داستان مراحل بازی Gears of War 2
Act 1: Tip of the Spear
در طول سری بازی Gears of war، روایت داستان توسط یک شخصیت زن انجام میگیرد که همان ملکه لوکاستها میباشد. همه لوکاستها در خدمت او و وفادار به او هستند و در مواقع لازم جان خود را برای او فدا میکنند. بازی با صدای ملکه لوکاستها شروع می شود. او خلاصهای از اتفاقاتی را که در جنگ 15 ساله بین لوکاستها و انسانها رخ داده است شرح میدهد. این که چگونه جنگها شروع شدند، جنگهای Pendulum، بمبقدرتمند Lightmass و بازماندههای آن و اینکه جاسینتو اکنون آخرین پناهگاه انسانهاست. جاسینتو زیباترین شهر سیاره Sera محسوب میشد که مهد هنر، فرهنگ و تمدن بود. بعد از وقوع E-Day( روزی که لوکاستها حملات گسترده خود را شروع کردند و تکتک شهرها را اززیرزمین مورد حمله قرار دادند)، جاسینتو به یکی از مهمترین پناهگاه انسانها تبدیل شد زیرا در جایی واقع شده بود که سنگهای گرانیتی و سخت داشت و نفوذ لوکاستها از زیر زمین را غیرممکن میکرد.
داستان سپس به جایی میرود که مارکوس، دومنیک و آیانا در بیمارستانی در جاسینتو جمع شدهاند. سرباز جوانی به نام Ben Carmine نیز به آنها میپیوندد و به عنوان عضو تازهکار گروه دلتا با آنها همراه میشود. در این هنگام لوکاستها به بیمارستان حملهور شده و کارماین به دستور مارکوس در پشت سر آن ها حرکت میکند تا تکنیکها و روشهای نبرد را بخوبی بیاموزد. در طول نبرد در بیمارستان، مارکوس یکی از رفقای قدیم خود به نام Tai Kaliso را میبنید. جنگجویی با روحیه و قوی که در جنگهای Pendulum در کنار مارکوس میجنگید. مارکوس، دومنیک و Tai تمامی بخشهای بیمارستان را از وجود لوکاستها پاکسازی میکنند. لوکاستها در خیابانها اطراف بیمارستان نیز سنگربندی کردهاند که با آتش سنگین گروه دلتا مواجه شده و بنابراین کاملا عقب نشینی میکنند. در این هنگام آیانا با دومنیک تماس گرفته و به او اطلاع میدهد که از همسرش، ماریا، هنوز اطلاعاتی بدست نیاوردهاند.,مروری بر زندگی دومینیک سانتیاگو و همسرش ماریا,وقتی ماریا 11 ساله بود به خانهای در همسایگی دومنیک نقل مکان کردند. توجه دومنیک به او جلب شده و سرانجام یک روز با او صحبت کرد. آنها خیلی زود به دوستان خوبی برای یکدیگر تبدیل شدند. چند سالی گذشت و یک روز ماریا به دومنیک گفت که باردار شده است! دومنیک او را دوست داشت و این موضوع باعث شد که با ماریا ازدواج کند. آنها صاحب یک پسر و یک دختر شدند. در این هنگام دومنیک علیرغم مخالفت مادرش برای پیوستن به نیروهای ارتشی ثبتنام کرد. روز قبل از اعزام، او با همسرش به قهوهخانهای در اطراف میدان مرکزی شهر رفتند و عکس یادگاری گرفتند که دومنیک همیشه آن را همراه با خودش حمل میکند.
دومنیک حدود2 سال بعد، به خانه بازگشت تا زمان بیشتری را با خانواده خود صرف کند. آنها از آپارتمان قدیمی خود در در جنوب جاسینتو بود به خانه جدیدی نقل کردند( همان خانه ای که در فلش بک نشان داده می شود).
در روزی که E-Day رخ داد، ماریا و دومنیک تازه به خانه جدیدشان نقل مکان کرده بودند. ماریا بچهها را به خانه مادربزرگشان فرستاده بود و قرار بود که یک روز را به دور از دغدغههای زندگی در کنار هم طی کنند. اما متاسفانه Emergence Day همان روزی بود که لوکاستها حمله عظیم خود را شروع کردند. هر دوی بچهها در این حمله کشته شدند و دومنیک، ماریا را مجبور کرد تا به جاسینتو برگردد. ضربه عاطفی شدیدی به هر دوی آنها وارد شد. دومنیک به خط مقدم رفت تا خودش را از دست افکار عذاباور خلاص کند و ماریا نیز دچار افسردگی شدیدی شد، برای هفتهها غدا نمیخورد و از قرصهای ضدافسردگی استفاده میکرد که عوارض بدی روی بدنش داشتند. او نمیتوانست باور کند که فرزندانش مردهاند و سرانجام یک روز ناپدید شد. نه نامهای از خود باقی گذاشت و نه کسی از مکان او خبر داشت. دومنیک با خود عهد کرد که همسرش را پیدا کند.,ادامه داستان,پس از پاکسازی بیمارستان و محوطه اطراف لوکاستها عقبنشینی کردند. در این هنگام فرماندهکل لشکر Gears برای سربازان خود سخنرانی ترتیب میدهد. او توضیح میدهد که لشکر عظیمی از لوکاستها از Lightmass Bomb جان سالم به درد بردهاند و حالا قویتر از همیشه بازگشتهاند و این بار با خود سلاحی دارند که میتواند کل یک شهر را غرق کند( منظور همان کرم غولپیکر است که زیر شهر را خالی کرده و شهر غرق میشود. البته در این زمان سربازان Gears اطلاعی از آن نداشتند و فقط در همین حد میدانستند که لوکاستها به نیروی بسیار عظیمی دست یافتهاند). بزودی بشریت چیزی برای دفاع کردن نخواهد داشت و بنابراین تنها یک راه باقی میماند: حملهای همه جانبه به مقر لوکاستها و نابودی تکتک آنها.
برای انجام این کار سربازان Gears باید به وسیله یک سری ماشینهای زرهی غولپیکر به نام Derrick به سمت شهر Landown که توسط لوکاستها تسخیر شده است حرکت کنند. آن شهر دقیقا بر روی مقر زیرزمینی لوکاستها واقع شده است. در انجا باید با استفاده از متههای مخصوص، سطح زمین را شکافته و به تونلهای زیرزمینی راه پیدا کنند. سربازان سوار بر Derrickها شده و در این هنگام گروه دلتا با Dizzy Wallin برخورد میکند. جنگجویی سرسخت که از رفقای قدیمی مارکوس نیز هست. در راه رسیدن به Landown، ارتش لوکاستها به ماشینهای زرهی حملهور میشوند. تعدادی از سریازان Gears کشته میشوند ولی سرانجام گروه اصلی به Landown میرسد. Derrickها به سمت قبرستان شهر میرود زیرا انجا همان نقطهای است که باید عملیان حفاری و ارسال نیرو به زیر زمین انجام شود. در این هنگام حمله لوکاستها یک بار دیگر قوت میگیرد. Skorge، رییس Kantusها این حمله را رهبری میکند,توضیحی در مورد Kantusها,Kantusها نوعی از لوکاستها هستند که لباسهایی راهبهمانند به تن داشته و بعد از ملکه، قدرت اصلی را در دست دارند. آنها از فریادهای گوشخراش خود برای برقراری ارتباط از راه بسیار دور در تونلها استفاده میکنند. آنها قدرتهای ویژهای دارند و میتوانند لوکاستهای مرده را زنده کنند و همچنین توانایی احضار موجوداتی انفجاری به نام Ticker را دارند. Skorge رییس آنهاست که از نظر توانایی و قدرت بدنی بسیار برتر است. همچنین سلاحها و تجهیزات او نیز از دیگر Kantusها قویتر است. اسلحه او بر خلاف Kantusها آتش یکسره دارد، عصایی مخصوص که در دو سر آن ارهبرقی قرار دارد، نارنجکهای دودزای دوربرد و همچنین یک وسیله نقلیه مخصوص مانند Reaver که به آن Hydra میگویند.
Dizzy به Skorge حمله میکند تا او را سرگرم کند و سربازان بتوانند از طریق کپسولهای مته دار به داخل تونلهای زیرزمینی بروند. در این هنگان Tai نیز از کپسول خود پیاده شده و به کمک او میرود. Tai و Dizzy وارد نبرد سنگینی با Skorge میشوند. درب کپسول دومنیک و مارکوس بسته میشود و آنها نیتوانند به کمک رفقای خود بروند. کپسول با قدرت انفجاری شدیدی زمین را شکافته و به تونلهای زیرزمینی وارد میشود.
Hollow شبکهای از تونلهای زیرزمینی است که محل زندگی لوکاستها میباشد و در زیر سیاره Sera واقع شده است. خود Hollow به دو بخش خارجی و داخلی تقسیم میشود. در پایان Gears 1 بمب Lightmass به سمت این شبکه تونلها شلیک میشود که فقط میتواند بخش خارجی را از بین ببرد. Nexus که مهمترین شهر و پایتخت لوکاستها میباشد در بخش داخلی قرار گرفته است. ساختار Nexus شبیه به کندو بوده و با لامپهای زرد رنگ نورافشانی میشود. مشخص نیست که این شهر چند طبقه میباشد ولی از نمای بیرونی حدود 15 طبقه دیده میشود.,Act 2: Denizens,در زیر زمین، مارکوس و دومنیک و کارماین مشغول پیشروی در تونلها شده و در راه، اعضای گروه آلفا را که در زیر آتش دشمن هستند ساپورت میکنند. همینطور که به سمت عمق تونلها پیشروی میکنند به قتل عام لوکاستها ادامه میدهند تا وقتی که سرانجام برای اولین بار Riftworm را میبینند و میفهمند که چگونه لوکاستها قصد دارند زیر شهر جاسینتو را با استفاده از این کرم عظیمالجثه خالی کرده و آن را غرق کنند. Riftworm توسط Skorge کنترل میشود( همه Kantusها با فریاد کشیدن میتوانند موجودات را کنترل کنند. Skorge که رییس آنهاست میتواند با فریادهای خود Riftworm را کنترل کند). گروه دلتا با چشمان خود میبینند که چگونه او به Riftworm دستور میدهد که زیر شهر لیما را خالی کرده و آنجا را غرق کند. در واقع لوکاستها قصد دارند که شهرهای اطراف جاسینتو را نابود کرده و سرانجام خود جاسینتو را نیز غرق کنند. گروه دلتا راه خود را به درون شهر مخروبه و آتشگرفته لیما باز میکند و شهرواندانی را که هنوز زنده ماندهاند نجات میدهند. گروه دلتا در یک مخفیگاه گیر افتاده و لوکاستها در تعداد بسیار زیاد به آنها حمله میکنند و در این هنگام Cole از راه رسیده و آنها را نجات میدهد. Cole میگوید که در هنگام استفاده از کپسولها برای نفوذ به داخل تونل، رفیقش Baird را گم کرده است. آنها به دنبال Baird به راه میافتند و سرانجام او را پیدا میکنند در حالیکه در کپسول خود گیر افتاده بود.
به گفته Baird، لوکاستها انسانها را اسیر کرده، آنها را شکنجه میدهند و از آنها بیگاری میکشند. برای حمل اسیران و زندانیها از مخلوقی عظیمالجثه به نام Beast Barge استفاده میکنند که در پشت کمرش یک سری اتاقک شکنجه و زندانی تعبیه شده است. دلتا سوار به یکی از آنها شده و در آنجا Tai را که در سلولی زندانی شده بود پیدا میکنند. سر و صورت او پر از زخمهای عمیق شده ولی هنوز زنده است. مارکوس بی خبر از همه جا، شاتگانی به او میدهد تا به گروه ملحق شود. Tai لحظهای تامل کرده و سپس مغز خود را با اسلحه منفجر میکند. در واقع لوکاستها شکنجههایی بر روی افراد اعمال میکنند که آنها را از نظر روانی نیز از بین میبرد. مارکوس متاثر از اینکه دوست قدیمی خود را از دست داده، پلاک او را برداشته و با بقیه افراد به شهر لیما برمیگردد تا سوار بر هلکوپتر نجات از آن جا فرار کنند. در لحظهای که گروه سوار بر هلیکوپتر میشود، ناگهان Ritworm از راه رسیده و تمامی آن ها را میبلعد. در این میان کارماین که تیر خورده بود از بقیه گروه جدا میافتد.
گروه دلتا جان سالم به در برده و مجبورند که خود را به طریقی از درون شکم این هیولا به بیرون بکشند. آنها راه معده و دستگاه هاضمه را پیش گرفته و به سمت سر Riftworm میروند. در میانه راه کارماین را پیدا می کنند. اسید معده، تمام اعضای او را سوزانده و در حال مردن است. کارماین در آخرین نفسهای خود از مارکوس میخواهد که به خانوادهاش بگوید که او دوستشان دارد و همچنین نامهای به برادرش Clay بفرستد. مارکوس تصمیم میگیرد که به هر قیمتی شده Riftworm را نابود کند. این هیولا سه قلب دارد که گروه دلتا در سه مرحله تمامی سرخرگها را پاره میکنند و گردابی از خون به راه میاندازند. سرانجام پس از نابودی هیولا، آنها به بیرون راه پیدا میکنند در حالی که سر و رویشان خونین شده است.
Act 3: Gathering Storm
هدف گروه دلتا پیدا کردن Nexus( پایتخت لوکاستها) و محل استقرار ملکه آنها میباشد. برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد مکان دقیق این شهر، گروه دلتا به آزمایشگاه تحقیقاتی New Hope میروند. این آزمایشگاه زمانی توسط فرمانده Monroe که از اعضای قدیمی COG بوده اداره میشده است. برای ورود به این آزمایشگاه متروک باید از درب زرهی بسیار مستحکمی عبور کنند. Jack( روبات همراه گروه دلتا) توانایی باز کردن درب را ندارد و بنابراین از بمبی قوی جهت این کار استفاده میکنند. سیستمهای امنیتی آزمایشگاه( لیزرها) هنوز فعال هستند. مارکوس و دومنیک با حرکت از بین آنها راه خود را به هسته اصلی آزمایشگاه باز میکنند. در آنجا با نمونههای آزمایشگاهی به نام Sire برخورد میکنند. مخلوقاتی بیولوژیکی که ترکیبی از انسان و لوکاست هستند. بعد از بسته شدن آزمایشگاه، این مخلوقات در اینجا به حالت سکون مانده بودند تا زمانیکه مارکوس و دومنیک به آنجا میروند. مارکوس و دومنیک بیشتر آنها را از پای در میآورند. به نظر میرسد این مخلوقات، بچههایی بودند که از نظر ژنتیکی دستکاری شدهاند تا ” پلی ژنتیکی را به سوی آینده” احداث کنند. گروه پس از پیدا کردن اطلاعات شهر Nexus از انجا یه سمت رشته کوهKadar حرکت میکنند. یکی از ورودیهای شهر Nexus در این رشته کوه میباشد.
بعد از سواری بر روی دریاچهیخ و کشتن تعدادی از لوکاستها توسط ماشینزرهی، سرانجام گروه دلتا وارد تونلهای زیرزمینی میشوند. در انجا با Chap و تعدادی از افراد گروهش برخورد میکنند(مسئول پمپ بنزین در Gears1). پایگاه آنها توسط لوکاستها تسخیر شده و آنها نیز به زیر زمین پنا آوردهاند. مارکوس از Cole و Baird میخواهد تا آنها را به بیرون هدایت کرده، سوار هلکوپتر کنند و خودش نیز به همراه دومنیک به اعماق تونلها میرود. قبل از حرکت دومنیک از Chap میپرسد که آیا همسرش ماریا را ندیده است؟ Chao معتقد است که ماریا در گروه اسیرانی بوده که توسط لوکاستها دستگیر شدهاند. مارکوس و دومنیک با عبور از دریاچه زیرزمینی بسیار بزرگی راه خود را به سمت Nexus پیش میگیرند. در این راه آنها توسط قایقهای مخصوص لوکاستها به نام gunboat مورد حمله قرار میگیرند و همچنین با ماهی بزرگی به نام Leviathan برخورد میکنند. مارکوس با استفاده از نارنجک، او را از درون منفجر میکند.,Act 4: Hive,سرانجام مارکوس و دومنیک موفق به پیدا کردن Nexus میشوند. در نزدیکی Nexus کمپی است که زندانیان را در آنجا نگهداری کرده و از آنها کار میکشند. دومنیک، مارکوس را متقاعد میکند که برای مدتی از ادامه ماموریتشان در Nexus صرفنظر کرده و به دنبال پیدا کردن ماریا وارد کمپ شوند. پس از کمی جستجو و تار و مار کردن لوکاستهای نگهبان کمپ، Jack موفق به پیدا کردن ماریا میشود. اما… ماریا دیگر آن زن زیبا و خوشاندام سابق نبود. بدنش بسیار نحیف و لاغر شده، زخمهای عمیقی در سراسر بدنش دیده میشود، قادر به صحبت کردن نیست و به خاطر شکنجههای شدید حتی نمیتواند بر روی پای خود بایستد. دومنیک شوکه میشود. دومنیک برای اینکه او را از این وضع مصیبتبار نجات دهد چارهای دیگر نمیبیند جز اینکه مرگ را برای او آسانتر کند. او ماریا، همسر مورد علاقه خود را، به دست خودش میکشد در حالی که میگوید:” دوستت دارم”. مارکوس به او دلداری داده و میگوید که ماریا حالا در جای بهتری به سر میبرد. خون دومنیک به جوش آمده است. او محکمتر از همیشه تصمیم میگیرد که همه لوکاستها را به درک واصل کند.
همینطور که راه خود را به Nexus باز میکنند، گروه دلتا توسط Jack سیگنالی به اعضای COG که در روی زمین مستقر هستند میفرستد. این سیگنال محل دقیق Nexus را مشخص کرده و سربازان میتوانند توسط کپسولهای مته دار از سطح زمین دقیقا وارد Nexus شوند. Cole و Baird به گروه دلتا میپیوندند. در این هنگام آنها با صحنه عجیبی روبرو میشوند. لوکاستها در حال جنگیدن با یکدیگر هستند! در واقع عدهای از آنها لوکاستهای معمولی و عدهای دیگر لوکاستهای جهش یافتهای هستند که تحت تاثیر امولسیون قرار گرفته بودند و به آنها Lambent گفته میشود. Lambentها قصد دارند کهNexus را تصاحب کرده و ملکه را سرنگون کنند. ملکه نیز در این میان قصد دارد که افراد خودش ( لوکاستهای معمولی) را از Hollow خارج کرده و سپس سیلی به درون Hollow راه انداخته و همه Lambentها را غرق کند. برای ایجاد سیل در Hollow باید شهر جاسینتو فروکش کرده تا آب از دریاچههای اطراف وارد Hollow شود. گروه دلتا از این نقشه زیرکانه ملکه آگاه میشوند. در این هنگام Jack یکی از کامپیوترهای لوکاستها را هک کرده و اطلاعاتی از Adam Fenix( پدر مارکوس که یک محقق بوده است) بدست میآورند. او چندین بار در گزارشات خود به این نکته اشاره کرده است که اگر جاسینتو فروکش کند، آب دریاچههای اطراف وارد Hollow شده و تمام لوکاستها را برای همیشه نابود میکند.
در اینجا یکی از مهمترین تصمیمات گرفته میشود. ملکه میخواهد بعد از خروج نیروهای خودش Hollow را غرق کند و از آنطرف نیز سربازان COG باید سریعتر این کار را انجام بدهند تا هم لوکاستها و هم Lambentها را از بین ببرند. در واقع نبرد به سر این است که کدام گروه زودتر موفق به نابود کردن جاسینتو و فروکش کردن آن میشود.
ملکه و یارانش یا COG
,گروه دلتا پیشروی کرده و سرانجام وارد قصر ملکه میشوند. در اینجا آنها با قویترین و باهوشترین لوکاستها مبارزه کرده و خود را به تالار مخصوص ملکه رسانده و با او روبرو میشوند. ملکه توضیح میدهد به منظور جلوگیری از انسانها برای غرق کردن Hollow قبل از خروج خودشان، لشکری از لوکاستها را به جاسینتو فرستاده تا سربازان COG را سرگرم کنند. ملکه سپس فرار میکند. Cole و Baird به دنبال او رفته و مارکوس و دومنیک نیز مجبورند که با Skorge روبرو شوند. نبرد طاقتفرسایی بین آنها شکل میگیرد. Skorge نیز که تاب مقاومت در خود نمیبیند پس از چندی فرار میکند.,Act 5: Aftermath,گروه دلتا برای اینکه خود را سریعتر به جاسینتو برسانند دو Reaver از لوکاستها دزدیده و سوار بر آنها به سمت جاسینتو پرواز میکنند.
اطلاعاتی در موردReaver ها,ساختار بدن یک Reaver و طریقه عملکرد آن بسیار پیچیده است به خصوص در این زمینه که چطور قادر به پرواز هستند. سر آنها نسبت به بدنشان سایز کوچکی دارد. دو زائده قلاب مانند در زیر شکم دارند که در هنگام فرود بر روی زمین به آنها کمک میکند. Reaverها وسیله پرواز لوکاستهای دیگر هستند. خیلی سریع از زمین بلند شده و اوج میگیرند، مقاومت نسبتا بالایی دارند و برای پشتیبانی نیروها و دفاع از لوکاستها بسیار مناسب هستند. برای روی این مخلوقات دو صندلی مجزا وجود دارد. یکی برای راننده و دیگری برای مسئول موشکانداز و مسلسل. Reaverها سپر زرهی ندارند اما پوست آنها به شدت ضخیم بوده و کشتنشان سخت است اما غیرممکن نیست. شلیک به راننده باعث از بین رفتن Reaver نمیشود ولی کارایی او را مختل میکند.,ادامه داستان,در راه رسیدن به جاسینتو، Skorge سوار بر Reaver مخصوص خود که Hydra نام دارد به آنها حمله میکند. گروه دلتا او را نابود میکنند. Hydra بر روی زمین سقوط کرده و منفجر میشود و Skorge نیز میمیرد. گروه به جاسینتو میرسد. لوکاستها به مرکز فرماندهی شهر حملهکردهاند. پس از پاکسازی آنجا نوبت به اجرای نقشه میباشد. در واقع دلتا باید با استفاده از یک Lightmass bomb، شهر جاسینتو را منفجر کند تا آب به درون Hollow سرازیر شود. بمب باید توسط هلکوپتر به سطح زیرن جاسینتو برده شود تا بتواند زیر شهر را خراب کند. بنابراین برای ورود هلیکوپتر به زیرزمین باید قسمتی از زمین شکافته شود. Cole و Baird مشغول بارگیری بمب شده و مارکوس و دومنیک به Hollow میروند تا مکانی برای ورود هلیکوپتر باز کنند. در خرابههای جاسینتو که زیر آش سنگین لوکاستها قرار دارد، مارکوس و دومنیک موفق میشوند که سوار یک Brumak شوند و بدین وسیله سرعت انجام عملیات را بالا ببرند.,اطلاعاتی از Brumakها,Brumakها هیولاهای عظیم الجثهای هستند که پوستی به شدت ضخیم دارند. شاید بتوان آنها را کشندهترین نوع لوکاستها برشمرد که مانند تانکی زرهی هستند و تسلیحات فوقالعاده قوی بر روی آنها نصب شده است. به خاطر سایز بزرگ و قدرت آتشی که دارند، میتوانند هر گونه سد دفاعی را از میان بردارند و برای نابودی آنها به موشکاندازهای بسیار قوی نیاز است. آنالیز DNA لوکاستها نشان میدهد که ریشه آنها به نوعی میمون بر میگردد. اغلب آنها 15 متر قد داشته و تا 15,000 کیلوگرم وزن دارند. این مخلوقات دو چشم دارند اما بر روی کلاهخود زرهی آنها تعدادی چشم الکترونیکی براق نیز دیده میشود.
با استفاده از Brumak آنها صدها لوکاست مختلف را از پای در میآورند. حتی یک Beast Barge را نیز نابود میکنند( همان مخلوق عظیمالجثه مخصوص حمل زندانیها). آنها با استفاده از موشکها قدرتمند Brumak تعدادی از ستونهای سنگی زیر زمین را میشکنند و این امر باعث میشود که سوراخی در سطح بوجود بیاید. 2 هلیکوپتر وارد میشود. یکی مسئول حمل بمب و دیگری برای نجات ماکوس و دومنیک و خارج کردن آنها از محدوده انفجار. بر روی سطح زمین پر از مایع امولسیون است و این امر باعث میشود Bumarkـی که مارکوس و دومنیک سوار بر آن بودند تغییر کرده و به یک Lambent تبدیل شود. هلیکوپتر مسئول حمل بمب توسط Bumark منهدم میشود. در این هنگام مارکوس، دومنیک و Baird هر سه از سلاح Hammer of Dawn استفاده کرده و Brumak را که به طرز شدیدی در حال رشد کردن و بزرگ شدن بود منفجر میکنند. موج انفجار سرانجام زیر شهر جاسینتو را خالی میکند، جاسینتو فروکش کرده، سیل عظیمی وارد Hollow میشود و همه لوکاستها و Lambentها را از بین میبرد.
سربازان COG که از حادثه جان سالم به در برده بودند سوار بر هلیکوپترها از جاسینتو دور میشوند و بر فراز دریا به پرواز در میآیند. مارکوس سعی میکند با Anya تماس بگیرد اما جوابی دریافت نمیکند و نگران او میشود. دومنیک در حالی که عکس یادگاری همسرش را در دست گرفته او را دلداری میدهد. در این هنگام هلیکوپتری به کنار آنها میآید که Cole و Anya در آن هستند.
صدای ملکه لوکاستها دوباره شنیده میشود که میگوید:” چهان شما در چشم به هم زدنی از بین میرود. یک واقعه عظیم، یک سرنوشت شوم و ناگهان دنیای شما… برای همیشه نابود میشود. تمام عزیزان و نزدیکان شما به دریای فراموشی سپرده میشوند. زندگی بیرحم است، شکی در این نیست اما زندگی ادامه پیدا میکند، چه با تو و چه بدون تو. انسان فقط میتواند امیدوار باشد که میراثی جاودان از خود به یادگار بگذارد هر چند گاهی این میراث آن چیزی که ما میخواهیم نیست”.
در پایان صدای Adam Fenix از طریق امواج رادیویی ضعیفی شنیده میشود:” من Adam Fenix هستم… کسی صدامو میشنوه؟… من Adam Fenix هستم… چه اتفاقی افتاده، شما چه کار کردید؟”. به نظر میرسد که انفجار جاسینتو و غرق کردن Hollow خطر بزرگتری را برای بشریت بوجود آورده است.
To Be Continued
پس از مرگ ژنرال RAAM که از خادمین ویژه ملکه محسوب میشد، سربازان COG بمب Lightmass را به سمت شبکه تونلهای زیرزمینی شلیک کردند به این امید که تمام لوکاستها را در خانه خود به خاکستر تبدیل کنند. انفجار بمب Lightmass دو ضرر جدی به انسانها وارد کرد. اولین آنها پدیدهای بود به نام Rust Lung. با انفجار بمب، امولسیون واقع در زیرزمین بخار شده و هر انسانی که آن را استنشاق میکرد به این بیماری دچار میشد. از نشانههای آن خلط قرمز و قهوهای رنگ، استفراغ و مشکل در تنفس بود که فرد را به تدریج از پا در میآورد. دومین اثر مخرب، بیدار شدن هیولایی بود به نام Riftworm، خدای لوکاستها. اگر به تاریخچه و داستان بازی ها علاقه مند هستید این بخش در بازی سنتر را مشاهده کنید.