سری متال گیر همیشه از سری های پرطرفدار دنیای گیم بوده که به نوعی می توان گفت بر پایه داستان خود استوار است؛ داستانی که با توجه به پیچیدگی های بسیاری که دارد، آن را به یکی از بهترین داستان های موجود در دنیای گیم تبدیل می کند. لازم به ذکر است که در میان نوشته ها با جمله هایی مواجه خواهید شد که با لحن آمیانه و محاوره ای نوشته شده است؛ نویسندگان قصد داشته اند با استفاده از این نوع نگارش، شما را بیشتر با فضای بازی درگیر کنند. اگر از علاقه مندان به تاریخچه و داستان بازی ها هستید به این بخش در بازی سنتر مراجعه کنید.
هر وقت صحبت از پیچیدگی داستان در بازی های ویدیویی به میان میآید، ناخودآگاه نام سری “متال گیر سالید” به ذهن خطور می کند، عنوانی که حدود 25 سال از عمرش میگذرد و یکی از المانهای موفقیتش داستان آن است. از آنجایی که داستان کلی این سری به زبان فارسی موجود نبود، در این مقاله برآن شدیم تا داستان این سری را به صورت کامل برای ایرانیان عزیز روایت کنیم. مطمئنا در این مقاله به علت عظیم بودن این سری، نمیتوان به تمام جزئیات سری پرداخت اما این پاره نوشتهها میتواند برای کسانی که آشنایی چندانی با متال گیرها ندارند منبع خوبی باشد. همچنین طرفداران جدید این عنوان میتوانند به صورت کامل با داستان این سری آشنا شوند و حتی به جواب تفاوت بین Snakeها، که به معضلی برای طرفداران جدید تبدیل شده، برسند. به طور کلی سعی شده عناصر مهم در داستان هر نسخه رعایت شود. امیدواریم با خواندن این مقاله و درک هر چه بیشتر داستان این سری، بیش از پیش نسبت به این سری علاقه نشان دهید. در آخر باید ذکر کنیم که این این مقاله بدست سه نفر از اعضای فعال سایت بازی سنتر گردآوری شده که به ترتیب در زیر نام آن ها و بخش هایی که گرد آورده اند نوشته شده است.
داستانهایی که در این مقاله گنجانده شدهاند (به ترتیب زمانی داستان):
Metal Gear Solid 3:Snake Eater – نویسنده: امید درکه
Metal Gear Solid: Peace Walker – نویسنده: امید درکه
Metal Gear : MSX نویسنده : عرفان
Metal Gear 2:Solid Snake – نویسنده : عرفان
Metal Gear Solid: Twin Snake – نویسنده : امید درکه
Metal Gear Solid 2: Sons Of Liberty – نویسنده امید درکه
Metal Gear Solid 4: Guns Of Patriots – نویسنده سیاوش
در مورد سری Metal Gear Solid
مطمئناً اگر جزو کسانی باشید که حتی یک نسخه از این سری را بازی نکردهاید برای شما جای تعجب دارد که چطور یک عنوان میتواند تا این حد طرفداران دیوانهواری داشته باشد! خالق این سری یکی از بازیسازان بزرگ ژاپنی، “هیدئو کوجیما” است که فکر نکنم کسی وجود داشته باشد که آوازه نام ایشان به گوشش نخورده باشد! هیدئو کوجیما 24 آگوست 1964 در توکیو متولد شد؛ از سنین پایین نویسنده قهاری بوده، طوری که اولین داستان کوتاهش حدود 400 صفحه بود. در اصل علاقه کوجیما در ابتدا به کارگردانی و فیلم سازی بوده اما خوشبختانه یا متاسفانه (!) مسیر زندگی و علاقه ایشان به سمت بازیهای رایانهای سوق پیدا کرد.
ایشان برای ساخت هر نسخه از متالگیر، به تماشای فیلم های متعددی مشغول میشوند و بیشتر ایدههای داستانهای خود را از روی همین فیلم ها پیدا و در متال گیر استفاده میکند. همچنین کوجیما استاد تلفیق داستانهای تخیلی و واقعی است و بیشتر سیاستش در ساخت سری متال گیر، اعتراض به سیاستهای آمریکا و روسیه در توسعه سلاحهای هستهای بوده است. کوجیما قبل از اینکه مشغول به ساخت نسخه جدیدی از این سری شود، حدود 1 سال به تحقیق در مورد اتفاقات سیاسی که در آن برهه از نسخه متال گیر اتفاق میافتد میپردازد. شاید اگر انفجار بمب هستهای در هیروشیما و جنگ بین آمریکا و ژاپن رخ نمیداد، ما هیچوقت سری متال گیر را در صنعت بازی نمیدیدیم. شاید باید بگوییم متال گیر رمانی است دقیق از یک نویسنده ماهر که عاشق صحنههای سینمایی است!
متال گیر یعنی دقت، زیبایی، معما و اعتراض به سیاستهای اشتباه در هر نقطه جهان (بیشتر به آمریکا بخاطر شعار در قبال سلاحهای هستهای)، یعنی نمایش شخصیتی از یک سرباز وفادار (بیگ باس) که بعد از خدمت به کشورش مجبور به کشتن نزدیکترین فرد زندگی اش شده و در پایان متوجه میشود که بازیچه دست سیاست مداران قرار گرفته بود؛ و همچنین “سالید اسنیک” که تمام عمر خود را برای عدالت میجنگد و هیچ زندگی و خانوادهای ندارد که برای دیدنشان لحظه شماری کند. او از ابتدا به خاطر تصمیم سران کشور آمریکا یک سرباز بود و هیچ حق انتخابی در زندگیاش نداشت و در راه کمک به مردم و نسلهای آینده در این راه تنها و تنهاتر شد.
تفاوت بین اسنیکها و رابطه بین آنها
سوالی که ذهن اکثر طرفداران این سری را به خود مشغول کرده است، تفاوت بین اسنیکها و رابطه بین آنهاست؛ چرا تمامی آنها را با نام Snake صدا میکنند؟ در نوشته زیر به طور کامل جواب خود را خواهید گرفت.
اولین موضوعی که باید به شما بگوییم این است که اسنیکها اسم و فامیلی ندارند و هیچ وقت به صورت واضح مشخص نشده نام آنها چیست. Snake نام رمزی است که اولین بار به Big Boss بخاطر نوع ماموریتی که داشت داده شد و بعد از آن این نام به پسرانش هم رسید.
در سال 1972 وقتی بیگ باس در کما بود، Major Zero برای ساخت کلونهایی از روی ژنهای بیگ باس، او را به یک آزمایشگاه مخصوص منتقل میکند تا در آنجا ژنها را در رحم یک زن جای دهد تا در آینده فرزندانی را با شباهتی بالا از لحاظ ژنتیکی به بیگ باس، بوجود بیاورند. (به این عمل Clone (شبیه سازی) میگویند). این پروژه که Les Enfas Terribels نام داشت، در سال 1972 میلادی به بار نشست و 2 فرزند با اسم رمزهای Solid Snake و Liquid Snake به دنیا آمدند که این دو فرزند در رحم Eva قرار گرفته بودند. اما قضیه به همین جا ختم نمیشد و کلون دیگری نیز در کار بود، یعنی Solidus Snake. فرزندی که با فاصلهای تقریباً یکساله به دنیا آمد اما نه از رحم Eva. تنها چیزی که از مادر سالیدوس اسنیک میدانیم، این است که آن زن، نژادی ژاپنی دارد. به این 3 پسر به اصطلاح Sons Of Big Boss گفته میشود. Solid Snake (سالید اسنیک) کمترین شباهت به Big Boss (بیگ باس) را دارد. Solidus Snake (سالیدوس اسنیک) بیشترین شباهت به Big Boss از لحاظ صفاتی و ژنتیک و Liquid Snake (لیکوئید اسنیک) حد وسط بین 2 برادر دیگر است.
داستان بازی Metal Gear Solid 3: Snake Eater
برای مشاهده داستان بازی متال گیر 3 به صورت ویدیویی در یوتوب کلیک کنید
داستان این بازی در سال 1964 اتفاق میافتد و به نوعی سرآغاز داستان متال گیر محسوب میشود.
داستان از جایی شروع میشود که یک دانشمند اهل روسیه به نام نیکلای اس.ساکلاف که در آمریکا مشغول به زندگی، و پناهنده است، بعد از مدتی به دلیل معاملهای که آمریکا در قبال خارج کردن موشکهای روسیه از کوبا تن داده، به کشورش باز میگردد. در 24 آگوست 1964 یک مامور زبده و ماهر سازمانی بنام Force Operations X یا همون FOX وابسته به سازمان سیا به طور مخفیانه وارد خاک روسیه و منطقهای به نام Tselinoyarsk میشود. نام رمز این فرد Naked Snake و ماموریتش Virtuous Mission نام دارد. در این ماموریت اون مستقیما از Major Zero فرمان میگیرد و (“زیرو” که بنیان گزار موسسه فاکس (Fox) بوده) به دنبال شخصی به نام “سوکلاو” میگردد. سوکلاو به اسنیک توضیح میدهد که مجبور به ساخت سلاحی به نام Shagohod شده است تا ابزاری باشد برای پیروزی روسیه در جنگ سرد. آن ها در راه برگشت بر روی یک پل چوبی با Boss (باس) افسانهای روبرو میشوند.
باس حکم مربی و بهترین دوست اسنیک (منظور از اسنیک در داستان این نسخه بیگ باس است) را دارد و رابطه احساسیای نیز در بین این دو وجود دارد، بطوری که باس از تن صدای اسنیک میتوانست وزن اسنیک را تشخیص دهد.
باس قصد دارد کاری کند تا سوکلاو دو کلاهک هستهای را به Colonel Volgin بدهد. “ولگین” شخصیتی نسبتاً پیچیده دارد اما قصدش به طوری کودتا در روسیه است. پس از روبرویی “اسنیک” با “باس” بر روی پل، “ولگین” هم به جمع آنها اضافه میشود تا “اسنیک” را از صحنه روزگار محو کند. در اینجا “باس” با اسنیک درگیر میشود و بعد از شکستن یکی از دستهای اسنیک او را به رودخانه پایین پل پرت می کند. (در واقع قصد کشتن اسنیک را نداشت و قصد نجان اسنیک، از دست ولگین را داشت). اسنیک در اینجا به اشتباه متوجه همکاری باس با ولگین و خیانتش به کشور میشود.
بعد از این اتفاقات باس و دارو دستهاش به همراه هلیکوپتر آنجا را ترک میکنند. ولگین یکی از کلاهکها را برای تخریب مرکز تحقیقاتی “سوکلاو” به کار می برد ولی “آسلات” (Ocelot) سعی دارد از این کار جلوگیری کند (Ocelot: اینجا کشور خودته!) و در پی این اتفاق هلیکوپتری که اسنیک را توسط آن به این ماموریت فرستاده بودند، در خاک روسیه توسط دولت روسیه شناسایی میشود و اینجاست که به قولی در و تخته با هم جور میشوند و دولت روسیه مقصر این انفجار را دولت آمریکا تلقی میکند. بر همین مبنا روسیه به آمریکا اخطار می دهد که ظرف یک هفته اعلام جنگ علیه آمریکا خواهد کرد. “اسنیک” بعد از یک هفته از اولین ماموریتش که با شکست بدی مواجه شده بود، اینبار با رمز Snake Eater به همان منطقه باز میگردد اما اینبار ماموریتش چیز دیگری است. ماموریت جدید، کشتن “ولگین” و همچنین “باس” برای اثبات بی گناهی آمریکا و مقصر بودن “باس” در این جریان است، تا با این کار، اسنیک از جنگ اتمی و کشته شدن میلیون ها نفر جلوگیری کند. اسنیک پس از ورود شبانه به منطقه، برای دومین بار و دومین ماموریتش خود با باس در شبی بارانی مواجه میشود.
اسنیک: رئیس، تو اینجا چکار می کنی؟
باس: من دیگه رئیس تو نیستم! برگرد برو خونه! نمی خواد خودتو اینجا نشون بدی اینجا آمریکا نیست!
اسنیک: چرا خیانت کردی؟
باس: من خیانت نکردم من وفادارم به هدفم، اما تو چی جَک (اسنیک)؟ تو به چی وفادار می مونی؟ به کشورت یا مربیت؟ به ماموریتت یا اعتقادت؟ انتظار ندارم منو ببخشی اما نمی تونی منو شکست بدی من از تو قوی ترم! دفعه بعدی که ببینمت میکشمت.
اسنیک بعد از این اتفاق متوجه میشود باید با ماموری از آژانس امنیت ملی، با اسم رمز “Adam”ملی ملاقات کند. اسنیک در راه ماموریتش بار دیگر به باس برخورد میکند و باز هم از سوی او تهدید به مرگ میشود و باز هم توسط فنون CQC که با همکاری باس آن ها را طراحی کرده بودند از او پذیرایی میشود! اسنیک به محل ملاقات با “آدام” میرود و با Eva (بیگ ماما – در نسخه چهارم به نام Big Mama شناخته میشود) مواجه میشود. او خود را به جای مامور فاکس جا می زند و ادعا میکند که مامور مخفی KGB هست و در کنار اینها او خود را معشوقه “سوکلاو” نیز معرفی میکند.
“ایوا” مامور مخفی یک گروه چینی به نام “The philosophers” بود که ماموریتش به دست آوردن “philosophers Legacy” (بعد از جنگ جهانی اول، چین، شوروی سابق و آمریکا با هم متحد میشوند و نیرو و پول بسیار زیادی را به کمک همدیگر جمع آوری میکنند. اما بعدها با هم به مشکل بر میخورند و تمام این ثروت در دست شوروی جای خوش میکند که البته این ثروت در حال حاضر در دست “ولگین” است). اوا قصد دارد “philosophers Legacy” را دزدیده و تحویل چین بدهد و به همین علت نیز با اسنیک همراه میشود.
اسنیک در راه رسیدن به “ولگین” با اتفاقات زیادی دست و پنجه نرم میکند و موفق میشود تا خود را به “سوکلاو” برساند، اما با ضربه ای توسط “ولگین” بیهوش میشود. اسنیک پس از مدتی بهوش میآید؛ کیسهای سیاه رنگ روی سرش کشیدهاند تا شکنجه سختی را برای اسنیک رقم بزنند. اسنیک صدای “سوکلاو” را میشنود که توسط “ولگین” شکنجه میشود و در آخر هم زیر دستان ولگین کشته میشود. ولگین با باس مکالمهای کوتاه انجام میدهد و از باس میخواهد تا چشمان اسنیک را از حدقه در بیاورد! باس چاقویی به سمت اسنیک میرود اما از حرکات و چشمانش مشخص است که دوست ندارد این کار را انجام بدهد. در همین گیر و داد “ایوا” در حمایت از اسنیک به جلو میآید و از باس میخواهد تا این کار را انجام ندهد. “آسلات” که این صحنه را میبینید برای تنبیه ایوا یک گلوله درون یکی از دو اسحله معروف خودش جای میدهد و شروع به بازی با آنها میکند و به سمت ایوا شلیک میکند تا در نهایت گلوله به سمت ایوا شلیک شود. اسنیک با تمام شکنجههایی که توسط ولگین شده بود متوجه شد که گلوله چه زمانی قرار است به ایوا برخورد کند و سریعاً خودش را به آسلات کوبید و با تکان خوردن آسلات تیر هم به چشم راست بیگ باس برخورد کرده و اینگونه بیگ باس چشم خود را از دست میدهد ولی “ایوا” نجات پیدا میکند.
در اینجا باس سیلی محکمی نثار آسلات می کند. آسلات فرستندهای روی بدن اسنیک کار میگذارد و اتمام شکنجههای اسنیک به همراه تیری است که باس به پایش شلیک میکند! و به آرامی از او تقاضا می کند تا فرصت هست فرار کند؛ اما اسنیک به زندان انداخته میشود. اسنیک از زندان فرار میکند ولی آسلات متوجه شده و به دنبالش میرود اما در نهایت اسنیک خود را از بالا آبشاری به پایین پرت و فرار میکند.
اسنیک بهوش میآید و خود را به کنار رودخانه میرساند. اسنیک به همراه “ایوا” راهی یافتن “ولگین” میشوند تا او را نابود کنند. در ادامه بین آنها و باس و ولگین درگیری ایجاد میشود و در پایان اسنیک موفق میشود Shagohod و ولگین را به نابود کند. در آن لحظه “ولگین” بعد از نبرد با اسنیک، هدفش را رسیدن بهPhilosophers Legacy توضیح داد. و در پایان شاهد آخرین صحنه معروف نبرد باس و اسنیک در دشت گل ها و مرحله آخر ماموریت اسنیک خواهیم بود.
“فقط یک اسنیک می تواند باشد یا یک باس …”- باس
اسنیک در دشت گل ها او را شکست میدهد و میکشد…
نتیجه گیری داستان MGS 3: Snake Eater
باس هیچ وقت تلاش نکرد تا اسنیک را بکشد و حتی در ماموریت اول وقتی به همراه ولگین بود، پس از تخریب موسسه تحقیقاتی برای اسنیک دست تکان داد! ( بعد از شکستن دست اسنیک و پرتاب اون از پل به رودخانه.، باس می دانست که اسنیک زنده میماند و زمانی که با هلیکوپتر قصد ترک آنجا را داشت اسنیک را در کنار درختی دید و با دست سلامی به او داد که اسنیک هم این حرکت را بیپاسخ نگذاشت که در اینجا یکی از صحنه های زیبا این نسخه و داستان رقم خورد) “باس” همیشه سعی در زنده نگاه داشتن اسنیک داشت، اما چرا؟ چه حقیقتی باعث شد تا اسنیک از دولت و سیاستهای کثیف آنها دوری کند؟ “باس” مامور مخفی آمریکا بود و مامور شده بود تا به “ولگین” نزدیک شود. در حقیقت “باس” تنها ماموری بود که میتوانست به ولگین نزدیک شود. او برای بدست آوردن اعتماد “ولگین” حاظر شد دو کلاهک هستهای نیز به او بدهد. “آسلات” هم پسر باس و Sorrow بود (حضور Sorrow در MGS3 بیشتر بخاطر نشان دادن پدر آسلات به نظر میرسید وگرنه نقش مهمی در داستان نداشت و بیشتر به عنوان یک روح بی آزار نشان داده میشود، البته Sorrow در یکی از ماموریت ها توسط همسرش باس کشته میشود) و باید به ولگین نزدیک میشد و Philosophers Legacy را میدزدید و آن را به آخرین گروه باقی مانده در آمریکا به نام Patriots تحویل میداد! اسنیک نقش یک بیننده را داشت و می توانست با دستگیری “باس” شهرت زیادی پیدا کند اما موقعی کار خراب شد که ولگین یکی از آن دو کلاهک را به سمت یکی از مراکز تحقیقاتی روسیه شلیک کرد؛ و روسیه آمریکا را تهدید به حمله نظامی کرد. حالا ماموریت جدید باس کشته شدن توسط اسنیک بود تا از جنگ جلوگیری کند. (با مردن “باس” تمامی گناهان بر گردن او میافتاد و جنگ بین دو کشور قدرتمند متوقف میشد) او از اول میدانست که قرار است توسط اسنیک کشته شود و اسنیک در آخر متوجه تمام این حقایق شد؛ و فهمید که “باس” که خود را فدا کرده است، اکنون به عنوان منفورترین شخص و یک خائن شخص شناخته میشود. ولی باس اگر هم زنده میماند، باز هم برای کشورش خدمت میکرد، کاری که اسنیک که اکنون بعد از کشتن “باس” لقب “Big Boss” (رئیس بزرگ) را گرفته بود، نمیتوانست انجام دهد و از سیاست دولت آمریکا متنفر بود!
“وفاداری تا انتها…” – باس
باس خودش میخواست تا توسط اسنیک کشته شود. تمامی اتفاقات زیر سر آمریکا بود، ولی افتخارش نصیب سران آمریکا و خفتش نصیب باس شد و اسنیک هم ناخواسته قهرمان ملی. و از اینجاست که لقب Big Boss (بیگ باس) به او داده میشود؛ لقبی که تا 10 سال بعد شنیدنش باعث زجر اسنیک میشود.
اسنیک پس از شکست “باس” با “ایوا” به آلاسکا میرود و با او همخواب میشود، اما صبح روز بعد “ایوا” فرار میکند و نواری صوتی برای اسنیک میگذارد و حقایقها در مورد خودش را برای “بیگباس” فاش میکند. اوا هدفش دزدیدن Philosophes Legacy بوده و تمام کارهای دیگرش فقط برای این هدف بوده و اما از آنجایی که واقعاً عاشق اسنیک شده بود، از کشتنش صرف نظر و اشاراتی به اتفاقات پشت پرده در مورد باس کرد. “ایوا” به همراه Philosophers Legacy فرار میکند اما بعدها مشخص میشود که آن Philosophers Legacy جعلی بوده و مامور “آدام” کسی نبوده جز آسلات! و به لطف اسنیک Philosophers Legacy در اختیار آمریکا است. بیگ باس پس از فهمیدن تمامی حقایق ضربهی سختی می خورد و از دولت ایالت متحده که با “باس” مثل یک آشغال رفتار کرده بودند به شدت ناراحت میشود.
بیگ باس در سال 1971 گروه علمیاتی ویژهای به نام Fox Hound ایجاد کرد که گروهی بود از بهترینها؛ چه در سلاح و چه در نیرو. در اواخر دهه 70، بیگ باس خود را برای یک شورش بزرگ آماده میکند و با ثروتی که جمع کرده بود ارتش مستقلی را در Outer Heaven، در جنگلهای آفریقای جنوبی تشکیل میدهد. آنجا جایی بود برای سربازانی که نمیخواستند سرنوشتی مانند باس داشته باشند.
داستان بازی Metal Gear Solid: Peace Walker
اگر داستان Peace Walker نقش آنچنان مهمی در کنار نسخههای شمارهدار این سری نداشته باشد، اما برای درک بهتر MGS V نقش بسزایی دارد، چون اتفاقاتی که در نسخه 5 میافتد با فاصله کمی پس از Peace Walker است. نحوه شکل گیری داستان Peace Walker به سیاست های آمریکا و شوروی سابق (حتی روسیه) به کم نکردن سلاح ها اتمی خود و شعار کم کردن آنها است. شخصیت Cold Man هم به نوعی از روی شخصیت اوباما (رئیس جمهور آمریکا) الهام گرفته شده است. به نظر کوجیما اوباما انسان خونسردی است در مقابل با شعارهایی که میدهد، کوجیما برای داستان این نسخه حدود 2 سال تحقیق کرده است.
داستان Pw (Peace Walker) بر میگردد به حدود 10 سال بعد از اتفاقات MGS3 یعنی سال 1974. اسنیک بعد از اتفاقات Snake Eater به کشور خودش پشت کرده (البته منظور دقیقاً پشت کردن به کشورش نیست، منظور به دولت مردها و سیاست های کثیفشان است) و گروهی را در کلمبیا به نام گروه “ارتش بی مرز” (Militaires Sans Frontières) ایجاد کرده و به گروهها و کشورهای مختلف خدمات نظامی ارائه میکند. در سال 1974 و در شبی بارانی ملاقاتی برای اسنیک رقم می خورد که سرنوشت زندگی خود و آینده گروهش را دگرگون میکند.
فردی به نام “گالوز” (Galvez) که خودش را پرفسور و استاد دانشگاه در کاستاریکا معرفی می کند، به ملاقات بیگ باس میرود و از او و گروهش درخواست کمک میکند. “گالوز” توضیح میدهد که یکسری گروه نظامی در کشور (کاستاریکا) فعالیتهای نظامی مشکوکی را انجام میدهند و کاستاریکا هم کشوری است که حق داشتن ارتش داخلی را ندارد و ارتشی برای دفاع از این موضوع ندارد. اما حقیقت اینجاست که گالوز عضو گروه KGB (در داستان MGS3 در مورد این گروه توضیح داده شده) است. اگر اسنیک و گروهش در این مورد کاری انجام بدهند مشخصا اعلام جنگ با کشور خودشان کردهاند و راه برگشتی ندارند. (اما در نظر سیاسی قضیه به این شکل که آمریکا قصد دارد پلی ارتباطی بین آمریکای جنوبی و شمالی که آمریکای میانه باشد را بدست بیارود اما KGB و روسیه نمیخواهند این اجازه را به آمریکا بدهند. در واقع میتوان اینگونه گفت که جنگ Cypher ها و KGB روس ها). نظامیانی که روس ها به آنها مشکوک هستند از نظر منبع مالی مشکلی ندارند و به نظر میرسد که سیا ((CIA هم در این قضیه نقش دارد و اصلاً مشخص نیست که نظامیان مشکوک در کاستاریکا در حال انجام چه کاری هستند و نقشه آنها چیست. به هر حال آمریکا در حال کارهایی در کاستاریکاست که مشخص نیست و اکنون “گالوز” و “پاز” (یکی از شاگردان دانشگاهی گالوز) از اسنیک و گروهش کمک می خواهند.
اما اسنیک قصد ندارد زیر بار این ماموریت برود، حتی پاز (Paz) از اسنیک خواهش میکند تا صلح را به کشورش بازگرداند و مردمش را به صلح برساند اما جواب اسنیک فقط جمله “شرمنده بچه” است. گالوز برای ترغیب کردن اسنیک به این ماموریت به اون پیشنهاد یک پایگاه دائمی با تشکیلات نظامی را میدهد که باز هم با جواب رد اسنیک روبرو میشود اما میلر Miller) یا Kaz) یار و یاور همیشگی اسنیک و معاون اول اسنیک که کارش بستن قراردادهای نظامی برای گروه است و همینطور دوست صمیمی بیگ باس، به اون اصرار میکند که این ماموریت را قبول کند و تا بتوانند بعد از مدتها سردرگمی یک پایگاه ثابت داشته باشد تا بتوانند کار گروهشان رو گسترش بدهند.
بالاخره اصرارهای دختر جوان و “میلر” جواب داد. البته چیزی که این وسط نقـش خیلی مهمی برای اسنیک داشت، نوار کاستی بود که “گالوز” برای ترغیب اسنیک برای قبولی این ماموریت پخش کرد. این نوار کاست در قلب نیروهایی که مشخص نیست هدفشان چیست در کاستاریکا ضبط شده بود. صدایی که در نوار کاست به گوش می رسید، صدای باس بود! باس زنده است و در کاستاریکا است. حالا اسنیک دیگر مطمئنا این ماموریت را قبول می کرد. اسنیک به ماموریت اعزام میشود، و در حین پیشروی در ماموریت متوجه حقایقی میشود (مردان آمریکایی به سلاح اتمی مجهز هستند) که ماموریت اسنیک را پیچیدهتر میکند.
“حالا که آنها سلاحهای اتمی را وارد کاستاریکا کردهاند، به آنها اجازه نمیدهیم که آنها را خارج کنند.” – این حرفهای اسنیک بعد از دیدن سلاح های اتمی بود. اسنیک به منطقهای میرسد که در آن یک سری گروههای چریکی آزادیخواه هستند که عملیاتی ضد نیروهای امنیتی مستقر در کاستاریکا انجام میدادند و به گفته گالوز رابط او با اسنیک در همان گروه است. وقتی اسنیک یکی از مناطق را پاک سازی میکند، گروه چریکهای آزادیخواه را که عاشق شخصیت ” چگوارا ” هم هستند پیدا میکند. اسنیک آنها را آزاد میکند و از آنها در مورد رابط گالوز سوال میکند، اما متوجه میشود که او در عملیاتی کشته شده و اکنون فرماندهی عملیات را دختر او یعنی ” آماندا ” به عهده گرفته است. “چیکو” پسر بچه 12 سالهای هم در بین آزادی بخش ها دیده میشد که صحبت او با اسنیک جالب توجه بود.
Chico: تو یه عکاسی؟ (اشاره به دوربینی که اسنیک از مدارک اتمی عسکبرداری میکرد)
Snake: آره! من از پرندههای جنگی عکس میگیرم!
Chico: می⊖تونم دوربینت رو ببینم، وای این دقیقاً شبیه دوربینی که چگوارا باهاش عکس می انداخت! من دوست دارم وقتی بزرگ شدم مثل چگوارا بشم.
اسنیک بعد از آزادی گروه چریکی به راهش برای از بین بردن سلاحهای اتمی ادامه میدهد، و در راه صدای مکالمه 2 نفر از مامورین امنیتی درجه بالا را میشنود. بله آن دو نفر Cold Man (رئیس گروه امنیتی که در کاستاریکا مستقر بودند) و Huey (پدر اتاکان که در داستان MGS1 با اتاکن آشنا خواهید شد) بودند. Huey مهندسی بود که مجبورش کرده بودند برای ساخت متال گیر هستهای وارد کاستاریکا شودو این دو در مورد پروژه Peace Walker صحبت میکردند. کلدمن (Cod Man) به گالور اینگونه توضیح میدهد که:
“الان همه کشورهایی که بمب هسته ای دارن از ما (آمریکا) جلو افتادن. پروژه متال گیر پروژهای که رباتی رو ایجاد می کنه که اگر یک کشور به کشور دیگه ای حمله هستهای کرد متال گیر به طور اتوماتیک سلاح اتمی برای تلافی این کار به کشور خاطی پرتاب کنه! و این باعث این میشه که کسی هوس جنگ اتمی به سرش نزنه یا اگه زد منتظر عواقبش باشه. و این باعث میشه صلح در دنیا قدم بزنه. و ما برای امتحان اون می خوایم یه بمب هسته ای رو پرتاب کنیم تا پاسخش رو هم تست کنیم.”
کلدمن، Huey را (که فلج هم هست) به پایین پلهها پرتاب میکند. اسنیک برای گرفتن “کلدمن” به طرف او میرود اما او فرار میکند. اسنیک در اینجا با متالگیری برخورد میکند و در مبارزهای سخت، آن را شکست میدهد و به کمک دکتر Huey از آنجا فرار میکنند. آنها در مورد پروژهی PW با هم صحبت میکنند و تصمیم میگیرند با کمک همدیگر جلوی این پروژه را بگیرند. آنها به محل نگهداری Pw میرسند و در آنجا با دکتری به نام “استرنج لاو” آشنا میشوند. فردی که با استفاده از ژنتیک و ژنهای “باس” او را در یک ربات پیشرفته احیا و زنده کرده، و با این کار میخواهد حقایق ناگفته باس، در ماموریتش به روسیه را فاش و از احساس ناسیونالسیمی و ملی گرایی باس برای حفاظت از کشور استفاده کند و او را به رباتی خطرناک بدل کند. ولی قسمتی از حافظه باس هنوز احیا نشده بود. “استرینج لاو” با بیگ باس روبرو میشود و مکالمهای بین آنها صورت میگیرد:
استرینج لاو: فکر کنم اومدی تحقیقات منو نابود کنی. یالا بیا منو بکش! همون کاری که 10 سال پیش با اون کردی! بیا اسنیک. یا بهتره بگم Big Boss لقب کثیفی که بعد از کشتنش بدست آوردی. یالا هنوزم داری از این اسم با افتخار استفاده میکنی؟ (لاو می خواهد از اسنیک و آمریکا بخاطر نادیده گرفتن باس و کارهای اون انتقام بگیرد)
اسنیک سعی می کند او را قانع کند که مجبور بوده باس را بکشد اما موفق نمیشود و اسنیک کمی در ماموریتش دچار تردید میشود. میلر سعی در آرام کردن بیگ باس دارد:
میلر: اسنیک باس دیگه مرده این فقط یه رباطه. باس هنوز تو زندگی توئه. تو نمی تونی بخاطر احساساتت جون هزاران نفر رو به خطر بندازی!
اسنیک: من فکر میکردم همه چیز رو راجع به باس میدونم! چرا منو انتخاب کرد؟!
میلر: تو هنوز دنبال حقیقتی؟
اسنیک: من این ماموریت رو فقط بخاطر اون بچه (Paz) قبول کردم! بچهای که معتقد به صلح بود!
اسنیک در ادامه سعی میکند این پروژه رو متوقف کند و در این راه با کلدمن روبرو میشود. کلدمن بعد از رودرویی با بیگ باس به او توضیح میدهد که این کار باعث صلح جهانی میشود و دیگر نیاز به سربازهایی نیست که در پرتاب بمب اتم دچار تردید باشند و به صورت اتوماتیک جواب بمب رو با بمب خواهند داد و این عدالت و صلح جهانی را به ارمغان خواهد آورد!
اسنیک موفق به متوقف کردن پروژه نمیشود و “کلدمن” آماده میشود تا Pw را به سمت کشور خودش یعنی آمریکا پرتاب کند تا ببیند پاسخ اتوماتیک Pw چطور خواهد بود، و با عوض کردن رمزهای بمب آن را طوری طراحی میکند تا طوری بنظر برسد که بمب از روسیه به آمریکا شلیک شده باشد.
تمام این اتفاقات در حالی میافتد که آمریکا و روسیه در همان حال در حال مذاکره و امضاء توافقنامه منع گسترش سلاح های اتمی هستند. وقتی “کلدمن” آماده شلیک بمب میشود با یک اتفاق تمام معادلات بهم می ریزد، گالوز از راه میرسد و خودش را مامور ارشد K.G.B معرفی می کند و هدف اصلیاش را تحقق اهداف کشورش معرفی می کند.
و خطاب به کلدمن چنین میگوید: “تو واقعا فکر میکنی دوستان ما برای شما کار میکنن؟ می خوام بمب رو به سمت کوبا شلیک کنم و هدفم اینه که تمام دنیا بفهمن که آمریکا در یک پایگاه نظامی اونم در کاستاریکا به کشور متحد ما (روسیه) حمله اتمی کرده! اونوقته که تمام دنیا ضد آمریکا میشن و ما کمونیستها بیشتر بر آمریکای جنوبی مسلط خواهیم شد.”
اسنیک که باز هم بعد از 10 سال بازیچه دست سیاست مدارانی شده که پیام صلح میدهند، خودش را جمع و جور میکند و رو به گالوز سوالی میپرسد:
اسنیک: در مورد چی حرف می زنی؟!
گالوز: چرا فکر میکنی من تورو به کاستاریکا فرستادم تا با شورشیها طرف بشی یه سیاستمدار واقعی هیچ وقت دست خودش رو آلوده نمی کنه و از بقیه برای رسیدن به اهدافش استفاده میکنه. این کاریه که من با تو کردم!
اسنیک : یعنی آماندا… شورشیها؟
گالوز : تو اون یه مشت چریک رو به خطرناک ترین نیروها تبدیل کردی! حالا تو قهرمان ما هستی! (یعنی قهرمان روسیه، چون در اتفاقات Snake Eater اسنیک قهرمان آمریکا شد)
اسنیک سریعا از طریق میلر با رئیس جمهور آمریکا تماس میگیرد و هشدار میدهد اخطارهایی که در مورد حمله روسیه به آمریکا دریافت میکنند دروغ است! اما رئیس جمهور از او مدرک میخواد تا ثابت کند او Big Boss است؛ و اسنیک اشاره به مراسمی میکند که لقب Big Boss را دریافت کرده است.
“من در اون مراسم فوق محرمانه با Dci دست ندادم و دلیل هم این بود که میدونستم افتخار من به کجا تعلق داره!”
رئیس جمهور: “همه توجه کنید! حمله موشکی روسیه یه حقه اس!”
اسنیک پیغام خودش رو به رئیس جمهور میرساند اما در مورد سلاحی که در واقع باس هست کاری نمیتوانست انجام بدهد. اما مثل اینکه حتی باس ربات هم یک میهن پرست واقعی است. در آخرین لحظات، حافظه باس به طور کامل باز میگردد و حس میهن پرستی او باعث میشود تا به سمت دریا برود و خودش را غرق کند تا همچنان از کشورش محافظت کند؛ و باز هم ثابت کند که یک میهن پرست است؛ و اسنیک موفق میشود پروژه Pw را متوقف کند و ماموریتش را نه به طوری که گالوز می خواست به پایان میرساند. و همچنین مشخص شد دختر سادهای که اسنیک بخاطرش ماموریت را قبول کرد در اصل یک جاسوس سه جانبه بوده (KGB – Cypher یا میهن پرستان – و ارتش بی مزر بیگ باس).
اسنیک: “ما توازن نظامی جهان رو بهم زدیم و دیگه این توازن بر نمی گرده. الان همه دنبال شکار ما هستن. همه می خوان مارو از بین ببرن. ما به یه سازمان نیاز داریم!
میلر: چه سازمانی؟
اسنیک: ما باید با بزرگترین هیولا مبارزه کنیم. زمان! آیا زمان می تونه مارو از صفحه روزگار حذف کنه؟ این بازیه که توش نه خوب هست نه بد. نه برنده هست نه بازنده. زمان برای باس 10 سال پیش تموم شد. آیا ما اونقدر زنده می مونیم که قرن 21 رو ببینیم؟
میلر: من با تو هستم رئیس و ما اون زمان رو میبینیم.
اسنیک: همه دنیا از همین الان به دنبال شکار ما هستن، افراد رو دور هم جمع کن! ما هیچ ملیت، فلسفه و حتی ایدئولوژی نداریم، ما به جایی می ریم که به اون احتیاج داشته باشیم! مبارزه ما برای دولتها نیست برای خودمونه و ما هیچ دلیلی برای جنگیدن نداریم! ما میجنگیم چون به اون نیازمندیم. ما سربازان بدون مرزیم؛ ما هر کاری ممکنه انجام بدیم و اون دیگه بستگی به زمانی که توش هستیم داره. ما خدمات خودمون رو میفروشیم، شاید جنایتکار بشیم، انقلابی بشیم و حتی شاید تروریسم بشیم و اینطوری شاید به جهنم بریم. اما، چه جایی بهتر از اونجا برای ما سراغ دارید؟!
داستان بازی Metal Gear MSX
اولین بازی از سری بازیهای متال گیر (از نظر سال تولید) متالگیر (msx) بود که علی رغم دارا بودن داستان ساده میتواند تاثیر زیادی در داستان اصلی داشته باشد. متال گیر زمانی ساخته شد که بازیها اغلب داستان قوی نداشتند اما با وجود ساده بودن داستان، خلاقیت در گیم پلی و داستان عالی، این عنوان را به یکی از بهترینها در زمان خود تبدیل کرده بود.
از نظر اولویت داستانی اتفاقات این بازی بعد از داستان MGSV رخ میدهد که احتمالا تأثیر نه چندان زیاد در داستان این بازی خواهد داشت. سخن را کوتاه میکنیم و به داستان بازی میپردازیم.
سال 1995 زمانی که خلع سلاح هستهای خیالی واحی بیش نبود، گروهی تأسیساتOuter Heaven را اداره میکردند. طبق اخبار فاش شده این سازمان به سلاح جدیدی دست یافته بود که تکنولوژی جدیدی را در سلاحهای کشتار جمعی دارا بود. به همین دلیل Fox Hound بهترین نیروی ویژه ی خود یعنی Gray Fox را به Outer Heaven فرستاد تا به این سازمان نفوذ و اطلاعات بیشتری را گزارش کند. گزارش دو کلمه بود: “Metal Gear” و بعد تماس قطع شد.
این اخبار و قطع شدن پیام Fox Hound را به شدت مضطرب کرد و باعث شد یکی دیگر از اعضای ویژه خود به نام Solid Snake را بهOuter Heaven بفرستد. ماموریت اسنیک این بود که گری فاکس (Gray Fox) را نجات دهد و به کمک بقیه زندانیان هویت Metal Gear را شناسائی کند. اسنیک موفق شد به داخل سازمان نفوذ کند و بعد از نجات دادن فاکس در طول بازی متوجه شد که در واقع Metal Gear یک سلاح کشتار جمعی مجهز به سلاح هستهای است.
پیامدهای این سلاح هسته ای نگران کننده بود. Metal Gear قابلیت پرتاب کلاهک در هر موقعیت و زمان را داشت که باعث اعمال تنش جهانی بین ابرقدرتهای هستهای شد. در طول بازی اسنیک موفق به پیدا کردن دانشمند توسعه دهنده Metal Gear یعنی Dr Madnar میشود و “مدنار” نقطه ضعف و در نتیجه راه نابودی Metal Gear را به اسنیک نشان میدهد. در آخر اسنیک، Metal Gear را در صدمین طبقه زیر زمین در Outer Heaven پیدا و آن را نبود میکند. بعد از نابودی Metal Gear، اسنیک در پیام شوکه کنندهای از سوی Fox hound متوجه میشود رهبر و مرد پشت جریانات Metal Gear کسی نبود جز فرمانده و رهبر او Big Boss! او Snake را در تمامی این اتفاقات زیر نظر داشته. بیگ باس به اسنیک گفت که اصلا قرار نبود او به اینجا برسد و Metal Gear را نابود کند و در واقع فرستادن او به این دلیل بود که جهان را گمراه کند و او مهرهای بیش نبود. اسنیک که از خیانت بیگ باس شوکه شده بود و در این بین با او مبارزه میکند و او را شکست داده و میکشد (برای بار اول!). با نابودی Metal Gear و کشتن Big Boss داستان این بازی به اتمام میرسد.
داستان بازی Metal Gear 2:Solid Snake
اگر بخواهیم از بازیهای تاثیر گذار در صنعت گیم صحبت کنیم نباید 2 Metal Gear را از یاد ببریم. پیچیدگی داستان و تنوع گیم پلی و باس فایت ها در زمان خود بی نظیر بود.MG2 دومین قسمت از این سری بود که توسط کوجیما ساخته شد و شاید فرم کلی داستان را در این فرنچایز رقم زد. داستان بازی به 4 سال بعد از وقایع اولین MG باز میگردد و تاثیر آن در داستان اصلی به وضوح مشاهده میشود.
در سال 1999 که روابط دیپلماتیک ابر قدرتهای جهان با یکدیگر رو به بهبودی بود، آنها موافقت خود را برای خلع سلاح هستهای و نابودی آن را اعلام کردند. در همین بحبوحه صلح، ملت کوچکی در خاورمیانه به نام Zanzibar (زنگبار) یک رژیم نظامی جدید به وجود آوردند و شروع به حمله ناگهانی به سوی سازمانهای دفع سلاح هستهای ملتهای بزرگتر کرد. در همین زمان جهان دچار بحران کاهش انرژی فسیلی بود. دانشمند اهل چک به نام Dr Kio Marv (کیو مارو) جلبکهای پرورش یافته بیولوژیکی به نام Oilix را اختراع کرد که میتوانست به صورت معجزه آسایی مشکل نفت را برطرف کند. به هر حال “مارو” در راه سفر به آمریکا برای کنفرانس انرژی جهانی توسط سربازان ارتش “زنگبار” دزدیده شد. حال زنگبار با گروگان گرفتن “کیو مارو” و در دست داشتن سلاحهای هستهای به عنوان کنترل کننده انرژی جهان و سلاحهای هستهای شناخته شده بود و تنها، بهترین مامور مخفی Fox Hound (فاکس هاند) میتوانست به این کشور نفوذ کند و “کیو مارو” را نجات دهد. بنابر این Roy Campbell فرمانده جدید فاکس هاند، “اسنیک” را که در بازنشستگی به سر میبرد را، برای انجام این کار و تنها با پاکتی سیگار به زنگبار میفرستد. اسنیک موفق به نفوذ به قلب جزیره شد. او در طول ماموریت خود متوجه میشود Gray Fox که 4 سال پیش او را نجات داد رهبری نیروهای نظامی را بر عهده دارد و او نیز مانند بیگ باس به فاکس هاند خیانت کرده است.
اسنیک با Holly White که یک عضو CIA بود و به او در طول ماموریتش کمک میکرد و نیز Goerge Kessler یک متخصص و همچنین McDonell “Master” Miller که به او توصیههای پزشکی میکند ارتباط برقرار میکند. اسنیک همچنین پیغام هایی از شخص ناشناختهای که خود را طرفدار درجه یک اسنیک معرفی میکند، دریافت میکند.
پس از راهی طولانی وشکست دادن اعضای زنگبار اسنیک متوجه میشود که بیگ باس، فرماندهی پیشین او، که گمان میکرد در واقعهی Outer Heaven کشته شده، از آن مهلکه جان سالم به در برده و همچنین Dr Madnar دوباره زیر اجبار بیگ باس در حال ساختMetal Gear دیگری است. اسنیک با پیام محرمانهای از سوی “کیو مارو” مواجه میشود که این پیام توسط کبوتری حمل میشد و حاوی شمارهی “کیو مارو” بود. اما مشکل اینجا بود که “مارو” فقط به زبان روسی میتوانست صحبت کند. برای فهمیدن حرفهای “ماروٰ”، میلر با او صحبت میکند و متوجه میشود اسنیک باید دنبال مامور Stb به نام Gustava Heffner بگردد. بعد از پیدا کردن گوستاوا، او محل قرنطینهی دکتر “مدنار” را به او نشان میدهد و هر دو موفق به پیدا کردن او میشوند. مدنار که تنها فردی بود که جای کیومارو را میدانست، اسنیک و گوستاوا رو به سمت پلی راهنمایی میکند و در زمان رد شدن پل را منفجر میکند که باعث مرگ گوستاوا میشود. مدنار علت خیانتش را رد کردن تئوریهایش توسط جامعه ی علمی میداند و اسنیک را کنار جسد گوستاوا تنها میگذارد. بعد از مدنار سرو کلهی گری فاکس پیدا میشود و از او میخواهد ماموریتش را رها کرده و از زنگبار برود.
به هر حال اسنیک موفق به رد شدن از روی پل میشود و به دنبال کیو مارو میرود. وقتی به آنجا میرسد جسد بی جان او را در کنار مدنار میبیند. او که قصد خفه کردن اسنیک را داشت توسط او کشته میشود و اسنیک کارتریج Msx! که حاوی فرمول Oilix بود را پیدا میکند. بعد از کشتن “مدنار” ٰاسنیک به درون تلهای که به محل نگهداری Metal Gear D منتهی میشد میافتد و با گری فاکس که Metal Gear را هدایت میکند مواجه میشود و او را شکست میدهد. گری فاکس که جان سالم به در میبرد اسنیک را به جنگ تن به تن فرا میخواند و اسنیک برای بار دوم او را شکست میدهد. گری فاکس به اسنیک میگوید که همان طرفدار شمارهی یک اوست و همچنین از معشوقهاش برای او میگوید. اسنیک که متوجه میشود معشوقهی گری فاکس همان گوستاوا است به او میگوید: آرام بخواب که او منتظر توست. گری فاکس از اسنیک تشکر میکند و آرام جان میدهد.
در همین زمان اسنیک صدای شخصی را میشنود که او را به مقابله با خود فرا میخواند. او متوجه میشود که این صدا بدون شک متعلق به فرماندهی پیشین خود یعنی بیگ باس است. بعد از مواجه شدن اسنیک و بیگ باس دیالوگهای ماندگاری بین این دو ردو بدل میشود که به شرح زیر است:
Snake: بیگ باس… تو زندهای؟!
Big Boss: به زنگبار خوش اومدی میدونستم برمیگردی پیش من.
Snake: من اومدم که از دست کابوسهایی که سالهاست دارم ازشون رنج میبرم رها بشم.
Big Boss: کابوس ها؟ اون ها هیچ وقت تمومی ندارند اسنیک، وقتی وارد زمین جنگ شدی هیجان و تنشش رو مزه کردی همه اینا قسمتی از تو میشند. وقتی جنگجوی درونت رو بیدار کردی دیگه هرگز به خواب نمیره و بعد حتی تو مشتاق هیجان و تنش بیشتری میشی، به عنوان یک سرباز فکر میکردم تا حالا این رو فهمیده باشی، تو هیچ اهمیتی به قدرت یا پول یا حتی مسائل جنسی نمیدی. تنها چیزی که اشتیاقت رو ارضا میکنه… جنگه! تمام کاری که من کردم این بود که اون رو به تو دادم. من به تو یک دلیل برای زندگی کردن دادم.
Snake: من هیچوقت تو رو به ریاکاری مجبور نکردم بیگ باس… تو اون بچهها رو دیدی مگه نه؟ همشون در جایی از جهان قربانی جنگ هستند و این از اونها سربازان خوبی برای جنگ بعدی میسازه. جنگ رو شروع کن، به شعلههایش دامن بزن، قربانی بساز… بعد نجاتشون بده، آموزششون بده… و دوباره اونها رو به میدون جنگ بفرست.
Big Boss: این کاملا یه سیستم منطقیه، در دنیایی که ما زندگی میکنیم کشمکش و ناسازگاری هیچوقت تمام نمیشه. همونطوری که هدف و جنگ و کشمکش ما تموم نمیشه.
Snake: خوب پس فرصت های شغلی زیادی وجود داره… این چیزی هست که سعی میکنی بگی؟
Big Boss: در این میدون جنگ من و تو کالای باارزشی هستیم، ولی تو خونه هامون هیچ چیز به جز جسم بی جون نیستیم. اگر خوش شانس باشیم ممکنه نظر چند تا جورنالیست از یه مجله یا روزنامهی بی ارزش رو جلب کنیم. من و تو مجازاتمون اینه که تا آخر عمر اینجا تو میدون جنگ مثل سگها بمونیم.
Snake: برای من فقط یک نبرد باقی مونده اونم آزاد شدن از شر تو و خلاص شدن از همهی کابوسهام هست… بیگ باس من تو رو نابود میکنم!
Big Boss: این مهم نیست که کی اینجا ببره، نبرد ما ادامه داره، بازنده از چنگال جنگ آزاد میشه و برنده در میدون جنگ باقی میمونه و بازمانده بقیهی روزهای عمرش رو به عنوان یه سرباز زندگی میکنه.
Snake: اینجوری که تو میگی نیست، من با تو فرق دارم، من عاشق زندگیمم!
Big Boss: خیلی خوب اسنیک من تو رو به عنوان فرماندهی پیشینت از رنج کشیدن آزاد میکنم. من آخرین لطفم رو بهت میکنم و تو رو از نکبت خلاص میکنم.
Snake: من به لطف تو احتیاجی ندارم.
Big Boss: واقعا پس تو چه جوری میخوای من رو شکست بدی با این وضعیت و بدون هیچ اسلحهای؟
Snake: هیچوقت تسلیم نشو، تا آخر بجنگ، همیشه باور داشته باش که موفق میشی حتی اگه هیچ شانسی نداشته باشی… اینا حرفهای تو بودند.
Big Boss: حتی منم گاهی اشتباه میکنم. اسنیک این آخرین جنگ ماست بیا یه بار برای همیشه تمومش کنیم!
اسنیک که اسلحهای در اختیار نداشت با استفاده از یک فندک و اسپری، آتش افکن میسازد و به وسیلهی آن بیگ باس را آتش میزند. بیگ باس در آخرین لحظات فریاد میزند “هنوز نه… هنوز تمام نشده”. اسنیک با پایان یافتن ماموریتش بعد از مرگ بیگ باس با هالی از جزیره فرار میکند. و برای بار دوم خود را بازنشته میکند.
پاورقی نویسنده: سوالاتی در مورد اینکه آیا بیگ باس در انتهای این نسخه به سالید اسنیک گفته که پدرش است یا خیر وجود دارد؛ همانطور که می دانید این نسخه در بازی MGS3 گنجانده شده ولی با کمی تفاوت. اما با تحقیقاتی که نویسندگان انجام دادند مشخص شد که در این نسخه اصلاٌ بیگ باس به سالید اشارهای در مورد پدر و فرزندی نمیکند. اما در MGS1 اسنیک در مکالمهای که با “نائومی” و “کمپبل” داشت مشخص میشود که بیگ باس به اسنیک گفته بود که پدرش است و سعی در احساسی کردن سالید اسنیک داشته، که این قسمت در MG2 نبوده ولی این مکالمه بعداً در MGS1 نقل قول شده است.
داستان بازی Metal Gear Solid: Twin Snake
سال بعد از اتفاقات “زنگبار” لیکوئید اسنیک به همراه “آسلات” کنترل جزیرهای به نام Shadow Moses رو در درست میگیرند (جزیرهای در آلاسکا). اونها برای بر هم نزدن امنیت جهانی 2 در خواست دارند:
1. تحویل بقایای جسد بیگ باس
2. 1 بیلیون دلار پول
اگر دولت آمریکا به خواسته تروریستها تن نمیداد در طی 10 روز آینده یکی از کلاهکهای هستهای که رادار قادر به دیدن آن نیست را به سمت آمریکا شلیک میکردند. دولت آمریکا برای جلوگیری از این فاجعه، دست به دامان “کمپبل” و او نیز دست به دامان سالید اسنیک میشود و بدین ترتیب مامور سالید اسنیک که حدوداً 31 سال سن دارد و کمی هم از میادین جنگ دور بوده را آماده عزیمت به جزیره Shadow Moses میکنند. دکتر نائومی هانتر (Naomi) پزشک متخصص برای اینکه اسنیک سرمای شدید جزیره رو تحمل کند داروئی به اسنیک تزریق می کند تا او را در برابر سرما در امان نگاه دارد. اسنیک به همراه گروه Fox در یک زیریایی به سمت جزیره راهی میشوند و اسنیک خود را به جزیره میرسواند.
ماموریت اسنیک:
1. پیدا کردن دونالد اندرسون (رئیس شرکت دارپا)
2. پیدا کردن کنت بیکر (رئیس شرکت آرمزتک)
پاورقی: البته کمپبل با اسنیک در مورد دختر جوانی که در درگیریها آنجا گیر کرده بوده صحبت، و ادعا میکند که او خواهرزادهاش است. آن دختر جوان نامش مریل (Meryl) است، که کمپبل از اسنیک در خواست یافتن و بازگرداندن او را میکند.
اسنیک در ابتدای راه لحظهای فردی را میبیند که بعد مشخص میشود آن فرد کسی نیست جز لیکوئید اسنیک (Liquid Snake، اسنیک خبر ندارد که او برادرش است). اسنیک خود را به سلول اندرسون رئیس شرکت دارپا میرساند و بعد متوجه میشود که او و بیکر (رئیس شرکت آرمزتک) در حال ساخت متال گیر جدیدی با رمز رکس (Rex) بودند، و رکس قابلیت حمل کلاهک هستهای را داراست که در رادار هم شناسایی نمیشود. خبر بد دیگر این بود که رمزهای فعال شدن متال گیر، توسط سایکو مانتیس (Psyicho Mantis) یکی از افراد فاسد گروه فاکس هاند به دست تروریستها افتاده و تنها راه غیرفعال کردن متالگیر، پیدا کردن سه کارت پال (Pal) است.
اسنیک اندرسون را پیدا میکند و بعد از صحبت کوتاهی که با او داشت، اندرسون با حمله قلبی شدیدی مواجه شده و میمیرد! اسنیک در ادامه راه با دختری روبرو میشود که لباس تروریستها را به تن کرده بود اما به اسنیک برای فرار کمک میکند و بعد بدون معرفی کردن خود از اسنیک جدا میشود. اسنیک به حرکت خود ادامه میدهد و خود را به زیرزمین میرساند و با بدن نیمه جان “بیکر” مواجه میشود که به ستونی آهنی بسته شده بود. اسنیک قصد باز کردن دستهای بیکر دارد که بیکر با فریادی او را از بمبهای “C4” که در اطرافش هست مطلع میسازد. در همین حین سر و کله آسلات (Ocelot) پیدا میشود. آسلات اسنیک را به مبارزه دعوت میکند؛ آسلات مثل همیشه تفنگهای خود را بیرون میکشد و شروع به تیراندازی به سمت سالید اسنیک میکند و در حین مبارزه آسلات نقل قولی از بیگ باس هم بیان میکند:
“چند وقتی بود مبارزه به این خوبی نکرده بودم اسنیک! البته تو رمزت با رئیس (بیگ باس) یکیه. پس تو همونی که رئیس ازش تعریف می کرد؟”
در همین گیر و دار و بدون هیچ مقدمهای یکی از دستان آسلات (دست چپ) از ساعد قطع شد! اما توسط چیه یا چه کس؟ در یک لحظه نینجایی به همراه یک شمشیر ظاهر میشود! آسلات پا به فرار می گذارد. نینجا با فریادی از زجری که می کشد صحبت و اسنیک را به مبارزه دعوت میکند. مبارزه کوتاهی بین آنها در میگیرد و نینجا پس از مدتی صحنه مبارزه را ترک میکند…
اسنیک سریع به سمت بیکر میرود و از او در خواست میکند کلید کارت رو به او بدهد؛ که متوجه میشود بیکر آن کلید را قبلاً به یک دختر جوان داده (مریل)! البته مغز بیکر از ذهن خوانیهای سایکو مانتیس به علت جراحی که بر روی عصبهای مغزیش انجام داده بود در امان بود اما در هر حال رمز اون هم بدست تروریستها افتاده بود. آخرین حرف بیکر هم در مورد (Hal emmerich Otacon) بود که اسنیک برای پیدا کردن اطلاعات بیشتر در مورد متال گیر باید او را پیدا میکرد. بیکر هم همانند اندرسون با یک سکته قلبی عجیب جان خود را از دست داد.
اسنیک فرکانس دخترک جوان را پیدا میکند و متوجه میشود این دختر همان خواهرزاده کمپبل، Meryl Silverburgh بوده و به کمک او از آنجا خارج میشوند و در مسیر برای پیدا کردن اتاکن باز هم با نینجا برخورد میکند. نینجا تقاضای یک نبرد رودرو و تن به تن را از اسنیک میکند، و حتی بعد از خوردن هر مشت تقاضای مشت بیشتری میکند و بعد از مدتی رو به اسنیک چنین میگوید: “من خودمو گم کردم اسنیک! منو نشناختی؟ خوب نگاه کن!”
اسنیک این صدا به گوشش آشنا میرسید! آری او فرانک بود! (Gray Fox) (گری فاکس یا Frank Jaeger یکی از مریدان بیگ باس بود که دوست صمیمی اسنیک هم بود. آنها در نبردی در زنگباز در میدان مین روبروی هم قرار میگیرند و اسنیک او را از پای در میآورد. آنها حتی در مبارزه هم مشکلی با هم نداشتند، چون قوانین میدان جنگ حتی برای بهترین دوستها باید اجرا شوند. گری فاکس بدنی نیمه جان داشت و تبدیل به نینجا شده بود). بعد از درگیری و مکالمه کوتاهی که بین اسنیک و فاکس ایجاد میشود، فاکس باز هم صحنه نبرد را با حالتی عجیب ترک میکند. دکتر Emmerich هم که در کمدی در اتاق خود را پنهان کرده بود از کمد خارج شده و به همراه اسنیک قصد متوقف کردن متال گیر را دارند. ( البته در این راه اسنیک با کمپبل، نائومی، می لینگ هم در ارتباط هست و اطلاعاتی را که لازم دارد از آنها میگیرد. همچنین شخصی به نام استاد میلر/Master Miller که اسنیک تمام آموزشهای رزمی و فنون جنگی را تحت نظارت مستقیمش یاد گرفته بود نیز کمکش می کرد. شخص مرموزی به نام Deepthroat هم که هویت مشخصی نداشت به اسنیک طی تماسهایی کمکهای حیاتی میکرد)
اسنیک در راه باز هم به مریل برخورد میکند. مریل دختری بود که از بچگی دوست داشت سرباز باشد و مثل اسنیک تبدیل به یک افسانه شود. مریل به هر ترتیبی شده اسنیک را قانع میکند تا او را همراه خود ببرد.
اسنیک و مریل به سمت ساختمان متال گیر حرکت میکنند اما در راه مریل کمی مضطرب و عجیب به نظر میرسید. در همین گیر و دار “سایکو مانتیس” ذهن خوان گروه فاکس، با ماسک اکسیژن خود ظاهر میشود. سایکو کنترل ذهنی و فیزیکی مریل را به دست گرفت و اسنیک در یک نبرد سخت سایکو مانتیس را شکست و مریل را نجات میدهد. در لحظات پایانی زندگی سایکو مکالمهای بین او و اسنیک انجام میشود:
Psyicho Mantis: هر ذهنی که بهش نفوذ کردم و افکارش رو خوندم، همه اون ذهنها حول یه چیزی میگشتن، بیزاری و خودخواهی. این ها باعث شد من از این نسل بیزار بشم، اما تو فرق داری تو مثل ما هستی. نه گذشتهای داری نه آیندهای. ما در زمان حال زندگی میکنیم؛ وقتی ذهن پدرم رو دیدیم، دیدیم اون از من متنفره چون تولد من باعث مرگ مادرم شد. من هم به تلافی این کار تمام روستا رو برای پاک کردن گذشتهام آتش زدم. همون کاری که تو کردی اسنیک (اشاره به نبرد زنگبار و رها کردن بیگ باس در آتش) اسنیک تو مثل باس میمونی. نه، تو بدتر از اونی. و بعد رو به مریل: “من آینده اون رو هم می خونم تو توی قلب اون جای زیادی رو می گیری. اما نمی دونم شما به هم می رسید یا نه. لطفا ماسک من رو دوباره روی صورتم بگذار…
مانتیس راه خروج و مخفی به متال گیر را به آنها نشان میداد و ابراز خشنودی از اولین کار نیکش در زندگیاش را نشان داد!
مریل رو به اسنیک: میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟
اسنیک: بپرس؟
مریل: اون یه چیزی گفت؟ در مورد ما؟ اسم واقعیت چیه؟
اسنیک: خب، اسم تو میدون جنگ هیچ معنایی نداره، من خانوادهای ندارم. بقیه آدما زندگیمو پیچیده میکنن. دلم نمیخواد درگیر بشم. (حقیقت این است که اسنیک به مریل علاقه دارد)
اسنیک و مریل به سمت ساختمان متال گیر حرکت میکنند اما در اواسط راه،ناگهان سه تیر به پا و دستهای مریل برخورد میکنند. تک تیرانداز کسی نبود جز اسنایپر ولف (Sniper Wolf)، یکی از بهترین تک تیراندازها. اسنیک فریاد بلندی میزند و خود را مقصر تیر خوردن مریل میداند اما مریل از او میخواهد که او را ترک کند.
اسنیک برای پیداکردن یک سلاح تک تیراندازی برای مقابله با Sniper Wolf مجبور به عقب نشینی شد اما وقتی برگشت، نه اثری از مریل بود و نه اسنایپر ولف. وقتی رد خون مریل را تعقیب میکرد، توسط اسنایپر ولف و سربازانش دستگیر شد.
اسنیک توسط آسلات شکنجه شده و پس از مقاومت در برابر شکنجههای آسلات به زندان انداخته شد. اما توسط اتاکن فرار میکند و خود را به پشت بام مخابراتی ساختمان میرساند و آن موقع بود که لیکوئید با یک هلیکوپتر پل ارتباطی ساختمان A و B را از بین میبرد. اسنیک به همراه طنابی از بالای ساختمان خود را به پایین میرساند. اسنیک از منطقه مخابراتی خارج و به پشت ساختمانی که متال گیر رکس بر روی آن قرار داشت میرسد، که ناگهان تیری به کنار پای اسنیک برخورد میکند. اسنایپر ولف! درگیری شدیدی بین ولف و اسنیک اتفاق میافتد و ولف، اسنیک روا تهدید به مرگ میکند. (در مکالمهای که اسنیک با اتاکن داشته، متوجه شده بود اتاکان عاشق این زن شده است و از اسنیک میخواست تا به او صدمهای نزند) اما اسنیک ولف را به شدت زخمی میکند و خود را به او میرساند.
اسنایپر ولف: من اهل کردستانام. تمام خانوادهام توسط بمباران شیمیایی صدام، علیه کردهای عراق کشته شدند تا اینکه صلاح الدین (بیگ باس) اومد و منو نجات داد… ولف اسنایپش را در آغوش میکشد و…
اسنیک خود را به مقر متال گیر میرساند و با گوش دادن به صحبتهای آسلات و لیکوئید متوجه میشود که آنها قصد دارند یکی از پایگاههای هستهای چین را از بین ببرند تا جنگی بین چین و آمریکا در بگیرد. متاسفانه یکی از دوربینها متوجه حضور اسنیک شده و درگیریای میان اسنیک و سربازان ایجاد میشود که این اتفاق باعث گم شدن کارت پال میشود؛ که بعدا اسنیک دوباره آن را پیدا میکند؛ و بعد از بازگشت به اتاق فرمان متوجه میشود که کسی در آن حضور ندارد. اسنیک در تماسی با اتاکان متوجه میشود که هر 3 کارت در همین کارت هستند و در دماهای مختلف کارت تغییر شکل میدهد. اسنیک هر 3 کارت را وارد میکند، اما در کمال ناباوری بجای غیر فعال شدن، متالگیر فعال میشود. آن موقع است که تماسی از طرف استاد میلر به اسنیک زده میشود اما با صدای لیکوئید!: “برادررر خیلی ممنون!
و بعد از آنن کمپبل با اسنیک تماس میگیرد و اشاره میکند جسد استاد میلر سه روز پیش در خانهاش پیدا شده است و این لیکویئد بوده که با تغییر صدا، خود را استاد میلر نشان داده بود. و تمامی این نقشهها بخاطر این بوده که اسنیک زحمت فعال کردن متال گیر را بکشد. برای همین بود که اسنیک بعضی مواقع با هیچ سرباز و مانعی روبرو نمیشد. و آن زندانیها واقعاً اندرسون و بیکر نبودند و آنها هم نقشهای بودند تا متالگیر بدست اسنیک فعال شود. اسنیک بازیچه دست لیکوئید شده بود. همچنین اسنیک از متالگیر هم خبری نداشت. (کمپبل به اسنیک در مورد تاسیسات دفع زبالههای هستهای دروغ گفته بود چون شرکت دارپا و آرمزتک سالها بود که روی پروژه متال گیر رکس کار میکردن). اسنیک متوجه میشود که نائومی هم یک جاسوس است که ویروس جدیدی به نام فاکس دای را به بدن اسنیک و خیلیهای دیگر انتقال داده، که هر لحظه منجر به مرگ فرد مبتلا خواهد شد.
اسنیک در تماسی با نائومی متوجه شد که نائومی بخاطر برادرش فرانکی دست به چنین کاری زده است. (گری فاکس زمانی که در زنگباز بوده پدر و مادر نائومی را کشته بود، و وقتی سن نائومی کم بوده به دستور بیگ باس آنها به آمریکا عظیمت میکنند و نائومی، فرانکی را مثل برادر خودش می دانسته. اما اطلاعی از اینکه او پدر و مادرش را کشته بود، نداره). اسنیک با متال گیر فعال شده و کنترل شده توسط لیکوئید مواجه میشود. کمی بعد از درگیری، نینجا یا همان فرانکی خودمان وارد بازی میشود؛ و به اسنیک میگوید که آمده تا به او کمک کند. ولی توسط لیکوئید به سختی مجروح میشود. اسنیک سریعا خود را به او میرساند و در مورد نائومی از او سوال میپرسد و گری فاکس هم به اسنیک پیغامی را میدهد تا به نائومی برساند: “به نائومی بگو که من پدر و مادرش رو کشتم… الان دیگه وقت رفتنه منه”.
و در بک نبرد سنگین اسنیک متال گیر را نابود میکند. اسنیک وقتی بهوش میآید، خود را بالای متال گیر به همراه لیکوئید و مریل زخمی پیدا میکند. لیکوئید اسنیک را دعوت به مبارزه تن به تن میکند و قبلش از آن فاش میکند که آنها برادر ژنتیکی هستند و آنها قصد دارند راه بیگ باس و باس را ادامه بدهند و از سیاست و سیاستمدار به دور باشند.
بعد از نبردی سخت اسنیک، لیکویئد را از بالای متال گیر به پایین پرتاب میکند. اسنیک به همراه مریل تازه بهوش آمده سوار بر جیپی قصد خارج شدن از ساختمان را دارند و اتاکان هم به آنها کمک میکند. اما در انتهای تونل لیکوئید با یک جیپ سر و کلهاش پیدا میشود. هر دو ماشین بعد از خارج شدن از تونل، ساختمان واژگون شده و لیکوید که زودتر بهوش آمده بود با یه تفنگ به بالای سر اسنیک رفته و قصد کشتنش را دارد، که در همین زمان Fox Die فعال شده و لیکوئید اسنیک کشته میشود. (Deepthroat در واقع همان Gray Fox یاFrank Jaeger بود).
نائومی: اسنیک؟ فرانکی قبل از مرگش پیغامی نداد تا به من برسونی؟
اسنیک: چرا؟ اِممم اون گفت… تورو خیلی دوست داره و اینکه دوست داره زندگی خوبی داشته باشی…!
پاورقی: مریل در واقع دختر کمپبل بود و کمپبل خودش هم اطلاع نداشت اما قبل از ماموریت نامهای از طرف مادر مریل بدستش رسید و متوجه این موضوع شد، این موضوع را از اسنیک و مریل پنهان کرد و در انتهای داستان به اسنیک و مریل تمام قضیه را گفت.
داستان بازی Metal Gear Solid 2: Sons of Liberty
زمان اتفاقات MGS2 در سالهای 2007 و 2009 میلادی است. در این نسخه شما در نقش Raiden عضو تازه کار گروه Fox Hound قرار میگیرید. البته شما کنترل Snake را خواهید داشت ولی بجز اوایل بازی حدود 90% بازی شخصیتی که شما باید با اون بازی را به جلو ببرید Raidenیا همون Jack است. قبل از اینکه در مورد داستان MGS2 بنویسیم کمی در مورد گذشته Solidus Snake یکی از برادران ژنتیکی Snake صجبت میکنیم که 1 سال از دو برادر دیگر خودش بزرگتر اما چهرهای بسیار پیرتر نسبت به برادرهای خودش دارد. سالیدوس بیشترین شباهت را به Big Boss داشته؛ البته باید ممنون کوجیما باشیم که با کور کردن چشم چپ ِ سالیدوس تشخیصش او از بیگ باس را آسان میکند. سالیدوس اوایل تحت نظر میهن پرستان بود و در دهه 90 در جنگهای داخلی کشور لیبرتی شرکت میکرده. میهن پرستان او را برای استفاده و کنترل آمریکا به مقام ریاست جمهوری آمریکا در سال 2005 انتصاب میکنند، البته نه با نام سالیدوس اسنیک، بلکه به اسم “George Sears”. (دقیقاً در سالی که اتفاقاتShadow Moses رخ میدهد). سالیدوس در ظاهر همراه میهن پرستان بود اما سالیدوس در اصل از آنها متنفر بود و دوست نداشت آنها کنترل کشور را در دست بگیرند. برای همین قصد داشت که دست آنها را در پروژه ارتش ژنومی متال گیر رکس، اتفاقاتی که در MGS1 رخ داد رو کنه. که موفق نشد و تمام تقصیرها گردن خود سالیدوس افتاد. بعد از این اتفاقات او از چشم همگی مخفی شد تا میهن پرستان از جای اون خبری نداشته باشند. البته این نکته را بگویم که آسلات یه جاسوس دو جانبه بود. هم جاسوس میهن پرستان هم جاسوس سالیدوس ولی سالیدوس از این قضیه خبر نداشت.
سال 2007 – رودخانه Hudson
اسنیک و اتاکان متوجه میشوند متال گیر جدیدی به نام Ray بر روی کشتیای که ظاهرا حمل نفت میکرده و در مسیر رودخانه Hudson حرکت میکند، در حال انتقال است. و اسنیک سعی میکند با ورود به کشتی و جمع آوری مدارک و عکس از متال گیر جدید، آن را فاش کند. اما وقتی اسنیک با جمع کردن مدارک سعی در ترک کشتی نفت کش داشت سر و کله آسلات پیدا میشود و با یکی از فرماندهان به نام Sergei درگیری بر سر متال گیر ری پیدا می کند. (با هم شریک بودند اما آسلات تصمیم می گیره به این شراکت با مرگ Sergei پایان بده.) که آسلات در آخر Sergei را کشته و تصمیم به فرار توسط Meal Gear Ray که قابلیت شناوری در آب را داشت، میگیرد. در آخرین لحظات آسلات به اسنیک میگوید که او Liquid است! (آسلات بعد از این که دست خود را در MGS1 از دست میدهد، دست لیکوئید را به خودش پیوند میزند و همین باعث میشود که بعضی مواقع لیکوئید کنترل بدن آسلات رو بدست بگیرد). بعد از این اتفاقات شواهدی پیدا میشود که سالید اسنیک در کشتی حضور داشته و همه تقصیرات به گردن اون و اتاکان میافتد و بدین صورت آنها به مجرمان بین المللی تبدیل میشوند و 2 سال در خفی زندگی میکنند و با پیدا کردن جسد لیکوئید و جا زدن او به جای اسنیک، اسنیک را رسماً مرده اعلام میکنند. (به علت کلون بودن، دی اِن اِی های برادران اسنیک مشابه هم بودند)
سال 2009
اتفاقاتی که در رودخانه Hudson میافتد باعث میشود مقداری از مواد سمی وارد آب رودخانه بشود و این بهانه خوبی بود برای دولت ایالت متحده آمریکا و یا همان میهن پرستان که آنها به این بهانه، Arsenal Gear را بر روی مواد سمی می سازند و بر روی آن هم پالایشگاهی به نام Big Shell یا صدف بزرگ که کارش در ظاهر جدا کردن مواد سمی از آب رودحانه است. خب این کار هم باعث میشود میهن پرستان اهدافشان را در سکوتی کامل انجام بدهند و هم طوری وانمود کنند که به فکر محیط زیست هستند و محبوبیتی برای خودشان ایجاد کنند.
نوبت انتقام سالیدوس که تنفر زیادی از میهن پرستان دارد رسیده و او با گروهی به نام “Dead Cell” کنترل صدف بزرگ را بدست می گیرد و رئیس جمهور ایالت متحده آمریکا را هم به گروگان میگیرد.
آمریکا گروهی را برای نجات گروگانها و مخصوصاً رئیس جمهور به Big Shell میفرستد که آنها حتی نزدیک به نجات رئیس جهمور هم میشوند اما توسط 2 نفر از بهترینهایDead Cell یعنی Vamp و Fortune کشته میشوند و ماموریتشان با شکست روبرو میشود.
گروه Fox Hound مامور تازه وارد خودش به نام Raiden را که بیشتر با تمرینات VR یا مجازی آشنا است و ماموریتی را از نزدیک لمس نکرده، مامور میکند تا رئیس جهمور را پیدا و نجات بدهد. همچنین Solid Snake رو نابود کند (رایدن فکر می کرد Solid Snake در واقع همون Soliduse هست. بخاطر چهره منفی که از اسنیک ساخته شده بود، کمپبل هم رایدن را در این راه با تماس های تلفنی کمک میکند). سالیدوس قصد حمله اتمی توسط Arsenal Gear به شهر نیویورک را داشت تا با این کار باعث شود کنترل کشور از دست میهن پرستان خارج شود. (بیشتر قصد سالیدوس این بوده که کشور، خود مختار باشد و دست گروهی مثل میهن پرستان نباشد اما خب در این راه بریای او مهم نبود که یک میلیون نفر بی گناه هم بمیرند). رایدن در راه با فردی به نام Stillman آشنا میشود که متخصص خنثی کردن بمب بود و سعی میکرد بمبهایی که فردی به نام Fatman کار گذاشته را خنثی کند که موفق به این کار میشود و در انتها نیز در مبارزهای که با Fatman، رایدن موفق میشود او را شکست دهد. بعد از این اتفاقات و در طی گشتن رایدن برای پیدا کردن رئیس جمهور، نینجایی به نام MR X، به او، در پیدا کردن رئیس جمهور کمک و فردی به نام Armes را معرفی میکند که از جای رئیس جمهور اطلاع دارد.
رایدن به دنبال Armes میرود و در راه متوجه مکالمه بین دونفر میشود. شخصی به نام Olga و Solid Snake (در واقع سالیدوس که خود را به این نام صدا میزد). در همین حین Armes توسط حمله قلبی کشته میشود (Fox Die) و آسلات متوجه حضور رایدن میشود و سالیدوس یا همون سالید اسنیک قلابی! سعی در کشتن رایدن میکند که Solid Snake یا همون Pliskin جان رایدن را نجات میدهد و از قائله فرار میکنند. رایدن رئیس جمهور را پیدا میکند و او برای رایدن توضیح میدهد که صدف بزرگ بیشتر جایی برای پنهان کردن Metal Gear Ray و دارای سیستمی به نام Arsenal Gear هست که میتواند اطلاعات محرمانه را جابجا کند. رئیس جمهور اشاره میکند که او هیچ قدرتی ندارد و بیشتر دستوراتش توسط گروهی به نام Patriot به اون داده میشوند. پس از این مکالمه رایدن خود را پنهان میکند و آسلات وارد اتاق رئیس جمهور میشود و او را میکشد. در آن طرف قصه خواهر اتاکان یعنی Emma (در واقع Emma در Big Shell زندانی بوده، بخاطر مغز کامپیوتری در سیستمهای کامپیوتری، اما به حر حال توسط اسنیک و اتاکان نجات پیدا میکند) قصد دارد ویروسی را وارد Arsenal Gear کند تا سیستم آن را از بین ببرد اما Vamp مانع این کار میشود و با وجود اینکه رایدن به کمک آنها میرسد و تیری به پیشانی Vamp شلیک میکند، اما در انتها خواهر اتاکان کشته میشود. Vamp هم به آب میافتد و به نظر کشته شده میرسد.
رایدن سعی در آزاد کردن گروگانها دارد که دوباره با Mr X روبرو میشود و آنجا متوجه میشود این نینجا در واقع همون Olga است. الگا با یک ضربه رایدن را بیهوش میکند. وقتی رایدن بهوش میآید، سالیدوس را در کنار خود میبیند. سالیدوس رایدن برهنه را شکنجه و اشاره میکند که در گذشته یک کودک لیبری تبار به نام رایدن را به فرزند خواندگی قبول کرده بوده که احتمالاً این همان رایدن هست. بعد از مدتی Olga رایدن را آزاد میکند و به رایدن میگوید که او یک جاسوس دو جانبه میهن پرستان هست و آنها بچه الگا (سانی) را گروگان گرفتهاند و او مجبور به همکاری با میهن پرستان است. رایدن برهنه پا به فرار میگذارد و در همین حین متوجه میشود که شخصی که با او ارتباط رادیویی دارد در واقع سیستم پیشرفته Gw هست که توسط میهن پرستان برنامه ریزی شده. رایدن به کمک اسنیک لباسهای خود را پیدا میکند، اما آنها با Fortune روبرو میشوند. اسنیک از رایدن میخواهد که فرار کند و اسنیک با Fortune درگیر میشود (Fortune اسنیک را در اتفاقات سال 2007، قاتل پدر خودش میداند). Olga هم به رایدن برای فرار کمک میکند اما توسط سالیدوس کشته میشود. اسنیک شکست میخورد و دستگیر و به بالای Big Shell برده میشود. در آنجا با سالیدوس و آسلات مواجه میشود. روی پشت بام آسلات اعلام میکند او یکی از جاسوسهای میهن پرستان بوده و ادعا میکند که او پدر Fortune را کشته و بعد از این قضیه Fortune بدست آسلات کشته میشود. دست لیکوئید کنترل آسلات را بدست می گیرد و به دو برادر خودش یعنی سالیدوس و لیکوئید سلام میکند!
Ray توسط اسنیک و رایدن صدمات شدیدی میبیند و در انتها آسلات از مهلکه فرار میکند و سالیدوس هم سعی میکند باقی مانده Ray را به منهتن ببرد. اسنیک سعی در تعقیب اون دارد. Arsenal Gear، سالیدوس و رایدن را به مرکز نیویورک Federal Hall میفرستد و سالیدوس به رایدن میگوید که قصدش از دزدیدن Arsenal Gear، ایجاد یک موج الکترومغناطیسی به سیستم شهر منهتن و گرفتن کنترل آن شهر و ایجاد کشور جدیدی به نام Sons Of Liberty و از بین بردن میهن پرستان است. سالیدوس به رایدن توضیح داد که او پدر و مادرش را کشته و رایدن از گذشته خودش باخبر میشود. سالیدوس رایدن را مجبور به مبارزه میکند (با تهدید به اینکه Olga و Rose توسط میهن پرستان کشته خواهند شد). رایدن سالیدوس را شکست میدهد. اسنیک در اینجا در صحنه حاظر میشود و بعد از کار گذاشتن راداری بر روی Ray به رایدن میگوید که آن متال گیر تحت کنترل است و رایدن را ترک میکند و رایدن در انتها Rose را ملاقات میکند و متوجه میشود که Rose حامله است. تمامی اتفاقاتی که در Big Shell رخ داد توسط میهن پرستان برنامهریزی شده بود (قبلاً هم اشاره کردیم که آسلات جاسوس میهن پرستان و در کنار سالیدوس بود) حتی خود سالیدوس هم بدون اینکه آگاه باشه بازیچه دست میهن پرستان شده بود.
اما چرا؟ چرا باید میهن پرستان دست به همچین کاری بزنند؟ وقتی سالید اسنیک پس از وقایع Shadow Moses به یک ابر قهرمان تبدیل شد، اصلاً میهن پرستان را خوشحال نکرد چون میهن پرستان دوست داشتند تمامی قهرمانان تحت سلطه آنها باشند، اما سالید اسنیک آدمی نبود که بخواهد توسط میهن پرستان اداره شود. پس آنها سعی کردند که با شبیه سازی اتفاقاتی که در Shadow Moses افتاد، آن هم بصورت خیلی دقیق قهرمانی جدید معرفی شود که حاصل خود Patriot ها باشد، و تمامی اتفاقاتی که در این نسحه میافتد برنامه ریزی شده توسط میهن پرستان بوده و نام اون هم طرح بزرگ S3 بود.
شباهتهایی که ما بین این دو نسخه وجود دارند.
وجود Gray Fox نینجایی در اتفاقات Shadow Moses؛ وجود Olga در نقش نینجایی به نام Mr X که به رایدن کمک میکند.
شکنجه شدن رایدن دقیقاً مانند اتفاقاتی که برای اسنیک در MGS1 افتاد، نجات گروگانها و …
حتی در انتهای داستان هم رایدن متوجه میشود، فردی که به نام کمپبل با او در ارتباط بود و از اون کمک می خواست یک صدای کامپیوتری بوده که توسط میهن پرستان ساخته و برنامه ریزی شده بود تا رایدن دقیقاً مانند اسنیک به یک ابر قهرمان تبدیل و عروسکی شود برای میهن پرستان.
در مورد الگا او در درگیری که در سال 2007 و بر روی کشتی به ظاهر نفت کش با اسنیک داشت توسط اسنیک بیهوش میشود. به این علت که اسنیک متوجه حامله بودن او میشود، و بچه او توسط میهن پرستان در سال 2009 ربوده میشود. اسنیک هم در این راه او را همراهی کرده و مانع برنامه دقیق میهن پرستان شده بود. حالا رایدن تبدیل به یک قهرمانی شده بود که معنی بازیچه شدن به دست میهن پرستان و سیاست مدارها را کاملاً متوجه شده بود، دقیقا مثل Big Boss، Boss و خیلی از سربازهای دیگر.
آسلات جاسوس میهن پرستان از مهلکه فرار میکند اما سالیدوس بدون رسیدن به آرزویش که خود مختاری کشورش بود از دنیا میرود. شاید بتوان گفت سالیدوس هم یک میهن پرست بود.
داستان بازی Metal Gear Solid 4: Guns of the Patriots
“جنگ، تغییر کرده. دیگر در مورد ملت ها، ایدئولوژیها یا قومیتها نیست. مجموعهای بی پایان از نبردهاست که درونش مزدورها و ماشینها با هم میجنگند. جنگ، این سوخت زندگی، کاملا مکانیزه شده. جنگ، تغییر کرده، سربازان برچسب زده شده، اسلحهای برچسب زده شده را حمل میکنند و از ابزار بر چسب زده شده استفاده میکنند. نانوماشینهای داخل بدن سربازان قابلیتها و تواناییهای آنها را پیشرفت میدهند و دقیق تر میکنند. کنترل ژنتیکی، کنترل اطلاعات، کنترل احساسات، کنترل میدان نبرد. تمامی چیزها ذخیره شدهاند و تحت کنترل قرار دارند. جنگ تغییر کرده. دوران بازداری به دوران کنترل تبدیل شده و تمامی این جرمها و جنایات به نام جلوگیری از فاجعههای سلاح کشتار جمعیاند و کسی که میدان نبرد را کنترل میکند، تاریخ را کنترل میکند. جنگ، تغییر کرده و وقتی میدان نبرد کاملا تحت کنترل باشد، جنگ… به روزمره مردم تبدیل میشود.” – سالید اسنیک سال 2014
سال 2014؛ جهان در هرج و مرج و بی نظمی است و “اقتصاد جنگی” جهان را به داخل یک نبرد بی پایان فرو برده و سوخت این جنگ PMC ها (ارتش های خصوصی) هستند که با یکدیگر کل قدرت نظامی ارتش آمریکا را به چالش میکشند. 5 شرکت اصلی عبارتند از:
Praying Mantis: پایگاه آنها در انگلستان واقع شده و به جنگ با نیروهای مردمی خاورمیانه می پردازند.
Pieuvre Armement: پایگاه آنها در فرانسه قرار دارد، مردم جنوب آمریکا را به جنگ با یکدیگر تشویق میکنند.
Raven Sword: در آمریکا پایگاه درست کرده اند و در جنگ با ارتش Paradise Lost Army در اروپای شرقی است.
WereWolf: همانند RS در آمریکا قرار دارند، در جزیره Shadow Moses نیروهای بدون سرنشین نصب کردهاند.
و در راس آنها Outer Heaven: پایگاه آنها Outer Haven، یک کشتی که نوع تکامل یافته Metal Gear Arsenal است، میباشد. بزرگ ترین شرکت PMC است و توسط Liquid Ocelot کنترل میشود.
حالا اسنیک به پیری زودرس مبتلا شده و لقب Old Snake را یدک میکشد. لیکوئید هم فرصت را غنیمت دیده و با قدرت PMC هایش و ضعف اسنیک، سعی دارد به نقشههایش جامه عمل بپوشاند، اما این نقشهها چه هستند؟
ACT 1 – Liquid Sun
“جنگ تغییر کرده”. اولین جملهای که در بازی از دهان اسنیک میشنویم همین است و واقعا هم بیجا صحبت نمیکند. نیروهای مردمی خاورمیانه (Middle-East Militia) در حال جنگیدن با ارتش Praying Mantis اند، ولی به سختی میتوان آنرا جنگ نامید. یک نبرد کاملا یک طرفه به سود PMC ها. اسنیک که خود را به عنوان یکی از Militia ها جازده است، شاهد قتل عام آنها بدست PMC ها بود. تمامی PMCها از تکنولوژیهای بسیار پیشرفتهای که Militia ها در خواب هم از آنان ندیدهاند استفاده میکنند و نیروهای مردمی هیچ شانسی در برابر آنان ندارند. اسنیک هم که هیچ علاقهای به پا در میانی ندارد، راه خود را گرفته و سعی در بیرون آمدن از مخمصه را دارد که صدای عجیبی بلند میشود که به هیچ صدای انسانی شباهت ندارد! این صدا به تن تمام Militia ها رعشه میاندازد و حتی بعضیها را وادار به فرار میکند تا اینکه صاحب صدا با له شدن یکی از Militia ها و پاشیدن خونش به اطراف مشخص میشود! یک Gekko! تانک های دوپای کوه پیکری که مجهز به مرگبار ترین سلاحها هستند (حتی اگر سلاحی نداشته باشند پاهای قدرتمندشان توانایی نابود کردن یک زره پوش را نیز خواهند داشت!) و بدنه آنها با فولاد پوشیده شده! اسنیک بسرعت به داخل ساختمانی وارد میشود تا بتواند از مهلکه زنده بیرون بیاید، ولی یک Gekko با چابکی لباس اسنیک را گرفته و تلاش می کند اسنیک را به دیوار بکوبد.
ولی اسنیک بسرعت جاخالی داده و Gekko فقط موفق به گرفتن لباس Militia او میشود. حال، ظاهر جدید اسنیک نمایان میشود، اسنیکی که دیگر سالید اسنیک نیست، اسنیکی پیر و در هم شکسته از تمام رنجهایی که کشیده و سختیهایی که بر او وارد شده. مردی که حالا او را Old Snake صدا میزنند.
اسنیک در حالی که یک Gekko دیگر وارد معرکه شده، وارد طبقه بالایی ساختمان میشود. به نظر میرسد که راه فراری وجود ندارد اما اسنیک یکی از ترفندهای جدیدش را رو میکند: OctoCamo. یک لباس مخصوص استتار که مانند آفتاب پرست به رنگ محیط در آمده و شخص را به خوبی پنهان میکند (تکنولوژی این لباس اسنیک از DARPA گرفته شده است). پس از مدتی جست جوی گکوها، آنها به نتیجه نمیرسند و منطقه را به مقصد بعدیشان ترک میکنند.
3 روز قبل – قبرستان
اسنیک به قبر پدرش Big Boss سلام نظامی میدهد.
در همان حال،تنها دوست واقعی و قدیمی اسنیک، اتاکان (Otacon) به او نزدیک میشود و میگوید : “جواب آزمایشها رسید”.
_خب ؟
_ بی نتیجه.هیچ دکتری تا الان نتونسته دلیل پیری زودرست رو پیدا کنه. اونا فکر میکنن که در نهایت 9 ماه دیگه زندهای.
_ حدس میزدم!
_ نگران نباش! ما میتونیم یه دکتر دیگه پیدا کنیم که…
_ اتاکان، همه اینها بی فایدس. اوضاع رشد من به طور مرتب سریعتر میشه. دیگه هیچ شانسی برای درمانم نمونده!
_ در هرحال، یک دوست قدیمی میخواد توروببینه.
اسنیک،خرامان خرامان به سمت هلیکوپتری که اتاکان با آن آمده بود نزدیک میشه اما فقط دیدن یک چهره میتوانست او را سر ذوق بیاورد. کلنل روی کمپبل (Roy Campbell). اسنیک با خوشحالی به کمپبل میگوید:
اسنیک: کلنل! خیلی وقت بود شما رو توی کت وشلوار ندیده بودم!
کمپبل: درسته. من کار کردن توی CIA رو ترک کردم. حالا به عنوان یک عضو UN فعالیت میکنم.
اتاکان هم وارد هلیکوپتر میشود اما جدیت حرفهایش فضا را عوض میکند. بعد از وقایع Big Shell) MGS2) لیکوئید به طور مرموزی بین PMC هایش ناپدید شد. حالا بعد از 5 سال، اولین فعالیتهایش را دارد انجام میدهد.
کمپبل: اونو تو خاورمیانه رویت کردیم. حالا وظیفه توئه که به عنوان مامور UN اونو پیدا کنی و بکشی!
زمان حال
اتاکان به اسنیک: تعدادی از مامورهای CIA ما توی منطقه شمال تو حضور دارند. اونا میتونند تورو به موقعیت دقیق لیکوئید هدایت کنند. پیداشون کن و تا محل لیکوئید را بفهمی!
پس از مدتی درگیری اسنیک با PMC ها، اسنیک با یک تاجر اسلحه و میمونش آشنا میشود. این شخص، خودرا دربین 893 (Drebin 893) و میمونش را Little Gray معرفی میکند و به عنوان هدیه معرفی، یک M4 به اسنیک هدیه میدهد. ولی اسلحه در دستان اسنیک کار نمیکند. “دربین” کار نکردن اسلحه را قدیمی بودن نانوماشینهای اسنیک دانسته و یک سرنگ حاوی تعدادی نانوماشین را به اسنیک تزریق میکند و طبق انتظار اسلحه شلیک میکند. اسنیک دربین را ترک میکند. بعد از عبور از میدان نبرد و زد و خوردی کوتاه بین اسنیک و ارتش خصوصی Praying Mantis (به اختصار،PM) او به ساختمان قرار میرسد. در آنجا، گروه FOX (یکی از بخشهای فوق محرمانه CIA) او را محاصره میکنند، اما یکی از آنان بالاخره او را میشناسد. همان کسی که شاید اگر اسنیک به او فرصت میداد، میتوانست تنها یار عاطفی اسنیک و معشوقه اش باشد. مریل سیلوربرگ (Meryl Silverburgh ) با ناراحتی به صورت اسنیک اشاره میکند و میگوید: “چه بلایی به سرت آمده؟”
اسنیک: پیری زودرس. حتی دلیلش هم مشخص نیست.
مریل آهی میکشد و میگوید: تو باید مامور UN باشی.
_ و تو هم خبرچین UN.
_ خب بذار تیم رو بهت معرفی کنم.Rat Patrol Team 01 . آخرین گروه FOXHOUND. بقیه گروه ها نابود شدند.
اِد (Ed)، تک تیر انداز گروه ما و همچنین در نبود من، فرمانده گروهه.
جاناتان (Jonathan)، تیربارچی گروه ماست. آدمیه که هرجا، حتی وسط میدون نبرد هم خوابش میبره، ولی یه نصیحت از من، هیچ وقت از پشت بهش نزدیک نشو!
و آخرین نفر گروه ما، جانی، ما بهش آکیبا (Akiba) هم میگیم. ( نویسنده: جانی رو به خاطر اینکه زیاد به منطقه Akihabara در ژاپن میرفته،به اختصار آکیبا صدا میزدند. )
_ کمپبل منو فرستاده.
_ چی؟ پدرم تورو فرستاده؟
_ پس حالا خودتم میدونی که…
_ آره اون با یه دختر تو سن من ازدواج کرده! اون چطور تونسته همچین کاری رو بکنه؟!
_ مریل روی ماموریت تمرکز کن.
_ باشه. راست میگی.
همه ما از سیستم SOP استفاده میکنیم. سیستم فوق پیشرفتهای از نانوماشینها که کم کم تمام جهان از اون استفاده خواهد کرد.
_ SOP،Sons Of the Patriots (پسران میهن پرستان)؟
_ درسته ! این سیستم به ما اجازه میده که تمام دردها، چه روحی و چه جسمانی مثل از دست دادن دوستان یا تیر خوردن، رو دفع کنیم. حتی میتونیم با استفاده از نانو ماشین هامون، چیزهایی رو که دیدیم رو بین همدیگه منتقل کنیم. وقتی یک سرباز دشمن توسط یکی از ماها رویت بشه، تماممون از محل اون باخبر میشیم و دیگه نیازی به ارتباط بیسیم نیست!
_ این سیستم چه ربطی به میهن پرستان (Patriots) داره؟ اصلا تو میدونی اونا واقعا چی هستن؟
_ داری در مورد La-Li-Lu-Le-Lo صحبت میکنی؟ ( La-Li-Lu-Le-Lo: اسم رمز “میهن پرستان. کسانی نانوماشینهای SOP رو دارن نمیتونند نام “Patriots” رو تلفظ کنن به جاش از La-Li-Lu-Le-Lo استفاده میکنند.حتی قادر به گفتن اطلاعات محرمانه آنها هم نیستند.)
_ آه… مهم نیست.
در همین حال چراغ خطر سنسورهای اد چشمک میزنند و از نزدیک شدن دشمن خبر میدهند.
اد : مریل! یه گروهان از دشمن ها در حال نزدیک شدند.
مریل : اونا کی اند؟
اد: Frogs. ارتش شخصی لیکوئید. تمامی اعضای این ارتش زنند ولی اجزای بدنشون با اجزای سایبرگی تقویت شده.
مریل با عصبانیت به آکیبا نگاه میکند و فریاد میزند: آکیبا!
آکیبا هم با خجالت میگوید: فکر میکنم انعکاس نور از لنز دوربین من اونا رو به اینجا کشونده باشه.
_ بعدا در این باره صحبت میکنیم. اگر از این مهلکه سالم بیرون بیایم!
اسنیک و Rat Patrol به سختی از طبقه بالای ساختمان به پارکینگ برمیگردند. گروه Rat قابلیت های ویژه SOP را به نمایش میگذارد و حمله دشمنان را دفع میکند. سپس، مریل به اسنیک موقعیت لیکوئید را میدهد و از اسنیک جدا میشود و گروه را هم با خود میبرد. اسنیک با گروه نیروی مردمی مواجه میشود که با یک لودر در حال پیشروی و حمله به یک پایگاه PMC هستند که ناگهان مورد حمله قرار میگیرند. نه توسط نیروهای عادی PMC، بلکه توسط 4 موجود مکانیکی بسیار پیشرفته. یکی از آنها که لودر را در جای خود نگه میدارد، شبیه به یک گرگ بزرگ رباتیک است. دیگری بالهای مکانیکی دارد که به او قابلیت پرواز میدهد. دیگری علاوه بر دستهایش چند بازوی مکانیکی هم دارد. اما آنی که رئیسشان به نظر میرسد، قابلیت کنترل ذهن افراد را دارد. قدرت های سه نفر قبلی را میتوان با علم فراهم کرد، ولی توانایی آخری به هیچ عنوان برای اسنیک قابل باور نیست. آخرین فردی که اسنیک با این نوع قدرت دیده بود، سایکو مانتیس (Psycho Mantis) بود که بدست اسنیک کشته شده بود.
این چهار تن بعد از اینکه تمامی سربازها را کشتند، محل را ترک میکنند. اسنیک هم آرام از مخفیگاهش بیرون میاید و به سمت پایگاه لیکوئید حرکت میکند و در آنجا بعد از پنج سال هماوردش را میبیند. Liquid Ocelot بعد از قطع شدن دست Revolver Ocelot طی Shadow Moses Incident توسط Gray Fox، آسلات دست لیکوئید را به خودش پیوند زد، اما ژن های لیکوئید بر ژنهای او غلبه کردند و کنترل ذهن اورا تحت سیطره خود در آوردند.
حالا هم شاید بدنش آسلات باشد، ولی ذهن او لیکوئید است. اسنیک در آنجا Rat Patrol را هم میبیند که برای آوردن صلح به خاور میانه به آنجا آمدهاند. اسنیک برای کشتن لیکوئید به او نزدیک میشود ولی آسلات در بیسیم به کسی دستور فعال کردن چیزی را میدهد. ناگهان تمام افراد در آنجا، از جمله خود PMC ها، مورد حملات ذهنی قرار میگیرند. اسنیک به سختی راه خود را از بین سربازانی که دیوانه شده و برای کشتن یکدیگر تلاش میکنند، باز میکند و به لیکوئید نزدیک میشود، اما ذهن اونیز مورد حمله قرار گرفته و به زمین میافتد. درحالی که به نظر میرسد همه چیز تمام شده،یک زن پا پیش میگذارد و سرنگی را به اسنیک تزریق میکند. بعد از اینکه کلاه خود را برمیدارد، چهره او برای اسنیک نمایان میشود. او کسی جز Naomi Hunter نیست که به نظر میرسد خیانت کرده و به لیکوئید ملحق شده است. با این حال به اسنیک کمک میکند و سرنگ را برای او باقی میگذارد. لیکوئید هم همراه با نایومی به سرعت سوار هلیکوپتر شده و از آنجا دور میشود. در این گیر و دار،تنها کسی که هیچ آسیبی به او وارد نشده، آکیبا است که اسنیک و گروه را از پایگاه خارج میکند و به یک محل امن میرساند.
ACT 2 – Solid Sun
Nomad (هواپیمایی که از آن به عنوان مقر فرماندهی استفاده میکنند.)
اسنیک با سری که بسیار درد گرفته روی تخت خود دراز کشیده و اتاکان هم در کنارش نشسته است. سانی (Sunny: دختر Olga Gurlokuvich) هم مانند همیشه نیمروهایش را میسوزاند!
,
بعد از اینکه آکیبا گروه را نجات داد، اسنیک را به Nomad آوردند تا مورد درمانها و مراقبتهای پزشکی لازم انجام بگیرد، ولی مدتی نگذشت تا یک پیام ویدئویی از نایومی بدستشان رسید. در این ویدئو، نایومی از نقشههای لیکوئید برای گروه سخن گفت. لیکوئید در صدد آن بود که کنترل SOP را بدست آورد. کمپبل هم که در خانهاش حضور داشت، با یک ارتباط ویدئویی با گروه برقرار کرده بود و اسنیک و اتاکان را در جریان میگذاشت.
کمپبل: نایومی تو پیامش از پایگاهی که توش نگهداری میشه حرف زده. توی آمریکای جنوبی. براساس منابع من هم، یکی از PMCهای لیکوئید، Pieuvre Armement، به اونجا حمله کرده و کنترل منطقه رو از دست دولتش در آورده.
اتاکان: پس حتما خبری اونجا هست.
کمپبل: بدون هیچ شکی. اسنیک، تو باید به آمریکای جنوبی بری و نایومی رو نجات بدی، اما یادت باشه، نبرد بین نیروهای دولتی و PMCها هیچ ربطی به تو نداره. خودت رو درگیر اون نکن و فقط هدفت رو روی ماموریت بذار!
آمریکای جنوبی
بعد از کمی پیشروی در منطقه، اسنیک به روستایی که در آن تعدادی نیروی دولتی زندانی کردهاند میرسد. همه چیز طبق برنامه پیش میرود. PMC ها در حال انتقال زندانیها هستند که یکی از آن چهار نفری که شورشیهای خاور میانه را قتل عام کردند، همان که چند بازوی مکانیکی دیگر هم داشت خود را نشان میدهد. به نظر میرسد او هم مثل اسنیک از یک OctoCamo بهره میبرد. این موجود اختاپوس مانند که همیشه به نظر میرسد درحال خندیدن به چیزی است، شروع به قتل عام زندانیها میکند تا این که ومپ (Vamp) که اسنیک فکر میکرد در وقایع بیگ شل کشته شده است، مانع او میشود. اسنیک به دنبال ردهای قابل شناسایی از نایومی میگردد تا اینکه فرد ناشناسی با او تماس میگیرد. این فرد، راهنماییها و توصیه هایی درباره ردیابی کردن و شناسایی کردن به اسنیک میدهد و به محض اینکه اسنیک درباره هویتش از او میپرسد، تماس را قطع میکند. بعد از اینکه ومپ و آن چندپا روستا را ترک میکنند، اسنیک به سرعت وارد عمل شده و از روستا گذشته و به نزدیکی عمارتی که نایومی در آن نگهداری شده، میرسد و در یک اتفاق غیر منتظره، “دربین” را هم درآنجا می بیند! دربین در زره پوشش توضیحاتی در مورد آن چهار نفر میدهد.
دربین: این چهار نفر سردسته چهار PMC اصلی لیکوئید هستند کهB&B (Beauty and Beast Corps ) نام دارن. همه این چهار نفر زن هستند. اونی که تو روستا دیدی Laughing Octopus(به اختصار LO) بود، سردسته PMC های این منطقه. اون که قابلیت پرواز رو داره،Raging Raven سردسته Raven Sword هست. موجود گرگ مانند که رئیس گروه Werewolfهاس، Crying Wolf و رئیس این سه نفر Screaming Mantis هست که میتونه ذهن افراد رو کنترل کنه!
اسنیک: صبر کن، لیکوئید میخواد یه گروه Fox Hound دیگه درست کنه، Decoy Octopus، Vulcun Raven، Sniper Wolf و Psycho Mantis، این گروه Fox Houndـه. B&B Corps رو از Fox Hound شبیه سازی کردند.
دربین: دقیقا. حالا این گروه فقط یک هدف داره. کشتن سالید اسنیک، ولی اونی که من دارم می بینم بیشتر شبیه Old Snake هست!
اسنیک: برای الان کافیه. دربین، تو میدونی واقعا “میهن پرستان” کی، یا چی هستند؟
دربین: من یکی از اوگانداییهایی بودم که توی جنگ، پدر و مادرش رو از دست داده. میهن پرستان منو بزرگ کردند و توی گروه دربینها قرار دادند. من هم شماره 893 ام. دربینها توی تمام دنیا به فروش اسلحه میپردازن تا “اقتصاد جنگ” رو سر پا نگه دارن.
اسنیک: جواب سوال منو ندادی.
دربین: پس واقعا میخوای بدونی که میهن پرستان کیا هستن؟
اسنیک: آره. بر اساس اطلاعات من، میهن پرستان 12 نفرند، ولی همشون چند ده سال پیش مردن!
دربین: نه. میهن پرستان پنج هوش مصنوعی هستن که کنترل تمام آمریکا رو به عهده دارند. خب، کسی که کنترل بزرگترین قدرت نظامی جهان رو داشته باشه، طبیعتا رو کل جهان تاثیر میگذاره!
AL ( Abraham Lincoln )
TR ( Theodore Roosevelt )
TS (Thomas Jefferson )
GW ( George Washington )
و اصل کار، JD- John Doe، یکی از القاب بیگ باس
این 5 هوش مصنوعی بصورت ماهواره در جو زمین قرار دارن تا دست کسی بهشون نرسه.
اسنیک: من دیگه باید برم. صدای یکی از B&B ها رو هم میشنوم. اونا دنبال من هستند.
دربین: خب پس برو. مراقب باش، نیروهای B&B فقط وفقط رو کشتن تو تمرکز کردن.
کمی جلوتر کمپبل با اسنیک تماس گرفته و همسر جدید خود روزمری (Rosemary) را که قبلا همسر رایدن بود، به اسنیک معرفی میکند. روزمری میگوید که بعد از وقایع بیگ شل، رایدن به شدت درخودش فرو رفت و الکلی شد. مدتی بعد خانه را به مقصد نامعلومی ترک کرد. اسنیک هم در مورد اینکه فرد ناشناسی که با او صحبت کرد میتواند رایدن باشد، با روزمری حرف زد.
بعد از خروج از زره پوش، اسنیک به سمت عمارتی که نایومی در آن زندانی شده بود راه میافتد. در حین نبردی که بین دولت و PMC ها برقرار بود، اسنیک موفق به پیدا کردن یک تونل زیر زمینی که مستقیم او را به محل نایومی هدایت میکرد، شد. در آنجا، اسنیک نایومی را دید که به نظر میرسید در حال صحبت کردن با مافوقش، لیکوئید است. با ورود اسنیک، نایومی به سرعت تلفنش را پنهان میکند.
نایومی: سلام اسنیک. ده سالی میشه که همدیگه رو ندیدیم .
اسنیک: نه سال.
نایومی: اومدی نجاتم بدی؟
اسنیک: اگر خودت بخوای.
نایومی: شنیده بودم پیری زودرس گرفتی، ولی فکر نمیکردم اوضات انقدر بد باشه. ما اینجا وسایل آزمایش رو داریم. شاید تونستیم یه درمانی برات پیدا کنیم.
اسنیک: من و اتاکان حتی به بهترین دکترها سر زدیم. هیچ فایده ای نداره، اگه اونا نتونن کاری انجام بدن، تو هم نمیتونی.
نایومی: خواهیم دید. لباسهاتو در بیار.
اما نایومی با دیدن بدن اسنیک به گریه میافتد. دیگر خبری از آن بدن قدرتمندی که مانند کوهی از عضله بود، نیست. یک بدن بسیار لاغر و نحیف که به نظر میرسد هرآن صاحب بدن بمیرد.
بعد از آزمایش، اسنیک از نایومی علت این پیری را میپرسد. نایومی در جواب میگوید که این پیری از یک ویروس یا حتی ویروس Fox Die که خود نایومی نه سال پیش به اسنیک تزریق کرده بود نیست.
نایومی: بدن تو… چطور بگم، بدنت یه جورایی برنامه ریزی شده که این پیری رو داشته باشه. تو یک کلونی. زیرو (Zero) تورو طوری برنامه ریزی کرده که بعد از انجام ماموریتت، بصورت خودکار بمیری. وقت زیادی هم نداری. حدود…
اسنیک با امیدواری میگوید: یک سال؟
نایومی: کمتر از نصف سال.
اسنیک: این غیر ممکنه!
نایومی: این همه ماجرا نیست. اون ویروسی که قبلا بهت تزریق کرده بودم… جهش یافته. بعد از یه مدتی، این ویروس شیوع پیدا میکنه و مبدا این اپیدمی، تویی. تا شروع شیوع ویروس از بدنت، حدود…
اسنیک با بدخلقی: … نصف سال وقت دارم.
نایومی: نه. سه ماه. ولی ویروس Fox Die از بدن یک مرده شیوع پیدا نمیکنه. اگر تو خودت رو بکشی…
اسنیک: فهمیدم. وقتش که برسه اینکارو میکنم. ولی خوشبختانه هنوز برای نابود کردن نقشههای لیکوئید وقت هست.
نایومی: اسنیک، من متاسفم. تو میتونی…
اسنیک: نه. تمام زندگیم رو صرف متوقف کردن نقشههای برادرام و پدرم که میخواستن به خواستههای دیکتاتوریشون برسن، کردم. حالا نمیتونم جون خودم رو به جون تمام مردم ترجیح بدم.
نایومی: اسنیک، تازگی ها تزریق نانوماشین داشتی؟
اسنیک: آره. یه فروشنده اسلحه ولی…
نایومی: سلول های بدنت جهش یافتن.
اسنیک: این خوبه یا بد؟
نایومی: نمیدونم. ولی هرچی هست، هیچ تاثیری رو شیوع ویروس نزاشته. تو هنوز هم فقط سه ماه فرصت داری!
در همین حین، ناگهان نیروهای PMC ساختمان را محاصره میکنند. آنها بسرعت نایومی را که دور از دسترس اسنیک بود با خود میبرند و از ساختمان خارج میشوند. ولی اسنیک تنها نیست. Laughing Octopus اسنیک را پیدا کرده است. در ساختمان، اسنیک و LO با هم مبارزه میکنند. Lo قدرتمند است، میتواند خود را همرنگ محیط کند یا نارنجکهای حساس به حرارت بیاندازد، اما حریف تجربه 32 ساله اسنیک نمیشود و بالاخره شکست میخورد. بدن زرهی Lo از بدنش جدا میشود و فقط خود Lo باقی میماند و اسنیک، او را میکشد. در همین حال،دربین به او زنگ زده و درباره زندگی Lo به او توضیح میدهد. Lo در یک روستای اسکاندیناویایی در کنار دریا زندگی میکرد که غذای آنها را عمدتاً اختاپوسها تامین میکردند. تا اینکه در جنگ بین قبایل، روستای وی شکست میخورد و همه را اعدام میکنند.Lo را هم مجبور میکنند تا در حین کشتن پدر و مادرش، بخندد. از آن به بعد او هیچ وقت نتوانست جلوی خندههای عصبیاش را بگیرد.
آن فرد ناشناس دوباره تماس میگیرد و خود را رایدن (Raiden) معرفی میکند! اسنیک از او میپرسد که این همه مدت کجا بوده است. جواب رایدن کمی گنگ است. او میگوید در حال پیدا کردن جسد بیگ باس بوده است. برای گروه Paradise Lost Army به رهبری Big Mama، ولی دلیل اینکار را به او نمیگوید وتماس را قطع میکند.
بعد از کمی ردیابی و درگیری با دشمنان، اسنیک بالاخره نایومی را پیدا میکند، ومپ و PMC ها در حال انتقال او به یک هلیکوپتر هستند. اسنیک مداخله کرده و سعی در جلوگیری از اینکار دارد اما موفق نیست. او توانست به سر ومپ شلیک کند، ولی در کمال ناباوری ومپ خودرا ترمیم کرد! ناگهان، همه چیز مانند خاور میانه به هم میریزد. همه سربازان به جز افراد داخل هلیکوپتر دیوانه شده و به یکدیگر حمله میکنند. اسنیک هم بسرعت سرنگی را که نایومی به او داده بود، به خود تزریق میکند. به نظر میرسد همه چیز تمام شده و آنها نایومی را با خود خواهند برد، ولی در یک اتفاق غیرمنتظره، دربین با زره پوشش سربازان دیوانه را کنار زده و اسنیک را سوار کرده و نایومی هم روی زره پوش میپرد. در این بین، گکو ها هم وارد عمل شده و به متوقف کردن زره پوش میپردازند، ولی آنها از دست گکوها میگریزند و به شهری خارج از جنگل فرار میکنند. هنگام وارد شدن آنها به شهر، زره پوش چپ کرده و آنها از ماشین نابود شده خارج میشوند. پس از توقف، گکوها بسرعت مداخله میکنند،ولی خطری متوجه اسنیک و نایومی نیست، زیرا رایدن، که حالا مانند گری فاکس (Gray Fox) به یک سایبرگ نینجا تبدیل شده است گکوها را سلاخی کرده و برای اسنیک و نایومی مدتی، زمان میخرد تا آنها بتوانند با هلیکوپتر اتاکان که وارد شهر شده و از مهلکه فرار کنند. آنها به سلامت وارد هلیکوپتر میشوند، ولی رایدن چندان خوش شانس نیست! گکوها اورا اسیر کرده و به محاصره درآوردهاند. ومپ هم از فرصت استفاده کرده و تلاش میکند تا رایدن دشمن خونی اش را بکشد، ولی رایدن دیگر در بند محدودیتهای انسانی نیست و خودش را از دست گکوها خلاص کرده و به مبارزه با ومپ میپردازد.
اما ومپ حریف بسیار قابلی است و هنگامی که رایدن میبیند حریف ومپ نمیتوان شد، شمشیرش را از شکم خود رد کرده و به ومپ که از پشت او را گرفته ضربه میزند. این کار صدمه بسیاری به رایدن وارد میکند ولی حداقل برایش زمان جور میکند تا بتواند خود را به هلیکوپتر برساند. بعد از ورود رایدن به هلیکوپتر رایدن دیگر توان ایستادن ندارد و به کف هلیکوپتر میافتد. او قبل از اینکه از هوش برود به اسنیک میگوید که به اروپای شرقی رفته و با “بیگ ماما” ملاقات کند. همچنین در مورد درمان خودش دکتر “پتروویچ مدنار” را به آنها توصیه میکند و از هوش میرود.
در همین حال نایومی به اسنیک و اتاکان توضیح میدهد نامیرایی ومپ چیز افسانهای و ماورالطبیعهای نیست! قدرتهای او از نانوماشینهایی آمده است که به او تزریق شده است. همچنین توضیح میدهد که خون رایدن یک خون معمولی نیست. او از خون سفید که در ارتش کاربرد دارد، استفاده میکند و دستگاههای زیادی در جهان نیستند که بتوانند خون رایدن را تصفیه کنند. یکی از این دستگاهها را دکتر مدنار، متخصص اندام سایبرگی دارد، ولی هدف اصلی متوقف کردن لیکوئید و رفتن به اروپای شرقی برای بازگرداندن جسد بیگ باس است.
Act 3 – Third Sun
Nomad
در نومد، نایومی در مورد ماموریت اسنیک به او توضیح میدهد. او مشخص میکند که هدف لیکوئید از بدست آوردن جسد بیگ باس، بدست آوردن DNA اوست. با DNA بیگ باس، می توان کنترل کامل برروی SOP را بدست آورد. لیکوئید این سلاح را “سلاح میهن پرستان” (Guns Of the Patriots) میخواند. او قبلا DNA سالید اسنیک و خودش را امتحان کرده بود ولی جواب نداده بود (در خاورمیانه و آمریکای جنوبی)، زیرا DNA سالید اسنیک با بیگ باس کاملا همخوانی ندارد! حتی DNA اسنیک با لیکوئید هم هماهنگ نیست، همچنین او توضیح میدهد که بیگ باس هنوز زنده است! او مرگ مغزی شده ولی بدنش به صورت گیاهی زندگی میکند. لیکوئید هم یکی از PMC هایش، Raven Sword را فرستاده تا منطقه مقر Paradise Lost Army را که بدن بیگ باس را دارند، به کنترل خود دراورد.
در طرف دیگر، اوضاع رایدن کاملا مساعد نیست. هنوز به هوش نیامده و اگر خونش تصفیه نشود، به کما فرو رفته و دیگر به هوش نخواهد آمد. پس اسنیک تصمیم به رفتن به اروپا را میگیرد و نایومی و سانی پیش دکتر مدنار میروند.
در اروپای شرقی، نیروهای PMC منتظر آمدن فردی با مشخصات سالید اسنیک پیر هستند، ولی شخصی با این مشخصات پیدا نمیکنند، زیرا اسنیک در کمال ناباوری با چهرهای جوان وارد اروپا میشود! مریل که درآنجا حضور دارد از حضور اسنیک متعجب شده و دلیل چهره جوان او را میپرسد. راز او فقط در برداشتن ماسک Lo از بدنش بود که مانند OctoCamo میتوانست شکلهای مختلفی به خود بگیرد. درآنجا، مریل به او میگوید که آنها به همراه ارتش آمریکا به دنبال لیکوئید هستند و نیازی به اسنیک نیست. اسنیک به او هشدار میدهد که اگر ارتش قادر به متوقف کردن لیکوئید بود، در سالهای اخیر اینکار را انجام میداد، ولی مریل به حرف او گوش نمیدهد و او را پیر و از کار افتاده میخواند!
پس اسنیک به تنهایی به دنبال ردهایی از گروهک PLA میافتد و یکی از مامورهای آنان را پیدا میکند. در حین تعقیب و گریز، اسنیک متوجه فرد دیگری میشود که به دنبال آن دو است! نیروهای PMC، در شهر حکومت نظامی برقرار کرده و خیابانهای آن را خالی از هرگونه سکنهای کردهاند. فقط نیروهای خودشان در منطقه حضور دارند. این کار، تعقیب مامور را برای اسنیک سخت کرده و مدتی او را گم میکند، ولی دوباره رد او را که لباس خود را با لباس یک PMC عوض کرده بود، میگیرد و پایگاه PLA را پیدا میکند. در پایگاه، ابتدا اسنیک با نیروهای PLA درگیر میشود، ولی با حضور بیگ ماما (Big Mama)، سربازها کنار کشیده و عقب میروند.
بیگ ماما: اونو رها کنید. اون سالید اسنیکه. سرباز افسانهای (Legendery Soldier: یکی از القاب سالید اسنیک).
اسنیک: من برای جسد بیگ باس اینجام. لیکوئید به DNA بیگ باس نیاز داره تا بتونه روی SOP کنترل بدست بیاره، و اگه بتونه این کار رو انجام بده، روی تمام تسلیحات شامل Gekko ها و سلاحهای بدون سرنشین تسلط پیدا میکنه. یه چیز دیگه هم میخوام، تو میدونی میهن پرستان از کجا اومدن؟ تا جایی که من اطلاع دارم، اونا 5 هوش مصنوعیاند. آخر از همه، تو واقعا کی هستی؟
بیگ ماما: بیگ باس یه سرباز عالی بود، از هر لحاظ کامل، سربازی که تا بحال دیده نشده بود. دولت آمریکا فقط یک بیگ باس نمیخواست. اونا یه گروه حرفهای میخواستن که وقتی دیگه هیچ راهی باقی نمونده بتونن روش حساب کنن. درست مثل بیگ باس. این افکار و جاه طلبیها سرانجام منجر به پروژه “پسران دردسر” ( Les Infants Terribles) شد. کلون سازی از بیگ باس. اما اونا برای انجام این کار به یک “حامل” نیاز داشتن. یک زنی که بتونه ژنهای بیگ باس رو حمل کنه و پسراش، یا در واقع کلونهاش رو به دنیا بیاره. از 8 پسر، 6 تا مردند یا ناموفق به دنیا اومدن. اون دو قلوی باقی مونده سالم به دنیا اومدن و به تو و لیکوئید تبدیل شدن. درسته. من کسی ام که تو میتونی “مادر” خطاب کنی!
اسنیک بهت زده پرسید: میهن پرستان چی؟
بیگ ماما: بعد از اینکه Naked Snake(بیگ باس)، استادش “باس” رو کشت، آمریکا به اون مدال افتخار داد و لقب “بیگ باس” رو به اون داد. او همیشه عاشق استادش بود، و وقتی فهمید باس توی این ماجرا هیچ تقصیری نداشته و همه اینها برای پوشاندن گندکاریهای دولت بوده، تصمیم میگیره دیگه برای دولت کار نکنه. اون از CIA جدا میشه و با زیرو، پارا-مِدیک(Para-Medic)، سیگینت ( Sigint )، آسلات و من یک گروه تشکیل میده. ولی زیرو به هیچ هنوان پیرو اهداف باس نبود و مقاصد خود را داشت. این موجب خشم بیگ باس و جدا شدن از گروه شد. من هم بدنبالش از گروه جدا شدم. بیگ باس برای خودش “ارتش بدون مرز” (Militaires Sans Frontières) و سپس Outer Heaven رو تشکیل داد. زیرو و گروهش هم پایه های میهن پرستان رو ریختن.
یه چیز دیگه هم باید بدونی. بیگ باس کاملا مرگ مغزی نشده. این نانوماشینهان که ذهن اونو “خاموش” نگه داشتن. اون حالا حالا زندس، پس به هیچ عنوان نباید بزاریم لیکوئید به اون دست پیدا کنه!
در بین مکالمه اسنیک و بیگ ماما، فرد ناشناسی که در تعقیب اسنیک بود، به صورت مخفیانه وارد مقر شده و جاسوسی آن دو را میکند. ولی با لو رفتن موقعیتش، هویت واقعی او معلوم میشود. او یک آدم نیست، بلکه چند گکوی کوچک (Dwarf Gekko) بودند که از طرف لیکوئید فرستاده شده و در یک لباس مخفی شده بودند! حالا که محل پایگاه PLA مشخص شده، آنها مجبورند که آنجارا ترک کنند. بدن بیگ باس درون یک ون سیاه قرار دارد و اسنیک و بیگ ماما و بقیه گروه با موتور سیکلتها ون را اسکورت میکنند. قبل از اینک شروع به حرکت کنند، بیگ ماما به اسنیک توضیح میدهد که اعضای PLA در ابتدا بچههای یتیم یا فقیرانی بودند که برای کسب درآمد آماده ملحق شدن به PMC ها بودند، اما بیگ ماما آنها را پیدا میکند و به آنها سرو سامان میدهد. او یک چیز دیگر هم هنگام حرکت به اسنیک میگوید: “منو ایوا (Eva) صدا کن!”
با شروع حرکت، سر و کله PMC ها نیز پیدا میشود، ولی آنها تنها نیستند. یکی از B&B ها، Raging Raven و گروهان بدون سرنشینش آنها را پشتیبانی میکند. حالا کار PLA بسیار سخت شده است. ون حامل بیگ باس و اسنیک به همراه “ایوا” به ناچار از بقیه گروه جدا شده و راه دیگری در پیش میگیرند و بیگ ماما محل قرار آنها را رودخانه Volta تعیین میکند. در راه Raging Raven یک موشک به ون پرتاب میکند و موتور ایوا و ون به داخل یک ساختمان پرتاب میشود. اسنیک آسیبی نمیبیند، ولی میلهای آهنی به شکم ایوا فرو رفته و راننده ون هم کشته میشود. ایوا توضیح میدهد که ون همراه آنها فیک بوده و ون اصلی همراه با بقیه گروه به سمت رود Volta در حال حرکتند. Raging Raven هم فریب خورده و به دنبال ون فیک آمده و حالا هم در بام ساختمان منتظر آنهاست. اسنیک به ایوا اسلحه میدهد و خود به سراغ Raging Raven میرود. نبرد با او بسیار سخت است، او از یک نارنجک انداز استفاده میکند و علاوه بر خودش، گروهانش نیز او را پشتیبانی میکنند،ولی بالاخره اسنیک او را شکست میدهد. در همین حال دربین به او زنگ زده و درباره پیشینه Raging Raven به او توضیح میدهد. Raven در اندونزی به دنیا آمده بود، کشوری که سالهای سال جنگهای مذهبی و قبیلهای را به خود دیده است که هنوز هم ادامه دارند. دشمن تمام کودکان روستای Raven را زندانی میکردند و هر روز آنها را کتک میزدند. کودکان بیچاره هر روز به یکدیگر امید آزادیشان را میدادند تا اینکه یک روز، به دلیل نامعلومی سربازان کودکان را در جنگل رها کرده تا بدست حیوانات و پرندگان وحشی خورده شوند. تمام کودکان که دیگر توانی برای نجات خود نداشتند، بدست کلاغهای سیاه (Ravens) خورده شدند ولی خودRaging Raven توانست فرار کند و در شب، هنگامی که تمام سربازان خواب بودند، به روستا بازگشت و با خشمی (Rage) که او را غیر قابل کنترل کرده بود گلوی یک به یک آنها را در خواب برید.
دربین نارنجک انداز را به عنوان یک پاداش برای اسنیک قابل استفاده میکند و سپس تماس خودرا قطع کرد. پس از کشتن Raven، اسنیک ایوا را حمل کرده و به رود Volta میبرد. در آنجا در کمال ناباوری، لیکوئید و ومپ را میبینند که بدن بیگ باس را برداشته و درحال ترک کردن آنجا هستند. نایومی نیز همراه آنهاست و به نظر میرسد به اسنیک خیانت کرده! لیکوئید توضیح میدهد که حالا DNA بیگ باس را بدست آورده و با استفاده از GW که یکی از هستههای میهن پرستان است، قابلیت کنترل SOP را بدست آورده. اما تا جایی که اسنیک میدانست، خودش به همراه رایدن در وقایع Big Shell،GW را نابود کرده بود. لیکوئید در جواب میگوید که ویروس آنها GW را نابود نکرده بود، بلکه فقط آنرا به قسمت های کوچکتری تبدیل کرد. اوهم فرصت را غنیمت دیده و دوباره GW را بازسازی میکند، ولی نه به عنوان یکی از هسته های میهن پرستان، بلکه فقط در اختیار Outer Heavan) PMC اختصاصی لیکوئید)
ولی او نقشههای دیگری هم در سر دارد. با استفاده از SOP و GW، او حالا از مکان JD، هسته اصلی میهن پرستان، در مدار زمین آگاه شده و با استفاده از یک بمب اتمی، نابودی آن و به دنبالش، نابودی تمام هستههای میهن پرستان را در سر دارد. اسنیک که نمیتواند به لیکوئید اجازه ترک آنجا را بدهد، با او درگیر شده و سعی میکند با استفاده از فنون CQC او را شکست دهد ولی شکست میخورد و لیکوئید چاقوی خود اسنیک را در دستش فرو میکند. لیکوئید، ومپ، نایومی و گروهان FROGS سوار قایق شده و شروع به خارج شدن از ناحیه میکنند، که در اتفاق غیر منتظرهای سروکله ارتش آمریکا به همراه Rat Patrol در رود خانه ولتا پیدا شده و به همراه چند هلیکوپتر و قایق لیکوئید و افرادش را محاصره میکنند. مریل در بلندگو فرمان تسلیم را فریاد میزند، ولی اسنیک حس میکند یکجای کار میلنگد.
مریل چندبار به لیکوئید هشدار میدهد ولی لیکوئید فقط میخندد، تا اینکه بالاخره کاسه صبر مریل لبریز شده و فرمان آتش را صادر میکند، ولی هیچ اسلحهای شلیک نمیکند! با استفاده از SOP، لیکوئید اسلحه تمام آنها را از کار انداخته و آنها را بی دفاع میکند. علاوه بر اسلحه ها، هلیکوپترها هم از کار افتاده و بر سر آمریکاییها سقوط میکند. در آخر، مانند خاورمیانه و آمریکای جنوبی، سربازان دیوانه شده و از درد به خود میپیچند. تنها کسی که از جناح آمریکا (به جز ایوا و اسنیک که سرنگ را به خود تزریق میکنند) که آسیب ندیده، جانی است! لیکوئید و گروهانش بخش عمده سربازان آمریکایی را از بین میبرند و با قایقش، به قایق حامل Rat Patrol و ایوا و اسنیک شلیک میکند. ومپ هم جسد بیگ باس را به درون قایق میاندازد. قایق در حال سوختن است ولی ایوا دیوانه وار سعی در نجات بدن بیگ باس را دارد. اسنیک برای منصرف کردن او به دنبالش میرود ولی قایق منفجر شده و صورت اسنیک به سختی میسوزد. لیکوئید هم که دشمنانش را قلع و قمع کرده محل حادثه را با موفقیت ترک میکند. در این بین، اتاکان متال گیر کوچکش Mk.II را مخفیانه به قایق لیکوئید هدایت میکند. جانی هم که آسیبی ندیده، مریل را از آب بیرون میاورد ولی مریل نفس نمیکشد. جانی هم به ناچار نقاب خود را برداشته و صورتش آشکار میشود تا به مریل نفس مصنوعی بدهد. اد و جاناتان هم که تیر خوردهاند و به سختی زخمی شدهاند، خود را به زحمت از آب بیرون میکشند. در این گیر و دار، ایوا هم در دستان پسرش جان میدهد.
ACT 4 – Twin Sun
بعد از شکست عملیات، “دربین” اعضای گروه را پیدا میکند و به مقرهایشان میرساند. حالا، رایدن هم به هوش آمده و درمان شده ولی هنوز در شرایطی نیست که بتواند بجنگد. در نومد، اسنیک، اتاکان، رایدن و سانی، غمگین از شکستشان در حال بررسی ویدئویی هستند که Mk.II از قایق لیکوئید برایشان فرستاده بود. در این ویدئو، همکاری نایومی با لیکوئید ثابت میشود و نیز ومپ به تحت کنترل درآمدن مکانی نیز اشاره میکند. آنها برای نابودی JD به یک بمب اتم نیاز دارند، ولی تمامی کلاهکها تحت کنترل میهن پرستان هستند. ولی هنوز یک اسلحه وجود دارد که قبل از به وجود آمدن SOP ساخته شده بود. در یک جزیره فراموش شده و متروکه در آلاسکا… جزیره Shadow Moses (محل وقایع MGS)!
آنها قصد داشتند که از Metal Gear REX استفاده کنند. اسلحه ریلی که برروی آن نصب شده بود، قابلیت شلیک کلاهکهای هستهای را داشت. گروه تازه فهمید که منظور ومپ از تحت کنترل درآمدن جایی، همان Shadow Mosws بوده است. حالا همه چیز تمام شده به نظر میرسد. لیکوئید در یک قدمی نابودی میهن پرستان است، و با نابودی آن، سیستم دولتی و نظامی آمریکا نیز فرو میریزد. بعد از آن، تنها قدرت نظامی که باقی میماند، PMC های لیکوئید هستند. اسنیک قصد دارد تا به Shadow Moses برود، رایدن هم میخواهد با او باشد. اما اسنیک او را از انجام این کار منع میکند. اسنیک بانداژ صورت زخمیاش را در میآورد و بخش سوخته را به رایدن نشان میدهد و میگوید: رایدن، تو هنوز آمادگی جنگیدن رو نداری. به علاوه تو یک خانواده هم داری. تو میتونی مثل یک صاعقه تو تاریکی بدرخشی. من فقط تا سه ماه دیگه زندهام!
رایدن: نه.من همیشه تنها بودم. الان هم خانوادهای ندارم.هیچ وقت هم تجربه داشتن یک پدر و مادر و یک دوست رو نداشتم.منو تنها رها نکن!
اسنیک: این مبارزه من و سرنوشت منه.
و سپس رایدن را ترک میکند. در راه، اسنیک که سوار هلیکوپتر بود، خواب 9 سال پیش در Shadow Moses را میبیند، هنگامی که جزیره در دست سربازان Genome بود و متروک نشده بود. حالا جزیره خالی از سکنه شده و فعلا گکوهای شرکت خصوصی WereWolf از آنجا مراقبت میکردند.در راه، متوجه میشود که جزیره و متعلقاتش دست نخورده باقی مانده و حتی خون بر روی در و دیوار پاک نشدهاند.دوربینهای قدیمی، کامپیوترها و حتی برق جزیره هنوز وجود دارد. بعد از عبور از Helipad، اسنیک دوباره به انبار کلاهکها برمیگردد و از آنجا، با آسانسور،به اتاق قدیمی اتاکان برگشته و درب انبار را به سمت بیرون را باز میکند. در راهروها، خون سربازانی که بدست Gray Fox کشته شده بودند و کمدی که اتاکان در آن مخفی شده بود هنوز در جای خود بودند و برای اسنیک حکم یادآوری خاطرات 9 سال پیش بود، هنگامی که برادرش لیکوئید هم کشته شد. در انبار، یک گکو نیز اسنیک را تعقیب کرد که زرهاش موشک Rpg ـها را باز میگرداند. ولی قبل از اینکه اتاکان با Mk.II درب را باز کند، اسنیک کار گکو را ساخت. بعد از عبور از انبار، اسنیک به SnowField رسید، محلی که در آن اسنایپر وولف را کشته بود. حالا، سومین B&B، Crying Wolf به همراه گروهانی از FROGS انتظار اسنیک را میکشیدند. Wolf در یک ربات گرگ مانند به سر میبرد که قدرت و سرعت فوق العادهای داشت و همچنین از یک اسلحه ریلی کوچک نیز بهره مند بود. Frogs هم او را پشتیبانی میکردند. علاوه بر اینها، هوا نیز به شدت برفی بود و شناسایی Crying Wolf را به شدت برای او سخت میساخت. پس از یک نبرد تک-تیراندازی سخت، اسنیک موفق به شکست دادن Crying Wolf شد. دوباره “دربین” زنگ میزند و درباره زندگی Crying Wolf توضیح میدهد.
زن جوانی که به وولف تبدیل شد، یک دختر آفریقایی بود که همانطور معلوم است محل جنگهای داخلی برسر الماس یا برده بود. از تمام خانواده او، فقط برادر نوزادش باقی مانده بود و او به هرقیمتی میخواست جان برادرش را نجات دهد. یکروز، نیروهای دشمن در حال عبور از روستایی بودند که اتفاقا Wolf و برادرش در آنجا اقامت گزیده بودند. وولف مجبور میشود که به یک کلبه کوچک پناه ببرد تا دیده نشود، که ناگهان بردارش شروع به گریه کردن میکند. وولف هم به ناچار دستش را محکم جلوی دهان برادرش میگذارد تا سربازان از آنجا بگذرند. بعد از عبور سربازان وولف دستش را از دهان پسر کوچک برمیدارد و علاوه بر اینکه متوجه میشود که برادرش دیگر گریه نمیکند، میفهمد که دیگر نفس هم نمیکشد. بعد از آن واقعه، وولف همیشه یک گرگ را در کنارش میدید. او گرگ را برای مرگ برادرش مقصر میدانست. بعد از اینکه دولت وولف را پیدا کرد، وولف به یک پناهگاه مخصوص کودکان منتقل شد. درآنجا او هر شب کودکانی را میدید که گریه میکردند و جیغ میزدند. این برای وولف قابل تحمل نبود. یک شب او دید که همان گرگ تمام کودکان کمپ را کشت، یک به یک. البته هیچوقت گرگی در ابتدا نبود و خود وولف کودکان را کشته بود، با این حال او یک گرگ را مسئول همه این بلایا میدانست.
مانند Raging Raven، “دربین” اینبار هم اسلحه ریلی وولف را به اسنیک هدیه میدهد.
بعد از نبرد بین اسنیک و وولف، اسنیک موفق به رسیدن به متال گیر رکس میشود که در همان جای قبلیش باقی مانده است، فقط اسلحه ریلیش از جایش کنده شده! همزمان با ورود اسنیک، ومپ و نایومی هم وارد آنجا میشوند. ومپ هم فرصت را مناسب دیده که “سالید اسنیک” افسانهای را از بین ببرد. او نسبت به اسنیک از قدرتهای فرا انسانی برخوردار است و میتواند صدمههای خود را بهبود ببخشد، ولی اسنیک هم با اینکه پیر و ضعیف شده، هنوز هم استاد بلامنازع هنرهای رزمی است! او با استفاده از CQC یک سرنگ که حاوی مواد خنثی کننده نانوماشینهاست، ومپ را مثل خودش فانی میکند. ولی یک اتفاق همه چیز را بهم میریزد، آمدن گکوهای نابود شونده که خود را برای نابودی ساختمان منفجر میکنند. حالا اسنیک دو وظیفه دارد، هم باید از نابودی ساختمان جلوگیری کند و هم باید ومپ را به قتل برساند، ولی او در انجام این دوکار تنها نیست. عمل تصفیه خون رایدن به اتمام رسیده و رایدن خود را به سرعت به جزیره میرساند و به کمک اسنیک میآید. رایدن، برای پایان دادن به کینه خود نبرد با ومپ را انتخاب میکند و اسنیک هم به سراغ گکوها میرود. ومپ دشمن سرسختی است. هردو طرف به یکدیگر صدمه و زخم های بسیاری رساندهاند، ولی حالا ومپ فانی است و رایدن بالاخره اورا از بالای متال گیر رکس به پایین پرتاب میکند. نایومی هم در صحنه حضور یافته و توضیح میدهد که حالا ومپ میتواند بمیرد. همچنین توضیح میدهد که خود او هم از نانوماشینهایی مانند ومپ بهره میبرد. او به بیماری سرطان مبتلاست و تنها دلیل زنده ماندن او نانوماشینهایی هستند که از رشد تومور جلوگیری کردهاند. او سرنگ را به خودش هم تزریق میکند و در کنار ومپ جان میسپارد.
حالا اسنیک سوار متال گیر رکس شده و رایدن هم به دنبال او از پشت سر میآید. گکوهای نابودشونده در حال منفجر شدناند و کل ساختمان درحال فرو ریختن است. اسنیک با متال گیر به سرعت از ساختمان خارج میشود ولی رایدن در لحظه آخر یک دستش در زیر آوار گیر کرده و مانع خروجش میشود. درهمان حال که رایدن در تلاش برای خارج شدن بود، لیکوئید با یک متال گیر ری از آب بیرون آمده و اسنیک و رکس را به چالش میکشد، ولی “ری” ابداً حریف “رکس” نیست. اسنیک با رکس، ری را نابود میکند ولی بشدت زخمی میشود. لیکوئید هم فرار کرده و وارد کشتی اش،Outer Haven که بازسازی Metal Gear Arsenal است میشود. اسنیک که دیگر نای حرکت ندارد به زمین افتاده و Outer Haven به قصد کشتن اسنیک به سمت بندر شروع به حرکت میکند تا نزدیکی اسنیک پیش میرود ولی رایدن که دست خود را برای نجات اسنیک قطع کرده بود خود را جلوی کشتی انداخته و با قدرت بدن سایبرگیاش کشتی را تا مدتی متوقف میکند،ولی هر چقدر هم قوی باشد نمیتواند جلوی حرکت یک کشتی چندهزار تنی را بگیرد!
در اینجاست که میلینگ (Mei Ling) که در وقایع Shadow Moses مشاور اسنیک بود، حالا تبدیل به ناخدای کشتی USS Missouri شده و به Outer Haven حمله میکند. اتاکان هم همراه با هلیکوپتر رایدن و اسنیک را از منطقه خارج میکند.
ACT 5 – Old Sun
USS Missouri
اسنیک، اتاکان، Rat Patrol و تنی چند از ارتش آمریکا در یک جلسه توجیهی در کشتی میسوری که میلینگ آنها را در جریان میگذارد، هستند.
می لینگ: Outer Heaven سلاح ریلی رو در اختیار داره و این معنی رو میده که هر لحظه امکان داره Outer Heaven از آب بیرون بیاد. به لطف اینکه لیکوئید SOP رو دراختیار داره، تمام وسایل الکترونی مثل رادار از کار افتاده. برای شناسایی Outer Heaven ما باید فقط به چشمامون اعتماد کنیم! وقتی Outer Heaven از آب بیرون اومد، وقت حملس. ما با سلاحهای کشتی نمیتونیم Outer Heaven رو از کار بندازیم. چند نفر از ما باید بره و ویروسی که ما بهش میدیم رو داخل هسته GW بذاره.
مریل: شماها این همه اطلاعات و این ویروس رو از کجا اوردید؟
می لینگ با ناراحتی میگوید: نایومی رو یه دیسک این اطلاعات رو به ما داده بود.
برای رسیدن به هسته GW، باید از یه راهرویی بگذرید که با موج مایکروویوی بسیار شدید و داغ پوشونده شده.فردی که داخلش میره، نباید انتظار زیادی برای زنده موندن داشته باشه!
اسنیک: گذشتن از لشگر گکوها و FROG ها، بعدش درگیر شدن با یک B&B، آخر هم سرخ شدن با اشعه مایکروویو! به نظر میرسه این کار مخصوص خودم باشه!
در عرشه، آنها “دربین” را میبینند که همراه با میمونش بالای یک جت نشستهاند. او به اسنیک میگوید که ID تمام اسلحههای نیروهای آمریکایی در کشتی را باز کرده. حالا در تمام جهان تنها اسلحههایی که شلیک میکند اسلحههای آمریکایی و PMC های Outer Heaven هستند.
حالا که هردو طرف آماده هستند، نبرد آغاز میشود. Outer Haven به روی آب آمده و برای شلیک کلاهک درپوش رویش را باز میکند. هردو کشتی به روی یکدیگر آتش گشوده و نیروهاشان را وارد کشتی یکدیگر میکند. اسنیک،مریل و جانی بر روی یک سکوی پرتاب کوچک آماده پرتاب به عرشه Outer Haven هستند ولی جانی به دریا میافتد و پای مریل هم هنگام فرود میشکند. پس اسنیک باید به تنهایی ماموریت را انجام دهد. بعد از عبور از عرشه Outer Haven، اسنیک به اتاق کامپیوتر کشتی میرسد. درآنجا مریل را بیهوش میبیند که بر زمین افتاده و زخمی شده که ناگهان FROG ها آن دو را محاصره کرده و اسنیک پس از نبردی سخت آنها را از پای در میآورد. در اینجاست که Screaming Mantis رئیس B&B هایی که حالا وجود ندارند وارد اتاق کامپیوتر شده و به نبرد با اسنیک میپردازد. او بسیار قدرتمند است، میتواند اجساد مردهها را وادار به جنگیدن با اسنیک کند وحتی ذهن مریل را در کنترل بگیرد. خودش هم با چاقوی خود به اسنیک حمله میکند. اسنیک ابتدا یکی از ابزار کنترل ذهن او را از دست Mantis خارج ساخته و سپس با استفاده از آن بدن خود Mantis را کنترل کرده و آنقدر بدن اورا به دیوار میکوبد تا او از پای در میآید.
طبق معمول، “دربین” به او زنگ زده و ماجرا یکی دیگر از کودکانی که سختی های جنگ آنها را به دیوانههایی غیرقابل کنترل ساخته، به اسنیک میگوید:
مانتیس در آمریکای جنوبی به دنیا آمد. هنگامی که کودک بود از خانوادهاش جدا شد و به ناچار به اتاقکی که زیر اتاق شکنجه بود رفت و درآنجا پنهان شد. او جرئت نداشت که از آنجا بیرون بیاید،پس در همانجا ساکن شد. در اتاق بالایی، هر روز روستاییها و مخالفان را شکنجه میدادند و مانتیس مجبور بود روز و شب به جیغ آنان گوش دهد. آن اتاقک زیرین در واقع محلی برای انداختن اجساد بود. هرروز از آب کثیفی که از سقف میچکید و منبعش نامعلوم بود مینوشید. سرانجام این بدبختی او را به جنون کشاند. او آخـوندکی را تصور میکرد که به او دستور میدهد و راه روش زندگی را یاد میآموزد. او برای رفع گرسنگی از اجساد انسانها (فقط مذکرها: آخـوندکهای ماده پس از بارداری شوهرانشان را میکشند و میخورند) تغذیه میکرد و دیگر هیچگاه این عادتش را ترک نکرد.
در همین حال مریل نیز به هوش آمده و به همراه اسنیک به سمت بیرون از اتاق میروند ولی هنوز خارج نشدند که یک گروهان دیگر FROG نیز به آنها حمله میکند. مریل برای اینکه اسنیک بتواند به راهروی GW برسد در اتاق کامپیوتر مانده تا بتواند برای اسنیک مدتی وقت بخرد. اسنیک هم به سرعت به سمت در راهرو میدود. هنگام نزدیک شدن به در، حال اسنیک به طور ناگهانی بد میشود و به زمین میافتد. FROGها هم این صحنه را دیده و با چاقوهایشان به سمت اسنیک میروند که رایدن که هردو دستش در Shadow Moses قطع شده بود ظاهر شده و با شمشیری در دهان به دفاع از اسنیک میپردازد.
رایدن به او میگوید که او میخواهد به سمت هسته برود زیرا او بدنش ماشینی است و شانس بیشتری نسبت به اسنیک در برابر اشعههای مایکروویو دارد. اسنیک هم در جواب میگوید که شاید بدن رایدن ماشینی باشد ولی قلبش هنوز انسانی است. رایدن هم قبول کرده و از اسنیک در برابر FROG ها پشتیبانی میدهد. در همان حال، مریل در اتاق کامپیوتر در حال دفاع کردن از آن است که مهماتش رو به اتمام میرود. اینبار نوبت جانی است که مریل را غافلگیر کند. او با تک تیر اندازش از پشت نیروهای FROG به آنها حمله کرده و برای مدت کوتاهی حمله آنها را دفع میکند. همچنین مهماتی که از “دربین” گرفته بود را به مریل میدهد. او توضیح میدهد که همیشه از تزریقات وحشت داشته، بنابراین هیچگاه نانوماشینی داخل بدنش نشده بود! این دلیل سالم ماندن او در برابر حملات نانوماشینی و مورد کنترل قرار نگرفتنش بوده است!
در طرف دیگر، اسنیک باید از راهروی مایکروویو بگذرد در حالی که او حتی توان راه رفتن را ندارد. او به سختی از جایش بلند شده و به سمت هسته GW به راه میافتد. در حالی که اسنیک از راهرو عبور میکند، کشتی میسوری به شدت صدمه دیده است.
نیروهای ارتش آمریکا در حال شکست خوردن اند و متال گیر ها و گکو ها و FROG ها کشتی را تقریبا به تسخیر خود درآوردهاند. رایدن به سختی در حال مبارزه است ولی بدون دستانش به هیچ جایی نمیرسد. مریل و جانی هم تیر خورده و در آغوش یکدیگر متظرند که FROG ها آنها را بکشند. همگی منتظر اسنیک اند تا خودرا به GW رسانده و آنرا نابود کند. اسنیک نمیتواند آنها را نا امید کند. نمیتواند به خود این اجازه را بدهد. او به سختی تلاش میکند که از راهرو عبور کند، بارها زمین میخورد و سینه خیز بقیه مسیر را طی میکند و حتی لباس OctoCamoاو هم از بین میرود. بالاخره خود را از راهرو عبور میدهد اما بشدت صدمه دیده و دیگر نمیتواند تکان بخورد. اتاکان که در “میسوری” است، با کنترل Mk.III به آپلود کردن ویروس به داخل هسته میپردازد که سروکله گکوهای کوچک پیدا میشود. آنها به سختی تلاش میکنند تا از آپلود ویروس جلوگیری کنند ولی در لحظات آخر ویروس آپلود شده و جریان نبرد به سود آمریکاییها تغییر میکند. متال گیرها از کار میافتند، گکوها خاموش میشوند و FROG ها به داخل یک جنون فرو میروند.پس از آپلود ویروس، یک ویدئو از نایومی به نمایش در میآید. او در ویدئو توضیح میدهد که ویروسی که آنها از آن استفاده کردند، FOXALIVE نام داشته و نسخه کامل شده ویروس Ema Emmerich، خواهر اتاکان (Hal Emmerich) بوده که توسط نایومی و سانی ارتقاء یافته است. این ویروس علاوه بر نابودی GW، تمام هستههای میهن پرستان را نیز نابود کرده است. حالا دیگر میهن پرستانی وجود ندارند که بر آمریکا کنترل کنند. نمیتوان این واقعه را خوب یا بد نامید. حالا نه میهن پرستان وجود دارند و نه PMCهای رقیب آن. تمام اطلاعات میهن پرستان حالا در دستان دولت آمریکا است تا شاید آنها بتوانند از آن استفاده درستی بکنند. آنطور که به نظر میرسد، همه چیز تقریبا به خوبی و خوشی تمام شده، ولی واقعا همینطور است؟
اسنیک در بلندترین نقطه Outer Haven به هوش میآید. لیکوئید هم درکنارش ایستاده است. ابتدا چند سرنگ حاوی نانوماشین که دردها را برای مدتی آرام میساخت، به طور کامل به اسنیک تزریق میکند. وقتی هوش و حواس اسنیک سر جایش میآید،از لیکوئید دلیل این کار را میپرسد. لیکوئید در جواب میگوید که اسنیک و تیمش دقیقا موافق با میل خودش عمل کردهاند. نابودی میهن پرستان و SOP، مگر غیر از چیزی بود که او در سر میپروراند؟
ولی هنوز یک چیز باقی مانده است، شاید نبرد خاتمه یافته بود، میهن پرستان نابود شده و مردم از زیر سلطه آنان بیرون آمده بودند، ولی هنوز دشمنی این دو برادر خاتمه نیافته بود. لیکوئید چند تزریق دیگر به اسنیک میکند و هنگامی که اسنیک کاملا سرحال میآید، راز خودرا برملا میکند، او دیگر دست لیکوئید را بر بدن خود ندارد! فردی که در این 6 سال ادعا میکرد لیکوئید است، در واقع آسلات بوده! او بعد از گریختن از دست اسنیک در وقایع Big Shell) MGS 2) دست لیکوئید را با یک دست مکانیکی تعویض کرده تا خود را از کنترل لیکوئید در آورد! او ادعا میکرد لیکوئید است تا بتواند کنترل PMC ها را بدست بگیرد. حالا، آسلات اسنیک را به نبرد پایانیاش فرا میخواند…
آسلات بسیار ماهر است، او فنون CQC را به خوبی اجرا میکند و سابقه درگیر شدن با خود بیگ باس را هم دارد، پس با CQC غریبه نیست. از طرفی میلر که خود CQC را از بیگ باس یاد گرفته بود، معلم اسنیک بوده است. هر دو طرف مقاومت میکنند و زخم های بسیاری به یکدیگر میزنند، ولی در آخر اسنیکی که بیگ باس را هم از پای در آورده بود، آسلات را شکست میدهد. آسلات در لحظات آخر عمرش به اسنیک میگوید که من همزاد لیکوئید بودم و تو هم همزاد پدرت… تو واقعا خوب هستی!
Epilouge – Naked Son
بعد از وقایع میهن پرستان، مریل و جانی متوجه میشوند که واقعا یکدیگر را دوست دارند و تصمیم به ازدواج میگیرند. بقیه Rat Patrol و کمپبل به همراه اتاکان، سانی، دربین و میلینگ هم در آنجا حضور دارند. اِد هم به عنوان کشیش آن دو را زن شوهر اعلام میکند.
“دربین” اتاکان را به گوشهای میکشاند تا چیزهایی را به او بگوید. حالا که SOP از بین رفته و دیگر اثرات الکل توسط آن خنثی نمیشود، دربین نوشابههایش را کنار گذاشته و به مشروبات روی میاورد! او توضیح میدهد که تمام “دربین”ها در واقع ماموران میهن پرستان بودهاند، به همین دلیل قادر به هک کردن SOP بودند. Rat Pt. Team هم در وقع توسط میهن پرستان ماموریت گرفته بودند تا لیکوئید را متوقف کنند، در حالی که خود اعضای گروه از آن بی خبر بودند. حتی اسم گروه نیز برگرفته از اسم آنهاست ( Patr10t = Patriot).
او میگوید که هیچ احساسی نسبت به نابودی میهن پرستان ندارد. با نابودی آنها، اقتصاد جنگی از کار افتاده و “دربین”ها بیکار شدهاند. حتی حالا که دولت مرکزی وجود ندارد، جنگهای داخلی برای گرفتن حکومت آمریکا شکل خواهد گرفت که در راس آنها UN خودنمایی میکند.
بعد از اتمام صحبت های دربین، سانی از اتاکان میپرسد که اسنیک کجاست و چرا در جشن شرکت نکرده است؟ اتاکان در جواب با اشک میگوید : اسنیک زندگی سختی داشت. هیچوقت آرام نبود. حالا هم مریض شده و به سفر رفته تا حالش بهتر شود.
اسنیک، در قبرستان ملی آرلینگتون، درجایی که پدرش بیگ باس و استادش باس آرمیدهاند ایستاده است. ویروس Fox Die درون بدنش در حال جهش یافتن است و اون باید هرچه سریعتر جلوی رشد ویروس را بگیرد. خودش نمیداند آیا واقعا قادر به انجام این کار است یا نه؟ سیگارش را تمام کرده و به کناری میاندازد. عرق کرده و نفس نفس میزند. یک تیر در گلنگدن اسلحه کمریاش میگذارد و آنرا در دهان خود قرار میدهد. صدای شلیک تیری شنیده میشود.
در بیمارستانی که رایدن بستری شده بود، روزمری و یک پسربچه وارد میشوند. حالا بدن سایبرگی رایدن با اعضای انسانی جایگزین شده است. در سالهای قبل، وقتی رایدن به نجات سانی رفته بود، توسط میهن پرستان دستگیر شده و مورد آزمایشات سایبرگی قرار گرفته بود. ولی دیگر از آن بدن سایبرگی خبری نیست و به جایش یک بدن کاملا انسانی قرار دارد.
روزمری میگوید که ازدواجش با کمپبل فقط یک پوشش بوده تا روزمری را از دست میهن پرستان در امان نگه دارد. این هم پسر خود رایدن است، نه کمپبل. ابتدا رایدن قبول نمیکند ولی میداند که این بار روزمری دروغ نمیگوید. او به آنها قول میدهد که هیچوقت خانواده اش را ترک نکند.
در لحظات آخر،اسنیک اسلحه را کنار کشیده بود. او نتوانست به خودش شلیک کند و درمانده مانده بود که باید چکار انجام دهد که ناگهان صدایی از پشت میگوید: “خوبه.هنوز زوده که بری… خیلی وقت بود همدیگرو ندیده بودیم، اسنیک!”
اسنیک وحشت زده برمیگردد و کسی را میبیند که 15 سال پیش اورا کشته بود، با دستانش خودش، پدر سالید، لیکوئید و سالیدوس، کسی که اورا “بیگ باس” ( Big Boss) صدا میزدند!
اسنیک به سرعت اسلحهاش را بارگذاری میکند که به سمت پدرش شلیک کند، ولی بیگ باس که خود از سازندگان CQC بود، به سرعت اسنیک را خلع سلاح کرده و به او میگوید : من برای جنگ اینجا نیامدهام.
اسنیک: این امکان نداره! من خودم، تو زنزگیبار سوزوندمت! تو باید مرده باشی!
بیگباس: صبر کن پسرم، به اونجا هم میرسیم. وقتی تو منو سوزوندی، من کاملا نمردم. نانوماشینهای بدنم اونو زنده نگه داشتن تا شاید از بدنم استفادههای دیگهای هم بشه، ولی وقتی ایوا و رایدن بدنمو پیدا کردن، نمیتونستن بیکار یکجا بشینن و زندگی گیاهی منو تماشا کنن، اونا با اجزای بدن سالیدوس و لیکوئید، بدنمو ترمیم کردن و به واسطه نانو ماشینها، حالا من تمام خاطرات و مهارتهامو بدست اوردم (نویسنده: بیگ باس تا وقتی Gw نابود نمیشد، نمیتوانست از زندگی گیاهی خارج و به صورت کامل زنده شود). بدنی که اون شب تو رود Volta توسط لیکوئید سوزونده شد، بدن من نبود. هیچکس دقت نکرد که برخلاف چشم راستم که کوره، چشم چپ اون جسد چشم بند داشت. اون جسد متعلق به سالیدوس بود که برخلاف تو و لیکوئید، یک کلون کامل و کاملا مشابه من بود. نایومی هم از این جریان باخبر بود. آسلات با استفاده از ژنهای لیکوئید، خودش رو به عنوان لیکوئید اسنیک جا زده بود و کنترل تمام PMC هایی رو که لیکوئید به وجود اورده بود رو بدست اورد. از اونجایی که خودش هم قبلا عضو گروه قبلی میهن پرستان بود،با سیستم SOP کاملا آشنایی داشت. من تونستم با استفاده از GWـی که آسلات ترمیم کرده بود، محل منبع تمام این قضایا که از 50 سال پیش شروع شده بود رو پیدا کنم، سرهنگ “دیوید اه” یا همون زیرو (Zero). بعد از اینکه زیرو میهن پرستان اولیه را تشکیل داد، دید که این گروهک نمیتونه سالها پایدار باشه و اونها هر لحظه ممکنه ترور بشن. پس به فکر ساخت یه چیز جدید افتاد، چیزی که به ذهن کسی نرسه و دسترسی به اون پیدا نکنه. اون 5 هوش مصنوعی رو ( TJ،AL،TR،GW و JD ) به وجود اورد و در راس میهن پرستان گذاشت. حالا، وقتشه که به این ماجرا خاتمه بدیم.
در این هنگام، بیگ باس زیرو را که حالا بسیار پیر و فرتوت شده را بر روی ویلچر آورده و به اسنیک نشان میدهد.
بیگ باس: من بودم که زیرو رو از هیچی به بزرگترین مرد آمریکا رسوندم، حالا وقشته از اوج به صفر (Zero) برسونمش.
و منبع هوای زیرو را قطع میکند و او را میکشد. با مردن زیرو، بیگ باس آخرین میهن پرست به حساب میآمد. او به اسنیک میگوید که دوران خودش هم به سرآمده.
بیگ باس: یک نکته رو باید بدونی. دلیل اصلی مرگ ایوا زخم روی شکم و دلیل مرگ آسلات هم ضربههای تو نبود. این FOXDIE بود که اونارو کشت. همین حالا هم ویروس داره از تو داره به من منتقل میشه. بیشتر از دقایقی کوتاه زنده نیستم.
اسنیک: اما چرا؟ چرا جون خودت رو به خاطر من که بزرگترین دشمن توام فدا کردی؟ هردو مون داریم میمیریم.
بیگباس: اون سرنگی که “دربین” بهت تزریق کرد، درواقع محتوی یک سریFox Die بود که حالا با ویروس قدیمیت ترکیب شدن و یک ویروس جدید رو به وجود اوردن. اگه یه مدت کوتاه دیگه زنده بمونی، ویروس ها دوباره جهش پیدا میکنن و دیگه تو لازم نیست خودت رو بکشی ولی در هر صورت، تو بازهم سه ماه فرصت داری. بعد از سه ماه، از پیری میمیری. تو زندگی بسیار سختی داشتی. از تجربه زندگی عادی مثل بقیه مردم همیشه محروم بودی و تمام عمرت رو مثل یک سرباز سپری کردی. تو این سه ماه باقی مونده، زندگی کن و نذار جنگ و جنگیدن سراغت بیاد.
ناگهان حال بیگ باس به شدت بد شده و به زمین میخورد و به سختی میگوید: از اثرات ویروس بدنته. بیشتر از چند دقیقه زنده نخواهم بود. منو سر قبر باس ببر.
اسنیک به بیگ باس کمک میکند تا بلند شود و او را به سمت قبر باس ببرد. در راه، بیگ باس به او میگوید: من، هیچوقت به عنوان یک پسر قبولت نداشتم، ولی همیشه به عنوان یک سرباز واقعی بهت احترام میگذاشتم. تو یک سرباز بودی، یک میهن پرست واقعی.
سر قبر باس، بیگ باس روی پاهایش بلند شده و سلام نظامی میدهد و خطاب به قبر میگوید: باس، از وقتی که تو بدست من به قتل رسیدی، خودم هم مردم. در تمام عمرت تلاش کردی که دنیا رو تغییر بدی، اونو به یه جای بهتر تبدیل کنی ولی همیشه برسر راهت موانعی وجود داشت و در آخر هم موفق نشدی، ولی حداقل در زنگیت برای اون دنیای ایده آل تلاش کردی که بهتر از رها کردن دنیا به حال خودشه! باس، تو دنیا فقط برای یک اسنیک جا هست… نه، دنیا بدون اسنیکها جای بهتریه. اسنیک ها چیزی جز درد و جنگ و بدبختی نیستن.
حال بیگ باس به قبر تکیه داده و به اسنیک میگوید: یک لطف در حقم بکن. بهتره آخرین سیگار عمرم رو بکشم.
بعد از اینکه اسنیک سیگار را در دهان بیگ باس میگذارد، کلماتی از دهان بیگ باس خارج میشوند: “این خوبه، مگه نه؟”و سیگار از دهانش میافتد.
اسنیک هم برروی زانو، به جسد بیگ باس خیره شده است…
کلام آخر
سیاست، سیاست، سیاست! بازیچه بودن دست گروههای سیاسی و “میهن پرستان” اینها ارکان اساسی سری متال گیر هستند. روایت این سری فقط اعتراضی است به بازیچه بودن سربازان، خیانتکار شدن آنها و سوءاستفاده از آنها برای رسیدن به اهداف خود! (سیاست مداران) و همچنین در مورد سلاحهای هستهای که شاید برای دفاع از خود باشند، اما “سفیر صلح” ثابت کرد که این موضوع هم آنچنان نمیتواند درست باشد. مثل اینکه کوجیما قصد دارد در نسخه پنجم این بازی از کودکان جنگ بگوید و باید منتظر پیامهای زیبا کوجیما که همگی از صلح واقعی دم میزنند، ماند.
امیدواریم این مقاله به درک بیشتر شما از داستان سری MGS کمک کرده باشد، مطمئناً این مقاله بیان کامل و جزئیات کامل تمامی نسخههای متال گیر سالید نیست، اما سعی شد تا خط اصلی داستان MGS از زمان شروع تا پایان زمان داستانی بازی روایت و به نکات اصلی هر نسخه از این سری اشاره شود، تا تمامی طرفداران فارسی زبان این سری، برای خوش آمد گویی به MGSV از لحاظ داستانی آماده باشند. گرچه بیان همچین داستان بزرگ و پیچیدهای بسیار کار دشواری است اما سعی شده تا حد امکان این مقاله خیلی کوتاه و مفید و به بهترین شکل ممکن در اختیار شما قرار بگیرد.