احترام قائل نیست.
سرانجام با رسیدن به نزدیکی «عمارت یانوس» و به هلاکت رساندن چندین دسته از جنگجویان و ساحران سارافان، «رازیل» میبیند که دریاچه یخ زده و مهمتر اینکه عمارت کاملاً دستنخورده و سالم است. این منظره باعث تقویت اعتماد به نفس «رازیل» میشود، از آنجایی که او معتقد است هر حادثهای که باعث تخریب قلعه شده بود باید به مدت کوتاهی پس از کشته شدن خونآشام کهن به دستان سارافان اتفاق افتاده باشد. بااینحال، اگر هم «یانوس» زنده باشد، باز هم رسیدن به بالکن مرتفع قلعه برای «رازیل» کار آسانی نیست، و بالهای سوختهاش هیچ استفادهای برای او نخواهند داشت.
«رازیل» با یافتن سوراخی در دریاچۀ یخزده امیدوار میشود. او با وارد شدن به آن و سپس یافتن یک گلیف مخصوص جابهجایی، (Shift Glyph) به عالم ارواح رفته و مشاهده میکند که دری مقابلش باز شده است. او با ورود به در و بازگشت به عالم مادی مسیر راهروی پیشِ رو را ادامه داده تا به بخش داخلی قلعه میرسد. درون قلعه پر است از تعداد زیادی بالکن، برجهای کوچک، و پلهایی که اینها را به هم متصل میکرد. «رازیل» مردد است که آیا او همان موجود اهریمنی که مجسمهاش در سردر قلعه به چشم میخورد باشد یا موجود فرشتهمانندی که در آهنگرخانههای Reaver به تصویر کشیده شده بود. اما در هر حال، او مصمم است که خونآشام کهن را ببیند، چراکه اوست که کلید سرنوشت «رازیل» را در دست دارد.
فصل چهاردهم: نگهبان دهم
«رازیل» سرانجام خود را به اتاق «یانوس اوردن» رسانده و او را صدا میزند. «یانوس اودرن» خوشحال میشود که حداقل یک بار هم که شده نامش بدون هیچگونه نفرتی برده میشود. «یانوس» اصلا و ابدا قیافه اهریمنی که از او در قلعه سارافان کشیده شده بود را ندارد.
«یانوس» روی به «رازیل» کرده و با دیدن جامۀ پارهپاره و ظاهر درهمشکستۀ وی شوکه میشود. «رازیل» توضیح میدهد که او به جهنم رفته و برگشته است (اشارهای به انداخته شدن به درون دریاچۀ مردگان و سختیهای به دنبال آن). او از «یانوس» میپرسد که چرا این بلاها بر سرش آمده تا تنها بتواند به این لحظه برسد و با او ملاقات کند.
«یانوس» توضیح میدهد که هزاران هزار سال را در انتظار «رازیل» سپری کرده است. او به «رازیل» میگوید که در زمان Binding، «حلقۀ نُهنفره» تشکیل شد تا از «ستونهای نازگات» محافظت کند و او نیز به عنوان دهمین نگهبان و محافظ «سول ریور»، سلاحی که عامل رستگاری خونآشامان است، فرا خوانده شد. او توضیح میدهد که چگونه با گذشت زمان، نسلشان همگی کشته شدند و تنها او باقی ماند. وی ادامه میدهد که من نیز اوضاع وخیمی داشتم و تنها بدین موجب که نگهبان «سول ریور» بودم و وظیفهای نسبت به تو داشتم، این اوضاع وخیم را تحمل کرده و زنده ماندم.
رازیل» میپرسد که چرا بر عهده داشتن وظیفه نگهبانی، باعث زنده ماندن دیگر نگهبانان نشد. «یانوس» پس از مکثی کوتاه، پاسخ میدهد که نمیداند. «یانوس» توضیح میدهد که چگونه انسانها، خونآشامان کهن را از یاد بردهاند و ستونها را از آنِ خود میدانند. او ادامه میدهد که نظارهگر بود است که با گذر زمان، خونآشامان کهن و تاریخشان به اسطوره بدل شدند و سپس هر دویشان کاملاً در غبار زمان محو شدند. هماکنون، «یانوس» در نگاه انسانها یک شیطان است، شیطانی که باید نابود شود.
«رازیل» سؤال میکند که چرا ستونها برای محافظت، نگهبانانی از نژاد انسان فراخواندند، در صورتی که خونآشامها باید این وظیفه را بر عهده میگرفتند. «یانوس» توضیح میدهد که نگهبانان از بدو تولد برگزیده میشوند و حال دیگر خونآشامی متولد نمیشود؛ او اشاره میکند که از قضای روزگار، انسانها و اعضای حلقه در حال کشتن سازندگان ستونهایی هستند که قسم خوردهاند از آنها محافظت کنند. او اذعان میکند که انسانها با کشتن هر خونآشام در واقع در حال پاره کردن گلوی خود هستند و لحظه به لحظه، به فنا و نابودی خویش نزدیکتر میشوند.
«یانوس» میداند که انسانها با ترس و وحشت، از حضور او در این بالا آگاهاند و به صحنۀ اسفبار خونآشامهای به سیخ کشیده شده اشاره میکند که در مقابل قلعهاش بر زمین کردهاند و قصد عذاب دادن وی را دارند، یا اینکه میخواهند او را با این حقه به بیرون کشند. «رازیل» در اینجا متوجه میشود که انسانها معتقدند مرگ «یانوس» به معنی پایان خونآشامها خواهد بود؛ «یانوس» به «رازیل» میگوید که نسل خونآشامها تا این اندازه شکننده و به این سستی نیست.
«رازیل» از گردهمایی سارافان در دهکده «اوشتنهایم» به «یانوس» میگوید. این باعث میشود که «یانوس» نگران مدتزمانی شود که میتوانند با هم سپری کنند. «رازیل» به این نتیجه میرسد که «یانوس» باید نفرت بسیاری از انسانها در دل داشته باشد، اما «یانوس» هیچ نفرتی از انسانها ندارد، زیرا او معتقد است که انسانها خونآشامان را آنگونه که باید و شاید نمیشناسند و به همین دلیل است که از آنان وحشت دارند. دلیل آغاز شدن شکار خونآشامها نیز همین واهمۀ انسانها از آنان بوده است. «رازیل» به «یانوس» میگوید که «ورادور» از انسانها متنفر است؛ «یانوس» نیز در جواب میگوید که «ورادور» زجرهای زیادی کشیده است. «رازیل» میپرسد که آیا انسانها باید بخشوده شوند. «یانوس» اینگونه توضیح میدهد که انسانها فریب خوردهاند و نمیدانند که دارند چه بلایی بر سر خود میآورند.
«رازیل» سرانجام سؤالی که در تمام مسیر خود در ذهن داشت، را از «یانوس» میپرسد؛ او سؤال میکند که آیا من بهراستی «ناجی نامقدس خونآشامها» هستم. «یانوس» پاسخ میدهد که تو حقیقتاً یک ناجی هستی اما بههیچوجه نامقدس یا اهریمنی نیستی. «رازیل» با اشاره به اینکه کلمۀ «ناجی» او را به یاد زجری شدید و طولانی میاندازد، انزجار خود را از این کلمه ابراز میکند. «یانوس» اذعان میکند که نقش تو در سرنوشت نازگات بسیار حیاتیتر و سودمندتر از آن است که تصور میکنی. او شروع میکند به هشدار دادن در مورد نیروهای اهریمنی، اما با توجه بهظاهر «رازیل» میفهمد که او به طرز بیرحمانهای در طول سفر خویش امتحان شده و خود بهخوبی از این مسئله آگاهی دارد.
«یانوس» با قدم نهادن به درون اتاق، به «رازیل» میگوید که امنیت Binding بایستی تأمین شود، و ستونها در این مورد بهمانند قفلی ضروری هستند (Binding در واقع یک نوع سحر و جادو است که خونآشامان کهن با استفاده از آن دشمنان خویش را به عالم شیاطین افکندند. Binding پیوندی عمیق با ستونهای نازگات دارند، بهطوریکه با نابودی ستونها این جادو نیز از بین خواهد رفت). «رازیل» اطلاع دارد که «سول ریور» همان کلید است. «یانوس» به سمت جعبهای زینتی رفته، سپس «سول ریور» را از درون آن بیرون میآورد. به طرز عجیبی، هیچ اثری از حس جابهجایی و سرگیجهای که «رازیل» در کلیسای «ویلیام» دچارش میشد، وجود ندارد. «یانوس» به «رازیل» میگوید که Reaver در هنگام ساخته شدن با انرژی خونآشامی ترکیب شده و به همین دلیل امکان تخلیه کردن خون قربانیانش را داراست. با توجه به اینکه دیگر هیچ حس سرگیجهای وجود ندارد و درحالی که به طرز توضیحناپذیری «رازیل» تحریک به لمس کردن شمشیر میشود، اما او با احساس دلهرهای عجیب از برداشتن شمشیر امتناع میورزد.
به ناگه «رازیل» و «یانوس» صدای سارافان را میشنوند که در حال پیشروی به سمتشان هستند. هردویشان متوجه میشوند که سربازان سارافان «رازیل» را دنبال کرده و توانستهاند از همان راهی که «رازیل» آمده، خود را به اتاق «یانوس» برسانند. سارافان عصای «موبیوس» را در اختیار دارند و «رازیل» آماده مبارزه با آنان میشود. اما «یانوس» بر خلاف میل و اصرار «رازیل» او را از حمله کردن بازداشته و به بیرون از اتاق تلهپورت میکند.
«رازیل» متوجه میشود که در Fire Forge و نزدیکی اتاق «یانوس» قرار دارد. او بهسرعت به سمت درِ اتاق رفته و صدای مبارزه «یانوس» و سارافان را میشنود، اما ظاهراً درِ اتاق تنها بهوسیلۀ Fire Reaver باز میشود.
«رازیل» بهسرعت معماهای Fire Forge را حل کرده و Wraith Blade را مجهز به نیروی بنیادی آتش میکند.
فصل پانزدهم: وداعی زودهنگام
«رازیل» با عجله خود را به خروجی رسانده تا رهآموز جدید خویش را نجات دهد. او درِ اتاق را با Fire Reaver گشوده و با صحنهای ناخوشایند و دلخراش میشود. از قضای روزگار، «رازیل»، خود را مشاهده میکند که سینۀ «یانوس» را دریده و قلبش را بیرون میکشد. «تورل» نیز در صحنه حضور دارد و شگفتزده میشود که قلب هنوز در حال تپیدن است. شوک و ترس و وحشتِ آن لحظه، «رازیل» را در جای خود میخکوب میکند. «رازیلِ سارافان» به بالا نگریسته و «رازیل» را میبیند؛ او نیز از دیدن این موجود عجیب و بهظاهر اهریمنی، خشکش میزند.
ناگهان قلعه شروع به لرزش و فروپاشی میکند. «دوما»، «رازیلِ سارافان» را از بهتزدگی بیرون آورده و به او اصرار میکند که قلعه را هرچه سریعتر ترک کنند. «رازیلِ سارافان» به «دوما» میگوید که Reaver را برداشته و سپس به همراه باقی سارافان از قلعه خارج میشوند.
«رازیل» در محضر «یانوس» که به طرز شگفتآوری هنوز زنده است، اما در حال جان باختن است، حاضر میشود. «رازیل» از «یانوس» معذرتخواهی میکند، اما او میگوید که شاید این هدف واقعیاش بوده که این بار جان «رازیل» را نجات دهد. «یانوس» از «رازیل» استدعا میکند که Reaver را از سارافان پس بگیرد و مدعی میشود که این شمشیر تنها و تنها برای «رازیل» ساخته شده است. سپس نیز «یانوس» زندگی را وداع میگوید.
قلعه باری دیگر به لرزه افتاده و «رازیل» به سمت بالکن میرود. خشم و نفرت جایجای وجودش را فرا گرفته است، بهطوریکه بلافاصله دلزدگی و تنفر عمیقی نسبت به گذشته و شخصیت سابق خود پیدا میکند. او سوگند میخورد که به دژ سارافان بازگشته، «موبیوس» و اعضای سارافان را به هلاکت رسانده و Reaver را پس بگیرد. سپس نیز از «قلب تاریکی» برای احیای «یانوس» استفاده کند. لرزشهای قلعه هنوز ادامه دارند و «رازیل» مجبور به پریدن از بالکن میشود. بنابراین، این بود دلیل فرو ریختن عمارت باشکوه «یانوس».
«رازیل» راهی دژ سارافان میشود، اما یکمرتبه دو موجود اهریمنی به رنگ بنفش بر سر راهش پدیدار میشوند. این موجودات اهریمنی ظاهراً به دلیل امتناع «کین» از قربانی کردن خود در این دنیا حضور نیافته بودند، بلکه توسط نیروهای اهریمنی که قصد تغییر سرنوشت «رازیل» را داشتند فرستاده شده بودند. «رازیل» در راه رسیدن به دژ با دستههای مختلفی از این نوع موجودات مواجه میشود، اما او کسی نیست که به این راحتیها تسلیم شود.
فصل شانزدهم: آخرین تخطّی
«رازیل» در مسیر خود باری دیگر از اتاق مخفی «خدای کهن» عبور میکند. «خدای کهن» «رازیل» را به موجب ناامید کردنش سرزنش میکند. «رازیل» با صدای بلند تأمل میکند که آیا «خدای کهن» واقعاً او را احیا کرده است یا اینکه «رازیل» بنا به دلایلی فناناپذیر بوده و تنها از دریاچۀ مردگان به درون لانه او افتاده است.
«رازیل» میداند که همواره از همهطرف و همهکس فریب خورده است، اما متعجب است که چرا همیشه از همان مسیری که فریبکاران برای او در نظر گرفته بودند، و با اینکه میدانسته فریب خورده است. «رازیل» در شگفت است که او چه قاتل غیرقابلاعتمادی بوده است و چرا پس از اینهمه کشته شدن و احیا شدن، باز هم جان سالم به در برده است. او خود نتیجه میگیرد که باید هنوز حقایق بیشتری در مورد سرنوشتش وجود داشته باشد که نه خود و نه «خدای کهن» از این حقایق باخبرند.
او سپس اتاق را ترک کرده و پس از پشت سر گذاشتن هیولاهای متعددی، سرانجام به «دریاچه جنوبی» میرسد که در این دورۀ زمانی کاملاً یخ زده است. یخ مانع ورود به دژ شده است، اما «رازیل» با بهکارگیری Fire Reaver و Light Reaver راه خود را به درون قلعه باز میکند.
فصل هفدهم: در حصار دژ سارافان
بالاخره «رازیل» در قلعه است، او به دنبال مفتّشهای سارافان یا «موبیوس» میگردد، اما به طرز غیرمنتظره و مشکوکی Reaver را در اتاقی مییابد که بدون هیچ محافظی رها شده است. باز هم هیچ اثری از حس سرگیجهای که در کلیسای «ویلیام» دچارش شده بود، وجود ندارد. عدم وجود حس جابهجایی و سرگیجه باعث ترس «رازیل» از نزدیک شدن به شمشیر میشود، اما بااینحال او تمایلی شدید و مقاومتناپذیر در برداشتن آن احساس میکند.
ناگهان «موبیوس» و «مالک» پشت سرش ظاهر میشوند. «رازیل» Wraith Blade را احضار میکند، اما این بار «موبیوس» عصایش را به همراه دارد و بهراحتی Wraith Blade را غیرفعال میکند. حال دیگر «موبیوس» از پیرمردی نحیف و سردرگم با قامتی شکسته، به ساحرهای تیزبین و بیرحم بدل شده است.
«رازیل» با عصبانیت خطاب به «موبیوس» میگوید که هماکنون دیگر میدانم که همۀ حرکات من توسط تو کنترل میشده و همهچیز زیر سر تو بوده است. «موبیوس» در پاسخ پوزخندی زده و میگوید تا زمانی که «رازیل» را فریب میداده لحظات بسیار خوشی داشته است. «رازیل» به سمت «موبیوس» میرود اما «مالک» با نیزۀ خود او را پس میزند. «موبیوس» سپس به «مالک» میگوید که «رازیل» برای «حلقۀ نهنفره» یک خطر محسوب میشود و باید فوراً از بین برده شود.
«موبیوس» از اینکه «رازیل» باور کرده بود که میتواند تاریخ را تغییر دهد بسیار لذت میبُرد؛ ازآنجاییکه «موبیوس» Time Streamer است او تکتک مقاصد «رازیل» را پیشبینی کرده بود، پیش از آنکه «رازیل» حتی بخواهد به آنها فکر کند. ناگهان هر سهشان صدای «ورادور» را میشنوند که در حال حمله به «حلقۀ نهنفره» است. آنان ضجّه میزنند و از «مالک» درخواست کمک میکنند، اما «موبیوس» جلوی «مالک» را گرفته و ادعا میکند که خطر واقعی «رازیل» است.
«موبیوس» اذعان میکند که او هیچگاه به «رازیل» اجازه نخواهد داد که آزاد و با اختیار خود بگردد و هر آنچه که در سر راهش قرار دارد را تباه کند. «رازیل» ادعا میکند که دیگر هیچگاه او را دستکم نخواهد گرفت، سپس Reaver را برداشته و به سمت دو نگهبان حملهور میشود، اما «موبیوس» و «مالک» خود را عقب کشیده و با قفل کردن در، میگریزند.
«رازیل» با خود اعتراف میکند که خشم و نفرت بوده که او را کور کرده و باعث شده Reaver را بردارد، نه اینکه «موبیوس» Wraith Blade را غیرفعال کرده بود. هماکنون بنا به دلایلی او نمیتواند Reaver را رها کند و احساس میکند که Wraith Blade در حال تکاپو برای ظاهر شدن و پیچیدن به دور Reaver فیزیکی است.
فصل هجدهم: انتقامی تمامعیار
«رازیل» که هیچ انتخاب دیگری نداشت، به پیشروی در قلعه میپردازد. «ملکیا» و «زیفون» ظاهراً در انتظار او بودهاند. «رازیل» از این حقیقت لذت میبرد که این دو روحشان هم خبر ندارد که در آینده تبدیل به همان خونآشامهایی خواهند شد که اینقدر ازشان انزجار دارند و سالهای سال است که در حال کشتنشان هستند. «رازیل» میل و اشتیاق Reaver در این دو سارافان را بهخوبی حس میکند.
او این دو سارافان را با Reaver به سیخ کشیده و عطش به خون Reaver را احساس میکند، Reaver نیز انگار خشم «رازیل» را احساس کرده است. او در جریان مبارزات متوجه میشود که Reaver زخمهایش را بهسرعت التیام بخشیده و بدن فیزیکیاش را زنده نگاه میدارد. اگرچه این بدان معناست که «رازیل» دیگر قادر به رفتن به عالم ارواح به اختیار خود نیست.
در سرای اصلی قلعه، «راحاب» و «دوما» منتظر «رازیل» هستند. «رازیل» سرانجام از این رخداد یا در واقع قضای روزگار که «کین» کشیشان سارافان را تبدیل به خونآشام کرده است، لذت میبرد، چراکه حال میداند که اوست کسی که آنها را به درک واصل میکند. «رازیل» هر دویشان را به هلاکت رسانده و وارد کلیسا میشود.
«تورل» در انتظار اوست. «رازیل»، «تورل» و «دوما» را به یاد میآورد که چگونه بدون هیچ سؤالی او را در Abyss انداختند. «رازیل» به اراده و قاطعیت «تورل» در انجام وظیفهاش و برقراری عدالت، بهعنوان یک انسان و همچنین یک خونآشام اشاره میکند. درحالیکه تورلِ خونآشام در آینده از دست «رازیل» گریخته بود، تورلِ سارافان به هیچ طریقی نخواهد گریخت. «رازیل» او را نیز با Reaver به سیخ میکشد.
فصل نوزدهم: آینهای که خود را شکست
«رازیل» که حال تمامی مفتّشان سارافان بهجز خودش را کشته است، به سمت محل گردهمایی سارافان رفته و شخصیت سابق خویش را ملاقات میکند. «رازیلِ سارافان» با نفرت زیادی در لحن گفتار خود میداند که «رازیل» برادرانش را کشته و حال برای ستاندن جان وی آمده است. «رازیل» از شخصیت سابق خود تقاضا میکند که قلب «یانوس» را به او بازگرداند. «رازیلِ سارافان» از روی استهزا به «رازیل» میگوید آگاه هستم که اینجایی تا انتقام «یانوس» را بگیری و از این رو تو را دوستی «راستین» میدانم. «رازیل» اذعان میکند، به نظر میرسد که هستم. «رازیلِ سارافان» به شخصیت اهریمنی خویش میگوید که این مصیبت، همین حالا و همینجا به اتمام خواهد رسید، و تو را فوراً و بیدرنگ خواهم کشت. «رازیل» در عکسالعمل، به کشته شدن «یانوس» در مرگی آهسته و دردناک توسط سارافان اشاره میکند. «رازیلِ سارافان» توضیح میدهد که اگر این خونآشام را که سالیان متمادی در پی شکارش بودند، بهسرعت میکشتند که اینهمه صبرشان بیارزش جلوه میکرد. او به این موضوع اشاره میکند که «یانوس اودرنِ بزرگ» بهراحتی به دستشان کشته شد و به جهت برآشفتن شعلۀ خشم «رازیل» فریادهای او را هنگام بیرون کشیدن قلبش از سینه یادآوری میکند.
فصل بیستم: در حقیقت در فنا او را بقاست
«رازیل» با خشمی وصفناشدنی به شخصیت سارافانی خویش حملهور میشود. اما مهیبترینِ مفتّشان سارافان به این آسانی زمین نمیخورد. با این حال، در نهایت این «رازیل» است که Reaver را در سینۀ شخصیت سابق خود فرو میکند. «رازیلِ سارافان» با خالی شدن خون از بدنش توسط Reaver به نفسنفس زدن میافتد. «رازیل» شخصیت سابق خویش را با انزجار شدید پس میزند. سرانجام نیز «رازیلِ سارافان» جان خود را از دست میدهد.
«رازیل» با خود میگوید که دیگر چرخۀ سرنوشت من به پایان خود رسیده است. نیروی Wraith Blade بازگشته و با جدا شدن از بازوی «رازیل» به دور Reaver میپیچد. به ناگه هر دو Reaver رو به سمت «رازیل» کرده و با حضور نداشتن هیچ قربانی دیگری، «رازیل» را به سیخ کشیده تا روحش به درون Reaver جذب شود.
«رازیل» سرانجام پی به این حقیقت تلخ میبرد که چرا در مواجهه با شمشیر در این دوران، احساس هیچگونه سرگیجۀ موقتی نداشته است. Reaver بهعنوان سلاحی با قابلیت ربایش روح ساخته نشده بود – بلکه «رازیل» همواره موجود رباینده روح درون شمشیر بوده است. تقدیر «رازیل» این بوده است، تبدیل شدن به موجودی که ارواح را میبلعد، آن هم در قالب شمشیری که آن را تبدیل به سلاحی مخصوص ربایش ارواح میسازد، و متعاقباً گیر افتادن در چرخهای زمانی. او همچنین درمییابد که تناقضِ ربایش روح وی توسط Reaver بوده که در ملاقات «رازیل» با «کین» در Sanctuary of Clans هنگامیکه «کین» به «رازیل» ضربه زد، باعث شکسته شدن شمشیر شده است. «رازیل» متوجه میشود که کل این چرخه، سرنوشت او بوده است.
«رازیل» به زانو درمیآید درحالیکه دو Reaver در حال کشیدن روحش به درون شمشیر هستند. او قادر به بیرون کشیدن Reaver از بدنش نیست. یکمرتبه «کین» از درون سایهها بیرون آمده و خود را آشکار میسازد. «رازیل» بیدرنگ «کین» را مسبب این رخداد میداند. «کین» از «رازیل» میخواهد که تسلیم Reaver شده و به او اعتماد کند.
«رازیل» که توان خود را از دست داده است دیگر قادر به مقاومت در برابر Reaver نیست. هنگامیکه روحش در حالتی است که هم بیرون و هم درون Reaver قرار دارد، سرگیجۀ موقتی شروع به شدت گرفتن میکند. «رازیل» متوجه میشود که این لحظهای بوده که «کین» امید داشته سکهاش بر روی لبه فرود آید. «کین» خود را به «رازیل» رسانده و با تمام قوا Reaver را از درون او به بیرون کشیده، و متعاقباً با موفقیت تاریخ را تغییر میدهد. Wraith Blade ناپدید شده و «کین» به «رازیل» میگوید که او حال آزاد است تا سرنوشت راستین خود را دنبال کند.
چنانکه تاریخ شروع به وفق دادن خود با تغییرات ایجاد شده میکند، اتاق به لرزه درمیآید. ناگهان «کین» که بهواسطۀ این تغییر خاطرات جدیدی به دست آورده بود (خاطراتی که توسط سیر زمانی تغییر یافته – وقایع Blood Omen 2 – ایجاد شده بود) متوجه میشود که اشتباه مهلکی کرده است و با ترس و وحشت بیان میکند که هر دویشان در دام «Hylden» افتادهاند. او به «رازیل» هشدار میدهد که «یانوس» نباید احیا شود، اما «رازیل» حرفهایش را نمیشنود. چراکه تمام نیروی «رازیل» توسط Reaver بیرون کشیده شده است. بدین خاطر که او بسیار ضعیف شده است و قادر به حفظ بدن فیزیکیاش نیست، به عالم ارواح منتقل میشود. آنجاست که او Wraith Blade را میبیند درحالیکه متصل به بازویش است، مدرکی دال بر اینکه روحش نهایتاً روزی به درون Reaver کشیده خواهد شد. «رازیل» متوجه میشود که «کین» تقدیر او را تغییر نداده است، بلکه تنها آن را به تأخیر انداخته است و همچنین اینکه حق با «کین» بوده است:
پیشزمینۀ داستانی:
Blood Omen 2 آشکار ساخت که «کین» پس از اینکه آخرین خونآشام باقیمانده در «نازگات» و باعث فرو ریختن ستونها در پایان وقایع Blood Omen میشود، عازم شده تا تسخیر «نازگات» را آغاز کند. او هنوز قادر نیست هیچ خونآشامی به وجود آورد، لذا خونآشام مرموز و احیاشدهای به نام «ورادور» او را در این امر یاری نمود. «ورادور» کسی بود که با «کین» همپیمان شده و موافقت نمود تا او را در احیای نژاد خونآشام یاری نماید. او شخصاً اولین خونآشامان از نژادی جدید را به وجود آورد که تبدیل به سربازان ارتش «کین» شدند. برخاستن ارتش خونآشامها ظاهراً باعث ایجاد ترس در دل انسانها شده و آنان را مجاب میکند تا زیر پرچم یک پیشوا با یکدیگر متحد شوند، Sarafan Lord مرموز؛ انسانها ارتش مختص خود به نام «سارافان» (که بر پایه انجمن افسانهای شکارچیان خونآشامِ نخستین یعنی «سارافان» بنا نهاده شده بود) را تشکیل دادند تا علیه خونآشامان به پا خیزند. آنان با بهکارگیری جادوی قدرتمند «گلیف» ((Glyph که برای اولین بار در دستان Sarafan Lord دیده شد، قادر بودند تا از رسیدن «کین» به قدرت جلوگیری کنند.
این دو جناح مدتی چند را صرف تهیۀ تدارکات و تقویت خود کرده تا اینکه صفهای جنگ آمادۀ نبردی سرنوشتساز در بیرون «مِریدیان» (Meridian) میشوند، در زمانی که دو قرن از فرو ریختن ستونها میگذرد. Sarafan Lord با توجه به پیشروی نیروهای «کین» به سمت «مریدیان» نقشههایی میکشد تا از انهدام ارتش خونآشامها اطمینان حاصل کند؛ او با بازیابی «سنگ نکسوس» ((Nexus Stone در برابر شمشیر «سول ریور» که در دستان «کین» بود، آسیبناپذیر شده و تدارکات لازم جهت خیانت یکی از افسران «کین» به نام «سباستین» Sebastian همچنین تبعید جنگاور دلیر و قهرمان «کین» به نام «ماگنوس» (Magnus) به Eternal Prison. با آغاز نبرد، شبیخونی که توسط Sebastian ترتیب داده شده بود، بدون هیچگونه نقصانی عملی میشود. بدین ترتیب «کین» از باقی سپاهیان خود به دور افتاده و وادار به مبارزه تن به تن با Sarafan Lord میشود.
«کین» که قادر به استفاده از نیروی «سول ریور» علیه او نیست، توسط Sarafan Lord شکست خورده و از لبۀ پرتگاهی به پایین پرتاب میشود تا ظاهراً به دیدار مرگ خود رود. Sarafan Lord نیز شمشیر «سول ریور» را از او میستاند. نهایتا ارتش خونآشامها به وسیله جادوی Glyph متفرّق شده و Sarafan موفق میشوند تا «نازگات» را فتح کنند، آنهم در پشت نقاب حفاظت از مردم در برابر خونآشامها. به هر حال، «کین» جان خود را از دست نداده بود و توسط Cabal (انجمن مقاومت خونآشامها) نجات یافته بود، اما به قدری ضعیف شده بود که نیاز به استراحتی چند صد ساله داشت. قریب به 200 سال بعد، موقعیتی که نژاد خونآشامها در آن قرار داشتند، به قدری وخیم شده بود که تصمیم گرفتند به رغم جاهطلبیهای هراسانگیز «کین»، او را از خواب چند صد سالهاش بیدار کنند.
قرارگیری جغرافیایی:
بخش عمدۀ داستان Blood Omen 2 در دوران «پس از وقایع Blood Omen» جای میگیرد، یعنی 400 سال پس از فروپاشی ستونها و 2 قرن پس از نبرد «مریدیان»، در آن هنگام که «کین» در شهر «مریدیان» از «خواب دراز» خود برمیخیزد. بخش عمدۀ داستان در پایتختِ تا آن زمان ناشناختۀ «نازگات» به نام «مریدیان» رخ میدهد (که گمان میشود تنها پایتخت بخشی از «نازگات» که توسط Sarafan اداره میشود، باشد). این شهر دستخوش یک «انقلاب صنعتی» شگرف قرار گرفته است. دلیل این تغییر نیز جادوی گلیف و تکنولوژی بخار در آن دوره بوده است که «مریدیان» را به شهری بزرگ، توسعهیافته و مملو از «مارپیچهای» گوناگون با خیل بسیاری از مناطق مجزا از هم بدل کرده است. بخش کوچکی از داستان، بیرون از «مریدیان» و در نواحی مجاور، همچون بیابانهای Canyons، Eternal Prison اسرارآمیز، و Hylden City رخ میدهد.
از لحاظ داستانی، Blood Omen 2 در سیر زمانی اصلی (Original Timeline) جای نمیگیرد. بلکه در عوض، در یک سیر زمانی جدید جای میگیرد که توسط تناقضی حساس و بحرانی به وجود آمد، تناقضی که به وسیلۀ «کین» و «رازیل» در پایان Soul Reaver 2 به وجود آمد. بدون در نظر گرفتن آن رویدادها، امکان به وجود آمدن طرح داستانی Blood Omen 2 وجود نداشت. به خصوص اینکه، داستان این عنوان، بخشی از خاطراتی هستند که «کینِ» سالخوردهتر در پایان Soul Reaver 2 به دست آورد، چنانکه باعث تغییر سیر زمانی (Timeline) شد.
فصل اول: به مریدیان خوش آمدید
داستان اصلی Blood Omen 2 در آن هنگام آغاز میشود که «کین» در منطقه زاغهنشین «مریدیان» از خواب برمیخیزد. او که حافظه و قدرتهایش را از دست داده، به منظور بازیابی نیروهای خود، توسط یکی از خونآشامهای Cabal به نام «اوما» (Umah) تحت آموزش قرار میگیرد. سپس «اوما» قدرت ذاتی خونآشامها به نام «زمزمه» (Whisper) را به یاد «کین» میآورد، قدرتی که با استفاده از آن خونآشامها میتوانند حتی از فاصلههای بسیار دور با یکدیگر صحبت کنند.
پس از اتمام تمرین «کین»، او با اولین خونآشام خائن مواجه شده و این خونآشام را که «فاستوس» ((Faustus نام داشت و از سربازان سابق ارتشش بود، به یاد میآورد. «فاستوس» ادعا میکند که حال تحت محافظت سارافان است و دست هیچکس به او نخواهد رسید. پس از مشاجرهای کوتاه، مبارزهای بینشان در گرفته و سرانجام «کین» به پیروزی میرسد و قابلیت او در انجام پرشهای بسیار بلند را به دست میآورد.
«کین» با بهکارگیری این قابلیت و عبور از تونل مخصوص قاچاقچیان، خود را به «اوما» میرساند. هماکنون «کین» آماده است تا به دیدار سردسته Cabal در مرکز فرماندهی واقع در Sanctuary رود، اما هنگامی که قصد عبور از پلی که به Lower City منتهی میشد، میکنند، توسط یک Ward Gate از هم جدا شده و «کین» مجبور میشود تا به تنهایی و با کمک تعدادی از رابطهای Cabal راه خود به سمت Sanctuary را در پیدا کند. با رسیدن «کین» به Sanctuary، او با سردسته این سازمان ملاقات میکند. اینجاست که میفهمد او کسی نیست به جز همان استاد پیرش، «ورادور». «کین» با لحنی طعنهآمیز اشاره میکند که اینجا هیچ شباهتی به شکوه و عظمت کاخ قدیمی «ورادور» ندارد، و «ورادور» نیز میگوید که این مکان به عنوان پناهگاهی برای خونآشامان کافیست. حین اینکه «ورادور» در حال دادن اطلاعات به «کین» در رابطه با نقشههایش است، صحبتهایشان توسط خونآشامی مجروح از اعضای Cabal قطع میشود. این خونآشام مجروح به آنان میگوید که «اوما» در طول ماموریت خود در Industrial City به مساله مهمی پی برده است، اما پیش از آنکه بتواند اطلاعاتی در این باره فاش کند، دستگیر شده و برای اعدام به Sarafan Keep فرستاده شده است. «کین» برای نجات «اوما» و پی بردن به اطلاعات او فرستاده میشود و در سر راهش یکی دیگر از سربازان سابق ارتشش را ملاقات میکند، «مارکوس» (Marcus). «کین» «مارکوس» را دوست قدیمی خود میخواند، اما «مارکوس» از آنجایی که 200 سال پیش اقدام به کشتن او کرده بود، با این عبارت مخالف است. «کین» اظهار میکند که به نظر میرسد «مارکوس» در این امر شکست خورده باشد. «مارکوس» که در طول خواب 200 ساله «کین» بسیار قویتر از پیش شده است، تلاش میکند تا با افسون مخصوص خود، کنترل ذهن «کین» را به دست گیرد، اما ذهن قوی «کین» به این راحتیها در کنترل دیگری قرار نخواهد گرفت، و این امر موجب شوکه شدن «مارکوس» میشود. او از صحنه گریخته و «کین» نیز به دنبالش میرود. «کین» با کمک «ورادور» Bishop of Meridian را پیدا میکند، اما ظاهراً او قادر به سخن گفتن نیست. با ظاهر شدن «مارکوس» از پشت، مشخص میشود که ذهن اسقف در کنترل او قرار گرفته است. «کین» در مبارزهای نهچندان دشوار «مارکوس» را به هلاکت رسانده و قابلیت «کنترل ذهن» او (Charm) را به دست میآورد. اسقف که حال از چنگال ذهن «مارکوس» رهایی یافته بود دسترسی او را به Sarafan Keep فراهم نموده و «کین» موفق میشود با یافتن راهی مخفی به درون قلعه سارافان، «اوما» را نجات دهد. اما در بیرون سلولی که «اوما» در آن زندانی شده بود، Sarafan Lord منتظر آنهاست. «کین» از دیدن دشمن دیرینهاش خرسند میشود، اما با دیدن «سول ریور» در دستان او، به خشم آمده و تهدید به گرفتن جان Sarafan Lord میکند. «کین» با وجود که در حال حاضر هیچ حریفی در مقابل Sarafan Lord نیست به او حملهور میشود. Sarafan Lord با پرتاب گلولهای از «سول ریور» به سمت «کین»، سوگند میخورد که این بار دیگر کار او را خواهد ساخت، اما پیش از آنکه بخواهد با ضربهای خشمگینانه از «سول ریور» این امر را تحقق بخشد، «اوما» خود و «کین» را به Sanctuary تلپورت میکند.
فصل دوم: تنها حریف سول ریور
به محض رسیدن به Sanctuary، «اوما» فاش میکند که او در Industrial City، «سنگ نکسوس» را دیده است و پی به قدرت این سنگ در بی اثر کردن «سول ریور» برده است. «کین» در ابتدا از صحت این گفته اطمینان ندارد، اما «ورادور» اذعان میکند که Sarafan Lord 200 سال پیش در هنگام مبارزه با «کین» این سنگ را به گردن آویخته بود. «کین» سپس از ماهیت «سنگ نکسوس» میپرسد و «ورادور» اینگونه پاسخ میدهد که این سنگ قادر است فضا و زمان را تسلیم خود کرده تا درگاههایی در هر مکانی از نازگات ایجاد کند.
«کین» که نشان داده بود، در کشتن Sarafan Lord بسیار مصمم است، اظهار میکند زمانی که «سنگ نکسوس» را بدست آورد، این سنگ تنها از آنِ خودش است و سپس راهی میشود تا آن را بیابد.
او در Industrial City، «سنگ نکسوس» را یافته و خونآشام خائن، «سباستین» را در راه رسیدن به سنگ به هلاکت میرساند. در هر حال، «سباستین» پیش از مرگ خود، ادعا میکند کند که وسیلهای به نام Device در زیر «مریدیان» دفن شده که Sarafan Lord از آن برای نابودی خونآشامها استفاده خواهد کرد. «کین» پس از مشورت با «ورادور» و به توصیه او، رهسپار میشود تا با Seer در Canyons ملاقات کند.
«کین» پس از پشت سر گذاشتن بیابانهای Canyons کلبهای کوچک که بر روی پرتگاهی قرار گرفته بود، پیدا میکند و با ورود به آن پیشگویی که دنبالش بود را از نزدیک میبیند. Seer در ابتدا هیچ علاقهای در کمک به «کین» نشان نمیدهد و به او میگوید که به ادامۀ «شکار شبانۀ» خود بازگردد. «کین» خواستاری اطلاعاتی در مورد Device شده و اذعان میکند تا زمانی که جوابی نشوند اینجا را ترک نخواهد کرد. Seer «کین» را دست انداخته و وی را سگ دستآموز «ورادور» خطاب میکند، اما «کین» با پرخاش میگوید که او بازیچۀ هیچ کسی نیست.
Seer با پی بردن به ارادۀ قاطعِ «کین»، موافقت میکند که او را یاری دهد. به گفته Seer، Device سالیان مدیدی است که در زیر «مریدیان» نهفته است و برای التیام یافتن نازگات باید نابود شود. Seer به «کین» میگوید که خون او را بنوشد! «کین» که متعجب شده است میپرسد که او واقعاً چه موجودی است. Seer با لحن عجیبی اذعان میکند که این موضوع ربطی به «کین» ندارد. ناگهان کلبه به لرزه درمیآید. Seer با اشاره به اینکه Sarafan Lord اینجاست، از «کین» میخواهد که هر چه سریعتر خون او را بنوشد. «کین» که راه دیگری نداشت، با نوشیدن خون Seer قابلیت «دورجابهجایی» با بُرد بیشتر را بدست میآورد که با استفاده از آن میتواند برخی درهای مخصوص را باز کند. «کین» از Seer میخواهد که به عنوان همپیمان به او بپیوندد، اما او بیان میکند که پیوستن به «کین» سرنوشتش نیست. با آتش گرفتن کلبه، Seer «کین» را به محل Device تلپورت میکند. حال تنها منظرهای از Sarafan Lord در بیرون کلبه با دستهای چند از سارافان به چشم میخورد، و یک صندلی آتشگرفته در جلوی کلبه.
«کین» با رسیدن به ورودی Device هیچ اطلاعی از اینکه Seer در چه حال است، ندارد. او درون این بنا، Beast (هیولا) را یافته در حالی که درون Ward Gate زندانی شده و وادار به تامین سوخت Device با خون خود شده است. Beast که به قول خودش پس از تغییر شکل یافتن به این حالت درآمده، به «کین» میگوید که هیچ کدامشان تا به حال با هم ملاقات نکردهاند، اما او «کین» را به خوبی میشناسد. Beast اذعان میکند که Device در اعماق زمین جای گرفته و به تنهایی حریف یک شهر به اندازه خودش میشود. «کین» تصور میکرد که Sarafan Lord باید سازنده این دستگاه باشد، اما Beast حرف او را تصحیح میکند که عمر Device بسیار بیشتر از Sarafan Lord بوده و هزاران هزار سال پیش، ساکنان نازگات سازههایی ساختند که Device نیز یکی از آنان بوده. Beast به «کین» میگوید که او باید Builder (سازنده Device) را پیدا کند، چراکه که Builder در نابودی Device به او کمک خواهد کرد. باور این مسئله که Builder هنوز زنده است، برای «کین» سخت است، اما Beast توضیح میدهد که Builder در Eternal Prison زندانی شده، جایی که زمان هیچ معنایی ندارد و عملاً ایستاده است تا زندانیان آنجا تا ابد سزای جنایاتشان را ببینند. Beast سپس «کین» را مطمئن میسازد که Builder بدون شک خواستهاش در نابودی Device است. «کین» پیش از رفتن، به Beast هشدار میدهد که بهتر است اطلاعات او حقیقت داشته باشند. Beast اشاره میکند که «کین» میتواند به او اعتماد کند، چراکه نابود شدن Device مسلما باعث آزادی او خواهد شد.
فصل سوم: آنجا که زمان معنایی ندارد
«کین» با رسیدن به Eternal Prison با نگهبان زندان مواجه میشود که از او میپرسد آیا مهمان، بازدیدکننده، یا مزاحم هستی. نگهبان توضیح میدهد که این مکان مخصوص آنانی است که قانونشکنی کردهاند و به هیچوجه نباید شکنجهشان متوقف شود. «کین» با نادیده گرفتن این هشدار، به جستجوی Builder پرداخته و در مسیر خود با صحنههایی فجیع و خونین از شکنجه و زندانیهای پریشان و آشفتهخاطر رو به رو میشود. در یکی از مناطق زندان، «کین» با خونآشامی دیوانه رو به رو شده و مورد حمله قرار میگیرد. پس از تعقیب و گریزی نهچندان خوشایند و چندین بار سقوط خونآشام دیوانه به درون آب مشخص میشود که این خونآشام به این سادگیها دست بردار نیست. «کین» به ظاهر موفق میشود که او را پشت سر بگذارد و جایی در اعماق زندان با Builder ملاقات میکند. Builder اذعان میکند که تنها در صورت خاتمه دادن به رنج و عذابش، به او کمک خواهد کرد و «کین» نیز میپذیرد.
Builder شروع به توضیح دادن میکند که چگونه هزاران هزار سال پیش دو نژاد نیرومند وجود داشتند که به جنگ با یکدیگر پرداختند. یکی از این دو نژاد موجودی به دست آورد که تنها با یک فکر در ذهن خود قادر به کشتن بود. آنان Device را طراحی کردند تا نیروی این موجود را برای کشتن تمامی موجودات نازگات به جز نژاد Builder منتقل کنند. با این حال، پیش از اتمام ساخت Device، Builder به Eternal Prison انداخته شده و نژاد او به «عالمی هولناک» تبعید شدند.
Builder ادامه میدهد که این موجود Mass نام داشته و موجودی جاویدان است. Device به شبکهای نیاز داشته که سرتاسر نازگات کشیده شود و انرژی Mass را برای کامل شدن آن تامین کند. «کین» متوجه میشود که Sarafan Lord قصد بهکارگیری شبکۀ گلیف به منظور استفاده از Device را دارد. Builder توضیح میدهد که «کین» قادر به از بین بردن Device نیست، اما میتواند به نحوی Mass را از هستی ساقط کند. Builder اضافه میکند که او Device را در دوران تکبّر و بزرگی خود ساخته و تنها چیزی که باعث نابودی Mass و متعاقباً Device خواهد شد، خون نژاد Builder است. او در آخر از «کین» میخواهد که با نوشیدن خونش، او را از این رنج و عذاب ابدی رهایی بخشد و «کین» نیز این خواسته او را عملی میکند.
به نظر نمیرسد که خونآشام دیوانه به این راحتیها دست از سر «کین» بردارد. او در حملهای دیگر سعی میکند با استفاده از قدرت ویژه خود «کین» را نابود سازد، اما پس از عدم موفقیت و چندین بار سقوط به درون استخر مجاور، این خونآشام به ناحیهای دیگر میگریزد که چندین مجسمه و خرابۀ یک مجسمه بزرگ در آنجا به چشم میخورد. مجسمههای کوچک هر کدام دارای دکمهای مخصوص بر روی خود هستند و «کین» با کشاندن خونآشام دیوانه به سمت این دکمهها و متعاقباً فعالسازی آنها صحنه شکل گرفتن دوباره مجسمه بزرگ را مشاهده میکند. مجسمهای از چهرهای آشنا با همان عصای مخصوص خود. «نگهبان زمان»، «موبیوسِ حقهباز». در هر حال، علت وجود مجسمۀ «موبیوس» در اینجا در هالهای از ابهام قرار دارد. «کین» با فریب دادن خونآشام دیوانه باعث میشود که مجسمۀ «موبیوس» بر روی او بیفتد. این خونآشام به شدت مجروح شده و «کین» قصد ترک اتاق میکند. اما خونآشام دیوانه با این ادعا که دیوانگیاش از بین رفته و او همان جنگاور «کین» است، او را صدا میکند. «کین» سرانجام متوجه میشود که ادعاهای این خونآشام صحت دارند، این همان جنگاور او، و بهترین سرباز ارتشش، «ماگنوس» است. «کین» به خاطر ترک کردن کمپ و ملحق شدن به Sarafan Lord او را مورد سرزنش قرار میدهد. «ماگنوس» توضیح میدهد که او کمپ را به قصد کشتن Sarafan Lord ترک کرده، اما در این امر نافرجام مانده و به Eternal Prison فرستاده شده است. «کین» تصمیم میگیرد تا با کشتن او، به عذابش پایان دهد و متعاقباً قابلیت Immolate (کشتن دشمنان بدون لمس کردن آنان و با شعلهور کردنشان) را بدست میآورد.
فصل چهارم: ژرفای نازگات
«کین» به محل Device بازمیگردد، اما پیش از آنکه راهی اعماق شود، Beast با فاش کردن اینکه اسیرکنندههایش Hylden بودهاند (نژادی که مدتها پیش، از «دنیای مادی» تبعید شدهاند)، به او در مورد مخاطرات پیش رو هشدار میدهد. او برملا میسازد که Hylden بودهاند که کنترل وقایع پیش آمده را بر عهده داشتهاند و همچنین Sarafan Lord را هدایت کردهاند. Beast فاش میکند که موجودات مرموز سازنده گلیف (Glyph Wright) که خود را در این پوشش مخفی کردهاند، در واقع همان Hylden هستند.
«کین» با پیشروی به مناطق زیرین و رسیدن به Device، پس از آن، مبارزه با Hyldenها و Demonهای متعدد موفق به مسموم کردن Mass به وسیله خونBuilder و در نهایت کشتن آن میشود.
او سپس به اتاق بالایی Device بازگشته و متوجه میشود که Beast به شکل حقیقی خود تبدیل شده است – که خون آشام کهن، «یانوس اودرن» باشد.
«یانوس» توضیح میدهد که هراران هزار سال پیش خونآشامها موجوداتی خدامانند بودند و بر نازگات حکومت میکردند. اما نژادی دیگر با آنان به دشمنی پرداخته و چندین هزار سال به جنگ پرداخته است. نهایتاً خونآشامهای کهن توانستند آنان را به دنیایی دیگر تبعید کنند. او ادامه میدهد که این نژاد همان Hylden است و آنان نقشه داشتهاند تا خونآشامها را ریشهکن کرده، انسانها را به بردگی گرفته و بدون هیچ مانعی بر نازگات حکومت کنند. هماکنون نیز بازگشتهاند تا انتقام بگیرند.
«یانوس» اضافه میکند هنگامی که «کین» از قربانی کردن خود سر باز زد، شکافی بین بُعدها ایجاد شده که باعث فرار Sarafan Lord شده است. او سپس تلاش کرده تا Hyldenهای دیگر را نیز به این بُعد وارد کند. Sarafan Lord قدرت کافی برای حملهای تمام عیار را نداشت، اما با اطلاع یافتن از وجود شکارچیان خونآشام سارافان در سالیان پیش، تصمیم میگیرد آنان را احیا کند.
«کین» به تدریج بدین باور میرسد که همه این ماجراها تقصیر خودش بوده است، اما در همین هنگام متوجه میشود که او از ابتدا فریب Hylden را خورده است.
با بحث در رابطه با هدف دسیسه Hylden و اینکه آنان چگونه وارد «دنیای مادی» شدهاند، «یانوس» فاش میکند که Sarafan Lord، Hylden Gate را ساخته تا با استفاده از آن وارد «دنیای مادی» شود، اما آنان هنوز هم محدود به «عالم شیاطین» (Demon Realm) هستند و با نابود شدن دروازه، Hyldenهای باقیمانده در این دنیا نیز خواهند مرد.
با بازگشت به Sanctuary، این «ورادور» است که از همه بیشتر شگفتزده میشود. «کین» توضیح میدهد که او Device را نابود ساخته، اما خطری بزرگتر در کمین آنهاست. «یانوس» در مورد Hylden و Hylden City که در آبهای دوردست ساختهاند، همچنین Hylden Gate درون آن توضیح میدهد. «یانوس» ادامه میدهد که او قصد داشته تا خونآشامها را برای حمله به آنجا تلپورت کند، اما Hylden City توسط دیوارهای جادویی محافظت میشود که مانع تلپورت شدن میشود.
«اوما» اذعان میکند که در طی ماههای گذشته، کشتیهای باری بزرگی در حال بارگیری محمولههایی نامشخص در منطقه «اسکلههای بزرگ» (Wharves) بودهاند. او ادامه میدهد که مقصد تمامی کشتیها یک جا است، اما نمیداند کجا.
«یانوس» نتیجهگیری میکند که این مکان باید همان Hylden City باشد. او از «کین» میخواهد که سوار بر یکی از کشتیها شده و با ورود به Hylden City، دیواره محافظ را غیرفعال کرده تا نیروهای کمکی بتوانند وارد شوند و Hylden Gate را غیرفعال سازند.
«اوما» میگوید که او منطقۀ «اسکلههای بزرگ» را به خوبی میشناسد و قصد دارد «کین» را همراهی کند. بر خلاف میل «کین» و اعتراض او، «ورادور» و «یانوس» نیز با خواست «اوما» موافقت کرده و اجازه رفتن او را میدهند. از نظر «کین» اما همراهی «اوما» بیشتر برایش مزاحمت در بر خواهد داشت تا مساعدت.
فصل پنجم: ملکهای که هیچگاه تخت پادشاهی را ندید
در منطقۀ «اسکلههای بزرگ»، مشاجرهای بین «اوما» و «کین» صورت میگیرد.
«اوما» از «کین» میپرسد که پس از کشتن Sarafan Lord و پس گرفتن «سول ریور» چه خواهد کرد و چه بر سر خونآشامها خواهد آمد. «کین» اینگونه پاسخ میدهد که نازگات از آنِ وی خواهد شد و خونآشامها نیز آزادند تا به خواست خویش عمل کنند.
«اوما» با ترس از جاهطلبیهای «کین»، در حرکتی سریع و ناگهانی، رو به او کرده و «سنگ نکسوس» را میرباید. او توضیح میدهد که «کین» بدون شک دنبال قدرت مطلق است. «اوما» معتقد است که خونآشامها امکان برخاستن علیه او را دارند و «کین» به طور حتمی آنان را خواهد کشت، از این روی، فرمانرواییاش هیچ توفیری با Sarafan Lord نخواهد داشت.
«اوما» ادعا میکند او کسی خواهد بود که Sarafan Lord را نابود ساخته و پس از آن نیز حکومت بر نازگات را به دست خونآشامها خواهد سپرد. «کین» به «اوما» هشدار میدهد که او از مبارزه جان سالم به در نخواهد برد و درخواست میکند که «سنگ نکسوس» را پس دهد. «اوما» پیش از آنکه «کین» بتواند او را متوقف سازد، خود را به جایی دیگر تلپورت میکند.
«کین» به ناچار مسیر خود در اسکله را ادامه داده تا اندکی بعد «اوما» را در حالی که در اثر مبارزه با چندین شوالیه سارافان به شدت زخمی شده است، مییابد. «اوما» به «کین» التماس میکند که با دادن کمی از خون خود او را نجات دهد، اما «کین» از این امر امتناع ورزیده و «سنگ نکسوس» را از وی پس میگیرد. سپس از «اوما» میپرسد که آیا او «کین» را در حال فرمانروایی بر نازگات میبیند و آیا او باور دارد که نازگات متعلق به «کین» است. «اوما» که در حال مرگ است، از روی ناچاری نظر مثبت میدهد. «کین» خطاب به «اوما» میگوید که حال، با علم به حقیقت خواهی مرد، و با چنگال خود گلویش را میبُرَد. «کین» در قالب آخرین جمله به «اوما» که آخرین نفسهایش را میکشد، میگوید که او اگر خیانت نمیکرد، میتوانست ملکهاش باشد.
«کین» سپس خود به تنهایی سوار بر کشتی شده و راهی Shield Generator میشود.
فصل ششم: شهری به رنگ سبز و خاکستری (دروازۀ جنهم)
کشتی جنگی به Hylden City رسیده و «کین» راهی ورودی شهر میشود. در همین هنگام Sarafan Lord پدیدار میشود. «کین» به او میگوید که Device نابود گشته و نقشههایش نقش بر آب شده است. Sarafan Lord ادعا میکند که باقی Hylden هنوز قادر به چیره شدن بر نازگات و آغاز عصری جدید هستند. او سپس با «سول ریور» به «کین» حملهور میشود، اما «کین» «سنگ نکسوس» را به گردن آویخته و با خندهای تمسخرآمیز Sarafan Lord را دست میاندازد.
Sarafan Lord سپس مدعی میشود که «سنگ نکسوس» اهمیتی ندارد و ارتش او برای فتح نازگات در حال وارد شدن از طریق دروازه هستند. او پس از گفتن این جملات، ناپدید میشود.
ورودی شهر بسته است و «کین» با یافتن راهی برای ورود، سرانجام موفق میشود خود را به Shield Generator رسانده و آن را غیرفعال کند.
«ورادور» از طریق «زمزمه» به اطلاع «کین» میرساند که آنها به زودی به او ملحق خواهند شد. «ورادور» که از کشته شدن «اوما» به دست «کین» بیخبر است، از او به خاطر نجات دادن جان «اوما» تشکر میکند.
«یانوس» و «ورادور» خود را با تلپورت، به «کین» میرسانند و «یانوس» شروع به یافتن موقعیت Hylden Gate میکند. «ورادور» به «کین» میگوید که حضور «اوما» را نمیتواند حس کند. «کین» فاش میکند که «اوما» مرده است. «ورادور» تصور میکند که حتماً «کین» برای کمک به او دیر رسیده است، اما «کین» آشکار میکند که «اوما» «سنگ نکسوس» را دزدیده بود. «ورادرو» فرض میکند که پس حتما «کین» از کمک به او امتناع ورزیده است، اما «کین» اذعان میکند که او را به خاطر خیانت کشته است. «ورادور» وحشتزده شده و از این لحظه به بعد زنجیر اعتمادش نسبت به «کین» گسیخته میشود. «کین» تهدید میکند که اگر «ورادور» بخواهد سد راهش شود، او را نیز خواهد کشت.
«یانوس» با اشاره به اینکه وقتی برایشان نمانده، مشاجره را قطع میکند. او آماده میشود که آنها را به Hylden Gate تلپورت کند و «کین» و «ورادور» نیز موافقت میکنند رسیدگی به این موضوع را به فردا واگذار کنند. ناگهان، حملهای توسط Sarafan Lord به آنان صورت گرفته و هر دو خونآشام کهن مجروح میشوند.
«یانوس» برای مراقبت از «ورادور» در همانجا مانده و به «کین» میگوید که برای بستن دروازه Hylden او میبایست «سنگ نکسوس» را درون دروازه پرتاب کرده، تا Hyldenهای حاضر در «دنیای مادی» نابود شوند. بدین ترتیب «کین» به Hylden Gate تلپورت میشود تا برای واپسین بار به مصاف Hylden General برود.
Sarafan Lord با دیدن «کین» غافلگیر شده و او را حریفی قدر خطاب میکند. «کین» دو انتخاب در اختیار Sarafan Lord قرار میدهد، یکی اینکه به «عالم شیاطین» بازگردد و دوم اینکه توسط او کشته شود. Sarafan Lord از «کین» میپرسد که یک لحظه به این فکر کن که چرا لشکریانت به تو پشت کردند. «کین» بیان میکند که لیاقت بزدلان و خائنان جز مرگ نیست. «کین» خطاب به Sarafan Lord بیان میکند که بدان آخرین جاسوسات، «اوما» نیز مرده است. Sarafan Lord پاسخ میدهد که او جاسوسی به نام «اوما» نداشته است که «کین» با عصبانیت تمام، این گفته را دروغ محض میپندارد.
Sarafan Lord برای شروع حمله، گلولههایی از «سول ریور» به سمت «کین» پرتاب میکند که «کین» خود را کنار کشیده و با پرتاب گلولهای او را به لبۀ سکو میکشاند، سپس با پرشی بلند به سمتش، او را به درون Hylden Gate میاندازد.
«کین» از لبۀ سکو، پایین را نظاره میکند. چند لحظه میگذرد، اما خبری از Sarafan Lord نیست، تا اینکه ناگهان Sarafan Lord از پشت او ظاهر شده و میگوید که «کین» قادر به پیروزی نیست. درحالی که «کین» «سنگ نکسوس» را به گردن دارد، «سول ریور» بر روی او اثری ندارد، اما با به گردن داشتن «سنگ نکسوس» او قادر به بستن Hylden Gate نیست. Sarafan Lord با لحنی تمسخرآمیز اذعان میکند که «کین» به بنبست رسیده است، اما «کین» در همین هنگام تصمیم میگیرد «سنگ نکسوس» را به داخل دروازه رها کند که باعث واهمه ناگهانی Sarafan Lord میشود.
در حالی که Sarafan Lord و «کین» به مبارزه ادامه میدهند، «یانوس» از راه رسیده و به Sarafan Lord دستور میدهد که به «عالم شیاطین» بازگردد. Sarafan Lord به «یانوس» میگوید که «خونآشامان کهن» به چه حقی نژاد او را به «عالم شیاطین» تبعید کردهاند. «یانوس» در جواب میپرسد که Hylden به چه حقی نفرین عطش به خون را بر روی «خونآشامان کهن» گذاشتند. Sarafan Lord ادعا میکند که این امر عیناً اجرای عدالت بوده است.
در حالی که به طور یقین، با سخن گفتن هیچ نتیجهای حاصل نخواهد شد، این دو شروع به مبارزه میکنند و نهایتاً «یانوس» امکان به دست گرفتن دوباره «سول ریور» را به بهای تبعید شدن خودش به «عالم شیاطین» برای «کین» فراهم مینماید. Hylden General در برابر «کین» که مجهز به «سول ریور» است هیچ حریفی نیست و به سختی مجروح میشود. Sarafan Lord میگوید که Hylden روزی بازخواهند گشت. «کین» اذعان میکند که او منتظرشان خواهد ماند. Sarafan Lord با خندهای تمسخرآمیز بیان میکند که «کین» تا آن روز زنده نخواهد ماند. «کین» میگوید که ]حداقل[ به قدری عمر کرده است که او را از هستی ساقط کند. «کین» سپس با «سول ریور» جان Sarafan Lord را میگیرد تا روحش جذب شمشیر میشود.
با بسته شدن Hylden Gate تمامی Hyldenهای حاضر در نازگات به هلاکت میرسند. «کین» با تفکر و اظهار تاسف در مورد «اوما» از آنجا دور میشود. او به یاد میآورد که «اوما» باور داشت که سلطنت «کین» هیچ تفاوتی با Sarafan Lord نخواهد داشت. «کین» آرزو میکند که ای کاش «اوما» زنده بود و تفاوت سلطنتش را میدید. او راهی میشود تا سارافان که حال هیچ رهبری نداشت را نابود ساخته و شهرها را بازسازی کند. همچنین نظم و ترتیب را به نازگات بازگردانده و سلطنت خویش را آغاز نماید.
[nextpage title=”Legacy of Kain: Defiance”]
مقدمه:
Defiance از نقطهای آغاز میشود که Soul Reaver 2 پایان یافت. «کین» در Soul Reaver 2 جان «رازیل» را با بیرون کشیدن «سول ریور» از درونش نجات داد – در حالی که «رازیل» نزدیک بود وارد شمشیر شده و تبدیل به نیمۀ شبحوار و بلعندۀ ارواح آن شود. این رویداد باعث به وجود آمدن تناقضی میشود که با دشوار نمودن شرایط و تغییر زمان، «کین» و «رازیل» را از هم جدا میکند.
داستان به صورت چرخشی بین دو شخصیت «کین» و «رازیل» روایت خواهد شد.
داستان:
فصل اول: نگهبان حقیقت
در اوایل سپیدهدم، دستهای از خفاش وارد دژ سارافان شده و به شکل خونآشامی درمیآیند که مجهز به شمشیر Reaver است. این خونآشام کسی نیست جز «کین». او با اشاره به اینکه سارافان معتقدند که نفوذ به قلعهشان برای هیچ «انسانی» امکانپذیر نیست، جستجوی خود در یافتن کسی که مسلما از حال «رازیل» باخبر بود، یعنی «موبیوس» را آغاز میکند. در ناحیه زندان قلعه، او زنی را زنجیره شده به دیوار میبیند در حالی که درخواست کمک میکند. «کین» که گهگاه نیاز به نوشیدن خون دارد، در حضر است که این زندانی و دیگر زندانیهایی که مسلماً در جاهای دیگر قلعه هستند، توسط سارافان برای او آماده شدهاند. در هر حال که این مساله برایش مهم نیست و عطش به خود را سیراب میکند. او با ادامه راه و مشاهده درهای فراوان در قلعه، با خود میگوید که انسانها چه علاقه خاصی نسبت به درها دارند.
«کین» در بخش کلیسای قلعه یک نشان (emblem) عجیب یافته و متوجه میشود که این نشان مخصوص ارتقا دادن Reaver طراحی شده و با نگاهی از نزدیک میفهمد که سرچشمۀ آن به خونآشامها بازمیگردد. همچنین قرار داشتن آن در این اینجا نمیتواند اتفاقی باشد و مظنون رده اول هم بدون شک «موبیوس» است.
او سرانجام در قسمت زیرین قلعه، درون اتاقی در اعماق غارها، «موبیوس» را پیدا میکند. «موبیوس» میداند که از آخرین ملاقاتشان قرنها گذشته است و «کین» که اصلاٌ به دنبال مباحثهای مفصل و طولانی نیست، از او میپرسد که «رازیل» کجاست. «موبیوس» تنها به همین جمله بسنده میکند که «رازیل از بازی حذف شده است». او سپس با تمسخر اذعان میکند که شاید بهتر است «کین» بپرسد که «رازیل» در چه زمانی است، به جای اینکه کجاست.
تا «کین» قصد حمله به «موبیوس» را میکند او عصای خود را فعال کرده و «کین» به طرز عجیبی از درد به زمین میافتد. «موبیوس» با طعنه بیان میکند که او از اینکه «کین» در مقابلش همانند یک خونآشام معمولی به زمین افتاده شگفتزده شده است. او اذعان میکند که از «نقشه بسیار ماهرانۀ» «کین» در نجات نازگات آگاه است و میگوید که «کین» نشانههای پیشگوییهای خونآشامان کهن را خوانده اما تفسیر او از آنها درست نیست. «موبیوس» آگاه است که «کین» خود را Scion of Balance، قهرمان پیشگوییشدۀ خونآشامها میداند و معتقد است که «رازیل» کلید سرنوشتش را در دست دارد. نگاهی که در چهرۀ «کین» نقش بسته کاملا تایید کننده این ادعاهاست.
Reaver تنها در چند وجبی «کین» است اما او به دلیل دردی که در قفسه سینه خود احساس میکند، قادر به برداشتن آن نیست. «موبیوس» بیان میکند که «کین» خام این پیشگوییها شده و متوجه سرشت حقیقی «رازیل» نیست. او به «کین» میگوید «حقیقت» را باید خودش به تنهایی دریابد. «موبیوس» با پای خود Reaver را به سمت «کین» که هنوز ضعیف است پرتاب کرده، درحالی که امیدوار است «کین» متوجه شده باشد که ضرورتهای دیگری به جز تعقیب او وجود دارد و همچنین در ملاقات بعدیشان احترام بیشتری نسبت به او نشان دهد. او سپس صحنه را ترک میکند.
«کین» که پس از دور شدن «موبیوس» قوای خود را به دست آورده است، با خود میگوید که در ملاقات بعدیاش با «موبیوس» سوپرایزهای کوچکی برای او خواهد داشت.
فصل دوم: گرفتار در عالم ارواح
«رازیل» جایی در اعماق عالم ارواح است، درحالی که بسیار ضعیف شده و در مقابل «خدای کهن» قرار دارد، Wraith Blade نیز هنوز به دور بازویش پیچیده است. به نظر میرسد که او مدتی طولانیست که تغذیه نکرده است.
«خدای کهن» به او دستور میدهد که این یکدندگیاش را کنار گذاشته و تغذیه کند. اما «رازیل» نمیپذیرد، چراکه اگر یک چیز باشد که او را خشنود سازد، آن نیز به خشم آوردن «خدای کهن» است. اگرچه او از سرنوشت تلخ خود در دنیای بیرون باخبر است، اما ترجیح میدهد به دیدار سرنوشتش رود تا اینکه تا ابد در عالم ارواح زندانی بماند، لذا عزم خود را جزم کرده و در حالی که «خدای کهن» اصلا انتظارش را ندارد، موفق میشود از اتاقهای تو در توی او بگریزد. حال او میبایست «پورتالی مسطح» به جهت ساخت بدنی فیزیکی برای خود و ورود به دنیای مادی پیدا کند، اما ظاهراً این پورتالها توسط «خدای کهن» برای او مهیا شده بودند و حال که «خدای کهن» نمیخواهد او وارد «دنیای مادی» شود، تمامی این پورتالها توسط وی بسته میشوند. «رازیل» تعدادی از ماموران «خدای کهن» (موجوداتی به نام Archon) را میبیند که تلاش میکنند تا انرژیاش را تخلیه کنند، اما او به آنان حملهور شده و نابودشان میکند. «رازیل» سپس متوجه میشود که تنها هدف «خدای کهن» این است که «رازیل» با بلعیدن ارواح، او و چرخ سرنوشتش را تغذیه کند. بدینترتیب «رازیل» عزم خود را جزم میکند تا راهی دیگر برای ورود به دنیای مادی بیابد.
«کین» با حل کردن چندین معمای کوچک و پس از اعتراف کشیدن از یکی از سربازان سارافان متوجه میشود که «موبیوس» در یکی از برجهای قلعه است و امیدوار میشود که بتواند بحث خود با «موبیوس» را ادامه دهد. او در راه رسیدن به برج، شیای قدیمی و عجیب یافته و متوجه میشود که این تکهای از Balance Emblem است؛ و با چسباندن آن به Balance Emblem شمشیر Reaver به قابلیت پرتاب گلولههای آتشین مجهز میشود.
«کین» با رسیدن به بالای برج، «موبیوس» را میبیند. «موبیوس» خشنود از اینکه «کین» تکهای از Balance Emblem را یافته، به او میگوید که اگر آن را کامل کند، بسیار برایش سودمند خواهد بود.
«کین» بیدرنگ با قابلیت دورجابهجایی خود عصای موبیوس را از او دور کرده و گردنش را میگیرد. «موبیوس» خطاب به «کین» میگوید که در تاریخ، این لحظه، لحظۀ مرگ او نیست. «کین» اذعان میکند که مرگ تنها بلایی نیست که میتواند بر سر «موبیوس» بیاورد و سپس فشار را بر روی گردنش افزایش میدهد.
«موبیوس» اشاره میکند که «رازیل» سرانجام وارد Reaver خواهد شد و او موجودی بسیار خطرناک است، همچنین اینکه «کین» با امتناع از کشتن وی اشتباه مهلکی مرتکب شده است. سپس نیز به جای پاسخ دادن به سوال «کین» در مورد اینکه «رازیل» کجاست، ادعا میکند که «رازیل» «مهار شده است». او اظهار میکند که اگر «کین» به سمت غرب ستونها سفر کند، مدرکی حجاری شده بر روی یک سنگ دال بر صحت داشتن ادعاهایش خواهد یافت. «موبیوس» سپس غیب شده و «کین» با خود میگوید که به سنگها نیز نمیتوان اعتماد کرد. او به شکل خفاش درآمده و راهی ستونهای نازگات میشود.
فصل سوم: یادگاری از گذشته
«رازیل» در سردابهای مخروبه یک تابوت متلاشی شده مییابد که گازی عجیب از درون جسد داخل آن به بیرون نشت میکند. او با قدم نهادن به درون گازها، روحش را به جسد درون تابوت پیوند داده و بدین ترتیب بدنی فیزیکی برای خود مهیا میکند. «رازیل» با ورود به دنیای مادی گذرش به دستهای از شکارچیان خونآشام تحت فرمان «موبیوس» میافتد که در حال صحبت با یکدیگر هستند. یکی از آنان چنین میگفت که از نزدیک شدن به ستونهای نازگات واهمه دارد، چراکه روح مونث سرگردانی را در آنجا دیده است که یکدم گریه و زاری میکند.
ناگهان توجه یکی از شکارچیان به «رازیل» جلب شده و نمیداند که آیا او یک خونآشام یا موجودی اهریمنی است. «رازیل» که پیشتر با این شکارچیان درگیر شده بود، Wraith Blade را احضار کرده و تکتکشان را به هلاکت میرساند. در اینجا که او متوجه میشود، از آن روی که در دوران پیکار «موبیوس» علیه خونآشامان قرار دارد، لذا به مدت ۵۰۰ سال در عالم ارواح گرفتار بوده است. «رازیل» همچنین درمییابد که روح مونث سرگردان در محوطۀ ستونها باید «آریل» باشد. کسی که شاید حداقل جواب چندی از سوالات وی را داشته باشد. اما پیش از آن، او میبایست راهی به بیرون از سردابۀ مخروبه بیابد.
«رازیل» راهش را ادامه میدهد تا به Dark Temple میرسد. به محض ورود به Warp Gate واقع درون معبد، حس جا به جایی و سرگیجه به او دست داده و به جایی دیگر منتقل میشود. جایی که دیوار نقشهایی از مهمترین رخدادهای تاریخ خونآشامان به چشم میخورَد. این نقشها نشاندهندۀ جنگ بین «خونآشامان کهن» و حریفهایشان بود، اینکه آنان چگونه توانستند با استفاده از ستونها، حریفهایشان را در «عالم شیاطین» زندانی کنند. نقشی دیگر نشاندهنده قهرمان پیشگوییشدۀ خونآشامهاست که مسلح به Reaver است. «رازیل» در شگفت فرو میرود که اگر او قهرمان خونآشامان است پس چرا Reaver در قلعۀ سارافان تلاش میکرد تا او را به درون خود ببلعد (وقایع Soul Reaver 2).
کمی جلوتر، «رازیل» نقشی دیگر پیدا میکند. این یکی، نشاندهندۀ منصوب شدن نگهبانان خونآشام ستونها بود. هر کدام از نگهبانان همراستا با المانهای ستون خود قرار دارند و نگهبان تعادل، شخصی است که آنان را به با هم یکی میکند.
سرانجام Reaver با نیروی بنیادی Darkness آمیخته میشود و «رازیل» با خروج از معبد و عبور از آرامگاهی که زمانی «کینِ انسان» در آنجا آرمیده بود، به Light Temple میرسد (اینجا در واقع همان آرامگاه «کین» است، جایی که «کین» برای اولین بار سفر دراز و پر پیچ و خم خود را با بیدار شدن در آن به عنوان یک خونآشام آغاز کرد). به مانند Dark Temple «رازیل» پس از ورود به یک Warp Gate و منتقل شدن به جایی دیگر، نقشهایی بر روی دیوارها میبیند. نقشی از دشمنان «خونآشامان کهن» که در حال گذاشتن نفرین عطش به خون بر روی آنان هستند. این نفرین باعث شده بود که بسیاری از آنان در اوج نومیدی و جنون دست به خودکشی بزنند. «رازیل» در تعجب است که این نفرین تا چه حد مخرب بوده که باعث خودکشی آنان شده است.
او در نهایت موفق میشود Wraith Blade را با نیروی بنیادی Light آمیخته کند و حال قادر است تا دری که به ستونهای نازگات منتهی میشد را باز کند، اما پیش از آن، به طرز معجزهآسایی یک مجسمه از خونآشامان کهن که در اتاق قرار داشت، زنده شده و به او حملهور میشود. «رازیل» با نابود کردن مجسمه راهی محوطه ستونها و دیدار با «آریل» میشود.
فصل چهارم: ستونهای عالم هستی (عصر سارافان)
«کین» راهی ستونهای نازگات میشود. ۵۰۰ سال بعد وجهۀ انسانی او تصمیمی خواهد گرفت که باعث تباهی ستونها خواهد شد. «کین» با خود فکر میکند که آیا ممکن است بتواند نازگات و ستونها را به حالت پیشین خود بازگرداند. شاید «کین» به نحوی بتواند نازگات را به شکوه سابقش بازگرداند، اما هیچگاه نخواهد توانست معصومیت از دست رفتۀ آن را بازگرداند. «کین» با به دست آوردن تکهای دیگر از Balance Emblem نیروی بنیادی Dimension را به آن اضافه کرده و به محلی که «موبیوس» گفته بود، یعنی غرب ستونها میرود. در آنجا بر فراز صخرهای Ancient Citadel از دوردست به چشم میخورَد. «کین» با خود میگوید که آیا این یعنی «موبیوس» دروغ میگفته، یا اینکه این نیز یکی دیگر از فریبکاریهای Time Streamer برای به تاخیر انداختن سرنوشت حقیقی اوست. سپس نیز برای یافتن حقیقت، راهی Ancient Citadel میشود.
فصل پنجم: ستونهای عالم نیستی (۵۰۰ سال بعد)
«رازیل» در نزدیکی ستونها غاری دیگر به مانند غارهای پیشین که مخصوص ارتقای Reaver طراحی شده بودند، یافته و با ورود به آن و سپس به درون یک Warp Gate، به بخش دیگری از خرابههای خونآشامان کهن منتقل میشود. او دیوار نقشی پیدا میکند که سرنخی دیگر در معمای سرنوشتش به او میدهد.
تصویر روی دیوار نشانگر یک خونآشام بود، خونآشامی که در حال ساخت شمشیر Reaver بود. این خونآشام اگرچه در طول سالیان دراز، تغییرات بسیاری به خود دیده بود، اما کاملاً مشخص بود که همان «ورادورِ خونآشام» است. عصری که «رازیل» در آن قرار دارد، عصری است که «ورادور» هنوز زنده است. او ممکن است جواب سوالاتی که «رازیل» به دنبالشان است را داشته باشد و «رازیل» امیدوار است بتواند پیش از رسیدن شکارچیان خونآشامِ «موبیوس»، خود را به او برساند.
نگارهای دیگر در همان اتاق آشکارکننده جزئیات مهمی در رابطه با تبدیل «ورادور» به خونآشام است. «رازیل» از قبل میداند که «ورادور» در هنگام تولد، انسان بوده و «یانوس اودرن» این موهبت اهریمنی را به او داده است، اما این نقش دلالت بر این داشت که «ورادور» اولین انسانی بوده که تبدیل به خونآشام شده است. «خونآشامان کهن» بدین دلیل که دشمنانشان نفرین عقیم شدن و عطش به خون را بر روی آنها گذاشته بودند، وادار به این کار شده بودند
«رازیل» پیش از آنکه بتواند ارتقای مخصوص Reaver را بدست آورد، مجبور میشود تا یکی از نگهبانان نخستین ستونها که یک خونآشام کهن بود و حال تنها روحش در «عالم ارواح» باقی مانده بود را از سر راه بردارد. این نگهبان، «نگهبان جدال» بود، چهرهاش دگرگونشده و بالهایش استخوانی. چهرهای که به قول خودش تاوان گناهانش بودند.
«رازیل» او را به راحتی نابود میسازد و متعاقباً روحش به گُنجانهای که در وسط اتاق اصلی قرار داشت منتقل میشود؛ اما انگار برای رسیدن به ارتقای Reaver هنوز یک روح دیگر نیاز است.
در ادامۀ راه، «رازیل» «نگهبان طبیعت» را نیز در مقبرهاش در یکی دیگر از اتاقها نابود ساخته تا سرانجام روحش به گُنجنه منتقل شده و Reaver به نیروی بنیادی آتش مجهز شود. «رازیل» معبد آتش را ترک گفته و راهی ستونها میشود.
او ستونها را میبیند در حالی که در این دوره به موجب فساد اعضای حلقه ترک خوردهاند و رنگشان خاکستری شده است. اینجاست که «رازیل» «آریل» را میبیند، آخرین نگهبان پاک و خالص که از زمان فساد نگهبانان در اینجا زندانی شده و مادامی که «کین» تعادل را بازگرداند و خود را قربانی کند، زندانی خواهد بود.
«آریل» از «رازیل» میخواهد که خود را معرفی کند. «رازیل» بیان میکند که «آریل» را میشناسد اما «آریل» هنوز مانده تا با «رازیل» آشنا شود. «آریل» اظهار میکند که او وقتی برای معماهایی این چنینی ندارد، اما «رازیل» به خوبی میداند که «آریل» تنها چیزی که دارد، وقت است. «آریل» در پاسخ به درخواست کمک به «رازیل» ادعا میکند که او تنها یک نفر را راهنمایی خواهد کرد و آن شخص نیز «رازیل» نیست، او کسی است که نژاد «رازیل» را ریشهکن خواهد کرد.
«رازیل» میپرسد که منظور «آریل» از «نژاد او» چه بوده است که «آریل» پاسخ میدهد نامش «Unspoken» هست و خواهد بود. او بر این باور است که «رازیل» در خدمت همان کسی است (Unspoken) که او را به قتل رسانده و باعث آغاز فساد شده است؛ اما حال، روزنه امیدی وجود دارد که آن هم «کین» است. «آریل» اطمینان دارد که او «تعادل» را بازخواهدگرداند و «نژاد رازیل» را برای همیشه از نازگات بیرون خواهد کرد.
«رازیل» که از آینده باخبر است، با اشاره به اینکه او بسیار بیشتر از آنچیزی که «آریل» تصورش را کند، در مورد «کین» میداند، اذعان میکند که «کین» «آریل» را ناامید خواهد کرد. «آریل» که دیگر نمیخواهد حتی یک کلمه نیز بشنود، کمک به «رازیل» را پذیرفته و مسیر «کاخ وُرادور» را به او نشان میدهد. در آخر نیز بیان میکند که امیدوار است «ورادور» و «رازیل» هر دو با هم به هلاکت برسند و سپس از عالم هستی ناپدید میشود.
«رازیل» پیش از آنکه بتواند خود را به «ورادور» برساند نیاز به Air Reaver دارد. او Air Temple را یافته و واردش میشود. «رازیل» درون معبد نقش دیواری رنگ و رو رفته به چشمش میخورد. این نقش، قهرمان خونآشامها و موجودی دیگر که ظاهراً حریفی سزاوار برایش بود و شمشیری آتشین در دست داشت را نشان میداد. متاسفانه بخشی از تصویر آسیب دیده و چهره حریف قابل تشخیص نیست.
همانند Fire Temple در اینجا نیز، گُنجانه غیرفعال است. «رازیل» همانگونه که انتظار داشت در اینجا نیز با دو تن دیگر از نگهبانان نخستین ستونها مواجه میشود، «نگهبان ذهن» و «نگهبان بُعد». آنان نیز تمام تلاش خود در متوقف کردن «رازیل» را به کار میگیرند، اما تلاشهایشان نافرجام باقی میماند. «رازیل» موفق میشود با کمی دشواری آنان را نیز شکست داده تا روحشان به گُنجانه منتقل شده و نهایتاً Wraith Blade به نیروی بنیادی هوا مجهز شود. او با به کارگیری این نیروی جدید، خود را به «جنگل سیاه» (Black Forest) رسانده و امیدوار است بتواند پیش از شکارچیان خونآشام «موبیوس» خود را به «ورادور» برساند.
فصل ششم: جلوهای از گذشته
«کین» در حالت خفاش به «پایگاه خونآشامان» (Vampire Citadel) میرسد که زمانی به خونآشامان کهن تعلق داشته و اتاقی که او در آن قرار دارد، اتاق مخصوص جلسات «حلقه نه نفره» است. در هر حال، هماکنون این مکان به موجب انقراض آنها چیزی به جز خرابهای متروکه نیست. «کین» امیدوار است که بتواند فرزانگی و بصیرت آنان را در اینجا بیابد.
«کین» در طول مسیرش مورد حمله دستههای زیادی از انسانهای قبیلهنشین و بیتمدن قرار گرفته که به زبانی کهن سخن میگفتند، زبانی که برای «کین» ناشناس بود.
او بر روی دیوارهای بیرونی ساختمان اصلی، دو نقشدیوار پیدا میکند. یکی از آنها آسیب دیده و قابل تشخیص نیست، اما دومی مسلماً همان مدرکی است که «موبیوس» میخواست «کین» پیدایش کند. «کین» با مشاهدۀ این نقش متوجه میشود که «خونآشامان کهن» دو قهرمان را پیشبینی کرده بودند. یکی از آنان رهاییبخش نازگات و دیگری نابودگر آن است.
«ناجی خونآشامان» Reaver را در دست دارد که تنها و تنها برای او ساخته شده، و حریفش، ناجی دشمنان خونآشامان کهن، یعنی Hylden است. «ناجی Hylden» شمشیری آتشین در دست دارد. این نقشدیوار نتیجه مبارزه را نیز که بسیار شوکهکننده است به تصویر کشیده است. «ناجی Hylden» «ناجی خونآشامان» را خواهد کشت.
درِ ساختمان اصلی بسته است و کلید ورود به آن کامل کردن Balance Emblem است. «کین» با یافتن یک Warp Gate به Light Temple منتقل شده، اما هیچ تکهای از Balance Emblem را نیافته و سپس از درون یک Warp Gate دیگر به Fire Temple منتقل میشود. تلاش او در یافتن ارتقایی برای Reaver در اینجا نیز ناکام مانده و سرانجام به Water Temple میرسد. «کین» در اینجا تکهای از Balance Emblem را پیدا کرده و Reaver با درخششی زرد رنگ به نیروی بنیادی Lightning مجهز میشود. با این قابلیت جدید، دسترسی او به مناطقی دیگر از «پایگاه خونآشامان» نیز فراهم شده و به خوبی میداند که هنوز چیزهای زیادی در این خرابه مانده است که باید کشف کند.
فصل هفتم: کاخی به رنگ خون
«رازیل» با گشت و گذار در «جنگل سیاه» سرانجام به حیاط کاخ «ورادور» رسیده و وارد آن میشود، کاخی که زمانی امپراتوری مجلل «ورادور» و مرکز اعمال مفسدانۀ وی بوده است، اما حال متروکه و عاری از حیات است. «رازیل» امیدوار است که شکارچیان خونآشام «موبیوس» پیش از او به اینجا نرسیده باشند.
درِ کاخ بسته است و «رازیل» راهی دیگر برای ورود به کاخ پیدا میکند. «رازیل» با ورود به کاخ به تجملات و ثروت عظیم «ورادور» پی میبرد. او در مسیرش با خونآشامهای احیاشدهای که توسط Hylden تصاحب شده بودند، مواجه شده و با از سر راه برداشتن آنان به اتاقی که یک فواره و استخر در وسطش قرار دارد، میرسد. او پس از حل معماهایی کوچک، مسیری که به Water Temple منتهی میشود را یافته و با وارد شدن به یک Warp Gate به داخل معبد راه مییابد. بر روی بخشی از دیوارهای معبد نقشی است از حریف قهرمان خونآشامان که در Air Temple نیز وجود داشت، اما تخریب شده بود. این نقش، «قهرمان Hylden» را نشان میدهد که چشمان و شمشیری آتشین دارد. او با احضار Wraith Blade به تشابه خود با «قهرمان Hylden» پی میبرد.
او با خود فکر میکند که شاید «کین» «ناجی خونآشامها» و او خودش نیز ناجی نژاد حریف است. «رازیل» در عجب است که آیا «کین» نیز این را فهمیده است یا خیر. پی بردن به این مسئله باعث میشود که «رازیل» بفهمد در طول تمام ماجرا، کلامِ «موبیوس» حق بوده است. سرنوشت او این است که تا سر حد مرگ با «کین» بجنگد. «رازیل» متعجب میشود که داشتن اختیار چه نقشی در کل ماجرا داشته است در حالی که قرار بوده او به این سرنوشت دچار شود.
او با رسیدن به گُنجانۀ مخصوص ارتقا، با نگهبانان «حالات» و «مرگ» مواجه میشود. «نگهبان مرگ» میگوید که «رازیل» رهایی را در مرگ خواهد یافت. «نگهبان حالات» نیز به او میگوید که این حالت روحمانندش تنها، رهانندۀ وی از گناهانش است.
«رازیل» نهایتاً روح این دو نگهبان کهن را شکست داده و Wraith Blade به نیروی بنیادی آب مجهز میشود. او حال با قابلیت جدید Wraith Blade میتوانست به اتاقی که احتمالاً «ورادور» در آن بود وارد شود. «رازیل» خود را به قسمت گلستان کاخ رسانده و با ورود به اتاقی که قبلاً نمیتوانست واردش شود، «ورادور» را میبیند در حالی که شمشیر خود را نیز در دست دارد. او «رازیل» را به عنوان «ناجی کوچک و فلکزدۀ ما» خطاب میکند و نمیداند که آیا «رازیل» آمده تا به آخرین نبرد نژاد خونآشامها ملحق شود، یا اینکه به حریف ملحق شده است.
«رازیل» به «ورادور» میگوید که قصدش از آمدن به اینجا دشمنی نیست و میداند که «ورادور» شمشیر Reaver را ساخته و به همین دلیل میتواند او را از سرنوشتش که زندانی شدن درون این شمشیر باشد، رهایی بخشد.
«ورادور» تایید میکند که Reaver را ساخته، اما اذعان میکند که قادر نیست او را از سرنوشتش رهایی بخشد و همچنین از هدف راستین ساخت Reaver آگاه نیست. تنها چیزی که میداند پیشگوییهایی است که «یانوس اوردن» به او گفته است. «رازیل» در تعجب است که آیا این «پیشگوییها» توضیحی در رابطه با اینکه چرا «ورادور» سلاحی برای زندانی کردن «ناجی خونآشامان» ساخته، دارند یا خیر.
«ورادور» با اندکی درایت پاسخ میدهد که این باید بدین دلیل باشد که «رازیل» مسیر مشخصی را انتخاب کرده است. «رازیل» جواب میدهد که او هیچ مسیری را انتخاب نکرده، بلکه همه او را فریب دادهاند و «ورادور» تنها کسی است که میتواند او را از ماهیت واقعیاش مطلع سازد.
«ورادور» پاسخ میدهد، زمانی تصور میکرده که از ماهیت حقیقی «رازیل» آگاه است، اما حال با غلط از آب درآمدن پیشگوییها، در نتیجۀ آن فساد ستونها و نزدیک شدن نژاد خونآشام به لبۀ انقراض، همه چیز تغییر کرده است. لذا در آن هنگام که وقتش فرا رسد، هیچکدام از پیشگوییها ارزشی نخواهند داشت.
«رازیل» به «کین» اشاره کرده و «ورادور» میگوید که «کین» هنوز به اهمیت خود پی نبرده است. «ورادور» حتی اگر بخواهد هم برای «رازیل» کمکی از دستش برنمیآید، زیرا با اینکه او Reaver را ساخته، اما این «یانوس اودرن» و دیگر خونآشامان کهن بودهاند که آن را با جادوی خود آمیختهاند و «ورادور» نیز نمیداند که این چه جادویی بوده است.
«رازیل» به «ورادور» میگوید که «یانوس» در قلعۀ خود واقع در شمال «اوشتنهایم» به او گفته است که Reaver تنها و تنها برای او ساخته شده است. «رازیل» در تعجب فرو میرود که آیا منظور «یانوس» به عنوان سلاح وی بوده است یا زنداناش. «ورادور» میگوید که شاید بهتر است «رازیل» این را از خود «یانوس» بپرسد. این حرف، باعث شگفتزدگی شدید «رازیل» میشود. «ورادور» دری مخفی را باز کرده که «رازیل» را به سردابهای مخفی میبَرد. جایی که چندصد شمع فروزان به چشم میخورَد. در وسط شمعها جسد خونآلود و خالی از قلب «یانوس اودرن» قرار دارد. قلبی که ۵۰۰ سال پیش، سارافان آن را با قساوت تمام از سینۀ او بیرون کشید.
«رازیل» با مشاهدۀ اینکه هیچگونه اثری از زوال و پوسیدگی در جسد «یانوس» دیده نمیشود، شگفتزده میشود. «ورادور» توضیح میدهد که «قلبِ یانوس» هنوز در جایی در حال تپش است و تا آن زمان بدن «یانوس» از هرگونه پوسیدگی حفظ خواهد شد. اگر قلبش بازگردد، امکان احیای وی وجود دارد. «رازیل» تعجب میکند که چرا «ورادور» اقدام به بازگرداندن قلب «یانوس» نکرده است. «ورادور» توضیح میدهد که او بارهای بار تلاش کرده، اما ظاهراً سارافان در مخفی کردن قلب «یانوس» تمامی جوانب کار را در نظر گرفته است.
سارافان قلب را به عنوان غنیمت به Avernus Cathedral برده و آن را «قلب تاریکی» نامگذاری کرده است. آنان قلب را در جایی مخفی کردند تا به دست خونآشامها نیفتد. اگر «یانوس» احیا شود، او مسلماً جواب سوالات «رازیل» را خواهد داشت. «ورادور» به او در مورد اهریمنی کهن که مدتهاست در کلیسا خفته است (Unspoken)، هشدار داده و میگوید که «رازیل» باید به سرعت راهی شود، چراکه کلیسا در حال سوختن در آتش است. همچنین اینکه این موجود اهریمنی بدون شک منبع اصلی فساد حلقه و ستونها است.
«رازیل» پس از ورود به کتابخانۀ کاخ، راهی شهر گرفتار در آتش «اَوِرنوس» میشود.
فصل هشتم: خدای پیشگو
«کین» برای کامل کردن Balance Emblem و در نتیجه ورود به ساختمان اصلی به تکۀ آخر آن نیاز دارد. او یک Warp Gate یافته و وارد Earth Temple میشود. «کین» نقشهایی بر روی دیوار معبد مییابد از تاریخی که تنها بخشی از آن را میداند. نقش روی دیوار نشان میدهد که با مرگ شمار زیادی از خونآشامان کهن و تقلیل جمعیتشان، ستونها نگهبانانی از نژاد انسان به جای خونآشام احضار کردند. خونآشامان کهن مجبور بودند تا در صورت نیاز نگهبانان انسان را ربوده و آنان را تبدیل به خونآشام کنند تا باقی ماندن ستونها در دستان خونآشامان تضمین شود.
در نهایت نیز انسانها علیهشان شورش میکنند. در کمال تعجب «کین» این شورش توسط «موبیوس» و نگهبان مرگ، «مورتانیوس» رهبری شده است. حال «کین» درک میکند که چرا «موبیوس» تنفر شدیدی نسبت به او دارد. «کین» اولین نگهبان خونآشام پس از سالیان سال بوده است و «موبیوس» میدانسته که این به چه معناست. یا شاید هم همانطور که «کین» با خود فکر میکند، او «موبیوس» را به یاد دوران گذشته میاندازد.
«کین» در Dark Temple و Light Temple چیزی نیافته و با یافتن پورتالی دیگر وارد Air Temple میشود. اینجاست که نقشهایی دیگر بر روی دیوار به چشمش میخورَد. یکی که قبلا نیز آن را دیده بود، کشته شدن «ناجی خونآشامها» به دست «ناجی Hylden» را به تصویر میکشید، اما دیگری دقیقا برعکس، یعنی به سیخ کشیده شدن و مرگ «ناجی Hylden» به دست «ناجی خونآشامها» را نشان میداد. ظاهراً خونآشامان کهن تنها میدانستند که یک نفر از مبارزه جان سالم به در خواهد برد و قادر به پیشبینی دقیق نبودند. آمدن به اینجا و دیدن این تصاویر به نظر میرسد که توسط شخصی برای «کین» از قبل طرحریزی شده بود و «کین» مثل همیشه به «موبیوس» مظنون است.
«کین» سرانجام در Light Temple آخرین تکه Balance Emblem را یافته و Reaver به نیروی بنیادی «زمان» مجهز میشود. با کامل شدن Balance Emblem او وارد اتاق مرموز ساختمان اصلی میشود. درون اتاق، تنها یک حوضچه کوچک و نقشهایی بر روی دیوار از خونآشامان کهن به چشم میخورَد. آنگونه که از این نقشها برمیآید به نظر میرسد که آنان عطش به خون را یک نفرین میپنداشتند. «کین» در عجب است که چرا این اتاق برای آنها تا این اندازه اهمیت داشته و درِ آن را با امنیتی بالا مهر و موم کردهاند. او حدس میزند که به احتمال زیاد قصد جلوگیری از فرار موجودی یا چیزی از درون اتاق را داشتهاند، تا اینکه بخواهند از ورود مزاحمان جلوگیری کنند.
بهناگه صدایی بلند و پرطنین از درون حوضچه او را صدا میزند. «کین» به نشانۀ احساس خطر، یک دست خود را بر روی Reaver میگذارد. این صدا او را به عنوان Scion of Balance و «ناجی نازگات» میشناسد و ادعا میکند که رسیدن «کین» به اینجا از قبل پیشگویی شده و به خواست سرنوشت بوده است.
«کین» دست خود را از روی Reaver برمیدارد، اما هنوز قانع نشده است. این صدا ادعا میکند که «پیشگوی خونآشامان کهن» است. این «پیشگو» ادعا میکند که جوابهای سوالات «کین» را میداند و از خواستۀ «کین» که اطلاعاتی در مورد «رازیل» است، آگاه است. این موجود، تصویری از «رازیل» که در اتاق مخفی «ورادور» و در کنار «یانوس» ایستاده را در حوضچه به نمایش میگذارد. «کین» متوجه میشود که «رازیل» بدن «یانوس اوردن» را یافته برای یافتن قلبش راهی کلیسای Avernus شده است. «کین» از عواقب احیای «یانوس» باخبر است و «پیشگو» نیز این را به خوبی میداند. تصویر درون حوضچه به Avernus که گرفتار در آتش است، تغییر میکند.
«کین» میپرسد که چرا باید به او و پیشگوییهایش اعتماد کند. «پیشگو» ادعا میکند که این رویدادها از پیش نوشته شدهاند و «کین» هنوز برای متوقف کردن «رازیل» زمان دارد؛ اما «کین» بهخوبی میداند که برای این کار باید ۵۰۰ سال جلوتر و در آینده باشد.
«پیشگو» به «کین» پیشنهاد کمک داده و پورتالی زمانی ایجاد میکند که «کین» را دقیقاً به زمان ورود «رازیل» به کلیسا میفرستد. این بهاصطلاح «پیشگو» به «کین» میگوید که این وظیفه بر عهدۀ اوست، چراکه او بوده که «رازیل» را تبدیل به موجودی کرده که هماکنون هست. «کین» میداند که این «پیشگو» قابلاعتماد نیست، اما بدین خاطر که چارۀ دیگری ندارد، برخلاف میل خود به درون پورتال میپَرَد.
«کین» از پورتال بیرون آمده و حال در آینده است. او با حس سفر در زمان بهخوبی آشناست و اتاق نیز به نظر میرسد که تغییر کرده است، چراکه نقشهای روی دیوار کاملاً رنگ و رو رفته شدهاند. بنابراین، به نظر میرسد که حرفهای «پیشگو» حقیقت داشتهاند.
«پیشگو» خطاب به «کین» میگوید که تو خودت کاملاً در حضر هستی که برای متوقف کردن «رازیل» باید چه کاری انجام دهی. «کین» اذعان میکند که «رازیل» دشمن من نیست، اما «پیشگو» بیان میکند که اتفاقاً کاملاً برعکس، بدان که «رازیل» دشمن توست.
«کین» به لبۀ پرتگاهی رسیده و Avernus را در آتش میبیند، او کاملاً از عواقب احیا شدن «یانوس اُودرِن» آگاه است و میداند که باید «رازیل» را متوقف سازد. بدین ترتیب او به حالت خفاش درآمده و راهی Avernus Cathedral میشود.
فصل نهم: خدایی پوشالی
«رازیل» وارد کلیسا شده و بهخوبی میداند که اسرار مخفیشده در کلیسا یا ناگهان برملا میشوند یا برای همیشه نهان خواهند ماند. او امیدوار است که فرضیۀ اول اتفاق بیفتد. «رازیل» باکمی جستجو در کلیسا یک Warp Gate یافته و وارد Earth Temple میشود. به محض ورود به معبد، چشمش به نقشی بر روی دیوار میافتد، نقشی که نشانی آشنا بر روی آن وجود دارد، نشانی که او در تکتک معابد دیده بود. او سرانجام درمییابد که خونآشامان کهن چه چیزی را عبادت میکردند. این نقشدیوار نشانگر این است که خونآشامان کهن بهموجب فناناپذیر بودنشان وارد «چرخ سرنوشت» نشده و این موجب عذاب دیدن و نومیدی آنان شده گردیده است.
«رازیل» حال میداند که این «خدای کهن» بوده که آنان را از خود رانده و باعث شده که در سکوت او اقدام به خودکشی کنند. پس انتقام حقیقی دشمنان خونآشامان کهن، عطش به خون نبوده بلکه جاودانگی بوده است. «رازیل» در شگفت فرو میرود که چگونه نژادی به این نجیبی و درایت فریب «خدای کهن» را خورده است. «رازیل» «خدای کهن» را دیده است و میداند که او هر چه که باشد، هیچ خدایی نیست.
«رازیل» در ادامۀ راه خویش با آخرین نگهبانان نخستین مواجه میشود، ارواح «نگهبان زمان» و «نگهبان انرژی». این دو نیز در مقابل ارادۀ «رازیل» ناکام مانده و روحشان به گُنجانه بازگردانده میشود تا نهایتاً Wraith Blade به نیروی بنیادی Earth مجهز شود.
او به سرای اصلی کلیسا بازگشته و کتابی به نام Dark Scripture را مییابد. به نظر میرسد در قسمت محراب کلیسا قسمتی مخصوص این کتاب طراحی شده است. «رازیل» کتاب را در آنجا قرار داده و راهی به سردابههای زیر کلیسا پدیدار شود. درون سردابهها او نقشدیوارهای جالبتوجهی پیدا میکند که توسط نژاد دشمن خونآشامان کهن ایجادشدهاند و نشانگر ماترک تاریخچۀ خونآشامان کهن است. «رازیل» اظهار میکند به راستی که «تاریخ توسط فاتحان نوشتهشده است». تصاویر نشان میدهند که درواقع این خونآشامان کهن بودهاند که پس از ترد شدن توسط خدای خود جنگ بین دو نژاد را آغاز کردهاند، جنگی که نهایتاً باعث نابودی هر دو نژاد میشود. نژاد دشمن از پرستش «خدای کهن» و «چرخ سرنوشت» سر باز زده بودند؛ و این امتناع آنان بود که باعث شده خونآشامان کهن آنها را به «عالم شیاطین» تبعید کنند.
«رازیل» حال متوجه میشود که شباهت او به ناجی نژاد دشمن تصادفی نیست.
درون سردابهها، «رازیل» موردحمله موجوداتی اهریمنی قرار میگیرد که صدها سال پس از تصمیم سرنوشتساز «کین» و در دورانی که به قلعه سارافان سفرکرده بود تا انتقام «یانوس اودرن» را بگیرد (وقایع Soul Reaver 2) سد راهش شده بودند.
«رازیل» نقش دیگری پیدا میکند که مشخصاً توسط نژاد دشمن کشیده شده است. آنها قهرمانی را پیشگویی کرده بودند که آنان را از دست خونآشامان کهن نجات داده و «خدای کهن» را نابود خواهد ساخت. این قهرمان شمشیری آتشین در دست دارد. نکته جالب اینجاست که هر دو نژاد پیشگویی کرده بودند که قهرمانشان بر دیگری پیروز خواهد شد.
به ناگه «خدای کهن» با «رازیل» سخن میگوید. او بیان میکند که سرانجام سرشت حقیقی «رازیل» آشکار گردید. او هیچگاه «ناجی خونآشامان» نبوده است؛ بلکه ناجی نژاد دشمن آنان بوده است که با نام Hylden شناخته میشوند. «خدای کهن» با لحنی طعنهآمیز از «رازیل» میپرسد هنگامیکه «کین» از این مسئله مطلع شود، چهها که نخواهد شد.
در اتاقی بزرگ با گودالی عظیم در وسط آن، «رازیل» بهآرامی نزدیک شده و صدای راهِبانی را میشنود که پشت سر هم فریاد میزنند Hash’ak’gik (هش-آک-گیک). او سپس صدای مردی را میشنود که با Hash’ak’gik سخن گفته و یک قربانی به محضر او پیشکش میکند. به نظر میرسد که «رازیل» وارد مراسمی اهریمنی و خونین شده است. او با خود تأمل میکند که آیا این همان منبع فساد Avernus و نازگات است. باکمی نزدیکتر شدن، «رازیل» چهرۀ مرد ناشناس را دیده و فوراً او را میشناسد. او نگهبان مرگ، «مورتانیوس» است که برای پیشگیری از نازل شدن خشم Hash’ak’gik بر بشریت، خون قربانیشدهای را پیشکش میکند. «مورتانیوس» از صحنه دور شده و «رازیل» راهِبان صومعهنشین را میبیند که خدای خود را ستایش میکنند.
«رازیل» در شگفت است که این چیست که این انسانها تا این حد خالصانه عبادتش میکنند. شاید این همان «Unspoken» باشد که «ورادور» در موردش به او هشدار داده بود. ناگهان نیرویی ناشناس «رازیل» را گرفته و به درون گودال میکشاند. او در کنار بقایای اسکلتی متعددی به زمین میافتد. این بقایای اسکلتی ظاهراً همگیشان قربانیان موجودی بودهاند که در این گودال عظیم سکنی گزیده است. در همین هنگام، «رازیل» از جای خود برخاسته و صدای بلند گامهایی بزرگ به گوشش میخورَد. موجودی عظیمالجثه، چهارپا و عجیبالخلقه به «رازیل» نزدیک میشود. موجودی اهریمنی میگوید که بوی هیچ خونی را استشمام نمیکند، او خواستار قربانی است. او ظاهراً فرض کرده که «رازیل» قربانی موردنظر است و بهموجب این قربانی نحیف و ناچیز، عبادتکنندگان خود را تهدید کرده و ادعا میکند که خشم او را خواهند دید.
هیولا «رازیل» را استشمام کرده و به نظر او را میشناسد. «رازیل» Wraith Blade را احضار کرده و به هیولا هشدار میدهد که فاصله خود را حفظ کند. هیولا صدای «رازیل» را نیز به میشناسد، اما باور نمیکند که این خود «رازیل» باشد، چراکه به یاد دارد «رازیل» به درون Abyss سقوط کرد.
«رازیل» بیان میکند که او سقوط نکرد بلکه به درون Abyss پرتاب شد. هیولا بالاخره مطمئن میشود که این همان «رازیل» است و پس از بلایی که بر سر دیگر برادرانش آورده، حال به سراغ او آمده است.
«رازیل» درمییابد که این هیولا، برادرش «تورل» (Turel) است که در آیندۀ نازگات از چنگال انتقام او گریخت. هیولا تأیید میکند که نامش مدتها پیش «تورل» بوده است. «رازیل» شگفتزده است که «تورل» از لحاظ ظاهری نسبت به دیگر برادرانش چقدر مشمئزکنندهتر و عظیمتر شده است.
«تورل» ادعا میکند که او دیگر تغییر کرده و برای خود خدایی شده است، بسیار نیرومندتر از «رازیل» و حتی «کین»! «رازیل» متوجه میشود که او همان بهظاهر خدایی است که راهبان Hash’ak’gik صدایش میزدند و عبادتش میکردند.
«رازیل» در شگفت است که چگونه اینچنین شده است. «تورل» توضیح میدهد درزمانی تاریک و اهریمنی که عطش فراگیر شده بود، او را احضار کردهاند. «رازیل» میپرسد، پس چرا درون چنین گودالی گرفتار ماندهای. «تورل» با عصبانیت پاسخ میدهد که اگر میتوانست بگریزد بههیچوجه اینجا نمیماند، و شروع میکند به گفتن از «کسانی» که او را شکنجه میدهند، اما ناگهان بدنش از درد به لرزه درمیآید.
«تورل» که چشمانش به طرز عجیبی به رنگ سبز درخشان درآمده، اذعان میکند که این زمانِ پیشگوییشده است. «رازیل» از تغییر ناگهانی «تورل» شگفتزده میشود. به نظر میرسد چندین موجود مختلف کنترل او را به دست گرفتهاند. این موجودات که کنترل «تورل» را به دست گرفتهاند، بیان میکنند که از «تورل» برای دستور دادن به عبادتکنندگان بالای گودال استفاده میکنند و قربانیها برای زنده نگاه داشتن او هستند. آنان ادعا میکنند که «تورل» «میزبانی بادوام» برایشان بوده، اما زینپس دیگر به دردشان نخواهد خورد.
این موجودات از «رازیل» میخواهند که در مقابل «ناجی خونآشامان» پیروز شود که هماکنون در راه رسیدن به Avernus است. «تورل» سرانجام کنترل خود را به دست آورده و به «رازیل» حملهور میشود. بهمانند دیگر برادرانش، Wraith Blade در مقابل «تورل» نیز ناکارآمد است، اما «رازیل» راهی دیگر برای شکست او پیدا کرده و درست پیش از نابودی کامل «تورل» موجودات مذکور باری دیگر کنترلش را به دست گرفته و با «رازیل» سخن میگویند. آنان از او میخواهند که بهسرعت راهی شده و کار «ناجی خونآشامان» را تمام کند. چراکه این امر باعث نابودی Binding و آزادی تمامی Hylden خواهد شد. سرانجام نیز «تورل» که قوایش کاملاً تحلیل رفته بود، جان خود را از دست میدهد.
«رازیل» روح او را بلعیده و به طرزی بدشگون، به نظر میرسد که روح موجوداتی که «تورل» را تسخیر کرده بودند نیز بلعیده شده است. چشمان «رازیل» با درخششی سبز رنگ برق میزنند.
با بلعیدن روح «تورل» نیروی پرتاب گلولههای دورجابهجایی (Telekinectic) ارتقا مییابد. «رازیل» با بیرون آمدن از گودال، «مورتانیوس» را میبیند که با استفاده از تلپاتی در حال ارسال پیامی به «کینِ جوان» است تا برای «Grand Finale» به محوطه ستونها بازگردد.
«رازیل» طلب اطلاعات میکند، اما «مورتانیوس» ناگهان بهمانند «تورل» تسخیر شده و تلاش میکند تا با تسخیرکننده خود بجنگد. او نیروی تسخیرکننده را پس زده و به «رازیل» میگوید برای دستیابی به پیروزی که دنبالش است، دیر آمده است. «رازیل» اذعان میکند که «مورتانیوس» او را با کسی دیگر اشتباه گرفته است. «مورتانیوس» که هنوز هم بر باور خود استوار است، کسی که پیشگوییهای کهن را به «رازیل» آموزش داد، یادآوری میکند.
«مورتانیوس» باری دیگر تسخیر شده، اما این بار تاب مقاومت ندارد. تسخیرکننده، با نظر «مورتانیوس» موافقت میکند که «رازیل» بسیار دیر رسیده است، اما مهم نیست، چراکه زین پس، با وجود «رازیل» یا بدون کمک او، Hylden به کامیابی خواهد رسید.
«رازیل» متوجه میشود که این «Unspoken» است که دارد با او سخن میگوید و به قضای روزگار اشاره میکند که او خود را درون یکی از اعضای حلقه پنهان کرده است. «Unspoken» تأیید میکند که بهراستی، طعنهوار است که در حال استفاده از یکی از نگهبانان ستونها برای نابودی خود ستونها است. او ادعا میکند که نژاد Hylden سرانجام انتقامی تمامعیار خواهند گرفت. «مورتانیوس» تلاش میکند تا کنترل خود را به دست گیرد، اما ناکام میماند؛ «Unspoken» به «رازیل» میگوید که قوای اندکی در «مورتانیوس» باقیمانده و باید مراقب باشد تا او را به کشتن ندهد.
«مورتانیوس» بالاخره با مقاومت از تأثیر «Unspoken» بیرون آمده و به «رازیل» میگوید که او حس میکند نژاد «رازیل» به هیچوجه شکست را نمیپذیرد. «رازیل» از «قلب تاریکی» میپرسد و «مورتانیوس» باری دیگر اذعان میکند که او دیر رسیده است، چراکه «مورتانیوس» از «قلب تاریکی» به منظور آغاز پیشگوییها و هستی بخشیدن به ناجی پیشگوییشدۀ خونآشامها، Scion of Balance، که تقدیرش نابود کردن «رازیل» است استفاده کرده است. او ادعا میکند که Scion of Balance نازگات را نجات خواهد داد، ستونها را باری دیگر به دست نگهبانان خونآشام بازخواهدگرداند و Hylden را برای همیشه از نازگات بیرون خواهد راند.
«رازیل» حال متوجه میشود که این Scion of Balance کیست. «مورتانیوس» بدون شک از «قلب تاریکی» برای احیای «کینِ انسان» به عنوان یک خونآشام (وقایع Blood Omen 1) استفاده کرده است. «مورتانیوس» اعتراف میکند که در ابتدا به پیشگوییهای خونآشامان کهن اعتقاد نداشته و تصور میکرده که خونآشامها آفتی هستند که باید زدوده شوند، اما حال او متوجه است که خونآشامان کهن درست میگفتهاند و او و «موبیوس» با برخاستن علیه آنان و منقرض کردنشان دچار اشتباهی جبرانناپذیر شدهاند. در آن زمان، آنان نمیدانستند که ستونها باعث زندانی شدن چه موجوداتی هستند، اما حال او کارهایی در جهت رسیدن به رستگاری انجام داده و تا پایان، این اعمال خود را ادامه خواهد داد، پایانی که او خود میداند نزدیک است. «مورتانیوس» با تمام وجود باور دارد که «کین» تعادل را به نازگات بازخواهدگرداند.
«رازیل» از او میخواهد که محل «قلب تاریکی» را بگوید و میپرسد که آیا «مورتانیوس» آن را نابود کرده. «مورتانیوس» که از جهالت «رازیل» تعجب کرده است اذعان میکند که «کین» با جانش در حال محافظت از قلب تاریکی است.
«رازیل» شوکه شده و میفهمد که قلب هنوز در بدن «کین» است. هنگامی که «مورتانیوس» شروع میکند به صحبت از اینکه چگونه قلب تاریکی باعث رستگاری و نجات او و نازگات خواهد شد، «Unspoken» او را باری دیگر تسخیر کرده و بیان میکند که «مورتانیوس» در حال ضعیف شدن است. او ادعا میکند که به زودی میزبانی قویتری برای تسخیر کردن به دست خواهد آورد. او به «رازیل» نزدیک شده و مدعی میشود که حال موعد پیشگویی شده فرا رسیده و به زودی Hylden آزاد خواهند شد.
«مورتانیوس» که ضعیف شده تلاش میکند تا بر تسخیر «Unspoken» غلبه کند. او ماسک اسکلتی خود را احضار کرده و به محوطه ستونها تلپورت میشود. «رازیل» مدتی طولانی را صرف تامل دربارۀ سخنانی میکند که چند لحظه پیش شنید.
فصل دهم: این همه تلاش آیا برای هیچ بود؟
دستهای از خفاش به Avernus Cathedral رسیده و به شکل «کین» درمیآیند. او شمشیر «سول ریور» را بیرون کشیده و به آهستگی چندین قدم در سرای اصلی کلیسا برمیدارد. ناگهان چرقهای از نور مشاهده شده و «رازیل» پدیدار میشود.
«رازیل» میپرسد پس قدرت اختیاری که از آن صحبت میکردی، چه شد. «کین» ادعا میکند که تو هنوز آن را داری و این دقیقاً دلیل حضورت در اینجاست. «رازیل» یادآوری میکند که این اعمال تو بوده که سرنوشت مرا به این سمت و سوی سوق داده است. او ادعا میکند که سکۀ «کین» بالاخره به زمین رسیده و حال او باید به نتیجهاش عمل کند. «کین» مخالفت کرده و اذعان میکند که سکه هنوز در حال چرخیدن است.
«کین» به «رازیل» هشدار میدهد که احیای «یانوس» باعث به خطر انداختن بهترین حالتی که آیندهشان میتواند داشته باشد، خواهد شد. «رازیل» تصور میکند که «کین» تنها مقصودش این است که «یانوس» احیا نشود و تنها زمانی که خودش بخواهد به «رازیل» امکان استفاده از قدرت اختیار را خواهد داد. با گفتن این حرفها، به طرز شومی درخشش سبز رنگ گذرایی در چشمان «رازیل» نمایان میشود.
«کین» هشدار میدهد که ماجرا بسیار پیچیدهتر از آن چیزی است که «رازیل» تصور میکند و از «رازیل» میخواهد که به او اعتماد کند، چراکه از نظر خودش مقاصد هردویشان برای آیندۀ نازگات، اگر یکی نباشد، آنقدرها هم متفاوت نیست. «رازیل» که باور دارد تنها «یانوس» جواب سوالاتش را میداند، میپرسد که با اعتماد به «کین» مثلاً چه تفاوتی ایجاد خواهد شد.
«کین» میگوید که قصدش تهدید کردن «رازیل» نیست، اما «رازیل» با مشاهدۀ «سول ریور» ، زندان مقدّر شده خویش در دستان او، در این مورد شک دارد. «کین» «سول ریور» را کنار گذاشته و نجات دادن «رازیل» از بلعیده شدن به درون «سول ریور»، در قلعۀ سارافان (وقایع Soul Reaver 2) را یادآوری میکند. او توضیح میدهد که مقصود او به هیچ وجه وارد شدن «رازیل» به درون «سول ریور» نیست. «کین» اشاره میکند که «ارزیل» تنها فردی نیست که جانش در خطر است، و خود او نیز با آمدن به اینجا متحمّل ریسک بزرگی شده است، چراکه «رازیل» Wraith Blade را در دست دارد، تنها سلاحی که قادر به نابود کردن «کین» است.
«رازیل» شمشیر Wraith Blade را احضار کرده و اذعان میکند که اگر او و «کین» دو ناجی خونآشامها و Hylden هستند، پس باید تا سر حد مرگ مبارزه کنند تا سرنوشت نازگات مشخص شود. «کین» معتقد است که «رازیل» دارد با بیفکری عمل میکند و خطاب به او میگوید که با او مبارزه نخواهد کرد. «رازیل» به تمسخر بیان میکند که Scion of Balance و ناجی نازگات میخواهد پیش از مبارزه تسلیم شود.
«رازیل» برای حمله، به سمت «کین» پریده، اما «کین» با نیروی خونآشامی خود او را گرفته و به سمت محراب پرتاب میکند. «کین» در نهایت و به ناچار دعوت به مبارزه را میپذیرد، آن هم با این باور، که باعث خواهد شد «رازیل» بفهمد که در اشتباه بوده است.
«کین» Reaver را به سمت «رازیل» گرفته و از او میخواهد که به حرفهایش گوش دهد. او اذعان میکند که استفاده از «قلب تاریکی» بسیار خطرناک است و قلب باید نهفته باقی بماند. «رازیل» اینجاست که با شگفتی متوجه میشود «کین» از مکان قلب خبر ندارد و هیچگاه واقعاً به دنبالش نگشته. «کین» توضیح میدهد که مکانش مهم نیست. هر موجودی مجبور به دنبال کردن مسیری از پیش تعیینشده و مقید به «چرخ سرنوشت» است. در هر حال، «رازیل» این را از پیش میداند.
«کین» ادامه میدهد که با این وجود، موجودی هست که در بند سرنوشت نیست و به راستی قدرت اختیار دارد. این موجود کسی نیست جز «رازیل»، چراکه او پس از افتادن به درون Abyss باری دیگر متولد شده است. او یادآوری میکند که «رازیل» قدرت انتخاب دارد، اما «رازیل» مطمئن است که این «انتخاب» ]حتماً[ باید بر طبق خواسته و مقاصد «کین» باشد. او به «کین» میگوید که من دیگر آلت دست تو نیستم و حال، قدرتهایم ممکن است حتی از قدرتهای تو نیز پیشی گرفته باشند. طعنهآمیز خواهد بود اینکه موجودی که «کین» خلق کرده حال او را نابود سازد.
«رازیل» که چشمانش به رنگ سبز میدرخشند، به طرز شومی Wraith Blade را احضار کرده و بیان میکند وقتش رسیده که این مشاجره را یکبار و برای همیشه پایان دهیم. مبارزه آغاز شده و پس از اینکه هر کدام از حریفها مهارتهایشان را به نمایش میگذارند، ناگهان روح «رازیل» شروع میکند به کشیده شدن به درون Reaver. «رازیل» که کاملاً ضعیف شده است، بر روی زانوانش افتاده و قوایش به تدریج کاسته میشود. او گردن «کین» را به عنوان مقصر میگیرد.
«کین» صادقانه سوگند میخورد که قصدش این نبوده است. «رازیل» فریاد میزند «Vae Victis» و با آخرین قوای باقیماندهاش چنگال چپ خود را در سینۀ «کین» فرو کرده و «قلب تاریکی» را بیرون میکشد. چشمانش با درخششی سبز رنگ میدرخشند و اظهار میکند «Woe to the conquered». «رازیل» برای «کین» برملا میکند که «قلب تاریکی» در سینۀ تو بوده است. «رازیل» سپس گلولهای به سمت «کین» که به شدت در حال خونریزی است پرتاب میکند. «کین» به درون پورتالی در پشت سرش افکنده شده و ناپدید میشود.
ظاهراً نیرویی اهریمنی در کلیسا «رازیل» را تسخیر کرده بود و باعث شدت گرفتن خشمش شده بود. حال چشمان «رازیل» به حالت عادی خود بازمیگردند. به نظر میرسد که «کین» مرده است. اما «رازیل» هیچ احساس پیروزی یا مسرّت در این باره ندارد. تنها حسی که دارد این است که او و «کین» باری دیگر کورکورانه خواستۀ دشمنانشان را عملی کردهاند. «رازیل» نمیداند که آیا «کین» واقعاً قصدش زندانی کردن او در Reaver بوده است یا خیر، اما حال که دیگر هیچگاه نخواهد فهمید.
«رازیل» به کاخ «ورادور» بازگشته و میبیند که کاخ توسط شکارچیان خونآشام «موبیوس» مورد حمله قرار گرفته و اشغال شده است. مشخص نیست که او به موقع رسیده است یا خیر، اما امیدوار است که آنان هنوز «یانوس» را پیدا نکرده باشند.
پس از جستجویی کوتاه درون کاخ، «رازیل» هیچ اثری از «ورادور» پیدا نمیکند. ناگهان صدایی آشنا «رازیل» را از بالای بالکنی در نزدیکی صدا میزند. این صدا، صدای «موبیوس» است که دستهای از شکارچیان خونآشام، او را همراهی میکنند. او از «رازیل» به خاطر کشتن «کین» تشکر میکند و «رازیل» نیز حدس میزند «موبیوس» انتظار دریافت قدردانی مشابهی را برای دستگیری «ورادور» دارد، مگر اینکه او گریخته باشد. «موبیوس» شمشیر «ورادور» را در مقابل «رازیل» انداخته تا اثباتی بر دستگیری او باشد.
«موبیوس» به «رازیل» میگوید که در دستگیری «ورادور» متحمل تلفات زیادی شدهاند و او به زودی قرار است اعدام شود تا سرانجام تمامی خونآشامان نازگات از صحنه روزگار محو شوند. «رازیل» خطاب به «موبیوس» یادآوری میکند که خود او نیز به زودی به هلاکت خواهد رسید (اشاره به وقایع Blood Omen 1).
«موبیوس» ادعا میکند که از آنجایی که او خدمتکاری وفادار برای «خدای کهن» است، هیچ هراسی از مرگ ندارد و با علم به اینکه خالصانه به خدای خود خدمت کرده، کاملاً با خشنودی خواهد مرد.
«موبیوس» که ظاهراً به موجب مرگ «کین» سر از پا نمیشناسد، از «رازیل» میپرسد که از نظر خودش او کدامیک از ناجیان است. او سپس ادامه میدهد که برای او و «خدای کهن» ذرهای نیز اهمیت نداشته که «رازیل» فکر میکند کدامیک از این دو است، مادامی که او «کین» را از هستی ساقط کند.
«رازیل» متوجه میشود که تمامی اعمالش از پیش طرحریزی شده بودند و به این تصورِ «کین» که فکر میکرد «رازیل» قدرت اختیار دارد، لبخندی سرد میزند. «موبیوس» میگوید به راستی که تو از قدرت اختیار برخوردار هستی و فریب دادن شخصی که قدرت اختیار داشته پیروزی بزرگی برایم محسوب میشود. «موبیوس» سپس به محل اعدام «ورادور» تلپورت شده و «رازیل» را با شکارچیان خونآشامی که احاطهاش کردهاند، تنها میگذارد. «رازیل» تمامی آنان را از سر راه برداشته و از آن روی که شکارچیان برای گرفتن «ورادور» مناطق زیادی از کاخ عظیم و باشکوه او را تخریب کرده بودند مجبور میشود تا راهی دیگر برای رسیدن به «یانوس» بیابد.
با ضعیف شدن Binding، حال Revenantها (اجسادی اسکلتی که توسط هیلدن احیا و تسخیر شده بودند) قادر بودند تا خود را به شکل Hyldenهای واقعی دربیاورند. «رازیل» آنان را نیز شکست داده و خوشبختانه در حالی به مقبرۀ «یانوس» میرسد که هیچ اثری از شکارچیان در آنجا به چشم نمیخورد. «رازیل» خود را به بدن «یانوس» رسانده و با نگاهی به قلب، در تفکر فرو میرود که در راه بازپسگیری آن نهتنها «کین» جان خود را از دست داده، بلکه مرارتهای بسیار نیز گریبانگیرش شدهاند. تمام این سختیها و مشکلات تنها برای اینکه «رازیل» به پاسخ سوالاتش برسد.
«رازیل» با کنار زدن دستان «یانوس» از روی سینهاش قلب را در جای خود قرار میدهد، اما هیچ اتفاقی نمیافتد. او با خود فکر میکند که چه میشود اگر تمام این تلاشها برای هیچ و پوچ بودهاند. او از روی خشم و نومیدی مشتی بر روی بدن «یانوس» میزند.
در همین هنگام بدن «یانوس» تکان خورده و او احیا میشود! خونآشام کهن به «رازیل» میگوید که به یاد دارم که میخواستم Reaver را به تو بسپارم، اما سارافان از راه رسیده و قلبم را از سینه بیرون کشیدند.
«رازیل» «یانوس» را مطلع میسازد که او ۵۰۰ سال است که درون این سردابه است و سارافان مدتها پیش از بین رفتهاند. «یانوس» که شوکه شده این همه سال مرده بوده است، از «رازیل» میپرسد که چه بلایی بر سر «ورادور» آمده است. «رازیل» اذعان میکند که «ورادور» مرده است و نژاد خونآشام در لبۀ انقراض قرار دارد.
«یانوس» بیان میکند که باید شتاب کنند. نیروهای اهریمنی زیادی در کمیناند که قصد فریب دادن او و تغییر سرنوشتش را کردهاند. «یانوس» توضیح میدهد که از راه رسیدن «رازیل» به عنوان نقطۀ رهایی و نجات نژاد خونآشام پیشگویی شده بود. «رازیل» در شگفت است که اگر اینگونه باشد، پس چرا Reaver ساخته شده تا او را درون خود زندانی کند. «رازیل» سپس Wraith Blade را احضار کرده و «یانوس» با دیدن «سول ریور» و شمشیر آتشین در دستان «رازیل» شوکه میشود. «یانوس» متوجه میشود که «رازیل» هم نجاتدهنده و هم نابودگر نازگات است و برداشت او از پیشگوییها نادرست بوده است. سرنوشت «رازیل» بسیار پیچیدهتر از آن چیزی است که «یانوس» تصور میکرد.
«یانوس» از «رازیل» میخواهد که به او اعتماد کند و پس از موافقت وی، آنان به جایی که جواب سوالات «رازیل» نهفته است، تلپورت میشوند.
آن دو به اتاقی میرسند که نُه صندلی در وسط آن به صورت یک نیمدایره چیده شده است. «رازیل» سوال میکند که اینجا کجاست. «یانوس» توضیح میدهد اینجا پایگاه دیرینۀ خونآشامان کهن است که پس از انقراض آنان، مدتهاست که تخریب شده و متروکه است. اتاقی که آنها هماکنون در آن ایستادهاند، زمانی اتاق گردهمایی نخستین «حلقۀ نه نفره» بوده است. بخشی از پایگاه، که از جنگ گستردهای که با Hylden صورت گرفته بود، جان سالم به در برده است.
از درون این اتاق، خونآشامان کهن شاهد احضار ستونها و تبعید شدن نژاد Hylden بودهاند. «یانوس» با مشاهده ستونهای ترکخورده از بالای Ancient Citadel که به طرز شومی در حال لرزیدن هستند، متوجه میشود که Binding در خطر از کار افتادن است. لذا این همان زمان پیشگوییشده است.
«یانوس» بیان میکند مادامی که حداقل یک خونآشام در نازگات وجود داشته باشد، هنوز هم اندک امیدی برای نجات ستونها وجود دارد. او ادامه میدهد که انسانها شایستگی کافی در خدمت به ستونها را نداشته و نگهبانی از ستونها باید به خونآشامان بازگردد. این باعث میشود که «رازیل» بپرسد پس چرا همان ابتدای کار، خونآشامان کهن اجازه دادند که ستونها به دست انسانها بیفتند.
«یانوس» حس میکند که وقتی برای توضیح نمانده، اما «رازیل» با اشاره به اینکه هیچ اهمیتی به نابود شدن نازگات نمیدهد، او را وادار به پاسخگویی میکند. «یانوس» که تا اندازهای رنجیدهخاطر شده، توضیح میدهد که Hylden خونآشامان کهن را با عطش به خون نفرین کردند که به دنبال آن انتقام حقیقیشان که جاودانگی باشد، بر سر خونآشامان آمد. «رازیل» متوجه میشود که این بدان معناست که خونآشامان کهن نمیتوانستند به «چرخ سرنوشت» بازگردند.
«یانوس» توضیح میدهد که درست است، روح آنان درون بدنشان زندانی شده بودند و نمیتوانستند وارد چرخه مرگ و حیاتِ دوباره شوند که همان «چرخ سرنوشت» است. جاودانگیشان باعث سکوت «خدای کهن» و قطع ارتباط با آنها شده بود. خیل بسیاری از آنان که قادر به تحمل جدایی از خدای خود نبودند در نهایت نومیدی اقدام به خودکشی کردند. «رازیل» اظهار میکند اینطور که به نظر میرسد «یانوس» به طرز جالبی از این مهلکه جان سالم به در برده است.
«یانوس» ادعا میکند که جاودانگی چه نفرین باشد و چه موهبت، او و دیگر خونآشامان میبایست زنده میماندند تا نژاد Hylden در تبعید باقی بماند. Binding تنها تا زمانی حفظ خواهد شد که خونآشامها وجود دارند، بنابراین خونآشامان کهن مجبور بودند تا نگهبانان انسان ستونها را تبدیل به خونآشام کنند. انسانها نیز ناگزیر علیهشان شورش کرده و از تبدیل شدن به خونآشام امتناع ورزیدند. از آن هنگام به بعد نیز ستونها را از آن خود کردند.
تا زمانی که انسانها بر ستونها حکمفرمایی کنند، Binding رو به زوال رفته و شروع به کماثر شدن میکند تا اینکه به کل از بین برود. اگر هیچ اقدامی صورت نگیرد، Hylden به این دنیا بازخواهند گشت.
«رازیل» اطمینان ندارد که هیچکدام از اینها ربطی به او داشته باشد. «یانوس» توضیح میدهد که آنها هماکنون در لحظهای از تاریخ قرار دارند که دوران جدیدی آغاز خواهد شد و «رازیل» کلیدی برای ]آغاز[ این دوران جدید است. «یانوس» به پایین اشاره کرده و اذعان میکند که اتاقی مخفی، درست زیر اتاقی که در آن ایستادهاند، وجود دارد. «یانوس» حس میکند که شخصی از پیش درِ اتاقِ بیرونی را گشوده است و درمییابد که سرنوشتشان در حال آغاز شدن (رقم خوردن) است.
«یانوس» یک گردنبند Golden Ouroborus از گردن خود باز کرده و به «رازیل» میدهد. این گردنبند دری را خواهد گشود که به جواب سوالات «رازیل» منتهی میشود. اما «یانوس» نمیتواند «رازیل» را همراهی کند. این آزمون تنها و تنها برای «رازیل» است. اگر او از آزمون پیروز بیرون آید جوابهایی که به دنبالشان است را خواهد یافت، و اگر با شکست مواجه شود بازگشتی در کار نخواهد بود. بدین ترتیب «یانوس» با تلپورت شدن به مکانی ناشناس، «رازیل» را تنها میگذارد.
«رازیل» در بیرون از ساختمان اصلی، دری که ظاهراً دنبالش بود را پیدا میکند. درون این در، همان اتاق مرموزی قرار دارد که «یانوس» اشاره کرده بود. «رازیل» با Golden Ouroborus در را باز کرده و پس از طی راهرویی بسیار طویل به Spirit Forge میرسد. اتاقی نهچندان بزرگ با ستونهایی متعدد که به صورت یک دایره در گوشههای اتاق کشیده شدهاند و مرکز اتاق نیز ظاهراً جایی است که مخصوص ارتقای Wraith Blade طراحی شده است.
یکمرتبه بازوان «خدای کهن» از زمین بیرون میآیند. «خدای کهن» دلیل حضورش را اینگونه توضیح میدهد که او اینجا و همهجا است، هماکنون و در همۀ زمانها، از آن روی که او «چرخ سرنوشت»، و «چرخۀ حیات و مرگ» است.
«رازیل» با خود تأمل میکند که احتمالاً خونآشامان کهن به خاطر فرار از شنیدن صدای او دست به خودکشی زدهاند. «خدای کهن» به «رازیل» در مورد گستاخیاش هشدار داده و بیان میکند که بهرحال «رازیل» به دلخواه او ماموریتش را انجام داده است.
«رازیل» در شگفت است که این چیست که «خدای کهن» در تکاپوی نابودیاش است و تا این حد از «رازیل» ترسیده است. «خدای کهن» با ریشخند اذعان میکند که سرنوشت «رازیل» کاملا بیهوده بوده است و در طول تمام ماجرا این سرنوشت «کین» بوده که اهمیت داشته است. در این اتاق، «رازیل» چشمش به سه نقش بر روی دیوار میافتد؛ یکی از «ناجی خونآشامان» که در حال کشتن «ناجی Hylden» است، دیگری از «ناجی Hylden» که در حال کشتن «ناجی خونآشامان» است، و در وسط نقشی از Scion of Balance به چشم میخورد.
«خدای کهن» در تلاش برای نابود کردن Spirit Forge آن را تا جایی که میتواند به پایین کشیده و با بازوان خود آن را میپوشاند. اما «رازیل» که کاملاً مصمم است با کمی تلاش بازوان او را کنار زده و Spirit Forge فعال میشود. «خدای کهن» نیز دست برداشته و صحنه را ترک میکند.
ناگهان در وسط Forge «آریل» پدیدار میشود در حالی که زیباییاش بازگشته است. او به «رازیل» میگوید که Spirit Forge روح تکتک «نگهبانان تعادل» را برای این لحظه ]مهم[ احضار کرده است.
«آریل» توضیح میدهد که او دیگر «آریلِ» سابق نیست و یأس و نومیدی که او را کور کرده بود از بین رفته است. روح او و دیگر پیشینیانش برای Final Baptism شمشیر Wraith Blade به اینجا احضار شده است. او به «رازیل» میگوید که برای بازگرداندن تعادل، «سول ریور» باید توسط Spirit Forge خالص شود.
«آریل» با دراز کردن دست خود به سوی «رازیل» از او میخواهد که ای رازیل، مرا و پیشینیانم را رهایی دِه، چراکه ما تنها و تنها به همین دلیل است که به اینجا فراخوانده شدهایم. «رازیل» دست او را گرفته و انرژی سفیدِ خالصکننده، روح تمامی نگهبانان تعادل را جذب میکند. برخلاف دیگر ارتقاهای Wraith Blade، این ارتقا، او را به عالم ارواح منتقل میکند.
«آریل» خطاب به «رازیل» میگوید که او یک آزمون دیگر نیز دارد، «یکی کردن آنچه که از هم دور افتاده و جدا شده است». به محض تحقق بخشیدن به این امر، Scion of Balance مجهز به «نیروی راستین» خود خواهد شد.
برخلاف آنچه که «یانوس» به او گفته بود، «رازیل» نهتنها جواب سوالاتش را نیافته بلکه با حرفهای «آریل» حتی سوالات بیشتری نیز در ذهنش شکل میگیرد. Spirit Forge برای استفادۀ «کین» طراحی شده بود، اما حال او مرده است. «رازیل» نمیداند که آیا هنوز هم امیدی هست یا خیر. با لرزیدن اتاق و شروع به ریزش کردن، «رازیل» به سرعت از آن خارج میشود تا خود را به «یانوس» برساند.
«رازیل» به نزد «یانوس» بازگشته و او را میبیند که در حال نظارۀ ستونهاست. «یانوس» نگران Binding است که در حال بیاثر شدن است. «رازیل» متوجه میشود که این همان لحظهای است که «کین» تصمیم سرنوشتساز خود را گرفته و از فدا کردن جان خود امتناع میورزد (وقایع Blood Omen 1). «یانوس» به «رازیل» میگوید که هنوز هم روزنۀ امیدی هست و از او میخواهد شخصی که به عنوان Scion of Balance شناخته میشود را بیابد.
«ناگهان انفجاری از نور مشاهده شده و ستونها منفجر میشوند. موج حاصل شده از انفجار باعث به زمین افتادن «رازیل» و لرزیدن «یانوس» از درد میشود. بالها و چهرۀ «یانوس» به طرز شدیدی سوختهاند و چشمانش به رنگ سبز میدرخشند.
«رازیل» میداند که این موجود همان موجودی است که «مورتانیوس» را تسخیر کرده بود؛ «Unspoken» یا Hylden Lord. او از «رازیل» به منظور کامل کردن نقش خود بدون هیچگونه عیب و نقصی تشکر کرده و خشنود است که توانسته با تسخیر کردن «یانوس»، با یک تیر دو نشان بزند؛ بدینصورت که آزادی و انتقامش را یکجا بگیرد.
«یانوس» تلاش میکند تا از تسخیر Hylden Lord بیرون آید، اما به ناکامی میرسد. Hylden Lord بسیار خشنود است که «یانوس» موجودی ضعیف نیست، چراکه او برای نقشههای آیندهاش به میزبانی بادوام و قوی نیاز خواهد داشت. انسانها از نظر او میزبانانی بسیار ضعیف و آسیبپذیر هستند. Hylden Lord خطاب به «رازیل» میگوید که تو ابزار پیروزی Hylden را فراهم کردهای و به همین دلیل نژاد Hylden از تو قدردانی میکند.
«رازیل» با دعوت به مبارزه و احضار Spirit Reaver، به Hylden Lord میفهماند که اعلام پیروزیاش زودهنگام بوده است. Hylden Lord اذعان میکند که گمراهی و فریب حلقه، تسخیر «مورتانیوس»، قتل «آریل»، زوال و فرو ریختن ستونها همگی نقشهای از پیش طراحی شده توسط Hylden بوده است، برای رسیدن به این لحظۀ بسیار مهم که مجال گریختن از عالم شیاطین برای Hylden Lord از فراهم شود.
Hylden برای انجام نقشههای آیندۀ خود نیاز به میزبانی آسیبناپذیر و خون یک خونآشام کهن داشتهاند و «رازیل» هر دوی اینها را در قالب «یانوس» در اختیارشان قرار داده است. او همچنین Scion of Balance را کشته است. به خاطر تمامی اینها Hylden Lord مطمئن است که به پیروزی دست یافته است.
«رازیل» در ابتدا با بیاعتنایی اجازه میدهد که Hylden Lord از او عبور کند، اما سپس Spirit Reaver را در مقابل او گرفته و سد راهش میشود. Hylden Lord با پوزخندی میپرسد که چرا اینقدر مشتاقی که در راه هدف از دست رفتۀ خونآشامان بمیری.
«رازیل» ادعا میکند که به او اجازه گریختن نخواهد دارد و همانگونه که «یانوس» خواسته بود، اگر مجبور شود او را خواهد کشت. Hylden Lord دعوت به مبارزه را پذیرفته و این دو وارد مبارزه میشوند.
مبارزه با یک خونآشام کهن را به احتمال زیاد باید دشوارترین آزمون «رازیل» دانست. در هر حال، عاقبت این «رازیل» است که به پیروزی نسبی دست مییابد، اما هنگامی که قصد وارد کردن آخرین ضربه را میکند، «یانوس» از تسخیر بیرون آمده و از او میخواهد که سریعتر کارش را تمام کند. اما «رازیل» مردد است و این تردید او باعث میشود Hylden Lord دوباره قدرتش بازیابی شده و ضربهای سهمگین به «رازیل» وارد کند. ضربهای که در اثر آن، فریاد «رازیل» به آسمانها بلند میشود.
«رازیل» بر روی زمین افتاده و Hylden Lord اذعان میکند که هماکنون کار تمام است و به زودی دوران جدیدی آغاز خواهد شد. او سپس درحالی که بدن «یانوس» را در تسخیر خود دارد، به پرواز درآمده و از صحنه دور میشود. بدن فیزیکی «رازیل» از بین میرود…
در عالم ارواح، «رازیل» میبیند که در مقابل «خدای کهن» قرار دارد. او اذعان میکند که مهم نیست تا چه اندازه و چقدر سخت برای گریختن تلاش کنی، همیشه به طرز اجتنابناپذیری به اینجا و نزد من بازخواهی گشت. او به «رازیل» دستور میدهد که تسلیم شود. «رازیل» نپذیرفته و با Spirit Reaver موجی از ضربات پشت سر هم را روانۀ او میکند.
این ضربات کوچک تنها باعث خندیدن «خدای کهن» میشود، بهطوریکه بیان میکند Spirit Reaver هر چقدر هم ارتقا یابد، بر روی او هیچ اثری ندارد، چراکه تنها یک Wraith Blade است (بُعد فیزیکی ندارد). «رازیل» به هیچ وجه دوست ندارد که زندانی «خدای کهن» شود، اما ظاهراً هیچ چاره دیگری ندارد.
«خدای کهن» بیان میکند که وظیفۀ «رازیل» در کشتن «کین» با موفقیت انجام شده و حال Spirit Forge آماده جای دادن خدمتکاران بیشتری برای «خدای کهن» است. دیگر هیچ کاری نمانده که «رازیل» بخواهد انجام دهد.
«رازیل» میداند که «خدای کهن» تنها بدین خاطر که او از قدرت اختیار برخوردار است اینجا زندانیاش کرده، اما «خدای کهن» در پاسخ ادعا میکند که تو هیچ قدرت اختیاری نداری. او ادامه میدهد که چون فناناپذیر هستی، روحت هیچگاه به «چرخ سرنوشت» بازنخواهدگشت، بنابراین تا ابد در اینجا خواهی ماند. پس سعی کن به خانۀ جدیدت عادت کنی.
«خدای کهن» سپس «موبیوس» را به Spirit Forge فرامیخواند.
فصل یازدهم: آرام گرفتن در بستر حقیقی
جایی تاریک و نمناک به مانند سیاهچالی هراسانگیز، جسد «کین» بر روی زمین افتاده است. در قفسۀ سینهاش جای خالی قلبش دیده میشود که توسط «رازیل» بیرون کشیده شد.
بهناگه، چشمانش باز میشوند. «کین» با پی بردن به اینکه هنوز زنده است، از جای خود برخاسته و دست بر روی جای خالی قلبش (قلب «یانوس») میگذارد و تنها چیزی که حس میکند حفرهای خالیست. «کین» اصلاً و ابداً نمیداند که چطور هنوز زنده است در حالی که قلبی برای تپیدن در سینهاش نیست.
یکمرتبه صداهایی شوم و اهریمنی شنیده میشوند که به «کین» میگویند هرچه بیشتر در این عالم بماند، چهرهاش زشتتر و عجیبتر خواهد شد و بدون اینکه متوجه شود به مرور زمان دچار جنون خواهد شد.
آنان خطاب به «کین» میگوید که به دیار هلاکت خوش آمدی، این همان جایی است که ما هزاران هزار سال پیش توسط خونآشامان کهن به آن تبعید شدیم. «کین» متوجه میشود که اینان همان Hylden هستند.
Hylden اذعان میکنند که سرانجام و به زودی از عالم شیاطین خواهند گریخت. «کین» به سرعت روی خود را برگردانده و چندین موجود اهریمنی را پشت سرش مشاهده میکند. برای «کین»، هنوز امید رنگ نباخته است. این موجودات نیز بدونشک رنگ پیروزی را در مقابل خونآشامی چندصدساله نخواهند دید. «کین» پس از نابودی آنان پورتالی یافته و به گودالی پر از بقایای اسکلتی و چندین ناقوس منتقل میشود. ناگهان حسی عجیب و توصیفناپذیر به «کین» میگوید که به Vampire Citadel بازگردد.
او در سر راه خود با دستهای چند از موجودات اهریمنی و راهبان مواجه شده و پس از نابودی آنان خود را به اتاق گردهمایی حلقه در Vampire Citadel میرساند. در اینجا چشمش به ستونهای از بین رفتۀ نازگات میافتد و متوجه میشود که لحظۀ سرنوشتساز امتناع او از قربانی کردن خود که کل سرنوشت او را شکل خواهد داد، چندی پیش رخ داده است.
۵۰۰ سال بعد، «کینِ جوانتَر» امپراتوری خود را با تبدیل کشیشان سارافان به افسران ارشد خونآشام خود بنیانگذاری خواهد کرد. سپس دستور پرتاب قویترینشان به درون Abyss را خواهد داد؛ حرکتی که قرار بود به منظور سرپیچی از سرنوشت انجام شود.
اما حال، «کین» با مرور رخدادهای اخیر نمیداند که آیا واقعاً چیزی به دست آورده است یا خیر. شاید حق با «موبیوس» بوده و واقعاً برداشت او از پیشگوییها به خاطر غرورش اشتباه بوده است. او در شگفت است که آیا در نافرمانی خود در مقابل سرنوشت به موفقیت دست یافته یا خیر.
«کین» وارد اتاقی میشود که «پیشگو» را ملاقات کرده بود و متوجه میشود که یک نفر دری که در اتاق قرار داشت و پیشتر بسته بود را گشوده است. او وارد اتاق شده و پس از طی راهرویی طویل به اتاقی بزرگ میرسد که قسمت وسط اتاق ظاهراً توسط چیزی یا شخصی به زیر زمین کشیده شده است. «کین» نزدیک لبۀ گودال شده و به پایین مینگرد. «موبیوس» پایین گودال است! لبخندی بر لبان «کین» نقش بسته و سپس به قعر گودال میپَرَد.
«موبیوس» در حال صحبت با شخصی است و میگوید که Hylden تنها مایۀ دردسر هستند و به موقعاش به خدمتشان خواهد رسید. در حالی که او روحش نیز خبر ندارد، «کین» از پشت سر به آهستگی به او نزدیک شده و Reaver را بیرون میکشد. «موبیوس» با کمال افتخار مدعی میشود که فرار Hylden در مقابل مرگ «کین» چیزی نبوده و ارزشی بسیار دارد.
«موبیوس» زهرهترک میشود هنگامی که از پشت سرش و از زبان «کین» میشنود که حدس او در مورد مرگ «کین» زودهنگام بوده است. «کین» در فکر این است که «موبیوس» آنقدرها هم که فکر میکرد علامۀ دهر نیست. «موبیوس» به سرعت و از ترس عصای خود را فعال میکند، اما هیچ اتفاقی نیفتاده و تاثیری بر روی «کین» نمیگذارد. «موبیوس» چندین بار دیگر تلاش میکند، اما تلاشهایش همگی بیهودهاند.
«کین» «موبیوس» را به سخره میگیرد که دیگر نه قدرتهایش را در اختیار دارد و نه علم مطلقش را. «موبیوس» با ناباوری تمام، کاملاً مضطرب و شوکه شده است. «کین» عصای او را به گوشهای پرتاب کرده و با بازوی خود Time Streamer را بلند میکند. «کین» به «موبیوس» میگوید که عصایش تنها بر روی قلبش تاثیر دارد، قلبی که دیگر جایش خالی است…
«کین» پس از به سخره گرفتن این حقیقت که خیلیها او را سنگدل (بدون قلب و احساس) میدانند، به «موبیوس» میگوید که دیگر وقتش رسیده که بمیری. «موبیوس» شگفتزده است که «کین» چگونه راهحل همۀ امور را کشتن میداند.
«کین» اذعان میکند که «موبیوس» این دفعه دیگر نمیتواند بگریزد، چراکه دیگر هیچ چیزی ندارد که «کین» بخواهد و سپس Reaver را فوراً در شکم Time Streamer فرو میکند.
«موبیوس» در حالی که خونش در حال جذب شدن به Reaver است، میگوید که مرگ او هیچ اهمیتی نخواهد داشت، چراکه او به خدایی خدمت میکند که زندگی و مرگ را کنترل میکند و در دست دارد. «کین» اذعان میکند که «موبیوس» هماکنون در حال رفتن به نزد خدای خویش است و او را به گوشهای بر روی زمین پرتاب میکند. «موبیوس» که در حال مرگ است و خون زیادی از وی رفته، اذعان میکند که خدمت وفادارانهاش به خدای خود احیای دوبارهاش را تضمین خواهد کرد. Time Streamer سپس جان خود را از دست میدهد.
«موبیوس» در عالم ارواح بیدار میشود و جسد خود را در مقابلش میبیند. او نمیداند که «رازیل» درست پشت سرش ایستاده و شروع میکند به معذرتخواهی از «خدای کهن» که «کین» هنوز زنده است و او را کشته است. «موبیوس» اما پیش از آنکه بخواهد درخواست احیا شدن کند، توسط Spirit Reaver و با فریادی بلند به سیخ کشیده میشود.
«رازیل» به قصد تمسخر و دست انداختن او، در گوشش میگوید که روحت قرار است به «چرخ سرنوشت» بازگردد. ناگهان «موبیوس» برای اولین بار چیزی که عبادتش میکرد را میبیند، اختاپوسی عظیمالجثه و مهیب، خدایی که او با وفاداری تمام و کمال عبادتش میکرد. «موبیوس» کاملاً سرافکنده و شرمگین میشود.
«رازیل» به «موبیوس» میگوید که او قرار است خوراک «خدای کهن» شود. این مسئله اگرچه که لحظاتی پیش موجب خشنودی او بود، اما هماکنون که میداند «خدای کهن» واقعاً چه موجودی است، وجودش را سرشار از ترس و وحشت میکند. «رازیل» Spirit Forge را از درون «موبیوس» بیرون آورده و تکه پارچهای که جلوی دهانش دارد را کنار میزند. روح «موبیوس» به سرعت پا به فرار گذاشته، اما توسط «رازیل» بلعیده میشود.
«خدای کهن» تنها به این واقعه خندیده و اذعان میکند که «موبیوس» اگرچه وفادارانه به او خدمت کرده بود، اما دیگر هیچ استفادهای برایش نداشته و «رازیل» با بلعیدن روح او باز هم به «خدای کهن» خدمت کرده است.
اما «رازیل» متوجه میشود که «خدای کهن انتظار نداشته که «کین» زنده باشد و همچنین قادر به کشتن «کین» یا خودِ او نیست. «خدای کهن» اذعان میکند که سفر «کین» در همین نقطه به اتمام خواهد رسید و با این وجود که نمیتواند آنها را بکشد، اما قادر است تا آن دو را در همینجا زندانی کند. «خدای کهن» زمین را لرزانده که باعث میشود «رازیل» تقریباً به زمین بیفتد.
او به «رازیل» میگوید که به زودی خواهد فهمید، هنگامی که او و «کین» هر دو تا ابد درون Vampire Citadel زندانی شوند، و حتی با مردن نیز نتوانند بگریزند، آنگاه مرگ حکم رحم کردن را خواهد داشت. «خدای کهن» باری دیگر زمین را به لرزه درآورده و «رازیل» به زمین میافتد.
«رازیل» چشمش به نقشهای بر روی دیوار پشت سرش جلب میشود. «ناجی خونآشامان»، «ناجی Hylden» و Scion of Balance. او یکمرتبه پی به موضوعی مهم میبرد. «موبیوس» هیچگاه «خدای کهن» را ندیده بود، اما Spirit Reaver و خالص شدن او به وسیله آن، باعث شده بود که او را ببیند. و البته که خونآشامان کهن نیز هیچگاه خدایشان را ندیده بودند.
جدال، کشمکش، ترس و نفرت، و همه اتفاقات در طول تاریخ، ظاهراً تنها به دلیل چرخیدن «چرخ سرنوشت» بودهاند. هر موجود زندهای زندگی بیهدف و جاهلانهای را سپری کرده تا اینکه با مردن به «چرخ سرنوشت» بازگشته تا این چرخه باری دیگر از ابتدا آغاز گردد و بیامان به چرخش خود ادامه دهد.
نقش Scion of Balance بر روی دیوار، در مقابل «رازیل» است. او در شگفت است که چه امیدی میتواند وجود داشته باشد، در حالی که «کین» قادر به دیدن و مبارزه با «خدای کهن» نیست. «رازیل» پیام «آریل» را به خاطر آورده و باری دیگر از نزدیک به نقش مقابل خود مینگرد. Scion of Balance مجهز به Reaver ـی درخشان است و Spirit Reaver نیز در بالای سرش قرار دارد. با نادیده گرفتن «خدای کهن» و طعنههای او، «رازیل» سرانجام متوجه میشود که چه کاری باید انجام دهد…
«کین» نشسته و به دقت در حال بررسی عصای «موبیوس» است. جسد «موبیوس» کنارش افتاده است. ناگهان چشمان «موبیوس» به رنگ آبی درخشیده و از زمین بلند میشود. «کین» با شنیدن صدای «موبیوس» که او را صدا میزند، فوراً برگشته و با فرو کردن Reaver به درون سینه «موبیوس» او را به سیخ میکشد. «کین» اذعان میکند که به نظر میرسد «موبیوس» از مرگ لذت میبرد.
یکمرتبه در کمال تعجب و ترس «کین»، «موبیوس» ناپدید شده و «رازیل» به جای او پدیدار میشود. Reaver در حال جذب کردن روح «رازیل» است. «کین» به سرعت تلاش میکند تا شمشیر را بیرون بکشد، اما «رازیل» او را از این کار بازمیدارد. «رازیل» توضیح میدهد که این سرنوشت است، اتفاقی که باید رخ دهد. «رازیل» متوجه شده است که از همان ابتدای کار هدف واقعی او همین بوده است؛ پدید آوردن «سول ریور» برای Scion of Balance و التیام دادن او.
«رازیل» دستش را بر روی سینۀ «کین» گذاشته و چنانکه Spirit Reaver او را پاک و منزه میکند، سوراخ درون سینه «کین» نیز التیام مییابد.
هر دو ربایندۀ روح، یعنی «رازیل» و Reaver یکی خواهند شد و Scion of Balance یعنی «کین» از فساد خویش پاک خواهد شد. «رازیل» که انرژیاش در حال تحلیل رفتن است به «کین» میگوید که سرنوشت او این نبوده که دشمن «کین» یا نابودگرش باشد، بلکه این بوده که تبدیل به سلاح وی یعنی «سول ریور» شود. «کین» نمیتواند باور کند که سرنوشت قرار است اینگونه باشد.
«رازیل» در قالب آخرین گفتههایش به «کین» میگوید که او حال دشمن واقعیاش را خواهد دید. «کین» شوکه شده و در حالی که «رازیل» برای همیشه از مقابل دیدگانش محو میشود، نامش را زیر لب زمزمه میکند.
روح «رازیل» امکان بلعیدن ارواح را به Reaver داده است و حال «سول ریورِ» حقیقی به وجود آمده است. Spirit Reaver «کین» را از جنون «نوپراپتور» التیام بخشیده به او چشم بصیرت داده است. «کین» زمانی این را متوجه میشود که موجودی هولناک در مقابلش پدیدار میشود.
اتاق شروع به لرزیدن میکند، در آن هنگام که «خدای کهن» ادعا میکند که «کین» وقت بسیار زیادی برای تأمل در مورد بیهودگی جاهطلبیهایش خواهد داشت، از این رو که او تا ابد در این اتاق زندانی خواهد شد و نخواهد مرد. او و «رازیل» که حال تبدیل به «سول ریور» شده است، به مرور زمان دچار جنون خواهند شد.
در هر حال که تهدیدهای «خدای کهن» بر روی «کین» اثر نکرده و حتی باعث ترغیب بیشتر او نیز میشود. «کین» میداند که «خدای کهن» چنین تهدیدهایی نخواهد کرد، مگر اینکه «کین» و «رازیل» بهراستی بتوانند به او آسیب رسانند و برایش خطری محسوب شوند. «کین» اذعان میکند که این پایان کار او و «چرخ سرنوشتش» است، سپس شروع میکند به بریدن بازوان او با «سول ریور» که حال به رنگ زرد و آبی میدرخشد. «خدای کهن» که تا به حال درد را تجربه نکرده بود، از ترس فریاد میزند.
در نهایت «کین» موفق به شکست دادن «خدای کهن» میشود. اما ناگهان اتاق شروع به فرو ریختن کرده و «کین» سریعاً از صحنه دور میشود. در همین حین، «خدای کهن» به «کین» میگوید که نمیتوانی مرا نابود سازی، چراکه من «مولد حیات» هستم. او تهدید میکند که چرخ سرنوشت به چرخیدن خود ادامه خواهد داد، و روزی، روزی نژاد خونآشامها از نازگات محو خواهند شد.
«خدای کهن» ادامه میدهد که در آن روز، او روح «کین» را سرانجام به دست خواهد آورد. «کین» به «خدای کهن» «نصحیت» میکند که تا آن لحظه بهتر است تا جایی که میتوانی در اعماق زمین فرو روی.
«کین» صحنه را به آرامی ترک کرده و به اتاق گردهمایی «پایگاه خونآشامان» میرسد. او «سول ریور» را غلاف کرده و چشم به منظرۀ ستونهای فرو ریخته میدوزد. «ناجی خونآشامان» حال میداند که چه کسانی در پسِ نیروهای اهریمنی نهانی بودهاند.
«کین» به «سول ریور» نگریسته و به تأمل در مورد آخرین و نیرومندترین هدیهای که «رازیل» برایش به جای گذاشته بود، میپردازد. این هدیه، نه «سول ریور» و نه چشم بصیرت است، بلکه اولین تجربۀ او از حسی خاص پس از سالیان سال است:
امید.
[nextpage title=”سیر زمانی”]
سیر زمانی (Timeline) رسمی منتشر شده از طرف سازندگان سری که به فارسی ترجمه شده و درک کلی داستان بازی را آسان تر می کند:
[nextpage title=”مصاحبه با Amy Hennig”]
مطلب پیش رو مصاحبهای رسمی نیست، بلکه در واقع مجموعهای گردآوری شده از پاسخهای نویسنده و کارگردان سابق سری Legacy of Kain، خانم «امی هنیگ» (Amy Hennig) به سوالات طرفداران در انجمن رسمی فرنچایز است. این مجموعه توسط نویسنده سایت TheLostWorlds گردآوری شده است.
خانم «هنیگ» همچون همیشه با علاقه به سوالات بسیاری از طرفداران پاسخ داده است، پس به همین مقدمه بسنده کرده و به سراغ اصل مطلب میرویم.
1. رابطه Hash’ak’gik، Turel و Hylden چیست؟
Hash’ak’gik نامی است که پرستشکنندگان تحت عنوان نام خدای خود آن را به کار میبرند. Hash در واقع رهبری در بین نژاد Hylden است که انتصاب شدنش برای خود داستانی دارد. در عنوان Defiance، او «یانوس» را تسخیر میکند. در Blood Omen، وی از بدن تغییر شکل یافته «مورتانیوس» به عنوان مجرایی برای خود استفاده میکند. در Blood Omen 2 او به عنوان Hylden Lord (یا Sarafan Lord) ظاهر میشود. هنگامی که «رازیل» با «تورل» ملاقات میکند، در واقع چندی از Hyldenهای دیگر او را تسخیر کردهاند (نه Hylden Lord). Hyldenهای مختلف و متعددی «تورل» را تسخیر کردند تا از این طریق به پیروان خود فرمان دهند.
2. چرا صداپیشه «مورتانیوس» در Defiance با Blood Omen فرق دارد؟
چون صداپیشه «مورتانیوس» در Blood Omen، آقای «تونی جِی» (Tony Jay) در Defiance صداپیشگی «خدای کهن» (Elder God) را بر عهده داشت و این باعث اشتباه گرفتن صدای او میشد. «تونی» صدای بسیار عالی داره، اما صداش جوری هست که همیشه مشخصه که این خودشه و قصد ما هم این بود که صدای «مورتانیوس» و «خدای کهن» یکی نباشه.
«الستر دانکن» (Alastair Duncan) که صداپیشگی «مورتانیوس» رو بر عهده داشت در او زمان با «انا گان» (Anna Gunn) صداپیشه «آریل» ازدواج کرده بود، مسئلهای که «امی» موقع انتخاب کردن صداپیشه برای «مورتانیوس» متوجهش نشده بود.
3. «کین» جوان باز هم «موبیوس» رو خواهد کشت؟ (اگه یادتون باشه «موبیوس» در Defiance توسط «کین» کشته میشه و روحش توسط «رازیل» بلعید میشه)
بله. هنگامی که «موبیوس» در پایان بازی توسط «خدای کهن» به Vampire Citadel احضار میشود، او در واقع به دست «کین» جوان و در دوره وقایع Blood Omen کشته شده است، و «خدای کهن» او را احیا کرده است.
4. ارتباط وقایع Defiance با Blood Omen 2 در چیست؟
رخدادهای Defiance باعث میشوند که وقوع رویدادهای Blood Omen 2 امکانپذیر شود. هنگام فروپاشی ستونها شکافی ایجاد شد که Hylden Lord/Hash قادر به گریختن از محل زندانی شدن خود و تسخیر «یانوس» میشود. این یعنی که او نه تنها مجرایی نابودنشدنی برای خودش داره، بلکه به محض اینکه بدن دیگهای برای خودش در Blood Omen 2 پیدا کنه «یانوس» رو زندانی و از اون برای تامین نیروی Device استفاده میکنه. طراحی اولیه Defiance طوری بود که قرار بود حضور «ورادور» در Blood Omen 2 رو به طور مختصر توضیح بده، منتهی این بخش ]هیچوقت به محصول نهایی نرسید[ و حذف شد.
5. چرا «یانوس» «رازیل» رو در Soul Reaver 2 میشناسه، در صورتی که قبلا هیچوقت با اون ملاقات نکرده؟
در پیشگویی «خونآشامان کهن» به اومدن «رازیل» اشاره شده بود. «یانوس» در انتظار قهرمانی بود که در نقشهای روی دیوار به تصویر کشیده شده بود، و با دیدن ظاهر واقعی «رازیل» شگفتزده میشه.
6. «کین» چطور میتونه بدون Heart of Darkness زنده بمونه؟
سرشت و ذات او به عنوان Scion of Balance این اجازه رو بهش میده.
7. چطور ممکنه که «کین» جوان، در عنوان Blood Omen [کارتهای] Heart of Darkness جمعآوری کنه در حالی که تمام مدت Heart of Darkness درون سینه خودش بوده؟
کارتهای Heart of Darkness نماد و نمونهای از Heart of Darkness هستن، نه قلب واقعی. به هر حال که «یانوس» 99 تا قلب تو سینه خودش نداشته =)
8. کدوم شخصیت در نقشهای رو دیوار نشوندهنده «رازیل» هست؟
هر دو شخصیت توی تصاویر «رازیل» هستن. قدرت اختیار «رازیل» سرنوشتی دوگانه براش رقم میزنه، بدین صورت که اون هم رهاییبخش و هم نابودگر [نازگات] هست. «رازیل» به پیروزی میرسه و همینطور به طرز متناقضواری، همزمان خودش رو نابود میکنه.
9. «تورل» چگونه سر از کلیسای «اورنوس» (Avernus) در آورد؟
حضور «تورل» در کلیسا به صورت آگاهانه و عمدا مبهم در نظر گرفته شد تا بازیهای آینده فرنچایز در صورت تمایل اون رو پوشش بدن. نتیجهای که میشه بر اساس داستان Blood Omen گرفت، این هست که «حلقه» از نیروهای سفر در زمان و دنیاهای مختلف استفاده کردن تا «تورل» رو به نزد خودشون بیارن. گزینش «تورل» به عنوان Hash تصمیمی نبود که اواخر پروسه ساخت بازی گرفته شده باشه، منتهی بعد از اینکه «تورل» از عنوان Soul Reaver حذف شد، این تصمیم در مدت کوتاهی گرفته و عملی شد.
10. چرا «رازیل» مجبور بود Reaverهایی که در Soul Reaver 2 به دست آورده بود رو دوباره بدست بیاره؟
خب اینطوری «رازیل» به حوضچههای مخصوص سوییچ کردن بین Reaverها (که در SR 2 بودن) نیاز داشت، که در Defiance دیگه در دسترس نبودن.
«امی» قصد داشت یک Artwork یا میانپرده (کاتسین) مبنی بر تخریب شدن حوضچهها در Defiance قرار بده، که نشون میداد این حوضچهها توسط «خدای کهن» به زیر زمین کشیده شدن یا به نحو دیگهای توسط او نابود شدن، اما در نسخه نهایی بازی قرار نگرفتن (برای توضیحات بیشتر سوال پایین را ببینید).
11. چرا برخی از قسمتهای بازی که تغییر پیدا کرده بودن، بدون هیچ توضیحی رها شدن؟
یک سری از تغییرات بودن که باید اعمال میشدن تا بازی به یک محصول تکمیلشده بهتر تبدیل بشه (برای مثال سوییچ کردن Reaverها با استفاده از حوضچهها). بیشتر این تغییرات در خود بازی توضیح داده شدن، و توضیحی منطقی برای 90 درصد اونها وجود داره، حتی اگر هم [در بازی] به صراحت اشارهای بهشون نشده باشه. Defiance باید برای هر دو گروه هاردکور و تازهواردان جذابیت لازم رو داشته باشه، و به همین برای هر دو گروه جالب نبود که تمامی تغییرات توضیح داده میشدن.
12. تفاوت بین Scion of Balance و «نگهبان تعادل» (Balance Guardian) در چیه؟
Scion of Balance شخصیتی است که سرنوشت او بازگرداندن ستونها به خونآشامان هست، کسی که توسط خونآشامان کهن ظهورش پیشبینی شده بود. «کین» هم Scion of Balance و هم «نگهبان تعادل» است، در حالی که دیگر نگهبانان تعادل این گونه نبودند.
13. این گمانهزنی وجود داره که «بانو آزیموث» و «موبیوس» هر دو از پیروان وفادار Hash’ak’gik هستن. آیا درسته که بگین چنین چیزی واقعا حقیقت داره؟ «آزیموث» به تنهایی ممکن نیست بتونه Hash رو احضار کنه، اما با کمک «موبیوس» امکان داره که بتونه.
«آزیموث» و «مورتانیوس» هر دو به Hylden خدمت میکردن که تحت عنوان Hash’ak’gik هم شناخته میشه. این دو نیرویی در زیر کلیسای «اورنوس» کشف کردن که باعث شد از خدمت به ستونها دست بکشن.
البته «موبیوس» به Hash’ak’gik خدمت نمیکرد، بلکه همیشه یکی از خدمتکاران «خدای کهن» بود.
اینکه «تورل» به چه نحوی به کلیسا احضار شده عمدا و از روی سنجیدگی مبهم رها شد، تا اینکه شاید یکی از عناوین آینده سری بتونه این مبحث رو پوشش بده.
14. «موبیوس» از چه زمانی خدمت به «خدای کهن» رو شروع کرد؟ آیا در دوران SR 2 و سارافان بود؟ یا اینکه بعد از عصر سارافان؟
«موبیوس» هنگامی که در میان خونآشامهای Citadel زندگی میکرد، با «خدای کهن» آشنا شد. «خدای کهن» حتی بعد از اینکه «موبیوس» ارتباطش رو با خونآشامها قطع کرد، باهاش صحبت میکرد. شورش انسانها [علیه خونآشامان کهن] به واسطه «موبیوس» و توسط «خدای کهن» طرحریزی شده بود.
15. این یعنی چی که «یانوس» یک «مجرای نابودنشدنی» هست؟
تسخیر شدن توسط یک Hylden باعث «تحلیل رفتن» میزبانهای معمولی میشه. «مورتانیوس» کمی بیشتر دوام آورد چون «نگهبان مرگ» بود، اما نهایتا از پا در اومد. «یانوس» و «تورل» به عنوان خونآشامهای فناناپذیر میتونن تا ابد دوام بیارن، اما «تورل» در سردابههای کلیسا گیر افتاده بود. همچنین «یانوس» قادر به تامین نیروی Device بود، چراکه آخرین «خونآشام کهن» بود. Hylden امکان داره با شخصی که تسخیرش کردن نرم رفتار کنن، یا اینکه کاملا شخص رو تسخیر کنن که باعث تغییر شکل بدن میزبان میشه، این اتفاقی بود که برای Revenantها در اواخر Defiance، و همچنین «مورتانیوس» در پایان Blood Omen افتاد.
16. آیا هنگامی که «رازیل» برای اولین بار وارد اتاق «مورتانیوس» میشه، «نگهبان مرگ» به صورتش ماسک زده؟
بله. «مورتانیوس» ماسک Death’s Head رو زده که به واسطه جادو امکان احضار شدن و برداشتنش رو داره.
17. آیا Vampire Citadel همون Lost City هست؟
خیر، Lost City در منطقهای جدا قرار داره.
18. آیا نوشتههای «رونی» (الفبایی کهن) داخل Defiance مثل Blood Omen معنای خاصی دارن؟
بله. نوشتههای «رونی» در واقع بر اساس الفبای «رونیک» (آلمان کهن) هستن. به همین دلیل هست که موقعی که به انگلیسی (حرف به حرف) ترجمه بشه ممکنه بیمعنی و نامفهوم به نظر برسه. این نوشتهها مثل نوشتههای Blood Omen به سادگی و حرف به حرف ترجمه نمیشن.
برای مثال نوشتهای که در آرامگاه «کین» به چشم میخوره ترجمهاش این میشه که: «کین در این مکان آرمیده است.»
19. آیا نقاشی که در کاخ «ورادور» هست، همون «اوما» (از Blood Omen 2) هست؟
خیر، نقاشی مربوط به شخصیتی از پیشزمینه داستانی سری هست که در هیچکدوم از بازیها تابهحال بهش پرداخته نشده. در عنوان Blood Omen هم در کاخ «ورادور» یک نقاشی از این شخصیت وجود داره.
20. چرا این خط از دیالوگ آقای «سایمون تِمپِلمَن» (Simon Templeman) که میگه: «و این به اصطلاح چرخ سرنوشتت با ضربه شمشیرم با خاک یکسان خواهد شد» از بازی نهایی حذف شد؟
در واقع یک نسخه اولیه از پاسخ «کین» به «خدای کهن» (در آخر بازی) وجود داشت که مورد پسند و تایید «امی» قرار نگرفت. خانم «هنیگ» این خط رو بازنویسی کرد و موقعی که برای ضبط شدن فرستادش، کلیپ قسمت Bonus Material (آیتمهای ویژه) Defiance فیلمبرداری شده بود.
21. حدودا اواخر بازی، «رازیل» با «مورتانیوس» ملاقات میکنه که بهش میگه: «بیا به نزد من، فرزند نامیرای من». این دیالوگ در واقع بعد از کشته شدن «موبیوس» به دست «کین» جوان گفته شده. پس چرا «رازیل» در کاخ «ورادور» گذرش به «موبیوس» میافته؟
این اشتباهی بوده که موقع تغییراتی که قرار بود در اواخر داستان صورت بگیره، اتفاق افتاده. در ابتدا قرار نبود که «موبیوس» در کاخ حضور پیدا کنه، اما تصمیم گرفته شد که باعث بهتر شدن داستان میشه اگر «رازیل» قبل از مبارزه نهایی باهاش رو به رو بشه.
[nextpage title=”مصاحبه با Denis Dyack”]
مصاحبه سایت PSX Nation با Denis Dyack در سال 1998:
1. چه مدت در صنعت گیم فعالیت کردهاید؟
در حال حاضر Silicon Knights پنج سالی میشه که در صنعت گیمینگ حضور داره. سه پروژه اول ما درسبک استراتژی همزمان چند نفره بودن: Cyber Empires، Fantasy Empires، و Dark Legions.
Blood Omen: Legacy of Kain اولین تلاش ما در خلق یک عنوان RPG بود.
2. چه چیزی Silicon Knights رو وا داشت تا به توسعه بازی برای کنسول PlayStation بپردازه؟
در واقع چندین ماه پیش از اینکه حتی بدونیم چه پلتفرمی بهترین هست، در حال ساخت و توسعه Kain (همان Blood Omen 1) بودیم. بیشتر مدت ساخت بازی تصور میکردیم که نهایتا بازی برای سیستم 3DO عرضه خواهد شد، اما خوشبختانه درست موقعی که دیگه نمیتونستیم بیشتر صبر کنیم، سیستم «سونی» معرفی شد (پلی استیشن). در اون زمان Crystal Dynamics برای تمامی پروژههاشون گرایش شدیدی به سمت کنسول Saturn (سگا سَتِرن) داشت، اما خوشبختانه تهیهکننده ما، آقای Lyle Hall و من تونستیم متقاعدشون کنیم که «سونی» رو انتخاب کنیم. در اولین نگاه اجمالی، واضح بود که کنسول «سونی» در تکنولوژی نسبت به «سگا سترن» و 3DO هم از لحاظ دو بعدی و هم سه بعدی، بسیار پیشرفتهتر هست. طراحی عالی کنسول «سونی» هم اون رو تبدیل به راحتترین سیستمی کرده بود که میشد براش بازی ساخت، و این تصمیمگیری و انتخاب «سونی» رو برای ما آسونتر کرده بود.
3. اگر امکانش هست لطفا بگید که چه چیزهایی منبع الهام Kain بودن.
چهار چیز مختلف، الهامبخش Kain بودن:
1. مجموعه «چرخ زمان» نوشته «رابرت جوردن». این مجموعه، به خاطر پیچیدگیهایی که داشت شخصا من رو متحول کرد. طرح داستانی ظریف و چندشاخه، چیزی بود که در ژانر فانتزی (گمانهزن) و به خصوص در صنعت گیم، جاش خالی بود. هدف ما این بود که یک سیر داستانی گیرا و پیچیده همانند داستانی که «رابرت جوردن» به وجود آورده بود، خلق کنیم. یکی از اهداف ما در Silicon Knights این هست که تبدیل به «رابرت جوردن» یا «استیون کینگ» صنعت بازیهای ویدیویی بشیم.
2. فیلم «نابخشوده» (Unforgiven) به کارگردانی «کلینت ایستوود». من اونقدرها طرفدار سبک وسترن نیستم، ولی وقتی این فیلم رو دیدم به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم. این فیلم بیشتر راجع به مردم هست تا چیز دیگهای. این فیلم به بهترین شکل ممکن ]شخصیت[ خاکستری رو تعریف کرد. هیچ «آدم خوبه» یا «آدم بدهای» وجود نداشت. هر کسی یه جنبه خوب و یه جنبه بد داشت، و هر عملی یه بهایی داشت. من فورا بعد از دیدن فیلم فهمیدم که صنعت ما هم نیاز به یک بازی ویدیویی داره که به این مباحث بپردازه. عنوانی رو تصور کنید که همهکس در دنیا دشمن شماست (منجمله خودتون)، دنیایی که برای زنده موندن درش باید افراد بیگناه رو به قتل برسونید و دنیایی که درش بازیچه نهایی خودتون هستید. گیمرها در این موقعیت چه عکسالعملی نشون خواهند داد، چه احساسی بهشون دست میده. اگر همهکس در دنیا فکر میکنه که شما شخصی خبیث هستید، آیا واقعا هستید؟ اصلا آیا خبیث و شرور بودن تنها موضوعی بسته به دید و چشمانداز شماست؟
3. مجموعه Necroscope (مُرده نِگَر) اثر «برایان لوملی» (Brian Lumley). این نویسنده یک مجموعه علمی با محوریت خونآشامها خلق کرده که خیلی غریزی هست. این مجموعه به خصوص الهامبخش Ken بود (Ken McCulloch از اعضای سابق Silicon Knights) در نوشتن فیلمنامه برای داستانی که من و Ken در فکرش بودیم. موقعی که داستانهای بازی (رویدادها) رو خلق کردیم، رفتیم سراغ مدلسازی بر اساس یک سری مدلهای کلاسیک که توسط «شکسپیر» نمایش داده شده بودند. متوجه که هستید، موقعی که «شکسیپر» یک نقش مینوشت، داستانش رو در سطوح مختلفی هدف قرار میداد. برای مردم مستی که در ردیفهای اول نشسته بودن شوخیهای کثیف اضافه میکرد تا سرگرم بشن، اما برای اشرافزادههایی که در قسمت بالکن و از بالا نظارهگر بودن استعارههای بسیار تاملبرانگیزی مینوشت. برای Silicon Knights خون و خونریزی حکم شوخی کثیف رو داره، اما اونهایی که انتظار چیزی بیشتر از این رو دارند، داستانی واقعی در پشت ماجرای Kain نهفته هست. داستانی که میتونید خودتون رو در غرق کنید و چیزی هم ازش یابد بگیرید. ما تلاش کردیم تا اصول اخلاقی، خیر و شر، پروپاگاندا یا تبلیغات و شعارهای حکومتی، و سرنوشت رو به روشهایی در بازی به کار ببریم که هیچگاه در یک بازی کامپیوتری بهش پرداخته نشده بود.
4. کتاب «ستونهای زمین» (The Pillars of the Earth) میپرسین نویسندهش کیه؟ من هیچوقت این کتاب رو نخوندم، ولی به جلدش خیره شدم که الهامبخش من در خلق «ستونهای نازگان» (Pillars of Nosgoth؛ نام اولیه عنوان Kain) بود. گاهی اوقات واقعا جالبه که چه چیزهایی سر راهت قرار میگیرن.
4. چه چیزی باعث کند شدن Blood Omen: Legacy of Kain ]در بعضی مواقع و به خصوص صفحههای بارگذاری[ میشد؟ آیا به خاطر محدودیتهای «پلی استیشن» برای مثال محدودیت RAM کنسول بود؟
کنسول «سونی» 3 مگابایت RAM داشت. 1 مگ به ویدیو و 2 مگ به دیتا (به ترتیب VRAM و DRAM) اختصاص داده شده. مشکل ما این بود که Kain حدود 2.5 مگ گرافیک (بهترین حالت در VRAM) و 0.5 مگ دیتا داشت. که این یعنی باید اطلاعات گرافیکی رو جایی ذخیره میکردیم که بهش تعلق نداشتن و مخصوص این اطلاعات طراحی نشده بودن. این توجیهی هست بر بیشتر کند شدنهای بازی.
5. میشه لطفا بگید که Silicon Knights هماکنون (چندین سال پیش که مصاحبه انجام شده) در حال کار بر روی چه پروژهای هست؟
خیر، متاسفم، ای کاش میتونستیم. از اونجایی که به طور کلی وقت بیشتری نسبت به میانگین وقت بر روی پروژهها میگذاریم، باید تا موقعی که وقت مناسبش فرا برسه، رازدار باشیم. چیزی که میتونم بگم اینکه هیچکس از پروژهای که در حال کار بر روش هستیم ناامید نخواهد شد. در این پروژه جدیدمون همهچیز نسبت به کارهایی قبلی پیشرفت شگرفی داشته.
6. فکر میکنید که آیا شاهد دنبالهای بر Blood Omen خواهیم بود؟
یک سوال سخت دیگه. مشخص نیست که دنبالهای برای Kain خواهیم ساخت یا خیر. در این مورد حرف دیگهای نمیتونم بزنم. متاسم.
7. فکر کنم داستان «ورادور» دنباله یا در واقع پیشدرآمد (Prequel) خوبی باشه. نظر شما چیه؟
بله. «ورادور» برای «کین» مثل پدر بود. اگر تصمیم بگیریم که دنبالهای برای Blood Omen بسازیم، یقینا میشه گفت که «ورادور» در بازی خواهد بود. لذا حتما به ساخت یک پیشدرآمد فکر میکنیم. از طریق ایمیل و بر روی اینترنت به نظر میرسه «ورادور» یکی از معروفترین شخصیتهای Kain هست. هرگاه من و Ken به «ورادور» فکر میکردیم، میدونستیم که باید یک تاریخچه غنی پشت این شخصیت باشه. فرصتش رو پیدا نکردیم که در Blood Omen زیاد بهش بپردازیم. مسلما بررسی و سردرآوردن از گذشته «ورادور» جالب خواهد بود.
8. در این پروژه جدیدتون چند نفر دخیل هستن؟
تمامی اعضای Silicon Knights. ما هر چیزی که داشتیم رو صرف پروژه کردیم، و خودمون رو وقف این کردیم که بهترین بازیها رو بسازیم.
9. داستان Kain بسیار عالی نوشته شده و سرشار از جزئیات هست. داستان به صورت تیمی نوشته شده یا اینکه تنها توسط یک نفر؟
به طور کلی همه اعضای Silicon Knights به شکلگیری داستان کمک کردن و درش تاثیر داشتن – طرز کار ما بسیار شبیه یک اتحادیه فکری هست که هر شخصی به نوبه خودش بر روی محتوا (پروژه) تاثیر گذاشته و شکلگیری اون کمک میکنه. من طرح اولیه و داستان کلی رو خلق کردم – که در ابتدا اسمش Pillars of Nosgoth بود. سپس، همه اعضای Silicon Knights فکرهاشون رو روی هم گذاشتن و به بخشهایی از داستان چیزهایی رو اضافه کردن. ما خوبها رو نگه داشتیم و قسمتهای بد رو حذف کردیم. موقعی که این کار تموم شد، من و Ken داستانِ با جزئیات رو به وجود آوریم. بعدش Ken شروع به نوشتن و همچنین خلق اساطیر همراه با جزئیات در دنیای «نازگات» کرد. Ken داستان و فیلمنامه بازی رو نوشت و کارش عالی بود!
10. آیا قابلیت آنالوگ رو هم در این پروژه جدیدتون به کار خواهید برد؟
البته.
11. لطفا چند تا از بازیهای موردعلاقهتون رو نام ببرید و بگید چرا.
بازیهای ساخت خودمون رو اسم نمیبرم چون ممکنه بیه خورده باعث تبعیض با بقیه بشه.
Defender (یک بازی آرکید)؛ این بازی رو اینقدر بازی میکردم تا دستام و انگشتام تاول بزنن. به محض اینکه بهش عادت کنید متوجه میشید که رابط کاربریش معرکهست. همچنین مکانیزمهای خیلی خوبی هم داره.
Empire؛ بدون این عنوان که جد بازیهای استراتژی هست، الان Civilization و دیگر استراتژیهای کلاسیک رو نداشتیم.
Ultima III (آتاری)؛ بهترین عنوان در فرنچایز Ultima از نظر من. هنوز یادمه موقعی که برای اولین بار به داخل گرداب کشیده شدم، فکر میکردم دیگه کارم تمومه و باختم.
Dune II (PC)؛ این عنوان بود که تب و تاب عناوین استراتژی همزمان رو آغاز کرد.
Carrier Command (آتاری)؛ عنوانی که یک ایده واقعا ناب داشت. یک بازی مالتیپلیر که ]از لحاظ کلی[ جلوتر از دوران عرضهاش بود.
Virtua Fighter II (آرکید)؛ گرافیک و گیمپلی عالی.
Soul Blade (سونی پلیاستیشن)؛ طراحی شخصیت و گیمپلی عالی.
12. آیا شما در ساخت نسخه PC هم دخیل بودید و جوابتون مثبت هست، چیزی هم در نسخه PC تغییر کرده بود؟
خیر. ما ]در ساخت نسخه [PC دخیل نبودیم.
ای شعار Silicon Knights «بازگرداندن جادو به نرمافزار» است. به نظر خودتان آیا به این هدف رسیدهاید؟
تصور من این است که قدمهای درستی در مسیر صحیح برداشتهایم.
کمی از پیشزمینه ]ما[:
موقعی که من و Rick (Rick Goertz) برای اولین بار شروع به ساخت بازی کردیم، فکر میکردیم ]در صنعت گیم[ از لحاظ کمیت محصولات زیادی وجود دارند و کیفیت کافی وجود نداره. بازیها یک جادوی خاصی رو کم داشتن که ما میخواستیم به صنعت گیم برش گردونیم. از اون موقع تا الان وضعیت صنعت گیم بهتر که نشده هیچ بدتر هم شده. اون بیرون محصولات بهدردنخور زیادی وجود داره که احتمالش خیلی کمه شخصی که گیمر نیست یک محصول خوب رو از روی نداشتن دانش کافی در موردش بخره. این یعنی احتمالش خیلی کمه که اصلا اونها یک محصول رو خریداری کنند. حتی گیمرها هم دارند ناامید میشن. این رو میشه عملا دید که چطور 10 درصد بازیها در صنعت ما 90 درصد درآمد رو به خودشون اختصاص دادن. صنعت ما باید کاری کنه افرادی که گیمر نیستن هم رو به خرید بازی بیارن، تا ]سطح فروش[ بازار رو تا افرادِ در درجه میانگین افزایش بده. اما صنعت ما برای این امر هنوز خیلی نابالغ به نظر میرسه، به طوری که بسیاری از شرکتها کوتاهمدت فکر میکنن و وقت و هزینه کافی در ساخت بازیها به کار نمیگیرن. هدف ما این بوده که با برگردادن جادو به صنعت، اون رو تغییر بدیم. این هدف و آرمانی هست که هیچ موقع ازش منحرف نخواهیم شد.
و بالاخره پاسخ:
ما برای اینکه بتونیم کاملا «جادو رو به نرمافزار برگردونیم» باید عنوانی خلف کنیم که مطلوبترین تجربه ممکن از یک بازی رو براشون فراهم کنه. بخشی از دستور کار Silicon Knights این هست که کشف کنیم چطور باید این کار رو انجام بدیم. هیچ فرمولی برای ساخت یک بازی خوب وجود نداره و ما هم احتمالش خیلی کمه که اصلا بتونیم فرمولی برای این کار پیدا کنیم. اما هماکنون باور داریم که ترکیبی از اصول بنیادی هست که امکان ساخت بهترین بازیها رو برای ما فراهم میکنه. ما اعتقاد داریم که ترکیبی از هنر، داستان، گیمپلی، طراحی، تکنولوژی، موسیقی، و صدا هست که این مهم رو تحققپذیر میکنه، به طوری که مجموعه ترکیبشده اونها از هر بخش به صورت جدا بسیار بهتر جلوه میکنه. ما در وسط ساخت و توسعه Kain به این نتیجه رسیدیم. پس اگر از Kain خوشتون اومده، صبر کنید تا عنوان بعدی ما رو هم تجربه کنید، عنوانی که امیدواریم با ساختش قدم بعدی در راستای رسیدن به «والاترین هدف»مون رو برداریم.
14. آیا به خونآشام اعتقاد دارید؟ آیا همیشه علاقهمند به ژانر وحشت و خونآشامها بودهاید؟
پاسخ سوال اول، خیر. سوال دوم بله، تقریبا همه اعضای Silicon Knights عاشق ژانر وحشت هستن. Dark (عنوان قبلی ما) و Kain هر دو دارای اساطیر تاریکی هستند.
15. به نظر شما و با توجه به اطلاعاتی که دارید، آیا PlayStation C واقعا وجود داره؟
خیر.
16. آیا به همکاری با Crystal Dynamics ادامه خواهید داد؟
احتمالش خیلی خیلی کم هست به دلایل بسیاری که نمیتونم ذکر کنم.
17. اگر Kain و Dracula وارد یک مبارزه بشن، چه کسی پیروز میدان خواهد شد؟
«دراکولا» سوسوله و «کین» دمار از روزگارش درمیاره. تنها کاری که «کین» باید انجام بده اینه که دراکولا رو بندازه جلوی نور خورشید و یا توی آب، بعدشم تماشاش کنه که چجوری با ناله و فریاد به فراموشی میپیونده.
ها Eric McCoy دوست داره این سوال رو بپرسه که: ]اگر قصد ساخت دنبالهای برای بازی داشتید[ آیا از همون صداپیشههای LOK استفاده خواهید؟ (صداپیشههای Blood Omen بهترین صداپیشههایی بودن که تا به حال توی یه بازی دیده بودم)
اگر مناسب عنوان بعدی باشن، بله. اونها واقعا ما رو حیرتزده کردن. من و Ken موقعی که برای اولین بار به استودیو ضبط صدا رفته بودیم خیلی نگران این قضیه بودیم که صداپیشهها نتونن دیالوگ پیچیدهای که Ken خلق کرده بود رو به درستی منتقل کنن. بعد از پنج دقیقه با «سایمون تِمپلمَن» (Simon Templeman؛ که سالهای زیادی تجربه تئاتر داشت) دیگه میدونستیم که هیچ مشکلی نیست. ]اینجا بود که[ فهمیدیم که هیچموقع نباید استعدادهای صنف هنرپیشهها (در اینجا منظور صداپیشه است) رو دستکم گرفت.
19. برای ورود به تجارت بازیهای ویدیویی کجا آموزش دیدید؟
خب راستش من یه مدرک علوم کامپیوتر و یک فوق لیسانس علوم کامپیوتر دارم. امروزه داشتن این مدرک برای برنامهنویسها تقریبا الزامی هست. در واقع جاهای زیادی نیستن که به شما ساخت بازی رو یاد بدن، با این حال، میتونن ابزار لازمه رو در اختیار شما قرار بدن. من خودم هر کسی رو به شدت تشویق میکنم که بره دانشگاه و تحصیلکرده بشه. دانشگاه ابزار لازمه رو در اختیار شما قرار میده. هر چه ابزار بیشتری در اختیارتون قرار داشته باشه در موقعیت بهتری قرار خواهید گرفت. همونطور که «فردریش نیچه» گفته: «دانش، قدرت است». فرقی نمیکنه که هنرمند، برنامهنویس، طراح، تهیهکننده یا کارگردان باشید. شغل آخری که ذکر شد (کارگردانی) نقش اصلی من هست، اگرچه که در گذشته همه موارد ذکر شده رو انجام دادم.
20. آیا نصیحتی برای کسی که بخواهد برای اولین بار وارد عرصه بازیهای ویدیویی شود دارید؟
بله. همیشه به دنبال کیفیت و رویای خود بروید. همیشه بلندمدت فکر کنید. اگر سختکوشی را به رویای خود اضافه کنید به احتمال زیاد به کامیابی خواهید رسید. هیچگاه اجازه ندهید کسی به شما بگوید امکان انجام فلان چیز یا کار وجود ندارد. هیچچیز غیرممکن نیست، تنها احتمالش کم است. کتاب «Book of Five Rings» را بخوانید.
[nextpage title=”مصاحبه با Jen ،Richard و Kyle”]
مصاحبه با Jen ،Richard و Kyle,همانطور که در بخش مقدمه اشاره شد، «امی هنیگ» پس از ترک Crystal Dynamics فرنچایز را به سه تن از اعضای مهم CD به نامهای Jen Fernádez، Richard Lemarchand و Kyle Mannerberg واگذار کرد.
این سه نفر همانند «امی» به سنت پاسخ دادن به سوالات طرفدارها در انجمنهای بازی ادامه دادن و مطلب پیش رو مجموعهای از سوال و جواب بین این اشخاص و طرفداران سری هست که باز هم توسط نویسنده سایت TheLostWorlds گردآوری شده.
,1. آیا اشخاصی که در نقشهای روی دیوارها به چشم میخورند، تداعیگر سرشت دوگانه «رازیل» و «کین» هستند، به این صورت که «رازیل» در تصویر، شخصی هست که همیشه به دستان «کین» سقوط میکنه و نابود میشه، یا اینکه «رازیل» دقیقا هر دوی این شخصیتهاست، به این صورت که «کین» فقط شخصیت وسط تصویر مربوط به Scion of Balance هست؟
«کین» به عنوان Scion of Balance در واقع هیچکدوم از اینها نیست. هر دوی این اشخاص «رازیل» هستن. این بخشی از حقیقتی هست که «رازیل» در پایان Defiance متوجهش میشه.
کش آیا «هیلدن» قابلیت سفر در زمان یا دیدن آینده و گذشته رو دارن؟ اونها چطور تونستن نقشه نابودی ستونها رو بکشن؟
«هیلدن» قابلیت دیدن آینده و گذشته نازگات رو دارن، اما اینکه چطور این کار رو انجام میدن هنوز فاش نشده.
3. اگر «آریل» در دوران وقایع Blood Omen وارد Reaver میشد، آیا این باعث تغییر وقایع Soul Reaver میشد؟
خیر. «زمان» در دنیای Legacy of Kain اساسا تغییرناپذیر هست – اونهایی که در زمان سفر میکنند قادر به تغییر تاریخ نیستند، چراکه در گذشته این کار رو انجام ندادن. Jen، Richard و Kyle به فیلم 12 Monkeys اشاره میکنن رو به عنوان مثالی از این مفهوم. با اینکه بعضی چیزها ممکنه در موقعیت درست خودشون قرار نداشته باشن (مثل نقش «آریل» در Spirit Forge) اما در آخر همهچیز منطقی خواهد بود.
4. آیا «رازیل» برای همیشه در Reaver زندانی خواهد بود تا اینکه روحش در عنوان Soul Reaver آزاد بشه؟
«رازیل» محکوم به این هست که چرخه سرنوشت خودش رو دوباره و دوباره به اتمام برسونه. ]توجه داشته باشید که این یک نقلقول مستقیم بوده و یک «جواب مثبت» قاطع و بدون چون و چرا نیست[.
5. چرا «هیلدن» از چرخ سرنوشت مستثنی بودن؟ Seer و Builder در Blood Omen 2 به نظر میرسید که فناناپذیر بودن. اگر واقعا همینطور باشه، پس این فناناپذیری بوده که باعث شده اونها پیش از اینکه تبعید بشن، برای «خدای کهن» یک تهدید محسوب بشن؟
بخش اعظم گذشته و تاریخ «هیلدن» هنوز فاش نشده، اما بالاخره خواهد شد.
Seer در واقع «یک هیلدن بسیار نیرومند و مرموز هست». امکان داره که در عناوین آینده چیزهای بیشتری از داستان او بشنویم. Seer «به نظر میرسه» که در هنگام شکاف ایجاد شده در Binding گریخته باشه (هنگامی که «کین» از قربانی کردن خودش امتناع کرد و ستونها فرو ریختن).
Builder سنش زیاد نمیشد و از این قاعده مستثنی بود، چراکه در Eternal Prison زندانی بود، جایی که محکومشدگان رو میتونستن تا ابد مجازات کنن.
6. چرا «حلقه» در دوران Blood Omen که مورد حمله «ورادور» قرار گرفت، ضعیف و بیدفاع بودن؟
اعضای «حلقه» مورد حمله غافلگیرانه قرار گرفتن، و بدون محافظت «مالک» یارای مقابله با «ورادور» رو نداشتن.
7. هنگامی که Hylden Lord در پایان Defiance «یانوس» رو تسخیر کرد، آیا بعدش از «یانوس» برای فعال کردن Hylden Gate در Hylden City استفاده کرد؟
بله. Hylden Lord از بدن «یانوس» برای بازگشایی دروازه استفاده کرد. به محض باز شدن دروازه، «هیلدن» میتونستن مستقیما وارد دنیای مادی بشن، و بدین ترتیب «یانوس» رو در Device گذاشتن.
8. چرا «کین» «رازیل» رو به درون Abyss میاندازه؟
برداشت «کین» این بود که «رازیل» قهرمان/ناجی پیشگوییشده خونآشامهاست و نابودی موقتی او در نهایت باعث خواهد شد که «کین» به سرنوشت خودش به عنوان Scion of Balance برسه.
«کین» به قدری پی به پیشگویی خونآشامان کهن برده بود که متوجه نقشی که خودش و «رازیل» بازی خواهند کرد بشه، منجمله اهمیت پرتاب کردن «رازیل» به درون Abyss.
9. آیا «روح موبیوس» در Soul Reaver 2 واقعا یک روح بود، یا خیال باطل و فریبی بود که توسط خودش که زنده بود ایجاد شده بود؟
این روح، فریبی بود که توسط «موبیوس» ایجاد شده بود تا بر روی «رازیل» تاثیر بگذاره.
10. چرا فرماندهان «کین» و فرزندانشون در Soul Reaver 1 دچار تکامل معکوس شدن؟ آیا به خاطر بود که هر کدومشون مقداری از فسادی که در روح «کین» وجود داشت رو به ارث برده بودن؟
بله، این مسئله به خاطر فساد روح «کین» بود. میزان تکامل معکوس، رابطه مستقیمی داشت با اینکه چه مقدار از روح «کین» به اونها رسیده بود.
11. چرا به محض اینکه «رازیل» یک جفت بال درآورد، «کین» دیگه به تکامل نرسید؟
فسادِ به ارث رسیده از «کین» به فرماندهانش چیزی بود که باعث تکامل سریعتر و تکامل معکوس دیرتر اونها میشد. «کین» لزوما به طریق مشابه تحت تاثیر قرار نمیگیره.
12. آیا «هیلدن» و «موجودات اهریمنی» (Demons) موجوداتی مشابه یا به کل متفاوت هستن؟
«موجودات اهریمنی» بومی و ساکن دنیایی هستن که «هیلدن» به اون تبعید شدن، و نژادی مجزا محسوب میشن.
13. آیا موجودات اهریمنی حشرهمانند در Blood Omen 2 همون «موجودات اهریمنی» Defiance هستن؟
بله، تنها نوعشون با هم فرق داره.
[nextpage title=”ریشه شناسی”]
برخی از شخصیتهای موجود در Legacy of Kain اسامی خاصی دارند که برگفته از اسطورههای به کار رفته در انجیل و کتابهای مقدس دیگر است. البته بیشترشان به صورت مستقیم در تورات، انجیل، و یا قرآن به چشم نمیخورند، بلکه در کتابهای مرتبط با آنها ذکر شدهاند.
در ابتدا لازم است بدانید تنها ارتباط و وجه مشترک بین اسامی به کار رفته در Legacy of Kain و همتای آنان، تنها اسمشان است.
بیشتر اسامی انجیلی، به زبان عبری هستند (از آنجایی که کتاب عهد عتیق در واقع همان تورات یهودی است). یکی از عوامل بسیاری که زبان عبری را تبدیل به زبانی جالب و بیهمتا میکند این است که هیچ روش استانداردی در نگارش واژههای این زبان با الفبای زبان انگلیسی وجود ندارد. این خود امری بسیار غیرعادی است – برای مثال در زبان ژاپنی، قوانین دقیقی برای نوشتن کلمات ژاپنی با الفبای لاتین وجود دارد. به عنوان مثال Hannukah و Channukah، «Cain» و «Kain» هر دو در زبان عبری به یک شکل نوشته میشوند. البته این مسئله همگانی نبوده و برای دیگر مثالهای اینچنینی صادق نیست. اشتباه رایجی که بین طرفداران سری Legacy of Kain رخ میدهد اشتباه گرفتن «Raziel» (Rah-zii-ehl) با «Azrael» عزرائیل (Ahz-rai-ehl) است و به وجود آمدن این تصور غلط که «Raziel» واژهای است که از حروف «Azrael» ساخته شده، در صورتی که یک اسم کاملا مجزا از آن است.
اسامی اکثر شخصیتهای اصلی Blood Omen: Legacy of Kain حداقل یک بار مورد بازنگری قرار گرفته است. برای مثال نام Vorador به صورت موقت و در زمانی Infernum بوده است. همچنین باورهایی وجود دارد که در نسخه اولیه و اصلی داستان بازی، نام Kain چیز دیگری بوده است.
در ادامه به بررسی ریشه اسامی سری می پردازیم.
Kain
در کتاب پیدایش (فصل چهارم، آیه هشتم) آمده است که «قابیل (Cain – یکی از فرزندان حضرت آدم) زمانی که برادرش هابیل (Abel) را کشت، تبدیل به اولین قاتل ]بر روی زمین[ شد».
Ariel
«Ariel» (که همچنین با نامهای Arael و Ariael شناخته میشود) در زبان عبری به معنای «شیر خدا» (Lion of God) است.
در چندین نوشته مشکوک، Ariel فرشتهای با جنسیت مرد و سرِ شیر است. این نام در داستانهای مختلف، با تداعیهای مختلفی ظاهر میشود – شاهزاده فرشتگان، سومین حاکم بادها، و حتی فرشتهای یاغی و فرمانده شیاطین.
Raziel
Raziel در زبان عبری به معنای «راز خدا» (Secret of God) است.
در عرفان یهودی، فرشته Raziel نویسنده کتابی است که دربردارنده «تمامی دانشهاش آسمانی و زمینی» است.
بر طبق نوشتههای کتاب Dictionary of Angels «در افسانهها آمده که فرشته Raziel، کتابش را به حضرت آدم داد، و دیگر فرشتگان از روی حسادت این کتاب جادوی ارزشمند (Sefer Raziel) را دزدیده و آن را به دریا افکندند، در آن هنگام خدا به Rahab، فرشته/دیو ازلی دستور داد تا کتاب را یافته و آن را به حضرت آدم بازگرداند – که Rahab نیز با فرمانبرداری این کار را انجام میدهد، اگرچه لازم به ذکر است که پیش از این Rahab نابود شده بود».
کتاب قطور و اسرارآمیزی با نام «کتابِ رازیلِ فرشته» (Sefer Raziel) واقعاً وجود دارد، (طرح کوچکی از آن در Dictionary of Angels وجود دارد) اما چنین پنداشته میشود که این کتاب توسط نویسندهای از دوران قرون وسطی نوشته شده باشد.
Turel
Turel (که همچنین با نامهای Turiel و Turael نیز شناخته میشود) در زبان عبری به معنای «سنگ (صخره) خدا» است.
آنگونه که فصل ششم کتاب پیدایش آمده، کتاب (رازهای) خنوخ، Turel را به عنوان یکی از فرشتگانی که از بهشت نزول کرده و با زنی از نژاد انسان فرزند نیمهفرشتهای (به نام Nephilim) را به وجود آورده، فهرست میکند.
Dumah
Dumah (که همچنین با نامهای Duma و Douma نیز شناخته میشود) در زبان آرامی به معنای «سکوت» است.
Dumah در Dictionary of Angels به عنوان «فرشته سکوت و خاموشی مرگ… شاهزاده جهنم، و فرشته حقانیت» توصیف شده است. در ادامه دیکشنری، توضیحاتی از Dumah به نقل از کتاب زوهر آمده است: «سردسته شیاطین در جهنا ]جهنم[ با بیش از 12 هزار همراه، که از مجازات ارواح گناهکار نیرو میگیرند».
Rahab
Rahab عینا به «خشونت» (Violence) ترجمه میشود، البته زبان منبع نامشخص است. نام عبری Rahab «Sar Shel Yam» یا «شاهزاده دریای ازلی» است.
همان طور که در بالا اشاره شد، Rahab در افسانه انجیلی، به عنوان شیطان یا فرشتهای از اعماق دریا توصیف شده، کسی که دو بار توسط خدا نابود شد – اولین بار برای «امتناع از جدا کردن آبهای فوقانی و زیرین در هنگام آفرینش زمین» و دومین بار برای تلاش در جلوگیری از فرار عبریان از مصریان باستان در هنگام عبورشان از دریای سرخ.
تلمود بابلی Rahab را به لویاتان/بهیموث، و فرشته مرگ ارتباط میدهد.
ظاهرا در کتاب یوشع، زنی وجود دارد به نام Rahab، اما این زن، ارتباطی با «راحاب» مذکور ندارد.
Zephon
نام Zephon به معنای «A Looking Out» است.
بر طبق نوشتههای دیکشنری، Zephon یک کروب (فرشتهای با شمشیری آتشین، نه آن تصویر مشهور کودک بالدار)، و شاهزادهای است محافظ بهشت. در کتاب بهشت گمشده میلتون، Zephon توسط جبرئیل فرستاده شده تا شیطان را یافته و با او مقابله کند.
داستانی مرتبط با Zephon:
شیطان Zephon را متقاعد کرد تا به او ملحق شود، چرا که Zephon تدبیرگری ماهر بود. در جریان نبردی که در بهشت رخ داد، ایده Zephon این بود که بهشت را به آتش بکشند. در آن هنگام که شیطان نبرد را باخت، Zephon به همراه دیگر فرشتگان سقوط کرده که شامل Turel، Dumah، Melchiah، و Rahab میشود، از بهشت به بیرون رانده شدند. وظیفه Zephon تا ابدیت این شد که شعلههای آتش جهنم را با باد زدن، شعلهور نگه دارد.
Melchiah
دیکشنری در رابطه با معنای نام Melchiah توضیح مشخصی نداده، اما «Malkiyyah» را به عنوان نخستین تلفظ آن فهرست کرده است.
این فرشته به عنوان شخصی توصیف شده که «به خون خدمت میکند». کسی که نامش به عنوان بخشی از گردنبند (طلسم)های جادویی استفاده شده، به خصوص گردنبندهایی که برای محافظت در برابر خونریزی به کار برده میشوند.
Malek
Malik/Malec به معنای پادشاه (King) و یا ارباب (Lord) بوده و یکی از فرشتههای نگهبان و دربان جهنم است.
در قرآن آمده است که: «و [جهنمیان] فریاد میکشند: ای مالک! [بگو] پروردگارت ما را بکشد، [او در پاسخ] میگوید: شما [در آتش و عذاب] ماندگار خواهید بود؛ زیرا وقتی حقیقت برایتان آورده شد، اکثرتان از حق کراهت داشتید».
او و همراهانش دائما ارواح لعنتشده جهنم را بدون هیچ گونه رحمی عذاب میدهند.
اینکه نامگذاری «مالکِ سارافان» از قصد از روی این فرشته صورت گرفته یا خیر، نامشخص است.
Hema
«Hema» نام اولیه Melchiah یا Turel بوده است.
دیکشنری، Hemah را به عنوان «فرشته خشم»، کسی که «دارای تسلط بر مرگ حیوانات اهلی است» و آنکس که «از زنجیرهای سیاه رنگ و آتش سرخ پدید آمد». (البته به مانند Duma، در دیکشنری Hema بدون حرف h در آخر آن به کار رفته است). در کتاب زوهر، Hemah تلاش میکند تا حضرت موسی را ببلعد. اما خدا مداخله کرده و متعاقبا حضرت موسی، Hemah را نابود میسازد – اگرچه که این خلاصه از دیکشنری توضیحی در رابطه با اینکه حضرت موسی چگونه توانسته Hemah را نابود سازد، نمیدهد. بر اساس گفته آقای Oren Kornman، واژه «Hema» در زبان عبری به معنای «خشم شدید» (Rage) است.
Ruman
«Ruman» نام اولیه Melchiah یا Turel بوده است.
بنا بر نوشتههای دیکشنری، Ruman «فرشتهای خاص از نواحی زیرین است که به تمامی مردگانی که در محضرش حضور مییابند، جکم میکند که اعمال بدی که بر روی زمین مرتکب شدهاند و به خاطر این اعمال به جهنم فرستاده شدهاند را بنویسند.
به نظر محتمل میرسد که سرشت فرشتهمانند شخصیتهای خلق شده برای عنوان Soul Reaver مرتبط با طرح اصلی و همچنین شباهت بین «Sarafan» موجود در Blood Omen و «Seraphim» است (یک Seraph گونه دیگری از فرشته است، و پسوند –im در زبان عبری به منظور جمع بستن به کار برده میشود.
اسامی رمزی و غیرنهایی مورد استفاده برای باسهای Soul Reaver حین توسعه بازی، اغلب ساده و به دور از پیچیدگی خاصی هستند، اما در هر حال بد نیست اشارهای داشته باشیم به آنها.
The Skinner Boss
The Skinner Boss نام رمزی Melchiah بوده است. اگرچه به صورت مستقیم در بازی توضیحی داده نشده، اما پوست او احتمالا متشکل از تکههای به هم وصل شده، از قربانیانش بوده است.
The Wallcrawler Boss
این نام رمزی Zephon بوده است (به معنی خزنده روی دیوار). به مانند Melchiah این نام نیز نسبتا مبرهن و بدون نیاز به توضیح است.
The Aluka Boss
The Aluka Boss نام رمزی Rahab بوده است. «Aluka» در عبری به معنای «خفاش خونآشام» (Leech) است و به منظور توصیف خونآشامهای خیالی بیرون از فرنچایز Legacy of Kain به کار برده شده.
The Ronin Boss
The Ronin Boss نام رمزی Dumah بوده است. «Ronin» به یک نوع سامورایی در ژاپن باستان اطلاق میشود که اربابش کشته شده است – ننگی بزرگ برای سامورایی. این ساموراییها، روسیاه، در سرزمین سرگردان میشدند، درست مثل قبیله Dumah که در سراسر «نازگات» پرسه میزدند در حالی که «پدرشان» در تخت پادشاهیاش به سیخ کشیده شده بود.
The Morlock Boss
این نام رمزی Turel بوده است. در رمان «ماشین زمان» (The Time Machine) نوشته «H.G. Wells» Morlockها شخصیتهایی هستند که بر تمدنی زیرزمینی حکومت میکنند. به طور مشابه، مرحله The Turelim Clan Territory در Soul Reaver قرار بود مرحلهای زیرزمینی باشد.