داستان بازی خدای جنگ: زنجیرهای المپ

God of War Chains of Olympus

پس از تماشای داستان بازی God of War Ascension و فرار کردن کریتوس از دست فیوری ها و کشتن ناراحت کننده ارکاس ، نوبت به دومین قسمت سری از منظر تایم لاین می رسد. این بار به سراغ داستان بازی بازی خدای جنگ: زنجیرهای المپ می رویم که چهارمین قسمت سری با احتساب نسخه موبایلی خدای جنگ و دومین قسمت از حیث تایم لاین است. این نسخه اوایل سال 2008 برای کنسول همراه PSP عرضه شد و مهم ترین بلاک باستر این کنسول همراه تا آن زمان نام گرفت. بازی ای که گرافیکش از تمامی عناوین PSP تا آن هنگام یک سر و گردن بالاتر بود. نکته جالب اینکه زنجیرهای المپ اولین نسخه سری بود که به وسیله استودیویی به غیر از سانتا مونیکا ساخته شده و استودیو ready at dawn مسئولیت خلق آن را برعهده داشت. با اینکه داستان رنجیرهای المپ خلاصه تر از قسمت های دیگر است ، اما از این قسمت همواره به عنوان یکی از محبوب ترین عناوین سری یاد می‌شود ؛ مخصوصا اینکه حقایق جالبی را از گذشته کریتوس و اعمال زشت ایزدان یونانی را به تصویر می کشد.

برای مشاهده داستان بازی God of War Chains of Olympus در یوتوب کلیک کنید

بعد از گذشت 5 سال از خدمت کریتوس او از سوی خدایان مامور شد تا از شهر آتیکا (Attica) در برابر حمله ی سپاه ایران محافظت کرده و  آن‌ها را از شهر بیرون براند. کریتوس پس از مبارزه کردن با جنگجویان پارسی ، به نبرد پادشاه پارس می رود و در نبردی تن به تن او را از بین می برد. سپس کریتوس به نبرد  هیولایی به نام باسیلیسک (Basilisk) که توسط سپاه ایران در شهر رها شده بود را نیز از بین ببرد.  هیولایی که در اساطیر یونان با نام شاه مارها هم شناخته می شود.

 کریتوس بعد از چند بار جنگیدن موفق به نابود کردن باسیلیسک می شود. ولی ناگهان خورشید از آسمان سقوط کرده و تاریکی و مه عجیبی همه جا را فرا می گیرد.کریتوس مامور می شود که به محل سقوط خورشید برود. او می داند که سقوط خورشید نشانه خدایان نیست.  او خود را به شهر ماراتن می رساند ، جایی که صدای یک ملودی عجیب به گوش می رسد. او سپس وارد معبد هلیوس شده و با مجسمه ی آتنا روبرو می شود. کریتوس به آتنا می گوید که از درخواست های متعدد رب النوع ها خسته شده و او باید به کابوس های کریتوس پایان دهد اما اتنا در ادامه به او می گوید که کریتوس در جایگاهی نیست که در مورد تعهدش صحبت کند و او در اینده ازادی اش را به دست خواهد آورد اما او در شرایط فعلی بدون چون و چرا به دستور خدایان المپ نشین عمل کند.

 آتنا به او می گوید که : کریتوس هلیوس  خدای خورشید ناپدید شده و تو باید او را پیدا کنی دلیل این همه آشفتگی در دنیا این است که مورفیوس (Morpheus ) خدای خواب و رویا دیگر خدایان را به خواب برده و تو باید هلیوس را پیدا کنی و او را به آسمان بازگردانی. سپس صحبت های اتنا به اتمام می رسد و کریتوس به راهش ادامه می دهد.

Athena

در ادامه ی راه دوباره همان آهنگ آشنا به گوش کریتوس می رسد . همان آهنگی که دخترش می نواخته. کریتوس به خود آمده و به راهش ادامه می دهد ، سپس کریتوس به مجسمه اروس می رسد او به کریتوس می گوید که  اطلس ، تایتان عظیم الجثه از تارتاروس که عمیق ترین نقطه دنیای مردگان است فرار کرده و حالا برادر او  هلیوس را اسیر کرده است. کریتوس از می پرسد که اطلس چه نیازی به خدای خورشید دارد که ایوس در جواب می گوید هلیوس قدرت خورشید را در دست دارد ، قدرتی که می تواند دنیا را از بین ببرد. قدرتی عظیم که نباید در دستان یک تایتان باشد. کریتوس پس از رویایی با دشمنان دوباره به ورودی معبد و جایی که با اتنا صحبت کرده بازمی گردد. او متوجه می شود که در همین مدت زمان کم قدرت مورفیوس بیشتر شده و سربازان تاریکی در پی نابود کردن او و دیگر موجودات زنده هستند. او پس از بین بردن دشمنان و حل چندین معما وارد غارها المپ می شود. در اینجاست که با خود ایوس روبرو می شود که به واسطه ناپدید شدن خورشید حسابی ضعیف شده. کریتوس به او می گوید که برده زئوس و دیگر خدایان المپ است و ایوس در جواب می گوید که اگر او بتواند هلیوس را پیدا کند ، برادرش برای ازاد کردن کریتوس از خدایان المپ و زئوس ، وساطت خواهد کرد. ایوس به کریتوس قول می دهد اما شبح اسپارتا به او می گوید که رب النوع ها بارها قولشان را زیر پا گذاشتند و او نمی تواند به حرف های ایوس اعتماد کند. ایوس در جواب می گوید که اگر هلیوس پیدا نشود تمام دنیا نابوده و سیاهی و تاریکی بر این جهان حکمفرما میشود.

 کریتوس در نهایت می پذیرد و راهش را ادامه می دهد. او پس از نبرد با دشمنان از معبد بیرون می رود و باز هم همان ملودی دخترش کالیوپه را می‌شوند. کریتوس این بار متوجه شده و دخترش را صدا می زند. پس از بین بردن دشمنان ، او آتش پرایموردیال ها را پیدا کرده و توسط اسب های هلیوس به دل تاریکی و به سمت مقصدی ناآشنا می رود. در مسیر کریتوس به یاد گذشته ، همسر و فرزندش می افتد. به یاد زمان هایی که با کالیوپه وقت می گذراند. به ناگهان دوباره تصاویر مرگ همسر و فرزندش پدیدار می شوند. کریتوس دوباره هوشیار شده و متوجه می شود که اسب های هلیوس  او را  به طرف دنیای مردگان یا همان underworld برده اند.کریتوس در میان راه با کارون نگهبان دنیای مردگان روبرو می شود. کارون به کریتوس می گوید که هر دو ان ها اسیر یک سرنوشت و بردگی ایزدان هستند. در ادامه و  طی نبردی نابرابر کریتوس شکست خورده و کریون او را  به تارتاروس می اندازد.  جایی که روح افراد شرور در حال شکنجه شدن هستند.

Charon

کریتوس بعد از به هوش آمدن و ادامه ی مسیرش از راهروهای تنگ و تاریک و پر از انسانهای در حال زجر و گذر از آن موفق می شود دستکش زئوس را پیدا کند و دشمنان را از بین می برد. او در اینجا با باقی مانده های تایتان ها ، نژادی که پیش از ایزدان بر زمین حکفرمایی می کردند ، روبرو می شود. زئوس که خود تایتان زاده بود ، بلایی بزرگ را بر سر آن ها اورد و آن ها را برای هزاران سال شکنجه داد. با این حال اطلس موفق شد از شکنجه گاه تارتاروس فرار کند. در اینجاست که کریتوس از خود می پرسد چه فرد یا نیرویی حاضر شده اطلس را ازاد کند. او به لطف دستکش های زئوس موفق می شود از تارتاروس بگریزد . اما برای بار دوم  با کارون روبرو می شود ، ولی اینبار با در اختیار داشتن دستکش زئوس حیله ی او را خنثی کرده و موفق می شود کارون را طی نبردی از بین ببرد.در ادامه ی مسیر و سوار بر کشتی مردگان متوجه نور هلیوس می شود که تمام دنیای مردگان را روشن کرده است. در همین حال بار دیگر نوای فلوت کلایوپی به گوش می رسد و کریتوس بالاخره با دختر خود روبرو می شود. کریتوس کشتی را متوقف کرده و او را دنبال می کند و در ادامه وارد معبد پرسفونه می شود. او دشمنان پیش رویش را تار و مار می کند و سپس وارد بخش زیبای معبد می شود اما اثری از دخترش پیدا نمی کند.

 ولی در پایان مسیر کریتوس با پرسفونه روبرو می شود. همسر هیدیس ، و ملکه دنیای مردگان. کریتوس به او می گوید : «دخترم کجاست جادوگر». پرسفونه به او هشدا می دهد که مراقب کلماتش باشد و حال دخترش خوب است. پرسفونه به او می گوید که ایزدان المپ نشین به او نیاز دارند تا مورفیوس ان ها و دنیای ان ها را نابود نکند. کریتوس در جواب می گوید : « من خالصانه به ان ها خدمت کردم ، اما ان ها ، ایزدان نیاز من و چیزی که نیاز داشتم را به من ندادند. من از اجابت خواسته های ان ها خسته شده ام».

Persephone

پریسفونه در جواب می گوید که با کریتوس هم دردی می کند و پیش تر به وسیله زئوس و همسرش هیدس فریب خورده است و حالا مجبورم به عنوان ملکه دنیای مردگان در این سرزمین نفرین شده باقی بمانم. کریتوس با فریاد از پریسفونه ، مکان مخفی شدن دخترش را می پرسد.

 ملکه دنیای مردگان به کریتوس می گوید که اگر می خواهد دخترش را ببیند باید از قدرت خشم و سلاح هایش بگذرد ، کریتوس نیز بدون درنگ می پذیرد و این کار را انجام داده و از دروازه ای که مقابلش قرار داشت عبور می کند.اما بعد از اینکه  موفق به دیدن دخترش می شود ، معلوم می شود که پرسفونه به او کلک زده. او می گوید که هزاران سال است که رفتارهای تهوع اور انسان ها را تماشا کرده که نیازهای خود را به نیازی های دیگر ارجح می دانند. پریسفونه اعتراف می کند که او اطلس را آزاد کرده است. او در ادامه به کریتوس می گوید : من می خواهم به کمک اطلس تمام ستونهای دنیا را بشکنم و دنیا را نابود کنم و ازدواجم با هیدیز را پایان ببخشم. ملکه دنیای مردگان ادامه می دهد که این سرنوشتی نبود که او در انتظارش بود و نمی خواست با مردی ازدواج کند که هیچ علاقه ای به او نداشت. کریتوس با انتخابی غیرممکن روبرو می شود. نجات دنیا و دل کندن  برای همیشه از دخترش یا ماندن به همراه دخترش که نابودی جهان و همچنین کلایوپی را در پی دارد. در اینجاست که در یکی از ناراحت کننده ترین سکانس های مجموعه god of war ، کریتوس از دخترش ، در حالی که او مشغول گریه کردن است ، جدا می شود.

سپس به جنگ اطلس و پرسفونه می رود و نجات دادن دنیا را به دیدن دخترش ترجیح می دهد. او دستان اطلس را دوباره با زنجیر به زیر زمین میخکوب می‌کند. سپس طی جنگی سخت پرسفونه را شکست می‌دهد. اما پرسفونه در لحظات آخر عمرش به کریتوس می گوید که کابوس هایت هرگز پایان نمی یابند شبح اسپارتا. سپس کریتوس به سراغ اطلس می رود. اطلس به او می گوید : تو گمان کردی المپ نشنینان به تو کمک می کنند اما ایزدان تو حالا کجا هستند کریتوس؟ کریتوس در جواب می گوید من به کمک هیچ کس نیاز ندارم هرچند الان هدف خود را می دانم. انقدر به آن‌ها خدمت میکنم تا به قولشان عمل کنند و مرا از کابوس هایم نجات دهند. اطلس در جواب می گوید : «قول آن‌ها چه ارزشی دارد کریتوس» و شبح اسپارتا هم نا امیدانه می گوید : «این تنها چیزی است که من دارم اطلس»

Atlas

اطلس به او می گوید : «اسپارتا یک روز از کاری که امروز کرده ای پشیمان می شوی» او همچنان دنیا را روی شانه هایش حمل می کند در حالی که کریتوس موفق شده بشر را نجات دهد هرچند این موضوع کوچکترین اهمیتی برایش ندارد. با از دست رفتن کالیوپه او تنها فردی را که در دنیا به او اهمیت می داد را از دست داد. جواهری که سال ها به دنبالش بود حالا دست نیافتنی بود تا خشم و نفرت کریتوس از ایزدان به بیشترین حد ممکن برسد.

کریتوس بالاخره موفق می شود هلیوس را از دستان اطلس نجات داده و او را به المپ بازگرداند اما از فرط خستگی از حال رفته و همانجا بر روی زمین می افتد . در همین لحظه آتنا و هلیوس آمده و دستکش زئوس به همراه سپر هلیوس را از او گرفته و به المپ باز می گردند. شبح اسپارتا بیهوش می شود ، بی انکه بداند سرنوشت چه خوابی برای او و ان هایی که دست کمش می گرفتند دیده.

نویسنده: کسری کریمی‌طار و احسان باقری

خروج از نسخه موبایل