تاریخچه و داستان بازی ها

داستان و تاریخچه بازی سایلنت هیل 4

سایلنت هیل مسیر و هویت جدیدی را برای سبک Survival Horror تعریف کرده بود؛ اثرگذاری تدریجی بر حساس ترین عنصر بشر… ذهن! ذهن بازیکنان در طول بازی به شدت درگیر عواطف و عقایدی میشود که هر کدامشان را به چالش می کشد و این دقیقا همان جاییست که بازی از بُعد سرگرمی خارج میشود. به عبارت دیگر این یک نقطه مرزیست. اگر فرد بتواند خود را با شرایط دگرگون شده وفق دهد و تعریفی محکم از باورهایش داشته باشد، همانند بنده عاشق مجموعه میشود ولی اگر مخاطب نتواند این نقطه مرزی را تمیز دهد و آمادگی مناسبی نداشته باشد، با گفتن ” عجب بازی مضخرفی بود” از ادامه دادن بازی منصرف خواهد شد. پیش از ادامه مقاله پیشنهاد میکنیم اگر دوستدار تاریخچه و داستان بازی ها هستید این قسمت در بازی سنتر را مشاهده کنید.

برای تماشای داستان بازی در یوتوب کلیک کنید

این مجموعه توانست در عرض 5 سال به محبوبیت بالایی دست یابد. اگر پیش زمینه و بستر فلسفی سایلنت هیل را بررسی کنیم به نظریه های بی پایان و عجیبی پی میبریم. مسلما این مجموعه از عواملی خارجی و مهمی الهام گرفته بود؛ عواملی که امروزه جهان پیرامون ما را تحت تاثیر قرار داده اند. این عوامل شامل سیاست ها، فرقه ها، آسیب های اجتماعی و… می باشند. با این حساب ابتدا بایست موارد مرتبط در هر کدام از زمینه های مذکور را استخراج کرد و بعد از ترکیب آنها سری سایلنت هیل را در آن بستر متولد شده تحلیل کرد. متاسفانه به علت وجود برخی از محدودیت ها نمی توانم موضوع را بیشتر از این بسط داد. امیدوارم متوجه منظورم شده باشید! در سال 2004 میلادی بلاخره نسخه چهارم مجموعه عرضه گشت. گویا ساخت بازی بلافاصله بعد از نسخه دوم شروع شده بود و در کنار SH3 مراحل تولید خود را سپری میکرد. این عنوان برای Xbox ، PS2 و PC عرضه شد. گیم پلی بازی دچار تغییراتی شده بود. گویا این نسخه تاکید بیشتری بر مبارزات و اکشن تر شدن بازی داشت. بازی با پسوند The Room عرضه شد. خطرناک ترین محیطی که کاراکتر این نسخه با آن رو به رو بود در واقع امن ترین محل زندگی ما محسوب میشود! این همان شوک ابتدایست که به بازیکنان اعلام میکند حتی امن ترین محیطی که میتوانند تصور کنند هم واقعا امن نیست! همچنین در این محیط نمای اول شخصی به بازی اضافه شده بود تا بازیکنان حس نزدیکی بیشتری با کاراکتر داشته باشند. گرافیک بازی طبق معمول جزو خوبان هم دوره خود محسوب میشد. بسیاری از افکت ها دستخوش تغییراتی شده بودند و همچنین جزییات بیشتری اضافه شده بود. آهنگ های بازی بازهم توسط Akira Yamaoka ساخته شده بود بنابراین ضعفی در این قسمت وجود نداشت.

علیرغم ویژگی های عالی، SH4 با نقدهای درخور و شایسته رو به رو نشد. بیشتر منتقدین تغییرات صورت گرفته را عامل ضعف این نسخه میدانستند. به عنوان مثال میتوان به عدم وجود معماهای سرگرم کننده و پیچیده، نبود Boss Fight واقعی، عدم وجود رادیو و … اشاره کرد. البته بازی همچنان در زمینه داستان و اتمسفر عالی بود و جو خاص خود را حفظ کرده بود.

نقدی کوتاه بر بازی

شماره چهارم آغازگر تغییری بزرگ در سری نام آشنای سایلنت هیل بود؛ جایی که تیم سایلنت برای فرار از سقوط به ورطه تکرار در عین حفظ اصول مجموعه قصد داشت بازی را به نوعی متحول کند! اولین تغییر آن بود که برای نخستین بار در سری پای بازیباز به شهر نخواهد رسید. دیگر گشت و گذاری در کار نخواهد بود. دیگر از خیابان های بن بست و ضربدرهای بزرگ بر روی نقشه اثری دیده نمیشود! کرکتر اصلی بازی نقشش به مانند Harry یا Heather یا James حیاتی نخواهد بود. میتوان گفت بر خلاف قهرمان های قبلی مجموعه، این بار Henry به صورت اتفاقی وارد داستان میشود. او نه دختری به سرپرستی قبول کرده، نه زنش را کشته و نه پدرش چیزی از او مخفی کرده است. او صرفا فردی آرام است که نمیخواهد با پدر و مادرش زندگی کند و به خاطر حضور در اتاق 302 پایش به اتفاقاتی باز میشود که حتی در تصورش هم نمیگنجیده است! تغییر بزرگ دیگر بازی حذف رادیو ، چراع قوه و کوله پشتی نامحدود بازی است؛ اتفاقی که یکی از دردناک ترین ضعف های بازی را برای طرفداران رقم زد. در نسخه چهارم همانند سری رزیدنت اویل وجود چمدانی در خانه و چیزی شبیه به منوی وسایل در متال گیر، بازیکنان را محدود کرده تا در انتخاب تجهیزات وسواس بیشتری به خرج دهند. همچنین اسلحه های شکستنی گاها کار را سخت تر هم میکرد! به عنوان آخرین تغییر مهم این بار در بخش مبارزات میتوان به اضافه شدن موجودات شدیدا آزاردهنده ای به نام روح اشاره کرد. این موجودات که با هر بار مردن مجددا زنده شده و دست از سر بازیکنان برنمیداشتند، سکوتی را که آنها در شماره های قبلی تجربه کرده بودند را تا حدی مختل کرده ولی خود عاملی برای وحشت بودند!

مهمترین نکته ای که میتوان در مورد این شماره ذکر کرد این است که با توجه به پیشینه و اشاراتی که در مورد این شماره در شماره های دو و سه وجود داشت و این موضوع که ساخت بازی تقریبا با ساخت شماره ی سوم بازی همزمان بود به نظر میرسید که بازی به نوعی سورپرایز تیم سایلنت برای بازیبازها محسوب میشده که به هر علتی من جمله عجله ی ناشر بازی یعنی کونامی برای انتشار هر ساله بازی، تغییرات مد نظر تیم سازنده به درستی و کامل صورت نگرفت و بازی به گونه ای ناقص منتشر شد!
با وجود تمام نکات مذکور، بازی از جو خود خیلی دور نشد و توانست رضایت نسبی طرفداران را کسب کند و این نکته هم لازم به ذکر است که قدرت فوق العاده بالای داستان بازی تا حد زیادی در پوشاندن نقاط ضعف این شماره سهیم بود؛ داستانی که با وجود اقتباسی بودنش شدیدا پویا بوده و نقطه ی اتکایی به بزرگی تمام مشکلات بازی است!

داستان بازی سایلنت هیل 4

زندگی در Ashfield بسیار ساده و بی آلایش است. همه چیز عادی و مطابق انتظار پیش میرفت. هیچ مورد عجیب و مرموزی وجود نداشت. Henry Townshend من جمله ساکنینی می باشد که از طعم شیرین چنین زندگی آرامی بی نصیب نمانده بود. گویا او 2 از سال پیش پا به شهر گذاشته است. او از تنهایی خود کاملا راضی و خرسند به نظر میرسید. محل اقامت او در اتاق 302 آپارتمانی در قسمت جنوبی شهر می باشد. اوضاع زمانی جالب میشود که بدانید این شهر در نزدیکی سایلنت هیل واقع شده است. بنابراین با علم به این موضوع شرح حوادث آتی برایتان قابل درک خواهد بود. وقتی صحبت از Silent Hill است، توقع داشتن زندگی آرام و بی دغدغه آرزویی واهی محسوب میشود. بنابراین اوضاع برای Henry ساده و قابل پیش بینی نخواهد ماند. ماجرا از جایی شروع میشود که کابوس های وحشتناکی سراغ Henry می آیند. او بسیار وحشت زده و نگران میشود زیرا، این وضع 5 روز است که ادامه پیدا کرده است.

او نمی تواند از اتاق خارج شود و تمامی درب ها و پنجره ها مسدود یا قفل شده اند. Henry تا مرز دیوانگی پیش میرود. ترس و اضطراب وجودش را فرا گرفته است. او تلفن را بر میدارد و به شماره 555-2195 تماس میگیرد. Henry متوجه میشود تلفن هنوز هم خراب است بنابراین شروع به قدم زدن میکند که ناگهان صدای زنگ تلفن به گوش میرسد. او با سرعت خود را به تلفن رسانده و سعی میکند ارتباط برقرار کند. زنی پشت خط قرار دارد که ملتمسانه درخواست کمک میکند و سپس ارتباط قطع میشود. Henry به سیم تلفن مینگرد و متوجه میشود سیم از ابتدای مکالمه قطع بوده است! او نمیداند چرا و چطور این بلا سرش آماده است. بر روی درب با خون نوشته شده است : ” خارج نشو! – Walter “! Henry از چشمی درب راهرو را نظاره میکند و 15 اثر پنجه خونی را بر روی دیوار میبیند.

Henry مانند دیوانه ها شروع به صحبت کردن با خود میکند. او اشاره میکند که 5 روز است در این اتاق گیر افتاده و هیچ یک از وسایل کار نمی کند. دنیای زیبایش کاملا دگرگون شده است. درب ها و پنجره ها به شکل عجیبی غل و زنجیر شده اند. از همه مرموز تر آن است که تمام اینها را فردی از داخل اتاق انجام داده است! او فکر میکند که فریز شده است زیرا به هیچ وجه احساس گرسنگی نمیکند. در همین حین Henry متوجه سوراخی بر روی دیوار میشود. او با استفاده از این سوراخ همسایه مجاور خود را میبیند که مشغول جمع آوری وسایل پخش شده بر روی زمین است. لحظاتی بعد صدای عجیبی از حمام به گوش میرسد. Henry با احتیاط به سمت آن حرکت میکند. او در اینجا سوراخی را مشاهده میکند که بسیار مرموز و عجیب است. Henry ابتدا آن را بررسی میکند و در نهایت به گمان آنکه شاید راه نجاتی باشد، وارد آن میشود.

او با استفاده از پلکانی متحرک به سمت پایین حرکت میکند و در انتها به مترو میرسد. Henry بعد از کمی جست و جو متوجه زنی مست میشود. او خود را Cynthia معرفی میکند. Cynthia تصور میکند تمامی این حوادث رویایی بیش نیست و به شوخی به Henry میگوید که او در رویای شخصیش به سر میبرد زیرا او هم نتوانسته راه خروجی را پیدا کند. Cynthia از Henry میخواهد که به او کمک کند و در عوض بعدا لطف او را به طور ویژه ای جبران خواهد کرد. Henry به او می پیوندد و ماجراجوییشان را آغاز میکنند. آنها به پیشروی ادامه میدهند تا اینکه به دستشویی بانوان میرسند. در اینجا حال Cynthia بهم میخورد و شروع به استفراغ کردن میکند. Henry منتظر او میماند تا اینکه صدای غژغژ درب به گوش میرسد. در لحظاتی که Henry انتظار دیدن Cynthia را دارد، با سگی بد ترکیب رو به رو میشود که از دستشوئی آقایان بیرون می آید. بعد از کشتن آن Henry که دیگر تاب انتظار برای Cynthia را ندارد برای پیدا کردنش به داخل دستشویی بانوان میرود و در اینج حفره ای دیگر نظر Henry را به خود جلب میکند. او که راهی پیش رو ندارد، به ناچار وارد آن میشود. او ناگهان به طرز عجیبی خود را در تخت خواب اتاقش میبیند. Henry با خود میگوید: ” آیا همه اینها رویا بود؟! ولی خیلی واقعی به نظر میرسید. آیا من واقعا در رویا آن زن بودم؟! اوه این احمقانست… به چه چیزهایی دارم فکر میکنم؟”

Henry پریشان از جایش بر میخیزد. او در قفسه کتابخانه اسلحه ای را میابد سپس تصمیم میگیرد سوراخ روی دیوار را بررسی کند تا بلکه بتواند با همسایه اش ارتباط برقرار کند. همسایه مجاور به دنبال جارویش می باشد. بعد از کمی غر زدن آن را پیدا میکند و به سمت دیگری حرکت میکند. Henry واقعا مایوس به نظر میرسد تا اینکه زنگ تلفن به صدا در می آید. Henry گوشی را بر میدارد. او صدای Cynthia میشنود که از او میپرسد برای چه یکباره غیبش زد و از Henry تقاضا میکند که نجاتش دهد. Henry به سرعت وارد حفره میشود و خود را مجددا در مترو میبیند. Henry در اینجا به ارواح سرگردانی برمیخورد که بایست از درگیری با آنها اجتناب کند زیرا به غیر از آسیب های فیزیکی، بر ذهن او هم تاثیر میگذارند. در نهایت او Cynthia را مشاهده میکند که در ترنی گیر افتاده و عاجزانه طلب یاری میکند. Henry با مشقت فراوان او را آزاد میکند. سپس آنها سعی میکنند راه خروجی پیدا کنند. Henry یکی پس از دیگری موانع و تهدیدات را از میان بر میدارد تا اینکه متوجه میشود Cynthia غیبش زده است.

Henry همین طور سردرگم پرسه میزند تا اینکه ناگهان صدای Cynthia از بلندگو بلند میشود. او ادعا میکند که بلاخره راه خروج را یافته است و از Henry میخواهد خود را به او برساند تا با هم فرار کنند. او همچنین در مورد مردی صحبت میکند که گویا تعقیبش می کند. Henry که دیگر راهی به ذهنش نمیرسد، به سرعت خود را به Cynthia میرساند. به نظر نمیرسد او قادر به فرار کردن باشد. پیکر نیمه جان و خون آلود او بر روی زمین افتاده است. Henry بالای سر او میرود و سعی میکند او را دلداری دهد. Cynthia ابتدا سعی میکند تلقین کند که تمام اینها رویایی بیش نیست ولی هنگامی که به مرگ نزدیک میشود تسلیم شده و به Henry میگوید که دیگر به نظر نمیرسد بتواند لطفش را جبران کند. سپس به خواب ابدی فرو میرود. بر روی سینه Cynthia عدد 16121 درج شده است. Henry چشمان او را میبندد و سپس تصویر کم کم محو میشود.

Henry با صدای آژیر از خواب میپرد. او خود را در اتاق میبیند. صدای آژیر مربوط به آمبولانس و ماشین پلیس میباشد. او خود را سریع به پشت پنجره میرساند تا اوضاع را بررسی کند. Henry با خود میگوید آیا همه اینها برای Cynthia اینجا جمع شده اند؟! امدادگران سخت مشغول انجام وظیفه هستند. ناگهان صدای آنها از رادیو پخش میشود. آنها قصد دارند زنی را به آمبولانس منتقل کنند. یکی از امدادگران متوجه شماره حک شده بر روس سینه آن زن میشود. او با دیدن شماره وحشت زده میشود زیرا به نظر میرسد اولین باری نیست که جسدی با چنین نشانی کشف کرده اند. Henry دیگر مطمئن میشود که جسد مربوط به Cynthia میباشد. دیگر قرار دادن مرزی بین حقیقت و رویا برای Henry کاری بیهوده است زیرا آنچکه رویا به نظر میرسید، اکنون پی آمدهای واقعی دارد.

Henry باری دیگر آماده میشود تا وارد حفره شود ولی اینبار حفره او را به جنگلی سوق میدهد. او بعدا از کمی جستجو فردی لاغر اندام را مشاهده میکند که بر روی صخره ای نشسته است. او از Henry میپرسد که آیا برای بدست آوردن “سنگ” به اینجا آمده؟! گویا او خود را مالک آن میداند. او در ادامه توضیح میدهد که بومیان پیش تر از این سنگ جهت ارتباط برقرار کردن با مردگانشان استفاده میکردند. به نظر میرسد نام باستانی آن Nahkehona بوده است ولی اکنون به آن Mother Stone می گویند. او سپس در مورد فرقه ای تندرو و غیرموجه صحبت میکند که با جمع کردن کودکان یتیم، آنها را تحت آموزش های عجیب و سنگ دلانه قرار میدهند ( البته او خود یکی از طرفداران فرقه است و لحن جمله قبل، بر اساس نظر ایجانب میباشد).

او به راهش ادامه میدهد تا اینکه کمی جلوتر به حفره ای بر میخورد. Henry وارد آن شده و به اتاقش باز میگردد. او کمی دقت میکند و متوجه صدای پچ پچی از راهرو میشود. او شروع به فریاد زدن میکند. گویا همسایه اتاق 303 که دختری جوان به نام Eileen می باشد، متوجه غیب شدن او شده است. او موضوع را با Richard در میان میگذارد و آنها تصمیم میگیرند از صاحب آپارتمان جهت بررسی کمک بخواهند. Henry که این صحنه ها را میبیند سعی میکند با فریاد آنها را از حبس شدن خود مطلع سازد ولی هنگامی که میبیند بی فایده است ناامید شده و مجددا وارد حفره میشود.

Henry راهش را در پیش میگیرد. او همین طور پیشروی میکند تا اینکه به قبرستان میرسد. او در اینجا با کودکی ملاقات میکند. Henry از او میپرسد که اینجا چه میخواهد ولی کودک از پاسخ دادن امتناع میکند. در همین لحظات ناگهان مجددا سر و کله Jasper پیدا میشود. او به طرز مرموزی خبر از حادثه ای بزرگ میدهد که گویا پیش تر وعده داده شده بود. او خنده کنان محیط را ترک کرده و پسرک هم فرار میکند. Henry هرچه پیش میرود گیج تر و گیج تر میشود. مسائلی که با آنها رو به رو شده است حتی بزرگتر از حد تصورش بوده. ولی به هر حال او به این موضوع پی برده است که پشت پرده این حوادث فرد یا افرادی حضور دارند و به خوبی صحنه گردانی میکنند. شایان ذکر است که Jasper مدام در مورد فردی کنجکاو و پرحرف صحبت میکند. او در اینجا همچنین تابوتی با عدد هک شده ” 11121 ” را میبیند. Henry آن طرف قبرستان دری را مشاهده میکند که علامت یکی از فرقه های مذهبی که در سایلنت هیل 3 با آنها سروکار داشتیم، حک شده است؛ درست همان علامتی که جهت ذخیره سازی بازی استفاده میشد.

Henry سعی میکند سرنخی جهت پی بردن به رازهای مرموز پیش رو پیدا کند. او همین طور به جست و جو ادامه میدهد تا اینکه به یتیم خانه ای میرسد. نام یتیم خانه Wish House میباشد. او سعی میکند درب را باز کند ولی Jasper که آنجا حضور دارد از او میخواهد دست از تلاش بردارد چون بی فایده است. او ادعا میکند که از مرد کنجکاو شی با ارزشی را گرفته که بدرد Henry میخورد. در عوض از Henry چیزی را طلب میکند. او بسیار تشنه به نظر میرسد و از Henry میخواهد که برایش شیر کاکائو بیاورد. Henry قبول میکند و به راه می افتد. او از داخل یخچال اتاقش شیر کاکائو را برداشته و نزد Jasper بازمیگردد. Jasper که خیلی خشنود به نظر میرسد بیلچه ای را به Henry میدهد و بیان میکند که بر روی آن چیز مهمی نوشته شده است. Henry با کمک یادداشتی که بر روی بیلچه بود محل دفن شدن کلید را میابد و بعد از حفر آن، کلید را بر میدارد. طبق یادداشتی که پیش تر رویت کرده بود، کسی که کلید را در اختیار دارد تا ابد سرگردان خواهد بود و همین طور هم میشود. Henry نمی تواند خود را به یتیم خانه برساند و مه غلیظ همه جا را فراگرفته است. تنها راه حل موجود رها کردن کلید است. بنابراین Henry با استفاده از حفره ای به اتاقش باز میگردد و آن را در صندوق اتاقش قرار میدهد. سپس او خود را به Wish House میرساند و در اینجا از کلید استفاده میکند.

اوضاع چندان جالب به نظر نمیرسد. گویا اشیا و محیط قصد بازگو کردن وقایع هولناکی را دارند. Henry از اتاقی صدای گریه و ناله ای میشنود. او خود را به آنجا میرساند و بلاخره Jasper را میابد ولی این بار در بین شعله های آتش! او ادعا میکند که سرانجام شیطانی را که مرد کنجکاو وعده داده بود را دیده است. او سپس بر روی زمین می افتد و آرام آرام در شعله هایی از آتش ذوب میشود. لحظاتی بعد تصویر محو میشود و Henry مجددا خود را در اتاقش میبیند.

تلوزیون روشن میشود. اخبارگو در مورد حادثه ای عجیب در جنگل های اطراف سایلنت هیل خبر میدهد. گویا جسد سوخته مردی 30 ساله کشف شده است. طبق شواهد عدد 17121 بر روی جسد حک شده بود. به نظر میرسد مقامات محلی بر این باورند که این قتل به Walter Sullivan ( قاتل زنجیره ای که 10 سال پیش فعالیت میکرده) مربوط میشود. Henry مات و مبهوت به نظر میرسد. این دومین باریست که این وضعیت را تجربه میکند. گویا قرار است هرکه با او ارتباط برقرار میکند، ساعاتی بعد خبر مرگش منتشر شود. در همین حین ناگهان صدای صاحب هتل به گوش میرسد. او سراغ Henry را میگیرد. Henry به او پاسخ میدهد ولی به نظر میرسد او صدای Henry را نمیشنود. سپس سعی میکند با استفاده از کلیدش وارد اتاق شود ولی متاسفانه علیرغم استفاده از کلید درست، درب اتاق باز نمیشود. این دقیقا بدترین حالت ممکن بود.

Henry که از نجات یافتن توسط همسایگان ناامید شده است، سعی میکند خود راه چاره ای پیدا کند. او وارد حفره میشود. Henry به راهش ادامه میدهد تا اینکه به The Water Prison میرسد. او در اینجا متوجه مردی محبوس در یکی از سلول ها میشود. او با ترس و اضطراب فراوان از Henry میخواهد که او را از زندان خارج کند و مدام از کودکی صحبت میکند که گویا قصد آسیب رساندن به او را دارد! Henry خود را به اتاق نگهبانی میرساند و راه حلی جهت آزاد سازی آن مرد میابد. اما پیش از آنکه آن را اجرا کند توسط حفره ای به اتاقش باز میگردد. در اینجا تلوزیون خود به خود روشن میشود. او در اینجا یادداشتی مربوط به ساکن پیشین اتاق پیدا میکند. گویا او قصد داشته دانسته هایش را با ساکنین آتی در میان بگذارد. او در مورد قاتلی به نام Walter نوشته که 7 سال پیش دست به ارتکاب ده جنایت فجیع زده و هر بار شماره ای را روی قربانیانش حک میکرد و قلب آنها را بیرون میکشید. Henry دیگر با مفهوم شماره های حک شده غریبه نیست. او وارد حفره شده و به محیط زندان باز میگردد.

Henry بعد از جست و جو، یادداشت های مختلفی را میابد که همگی نشانگر ترس و اضطراب زندانیان می باشد. او سپس مجددا خود را به اتاق نگهبانی میرساند و در اینجا متوجه حقیقتی تلخ میشود. یادداشتی در این اتاق وجود دارد که بیان میکند اتاق هایی که بر روی آنها شماره های مرموز پدیدار شده اند، دیگر باز نمی شوند. Henry بلاخره با حل معمای مربوطه موفق میشود مرد زندانی را آزاد کند. در همان حوالی کودکی دیده میشود که بلافاصله بعد از حضور Henry محل را ترک میکند. Henry میپرسد که این کودک کیست و مرد زندانی پاسخ میدهد که او همان Walter است. مرد زندانی خود را Andrew DeSalvo معرفی میکند. او ادعا میکند که در یتیم خانه کار میکرده است. او ادامه میدهد که آنها قصد داشتن آنجا را محلی عادی و طبیعی نشان دهند ولی در اصل یتیم خانه محلی برای آموزش و شست و شوی مغزی کودکان در جهت تحقق اهداف منحرف و شوم سران فرقه بوده است. Andrew معتقد است که Walter همیشه جزو کودکان مستعد و بدرد بخور محسوب میشده است. به نظر میرسد Andrew از چیزی وحشت دارد. او سپس محل را ترک میکند. Henry از رفتار او متعجب میشود ولی تصمیم میگیرد راه خود را در پیش گیرد. او تصمیم دارد سری به تالار مرگ بزند. اینجا جاییست که در سراسر زندان راجع به آن صحبت میکردند و از یادداشت ها می توان فهمید که ترس عمیقی در وجود زندانیان نهاده بود. Henry پس از پشت سر گذاشتن موانع به تالار میرسد. به محض ورود با صحنه ای عجیب رو به رو میشود. او در اینجا جسد Andrew را میبیند که در لجن غوطه ور شده و عدد ” 18121 ” بر روی سینه اش حک شده است. تصویر کم کم محو میشود و Henry به اتاقش بازمیگردد.
Henry پس از هوشیار شدن اتاق را بررسی میکند. او متوجه میشود که وان حمام از خون لبریز شده است. سپس Frank ( صاحب هتل ) و Eileen را مشاهده میکنیم که با یکدیگر گفت و گو میکنند. Eileen در مورد اتاق 302 میپرسد و Frank پاسخ میدهد که متاسفانه درب اتاق باز نمیشود. او فکر میکند چیزی از داخل مانع باز شدن درب میشود. گویا این نخستین بار نیست که چنین حادثه ای روی میدهد. Frank پیش تر هم شاهد چنین وضعیتی در همین اتاق بوده است. او ادعا میکند این ساختمان کلا عجیب و غریب است. Eileen از حرف های او وحشت زده میشود. Frank یادداشتی را از زیر درب به داخل اتاق پرتاب میکند و از Eileen میخواهد حرف هایش را فراموش کند. متاسفانه یادداشت او قابل خواندن نیست ولی لحظاتی بعد یادداشت دیگری نظر Henry را به خود جلب میکند که او را از مکان سلاحی موثر در برابر ارواح آگاه میسازد.

Henry به ناچار وارد سوراخی دیگر میشود. او خود را در خیابان مابین 2 ساختمان میبیند. لحظاتی بعد او Richard را ملاقات میکند. او همان همسایه ایست که پیش تر Eileen در مورد Henry با او صحبت کرده بود. او اسلحه اش را به سمت Henry نشانه میرود ولی وقتی متوجه هویت او میشود، اسلحه را کنار میگذارد. Richard در مورد حوادث عجیب ساختمان سوال میپرسد ولی Henry هم مانند او بی اطلاع است. سپس در مورد روزنامه نگاری صحبت میکند که پیش از Henry در اتاق 302 خود را حبس کرده بود؛ درست همانند وضعیتی که اکنون Henry آن را تجربه میکند. Richard به این نتیجه میرسد که آن مرد دیوانه نبوده بلکه سلسله مراتبی از حوادث مرموز است که این بلاها را سر ساکنین ساختمان می آورد. Richard از Henry جدا میشود تا بلکه راه نجاتی بیابد. اما پیش از ترک محل، Henry به او هشدار میدهد که مراقب کودک مرموز باشد. Henry بعد از کمی جست و جو مجددا حفره ای را میابد که از طریق آن به اتاقش باز میگردد. گویا کسی درب اتاقش را میزند. درست هنگامی که سعی میکند پشت درب را بررسی کند، نوشته ای خون آلود بر روی دیوار پدیدار میشود. ” بهتره هرچه زودتر همسایه ات را چک کنی!” نوشته ظاهر شده این است. او به سرعت خود را به سوراخ دیوار میرساند. به نظر میرسد Eileen از درد به خود میپیچد ولی متاسفانه خارج از زاویه دید Henry قرار دارد. هر باری که او ناله میکند صدای مهیبی فضا را پر میکند. دوربین ناگهان Richard را نشان میدهد. او در آسانسوری اسلحه اش را به سمت پسرک نشانه رفته است. او احساس میکند این کودک را قبلا جایی دیده است. در همین گیر و دار پسرک موفق میشود فرار کند. دوربین Henry را نشان میدهد. او بعد از کمی جست و جو به Southfield Bar میرسد. Henry در اینجا یادداشتی پیدا میکند که مربوط به شماره تلفن مغازه ای در South Ashfield Street میشود.

او به اتاقش بازمیگردد و از پشت پنجره آن مغازه را میبیند و ارقام کاملش را به یاد میسپارد. Henry سپس بازمیگردد و از ارقام بدست آمده استفاده میکند. او به پلکانی مارپیچ و مرموزی بر میخورد. Henry از آن بالا میرود تا اینکه اتاقی کاملا شبیه به اتاق 207 را مشاهده میکند. ساکن این اتاق Richard میباشد. از داخل اتاق فریادهای مهیب و ترسناکی به گوش میرسد. Henry درب را باز کرده و Richard را مشاهده میکند که به صندلی الکتریکی وصل شده است. او پیش از مرگ اظهار میکند که آن “پسرک” نیست بلکه شماره 11121 می باشد و سپس در اثر جریان ولتاژ میمیرد. تصویر کم رنگ و محو میشود تا اینکه Henry در اتاقش بهوش می آید. او از پنجره به اتاق 207 نگاه میکند. گویا فردی در آنجا حضور دارد و به اتاق 303 اشاره میکند. درست بعد از این اتفاق صدای رادیو بلند میشود و قتل Richard را اعلام میکند. ماموران پس از بررسی جسد، شماره 19121 را بر روی سینه Richard دیده اند. گوینده باز هم اعلام میکند که الگو این قتل ها مربوط به Walter Sulivan میشود که 10 سال پیش قتل هایی مشابه را مرتکب شده و در نهایت خودکشی کرده بود. بنابراین همگان اعتقاد دارند که قاتل سریالی جدیدی پدیدار شده و قصد الگو برداری از Walter را دارد. سپس Henry برای باری دیگر وارد حفره دستشویی میشود.

Henry اینبار خود را در آپارتمان میبیند ولی اوضاع فرق کرده است. محیط تغییر دنیا داده است و همه چیز به شکل گوشت و خون و توری فلز درآمده است. مردی مرموز با آرامش درب اتاق 303 ( Eileen ) را میزند. Henry ابتدا وارد اتاق 301 میشود. او در اینجا برگه قرمز رنگی را میابد که هیچ چیز بر روی آن نوشته نشده است. او کاغذ را بر میدارد و تصمیم میگرد آن را از زیر درب اتاقش عبور دهد شاید یادداشتی بر روی آن پدیدار شود. در اینجا همچنین مقاله ای انتقادی از Wish House یافت میشود که نویسنده آن Joseph Schreiber میباشد. او در مقاله اش به تشریح برخی از فعالیت های غیرقاونی و مرموزانه این پرورشگاه پرداخته است. Henry بعد از برداشتن تعدادی کلید به سمت اتاقش حرکت میکند. آن طرف تر پسرک مرموز که به نظر میرسد همان Walter باشد، در حال کوبیدن درب اتاق 302 است. زمانی که Henry به او نزدیک میشود ناگهان غیبش میزند. Henry متوجه یادداشت قرمز رنگ دیگری زیر درب اتاقش میشود. او یادداشتی که در اتاق 301 پیدا کرده بود را کنار آن میگذارد و هر دو را از زیر درب سُر میدهد.

Henry سعی میکند تا سری به اتاق 303 بزند. او متوجه میشود که مرد مرموز با موهای بلند و چهره آرامش بر روی پله ها نشسته و عروسکی بر دست دارد. او ادعا میکند که Eileen آن را چندین سال پیش به او داده است. سپس آن را به Henry پیشنهاد میدهد و Henry مختار است آن را قبول کند یا خیر. سپس Henry بعد از چک کردن تعدادی قفسه مجددا از طریق حفره ای به اتاقش باز میگردد. او در اینجا همان 2 یادداشت قرمز رنگ را مشاهده میکند ولی اینبار نوشته هایی بر روی آنها پدیدار شده اند. در خلل نوشته ها رازهایی آشکار میشود. در اینجا عنوان شده است که شماره هایی مثل ” 01121 ” در واقع همان ” 01/21 ” است. این بدین مفهوم است که Walter قصد داشته تا 21 قتل مرتکب شود ولی پس از به قتل رساندن کودکان هفت و هشت ساله به نام Billy و Miriam دستگیر شده و دست به خودکشی میزند. او تا آن زمان 10 قتل را مرتکب شده بود. حال 3 سوال مطرح میشود، 1- انگیزه Walter از این قتل ها چه بوده است 2- چرا پیش از رسیدن به هدفش خودکشی کرد؟! 3- قتل های روی داده پس از مرگش توسط چه کسی صورت گرفته اند؟!

Henry از چشمی درب بیرون را نظاره میکند و به طرز مرموزی مرد غریبه هم به او زل زده است. او لحظاتی بعد محل را ترک میکند و 19 اثر پنجه خونی بر روی دیوار پدیدار میشود. Henry به حفره دستشویی وارد میشود ولی اینبار از طریق آن به اتاق صاحب آپارتمان میرود. در اینجا یادداشتی نظرش را جلب میکند. در آن خاطره ای عجیب فاش شده است. به نظر میرسد 30 سال پیش زوج جوانی اتاق 302 را اجاره کرده بودند و بعد از بدنیا آوردن کودکشان، آن را به همان وضعیت آنجا رها کرده و دزدکی از آنجا گریخته بودند. صاحب هتل نمیداند علت این کار غیر انسانی چه بوده، شاید فقر و بدبختی باعث آن شده است. به هر حال او بعد از فهمیدن موضوع به اورژانس زنگ میزند و آنها موفق میشوند کودک را نجات دهند و صاحب هتل بند ناف او را تا به امروز نزد خودش نگه داشته است. او حتی بعدها متوجه کودک کنجکاوی میشود که اطراف آن اتاق پرسه میزد ولی بعد از مدتی دیگر دست از این کار میکشد و او حدس میزند شاید این کودک همان نوزاد بوده باشد. Henry همچنین سری به اتاق Richard میزند. در بین یادداشت های او ذکر شده است که کلید اتاق 303 در کنار تخت خواب اتاق 302 افتاده است. Henry کنار تخش را جست و جو میکند و کلید را میابد. او به سرعت وارد حفره میشود و خود را در آپارتمان میبیند. Henry با شتاب خود را به اتاق 303 میرساند و با استفاده از کلید درب را باز میکند. او با احتیاط وارد اتاق شده و متوجه ناله های Eileen میشود. او غرق در خون بر روی زمین افتاده و شماره “20121 ” بر پشتش نقش بسته است. Eileen از کودک کنار دستش تشکر میکند و از او میپرسد بلاخره مادرش را پیدا کرد یا خیر؟! تصویر آهسته آهسته محو میشود و Henry در اتاقش بهوش می آید.

صدای آژیر آمبولانس به گوش میرسد. ماموران درحال جا به جا کردن پیکر Eileen میباشند. Henry متوجه 2 پلیس در آپارتمان میشود که معتقدند راند سوم قتل های Walter شروع شده است. البته آنها دقیقا نمیدانند قتل ها توسط چه کسی صورت گرفته است. شاید 10 قتل دوم کار فرد دیگری بوده یا شاید هم تمامی قتل ها بر عهده یک نفر باشد. به هر حال بعد از کمی جستجو Henry عروسکی را میبیند که مرد غریبه به همراه داشت. زیر درب 2 چیز مشاهده میشود؛ یادداشتی خونی و شی ای بنام Succubus Talisman ! حال دیگر حفره داخل حمام مسدود شده است و تصویری عجیب بر روی دیوار اتاق لباس شویی نمایان میشود. با استفاده از Succubus Talisman تصویر به چهار بخش مجزا حاشیه گذاری شده و نوشته ای ظاهر میشود. در کنار هر یک از این بخش ها لقب افرادی که Henry پیش تر شاهد مرگش بوده است، قرار میگیرد. پس از حل معما حفره جدیدی در این اتاق ظاهر میشود.

Henry وارد حفره شده و خود را در بیمارستانی میبیند. در اینجا به صحنه ای عجیب بر میخوریم. مرد مرموز که پیش تر در آپارتمان ملاقات کرده بودیم با دستانی خونی مشغول جراحی کردن زنی میباشد. او شکم زن را پاره کرده و بسیار عجیب و ترسناک به نظر میرسد. Henry سریع خود را جمع و جور میکند و از دست او میگریزد. او با نگرانی محیط را بررسی میکند تا اینکه کیف دستی Eileen را پیدا میکند. Henry سپس وارد اتاق دیگری میشود که درون آن عکس ها و X-ray های متعددی از عمل های صورت گرفته بر روی Eileen نمایان است. همچنین یادداشتی توسط یکی از پرستاران به چشم میخورد که بیان میکند Eileen با زخم و آسیب های شدید به بیمارستان آورده شده است. بلاخره Henry موفق می شود Eileen را در یکی از اتاق ها پیدا کند. خوشبختانه او زنده مانده است ولی دستش شکسته و شماره همچنان بر پشتش حک شده ولی کم رنگ تر به نظر میرسد. Eileen که تجربه ی بسیار دشواری رو پشت سر گذاشته با دیدن Henry وحشت زده شده و شروع به فریاد زدن میکند. بعد از اینکه کمی آرام شد Henry در مورد دنیای دیگری با Eileen حرف میزند که در آن افرادی کشته میشوند و حتی یکی از آنها خود Eileen بوده است. سپس Henry در مورد آن کودک میپرسد که Eileen بیان میکند همان کودک باعث شد تا از دست آن مرد مرموز نجات یابد. سپس آنها وارد حفره میشوند تا به اتاق Henry بازگردند.

Henry بهوش می آید ولی متوجه اتفاق عجیبی میشود. گویا Eileen نتوانسته به همراه او وارد اتاق شود. Henry پیش تر به محض ورود به اتاق درمان میشد ولی اینبار هیچ تغییری در نوار سلامتیش ایجاد نمی شود. پنکه سقفی شکسته و بر روی زمین افتاده است. در همین حین ناگهان بسته ای قرمز رنگ نظر Henry را به خود جلب میکند. در این بسته یک کلید و یادداشتی به چشم میخورد. یادداشت از طرف Joseph ساکن پیشین اتاق میباشد. او ادعا میکند که بلاخره Henry هم دنیای وحشتناک او را ( Walter ) دیده است و دیگر این رویا از حالت کابوس خارج شده و می تواند به از دست دادن جانش منجر شود. تنها راه نجات از این وضعیت غرق نشدن در دنیایش و استفاده از این کلید می باشد. او در مورد دری مخصوص توضیح داده است که Henry بایست وارد آن شود تا به عمق ترین قسمت زندگی Walter برسد و به دنبال پاسخ غایی گردد.

همچنین سه یادداشت دیگر در پشت کتابخانه Henry وجود دارد. به نظر میرسد این یادداشت ها توسط Joseph نگاشته شده باشند. این یادداشت ها ثابت میکنند که Walter ده نفر را کشته و پس از خودکشی، پرونده اش مختومه اعلام شده است. ولی پلیس 3 سال بعد جسدی درست شبیه به مقتولین والتر پیدا میکند. در واقع جسد مربوط به 2.5 پس از مرگ Walter میشود زیرا پزشکی قانونی تشخیص میدهد قتل مربوط به 6 ماه پیش است. تنها نکته مرموز این جسد آن است که شماره ” 12121 ” روی آن حک شده و قلبش دست نخورده باقی مانده است. قتل های Walter تا شماره 10 پیش رفته بود بنابراین پلیس ها انتظار داشتند شماره 11 را ببینند که در عین ناباوری شماره 12 را کشف میکنند. همچنین والتر پس از قتل قربانیانش قلب آنها را درمی آورده و به صورت حرفه ای سینه آنها را میدوخته است. پلیس ها همچنان در شک و شبهه به سر میبردند که پیدا شدن جسد 13ام با مشخصات مشابه، آنها را به یقین رساند که موج جدیدی از قتل های زنجیره ای توسط قاتل جدیدی در راه است.

ولی گویا Joseph به این پاسخ و نظریه سطحی قانع نشده است. او سعی میکند خود را به قبرستانی که Walter در آن دفن شده است برساند تا بلکه جواب سوالاتش را بیابد. او مدتی بعد یادداشتی از خود به جای میگذارد که وضعیت نامناسبش را شرح میدهد. Joseph ادعا میکند که اخیرا دچار توهمات عجیبی شده است. درضمن پلیس ها در طول این مدت جسد 14ام را هم کشف کرده اند. او بلاخره خود را به قبرستان میرساند و متوجه میشود اوضاع در اینجا عادی به نظر نمیرسد. گویا جزر و مد دریاچه باعث شده قبرستان برای مدتی زیر آب بماند. در همین هنگام او با نظاره کردن به قبر Walter شگفت زده میشود. هیچ جسدی درون آن قرار ندارد و بالای تابوت عدد 11121″ ” حک شده است.

Henry مجددا وارد حفره میشود و لحظاتی بعد خود را در بیمارستان میبیند. Eileen در اینجا حضور دارد و بیان میکند که Henry به یکباره غیبش زد و او هیچ حفره ای را ندیده است. Henry فکر میکند می تواند خود و Eileen را از این وضعیت نجات دهد. او Joseph را کلید انجام این مهم میداند سپس از Eileen در مورد Joseph سوال میکند. Eileen پاسخ میدهد که او ساکن قبلی اتاق 302 بوده و درست 6 ماه پیش از ورود Henry به آپارتمان به ناگهان غیبش زده است. Henry میگوید با توجه به یادداشت های Joseph باید به عمق وجود Walter نفوذ کنیم و سپس تصمیم میگرند هر جور شده این کار را انجام دهند. آنها به جست و جویشان در بیمارستان ادامه میدهند تا اینکه به دری عجیب بر میخورند که به راه پله ای مارپیچی منتهی میشود. در انتهای پله ها به دری مرموز که سمبل مذهبی بر روی آن نقش بسته است، میرسند. آنها پس از ورود به آن، خود را در محیط مترو میبینند.

اگر خاطرتان باشد اینجا نخستین سفر Henry به دنیای موازی دیگری بود؛ درست همان جایی که با Cynthia ملاقات کردیم. اوضاع درست مانند بازدید قبلی می باشد. هنوز هم حفره ای در دستشویی بانوان وجود دارد. Henry وارد آن میشود تا سرنخ های جدیدی بیابد. Henry متوجه میشود که اتاقش هم دیگر امن نیست زیرا ارواح قربانیان اینجا هم به او حمله ور میشوند و تنها راه دفاع استفاده از شمع ها و گردن بندی مخصوص می باشد. در همین گیر و دار بسته ای مرموز زیر در دیده میشود که کلیدی مخصوص به همراه یادداشتی قرمز رنگ در آن قرار دارد. در این یادداشت Walter عاجزانه از مادرش تقاضا میکند که هر چه زودتر برخیزد. Henry کلید را بر میدارد و به حفره باز میگردد.

پس از بازگشت به مترو، Henry با صحنه ای عجیب رو به رو میشود. او بعد از گذر از دروازه کنترلی مترو، Cynthia را مشاهده میکند که بر روی زمین افتاده است. چهره او به سادگی قابل شناسایی نیست. لحظاتی بعد به آرامی از روی زمین بر میخیزد و بعد از عبور کردن از میله ها، به سمت Henry حمله ور میشود. در واقع این روح Cynthia می باشد. Henry در نهایت موفق میشود او را با استفاده از شمشیرهای مخصوصی که Joseph پیش تر در مورد آنها متذکر شده بود، از بین ببرد. Henry به راهش ادامه میدهد تا اینکه به Eileen میرسد. او به ناچار باری دیگر Eileen را تنها میگذارد و به آپارتمانش باز میگردد تا هر چه زودتر سر نخ بعدی را کشف کند. او در اینجا متوجه یادداشت دیگری میشود. گویا چند روز پس از خودکشی Walter، مردی مرموز به همراه موهایی بلند در آن حوالی پرسه میزده است . حتی Richard از پشت پنجره او را دیده است که در اتاق 302 فعالیت های عجیبی انجام میداده است. Henry سپس با سرعت نزد Eileen باز میگردد. آنها تصمیم میگیرند به مکانی که Cynthia در آنجا به قتل رسیده، سری بزنند. خون همه جا را فرا گرفته و به غیر از اهرم کنترلی قطار چیزی نظر آنها را جلب نمی کند. Henry آن را سر جای خودش قرار میدهد و قطار راه می افتد. در اثر این حرکت مسیر پنهانی نمایان میشود. همین طور که آنها کنجکاوانه به این مسیر نگاه میکنن، Walter از دور دست پدیدار میشود. او بدون معطلی به سمت Henry و Eileen میدود و سعی میکند آنها را با سلاحش مورد هدف قرار دهد. تنها عکس العملی که آنها انجام میدهند، دویدن است. آنها به سرعت فرار میکنند تا اینکه به پلکان مارپیچی دیگری برمیخورند. سپس با استفاده از آن وارد محیط جنگل میشوند.

  Walter حتی بعد از رسیدن به این منطقه، آنها را تعقیب میکند. این وضعیت ادامه پیدا میکند تا اینکه آنها وارد Wish House میشوند و دیگر اثری از او دیده نمیشود. گویا پس از سوزانده شدن Jasper، خانه هم با اون سوخته است. در اینجا روح Jasper ناگهان پدیدار میشود و بعد از درگیری سخت توسط Henry از پای در می آید. Henry به مسیرش ادامه میدهد تا اینکه به ویلچر و عروسکی تکه تکه شده میرسد. کنار این عروسک یادداشتی وجود دارد که بیان میکند جهت ادامه دادن مسیر بایست دیگر تکه های مخفی شده آن را پیدا کرده و باز گردانند. Henry که فکری به ذهنش نمیرسد مجددا به آپارتمانش باز میگردد. او در اینجا متوجه یادداشت قرمز رنگ دیگری میشود. نویسنده این یادداشت ادعا میکند Walter هیچگاه دست به خودکشی نزده و یا آن کسی که پلیس دستگیر کرده و دست به خودکشی زده بود، Walter نبوده است. در ادامه توضیح میدهد که مرد مرموز مو بلند همان Walter است و مسلما جریانات عجیب و ترسناک سالهای اخیر به او مربوط میشود. Henry مجددا به جنگل باز میگردد.

او پسرک را بر روی صخره ای میبیند. Henry از او میپرسد که آیا او واقعا Walter است؟! کودک در پاسخ میگوید این نامیست که دیگران از آن جهت صدا زدنش استفاده میکنند. گویا والدینش پس از بدنیا آوردنش، ترکش کرده اند. او تصور میکند به زودی آنها را در جایی که متولد شده است میبیند و سپس میگوید بایست هرچه سریعتر خود را به آنجا برساند. Henry پس از جمع آوری تمام تکه های گم شده عروسک به Wish House باز میگردد. پس از حل معما مسیری به سمت زیرزمین نمایان میشود و آنها به راهشان ادامه میدهند. در اینجا کتب و نمادهای مذهبی زیادی وجود دارد. یکی از این کتابها The Descent of the Holy Mother — The 21 Sacraments میباشد. این کتاب در مورد مراسم مذهبی قربانی کردن 21 نفر صحبت میکند که در نهایت منجر به نزول مادر مقدس میشود. سپس Henry پس از ورود به دری خود را در زندان میبیند.

گویا Walter دست بردار نیست و در اینجا هم آنها را تعقیب میکند. Henry وارد سوراخ یکی از سلول ها میشود و در نهایت خود را به تالار مرگ میرساند. در اینجا پیراهن خونی یکی از زندانیان نظرش را جلب میکند. گویا نوشته ای بر روی آن قرار دارد ولی به درستی قابل رویت نیست. او پیراهن را برمیدارد و به اتاقش باز میگردد. Henry پیراهن را در وان پر از خون حمام قرار میدهد و سپس نوشته ای نمایان میشود. به نظر میرسد این پیراهن مربوط به یکی از زندانیان طبقه دوم میباشد. ظاهرا مسئولین او را مجبور میکردند تا نوشیدنی خاصی را بخورد. به همین علت شمشیری با دسته مثلثی را جاساز کرده بود تا به محض ورود نگهبان او را از پای درآورده و خود را به زیر زمین برساند. لحظاتی بعد Henry متوجه یادداشت زیر درب میشود. این یادداشت خلاصه ای از زندگی و پیشینه Walter را مورد بررسی قرار میدهد. Walter سالها پیش در اتاق 302 بدنیا آمده است. والدینش او را ترک میکنند. Walter به بیمارستان St. Jerome’s Hospital انتقال میابد ( همان بیمارستان که Eileen در آن بستری بود). بعد از مدت کوتاهی او به Wish House تحویل داد میشود. آنها کودکان را تحت آموزش ها و تعلیمات سخت فرقه The Order قرار میدادند. در سن شش سالگی یکی از اعضای فرقه Walter را به اتاق 302 می آورد و به او میگوید اینجا محل تولد اوست. Walter که از عقده های درونی فراوانی رنج میبرد کم کم به این باور رسید که “خود اتاق” مادر او می باشد. او از آن روز به بعد هر هفته مسیری طولانی را طی میکرد تا به اتاق 302 سری بزند. او اینکار را توسط اتوبوس یا مترو انجام میداد. Henry مجددا با استفاده ار حفره به زندان باز میگردد.

او در اینجا به روح Andrew DeSalvo بر میخورد. Henry او را هم مانند Cynthia و Jasper توسط شمشیر مخصوص از پای در می آورد. او در نهایت به دری میرسد و بعد از داخل شدن به آن، وارد محیط ساختمان میشود. به محض ورود Henry به قسمت ساختمان ها روح Richard Braintree ظاهر میشود. بعد از شکست Richard، در آن سوی خیابان پسرک به همراه Walter را مشاهده میکنیم که در حال بحث و گفتگو هستند. پسرک از Walter میخواهد کنار برود تا به مادرش برسد. مرد مو بلند خود را Walter Sullivan معرفی میکند و ادعا میکند اینک زمان آن رسیده تا مراسم 21 قربانی را تکمیل کند. او پسرک را میگیرد و با خود به جایی نامعلوم میبرد.Henry سپس وارد بار میشود.

او در اینجا یادداشت قرمز رنگ دیگری را مشاهده میکند که به تشریح بیشتر گذشته و پیشینه Walter میپردازد. به نظر میرسد Walter مدت طولانی را صرف سر زدن به اتاق میکرده است. از همین جهت افراد مستاجر در اتاق با خشونت با او برخورد میکردند. او از این رفتارها میترسد و این باور را در خود شکل داد که آنها مانع وصال او با مادرش هستند. سالها میگذرد تا اینکه Walter به دوران نوجوانی میرسد. کمبودهای شدید در اثر نبود والدین و غضب و خشم نسبت به دنیای بیرون باعث شده بود ذهن Walter مستعد هرگونه اقدام افراطی شود. او در بررسی هایی که انجام میداد به مراسم 21 قربانی برخورد. طق این نظریه بعد از انجام این مراسم، مادر مقدس نزول میکند و آرامش و رستگاری ابدی را برای افراد زجر دیده به ارمغان می آورد. سپس او به Pleasant River نقل مکان کرد و به عنوان دانش آموز عادی به زندگی خود ادامه داد. درنهایت سالها بعد فرصت یافت تا نقشه هولناکش را پیاده سازی کند.

Henry پس از کمی جست و جو به معمایی برمیخورد که با حل آن به عمیق ترین نقطه Walter سوق داده میشود. عمیق ترین نقطه وجودی او جایی جز اتاق 302 نیست. بیرون اتاق یادداشتی از مدیر ساختمان وجود دارد. او ادعا میکند که مدتی پیش مرد مو بلند را دیده است که در حال گریه و زاری بوده است. گویا او مادرش را صدا میزده. او همچنین یک شب او را دیده که کیسه ای بزرگ بر دست داشته و از پله ها بالا میرفته است. مدتی بعد همسایه ها از سر و صداهای برخواسته از اتاق 302 ناله میکنند. البته این نکته شایان ذکر است که در آن زمان هیچ کسی آنجا سکونت نداشته است. صاحب هتل سری به اتاق میزند. او متوجه میشود که فردی در اینجا اقامت داشته ولی نکته قابل توجه دیگری در اتاق وجود ندارد. ظاهرا کسی به طور پنهانی مدتی آنجا زندگی کرده و سپس اتاق را ترک کرده است. Henry پس از خواندن یادداشت وارد اتاق میشود.

در اینجا تعدادی یادداشت عجیب به چشم میخورد. یکی از این یادداشت ها به نحوه از بین بردن Walter را شرح داده است. لحظاتی بعد روح Joseph Schreiber پدیدار میشود. او به Henry میگوید که Eileen Galvin طبق برنامه ریزی Walter قرار است نقش بیستمین قربانی، همچنین کالبد مادر مقدس را ایفا کند. در نهایت خود او هم قربانی شماره بیست و یکم خواهد بود. او از Henry میخواهد به Crimson Tome ( همان توضیحاتی که نحوه قتل Walter را توضیح داده ) پایبند باشد و Walter را نابود سازد زیرا این تنها راه پایان دادن به این کابوس وحشتناک میباشد.Henry پس از استفاده از حفره داخل حمام به محیط آپارتمان بازمیگردد.

Henry پس از برداشتن کلنگی که در انتهای راهرو میابد، سوراخی بر روی دیوار اتاق ایجاد میکند. درون این سوراخ انواع و اقسام وسایل و نمادهای مذهبی دیده میشود. او در اینجا پیکر واقعی Walter را میبیند که بر صلیبی مصلوب شده است و بر روی پایش عدد ” 11/21 ” دیده میشود. بر روی بدن او کلیدی دیده میشود که به نظر میرسد به Henry اجازه میدهد تا در نهایت از اتاقش خارج شود. در همین لحظات دنیا تغییر شکل میدهد. Henry و Eileen خود را به سختی به طبقه اول میرسانند و در اینجا Eileen متوجه دفترچه نقاشی میشود. Eileen فکر میکند تعدادی از تصاویر مربوط به پدر Walter میباشد. او که انگار طلسم شده و شدیدا دلش به حال Walter کوچک سوخته همین جا میماند و دیگر Henry را دنبال نمی کند. Henry همینطور که به راهش ادامه میدهد متوجه جنازه هایی آویزان شده از سقف میشود. او با دقت به آنها نگاه میکند و ناگهان زمزمه هایی به گوش میرسد. گویا این زمزمه ها مربوط به حرف های رد و بدل شده بین پدر و مادر واقعی Walter پس از بدنیا آوردنش میباشند. کاملا مشخص است که آنها این نوزاد را نمی خواستند و مدام همدیگر را مورد سرزنش قرار میدهند.

Henry مجددا نزد Eileen باز میگردد. به نظر میرسد Eileen در مورد پسرکی که دنبال مادرش میگشت احساس تاثر میکند و قصد دارد به او کمک کند. در اتاق مدیریت، Henry در صندوق را باز میکند. او بند ناف را بر میدارد. ناگهان با دیدن خاطره ای کوتاه از زمان تنها گذاشته شدن Walter توسط خانواده اش، از شدت درد به زمین می افتد. Eileen میگوید حتی انجام دادن مراسم 21 قربانی هم به آن کودک کمکی نمیکند و تصمیم میگرد باز گردد و به او کمک کند. او سپس Henry را ترک میکند. بیرون اتاق نقاشی دیده میشود که در آن زنی ( احتمالا Eileen ) کشیده شده است که سیم های خارداری او را احاطه کرده است. Henry به اتاقش باز میگردد و متوجه میشود جسد Walter ناپدید شده است. در انتهای صلیب حفره ای سیاه قرار دارد که او را به دنیای موازی دیگر هدایت میکند.

Henry در اینجا Walter را میبیند که با تبسمی خاص در صدد به پایان رساندن هدفش می باشد. همچنین در سمتی دیگر Eileen ایستاده و در مرکز سالن دستگاهی عجیب راه اندازی شده است. لحظاتی بعد Henry و Walter با هم درگیر میشوند و بسته به اینکه Eileen چه زمانی به دستگاه میرسد، پایان های متفاوتی را شاهد خواهیم بود.

پایان های سایلنت هیل 4

Escape

در این پایان Henry موفق میشود Eileen را نجات دهد. در واقع او پیش از رسیدن Eileen به دستگاه Walter را از بین میبرد. محیط شروع به ریزش میکند و Eileen بر روی زمین می افتد. در همین بین Walter خردسال به درب میکوبد و میخواهد که وارد شود. سپس دوربین Henry را نشان میدهد که از اتاق خارج شده و با دستی آسیب دیده آرام آرام از آنجا فاصله میگیرد. او زیر لب Eileen را صدا میزند. صبح روز بعد Henry جهت ملاقات Eileen در بیمارستان حضور میابد. Eileen بهبود پیدا کرده است. Henry دست گلی به او میدهد و Eileen بیان میکند که بهتر است به فکر مکان جدیدی برای زندگی باشد. Henry هم به نشانه موافقت سری تکان میدهد.

Mother

در این پایان Henry موفق میشود Eileen را نجات دهد. در واقع او پیش از رسیدن Eileen به دستگاه Walter را از بین میبرد. محیط شروع به ریزش میکند و Eileen بر روی زمین می افتد. در همین بین Walter خردسال به درب میکوبد و میخواهد که وارد شود. ناگهان او حالش بد میشود و تلو تلو خوران بر روی زمین افتاده و محو میشود. سپس دوربین Henry را نشان میدهد که از اتاق خارج شده و با دستی آسیب دیده آرام آرام از آنجا فاصله میگیرد. او زیر لب Eileen را صدا میزند. صبح روز بعد Henry جهت ملاقات Eileen در بیمارستان حضور میابد. Eileen بهبود پیدا کرده است. Henry دست گلی به او میدهد و Eileen بیان میکند که حال وقت آن رسیده تا به South Ashfield Heights Apartment بازگردد. دوربین ناگهان اتاق 302 رو نشان میدهد که ظاهرا همچنان آلوده است.

Eileen’s Death

در این پایان Henry موفق نمیشود Eileen را نجات دهد. در واقع او پس از رسیدن Eileen به دستگاه Walter را از بین میبرد. محیط شروع به ریزش میکند و Eileen بر روی زمین می افتد. در همین بین Walter خردسال به درب میکوبد و میخواهد که وارد شود. ناگهان او حالش بد میشود و تلو تلو خوران بر روی زمین افتاده و محو میشود. سپس دوربین Henry را با نمای اول شخص در اتاق نشان میدهد. در همین حین صدای گونده اخبار را میشنویم. او میگوید دیروز طی یک حادثه شوکه کننده جسد 5 زن و مرد اطراف جنگل های سایلنت هیل کشف شده است. 4 جسد پیش تر مرده بودند و نفر پنجم پس از انتقال به بیمارستان جان خود را از دست داده است. نام قربانی پنجم Eileen Galvin بوده است. Henry با ناراحتی فراوان بر روی زانوی خود می افتد. گوینده در ادامه توضیح میدهد که نحوه قتل خانم Galvin درست مانند 4 نفر دیگر بوده است. سپس Henry نام Eileen را زیر لب صدا میزند.

21 Sacraments

در این پایان Henry موفق نمیشود Eileen را نجات دهد. در واقع او پس از رسیدن Eileen به دستگاه Walter را از بین میبرد. محیط شروع به ریزش میکند و Henry از شدت درد بر روی زمین می افتد. او سپس از جایش برمیخیزد و به نظر میرسد که تسخیر شده است. دوربین Walter کودک را نشان میدهد که وارد اتاق شده و از این وصال بسیار خشنود به نظر میرسد. همچنین در اتاق خود Walter حضور دارد و به دیوار تکیه داده است. در همین حین صدای گونده اخبار را میشنویم. او میگوید دیروز طی یک حادثه شوکه کننده جسد 6 زن و مرد اطراف جنگل های سایلنت هیل کشف شده است. 5 جسد پیشتر مرده بودند و نفر ششم پس از انتقال به بیمارستان جان خود را از دست داده است. نام قربانی ششم Eileen Galvin بوده است. آخرین جسد کشف شده مربوط به Henry Townshen میباشد که بنا به دلایل نامعلومی تشخیص جسد غیر ممکن بوده است. سپس باری دیگر خبری راجع به کشته شدن 5 پلیس به همراه مدیر ساختمان و همچنین مجروح شدن ساکنین آپارتمان پخش میشود. گویا این حادثه درست شبیه به حادثه ایست که چندسال پیش در سایلنت هیل روی داده بود… ( اشاره به مرگ Henry ، Eileen و … )

شخصیت های سایلنت هیل 4

 

Henry Townshend

او تقریبا در اواخر دهه سوم زندگی خود به سر میبرد و کرکتر اصلی بازی میباشد. Henry از 2 سال پیش در اتاق 302 ساکن است. او مانند هر روز بعد از شبی خسته کننده به خواب فرو میرود ولی این بار صبحی عجیب و غیر قابل پیشبینی انتظار او را میکشد. او متوجه میشود دیگر قادر نیست اتاق را ترک کند و سپس درگیر کابوس هایی میشود که اثرات واقعی دارند. هیچ کس نمی تواند به او کمک کند و همچنین هیچ کس صدایش را نمیشنود. تمامی دستگاه ها از کار افتاده اند. او 5 روز را به همین منوال طی میکند تا اینکه متوجه حفره ای درون حمامش میشود. او تصمیم میگرد هرجور که شده خود را از این وضعیت نجات دهد بنابراین وارد حفره میشود. Henry این کار را بارها انجام میدهد و هر بار پا به دنیای مرموزی میگذارد. در طول این مدت او به هیولاها و ارواح مختلفی برمیخورد. Henry سعی میکند با پی بردن به اسرار نهان این حوادث، راه خروجی پیدا کند ولی غافل از آن است که صحنه گردان این وقایع مانع اوست!

Eileen Galvin,Eileen

دختری شاداب و پر انرژیست که در همسایگی Henry قرار دارد. او به نظر اوایل دهه سوم زندگیش را طی میکند. Eileen پیش از Henry در این آپارتمان سکونت داشته است. با همه این وجود، او رابطه و آشنایی چندانی با Henry نداشته است. ارتباط آنها تنها به سلام و احوال پرسی روزانه ختم میشده. زمانی که Henry با تهدیدات گوناگون دست و پنجه نرم میکند، تمامی همسایگان من جمله Eileen به زندگی عادی خود میپردازند. یک روز Eileen متوجه سر و صداهای عجیبی از اتاق 302 میشود و تصمیم میگیرد موضوع را با مدیر ساختمان در میان بگذارد. همین مورد باعث دلخوشی Henry میشود ولی متاسفانه این دلخوشی چندان به طول نخواهد انجامید زیرا اوضاع باب میل او پیش نمیرود و مدیر ساختمان هم نمی تواند با استفاده از کلید، درب اتاق را باز کند. البته نقش Eileen به همین سادگی نخواهد بود و در ادامه به Henry میپیوندد و مسئولیت مهمی را بر دوش خواهد داشت.

Walter Sullivan

فردی مرموز و معتقد که از کمبودهای شدید روحی و روانی رنج میبرد. والدینش پس از به دنیا آوردنش او را ترک میکنند و همین مورد باعث میشود به یتیم خانه Wish House انتقال داده شود. او در اینجا با فرقه The Order آشنا میشود. Walter از همان ابتدا ثابت میکند که بسیار مستعد است. سالها میگذرد تا اینکه یک روز یکی از اعضای فرقه او را به محل تولدش ( اتاق 302 ) می آورد و آنجا را به او نشان میدهد. Walter از آن پس تصمیم میگیرد خلا عاطفی خود را با عقایدی عجیب پر کند. او کم کم به این باور میرسد که خود اتاق مادرش می باشد و برای وصال به آن دست به هر اقدامی میزند. او بزرگتر میشود و مراسم عجیبی را دنبال میکند. نام این مراسم 21 Sacraments می باشد که جهت نزول مادر مقدس انجام میشود. پیروان فرقه تصور میکنند با این مراسم مادر مقدس نزول میکند و عدالت و خوشی غیر قابل تصوری را به ارمغان خواهد آورد. Walter فکر میکند با این کار می تواند به مادرش برسد از این رو آن را با جدیت تمام شروع میکند. اینکه آیا او به هدفش میرسد یا خیر را Henry تعیین میکند…

Cynthia Velasquez

او نخسین فردیست که Henry در دنیای دیگر به او برمیخورد و در اولین ملاقاتشان مست به نظر میرسد. Cynthia پرانرژی و شوخ طبع می باشد. او فکر میکند Henry در رویایش قرار دارد و متعاقبا تمامی این اتفاقات رویایی بیش نیست. او به Henry پیشنهاد میدهد که او را همراهی کند در عوض لطف او را جبران خواهد کرد. Cynthia سعی دارد از این وضعیت آشفته نجات پیدا کند. Henry پیشنهاد او را میپذیرد و ماجراجویی خطرناک آنها آغاز میگردد.

Jasper Gein,Jasper

جوانی لاغر اندام و 30 ساله به نظر میرسد. Henry برای اولین بار او را در جنگل ملاقات میکند. Jasper تک و تنها بر روی تخته سنگی نشسته و در مورد سنگ جادویی صحبت میکند. از ویژگی های محسوس او می توان به لکنت زبان شدیدش اشاره کرد. در نگاه اول، او فردی موجه و منطقی به نظر نمیرسد زیرا مدام در مورد مسائل خرافی و نامشخصی صحبت میکند. گویا او علاقه شدیدی به سایلنت هیل دارد. Jasper فکر میکند این شهر به نوعی منحصر به فرد است ولی همیشه به محض ورود از تشنگی عجیبی رنج میبرد. با وجود تمامی این مشکلات، Jasper همچنین علاقه خاصی به آیین فرقه The Order دارد و چندین بار به این نکته اشاره میکند. یکی از نشانه های محسوس علاقه ی او، عکس روی پیراهنش می باشد که شدیدا شبیه Samael می باشد! دلیل باز شدن پای وی به این وقایع در حقیقت همین علاقه شدیدش می باشد.

Andrew DeSalvo

را برای اولین بار در سلولی محبوس خواهیم دید که از شدت ترس مدام فریاد زده و درخواست کمک میکند. او مردی میان سال و چاق و الکلی می باشد. در واقع Andrew روزی نگهبان این زندان بوده و زندانیان را کنترل میکرده است. نقش او در بازی طولی نخواهد کشید. او رازهایی در مورد Wish House ، زندان و Walter میداند. به نظر میرسد او از چیز یا فردی هراسان است و سعی دارد خود را از دید آن پنهان سازد.

Richard Braintree,Richard

یکی از ساکنین آپارتمان South Ashfield Heights می باشد که در اتاق 207 ساکن است. اتاق او مشرف به اتاق Henry می باشد و به راحتی از پنجره اتاق 302 قابل مشاهده است. او نیز مردی میان سال است. Richard را برای اولین بار در محیط ساختمان مشاهده میکنیم. او آدمی لجباز، یک دنده و بد اخلاق است و به هیچ وجه متوجه اوضاعی که در آن قرار گرفته است، نمی شود. او معمولا با خود هفت تیری حمل میکند و حتی یکبار آن را به سمت Henry نشانه میرود. او در دوران کودکی Walter به او پرخاش کرده و حال بایست جواب پس دهد…

Frank Sunderland

مدیر و صاحب ساختمان South Ashfield Heights میباشد. او پیرمردیست که به نظر میرسد حوادث عجیبی را طی این سالها به چشم خود دیده است. او در اتاقش بند ناف عجیبی را به مدت 30 سال است که نگه داری میکند. یقینا این کار او ارتباطی با جریانات عجیب ساختمان دارد. Henry به خاطر دارد که Frank روزی در مورد پسر و عروسش با او صحبت میکرده و گفته است که آنها چند سال پیش به سایلنت هیل رفتند ولی هیچگاه باز نگشتند و خبری هم از آنها نشده است. بی شک متوجه شده اید که او پدر James است.

Kid

او را چندین بار ملاقات میکند. این کودک بسیار مرموز می باشد. هیچ کس به درستی در مورد سرگذشت او نمیداند. این کودک اغلب اوقات پیرامون آپارتمان و اتاق 302 دیده میشده است. او ادعا میکند که نام مشخصی ندارد ولی دیگران او را Walter صدا میزند. او در طول بازی سعی میکند مادرش را پیدا کند.

Joseph Schreiber

در واقع هیچگاه به صورت فیزیکی ظاهر نمیشود. او ساکن قبلی اتاق 302 می باشد. Joseph خبرنگار باهوشی بوده است که در مورد Wish House و Silent Hill Smile Society تحقیق میکرده است. او در طول بازی یادداشت ها و راهنمایی های ارزنده ای برای Henry به جای میگذارد. Joseph دقیقا وضعیتی مشابه Henry را تجربه کرده بود. او هم مانند Henry در اتاق گیر افتاده بود ولی ساکنان گمان میکردند او خود را حبس کرده است. او شش ماه پیش از اسکان یافتن Henry غیبش میزند.

یادداشت های مهم

 

Book Scrap

Through the Ritual of the Holy Assumption, he built a world.
It exists in a space separate from the world of our Lord.
More accurately, it is within, yet without the Lord’s world.
Unlike the world of our Lord, it is a world in extreme flux.
Unexpected doors or walls, moving floors, odd creatures, a world only he can
control…
Anyone swallowed up by that world will live there for eternity, undying.
They will haunt that realm as a spirit.
How can our Lord forgive such an abomination…?
(.This part of the book is too damaged to read)
It is important to travel lightly in that world. He who carries too heavy…
a burden will regret it…
(The book is too damaged to read any more.

,Through the Ritual of the Holy Assumption, he built a world -1

احتمالا میدانید که مراسم Holy Assumption احیای مجدد مردگان صورت میگرفته است. Walter این عمل را 10 سال پیش انجام داده. این مراسم جزئی از طرح و نقشه او جهت نزول مادر مقدس بشمار می آید. در اینجا He مستقیما به Walter اشاره نمیکند ولی با وجود اطلاعات گردآوری شده توسط Joseph و شواهد معلوم، او صاحب و خالق این دنیا می باشد. مشخصا این یادداشت کار Joseph نیست و تکه ای بریده شده از کتابی خاص میباشد.

2- “.It exists in a space separate from the world of our Lord. More accurately, it is within, yet without the Lord’s world”

معنا و مقصود این عبارت کاملا مشخص است. دنیای Walter مستقل از دنیای ما میباشد. به معنای دیگر شما نمی توانید جسم فیزیکی خود را وارد آنجا کنید. از اینرو مشخص میشود دخول و خروج Henry به حفره کاملا سَمبُلیک است. در واقع او از حال میرود و این ضمیر ناخودآگاهش است که درگیر حوادث میشود. اگر کمی دقت کنید متوجه میشوید که او هر بار پس از بازگشت به اتاق به جای اینکه به راحتی از حفره خارج شود، از خواب میپرد. حفره ها به نوعی جهت متمرکز کردن ذهن Henry استفاده میشوند. او حتی خود میداند دنیای Walter جدای از دنیای واقعیست و به این نکته در خلل مکالماتش اشاره میکند. شاید به نوعی جسم افراد باعث میشود آنها تا ابد در دنیای Walter زندانی نشوند و در مواقع نیاز مجددا به کالبدشان بازگردند.

3- ” Control… Unexpected doors or walls, moving floors, odd creatures, a world only he can .Unlike the world of our Lord, it is a world in extreme flux “

بی گمان متوجه عجیب و غریب بودن دنیای Walter شده اید. این بدان علت می باشد که او احاطه کاملی بر نحوه شکل گیری دنیایش داشته و همه چیز مطابق میل او چینش میشده است. هیچ کس به جز او بر این دنیا احاطه ندارد. احتمال قریب به یقین دنیای Walter تحت تاثیر خاطرات کودکی و نیازهای عاطفی سرکوب شده او قرار گرفته است. اگر خلاف این است چرا دنیای Walter اینقدر ناقص و کریه به نظر میرسد؟! تنها چیزی که دست نخورده و سالم به نظر میرسد همان اتاق 302 می باشد که علت آن هم کاملا مشخص است.

4- ” Anyone swallowed up by that world will live there for eternity, undying. They will haunt that realm as a spirit. “

ارواح سرگردان بازی را به خاطر دارید؟! آنها ارواح قربانیان Walter میباشند و چون بعد فیزیکیشان توسط او به قتل رسیده است، تا ابد در آن باقی میمانند و راه گریزی نخواهند داشت.

5- ” How can our Lord forgive such an abomination… “

مفهوم این عبارت مشخص میکند این تکه یادداشت برگرفته از کتب فرقه The Order نمیباشد. یا حداقل مخالف مکتبیست که Walter به آن معتقد بوده است. حتما میدانید که The Order شاخه های مختلفی داشت و هر شاخه آیین، مراسم و اعتقادات خود را داشتند.

6- ” a burden will regret it… …It is important to travel lightly in that world. He who carries too heavy “

این نکته بسیار حیاتی است. مسلما آنهایی که بار گناهان کمتری دارند، راحت تر خواهند بود. سایلنت هیل 2 را به خاطر بیاورید… آن همه رنج و عذاب بی علت نبود و مسبب تمام آنها خود شخصیت ها بودند. Henry فرد چندان گنه کاری به نظر نمیرسد.

Superintendent Diary – Umbilical Cord

The red box seems even stranger today.
It’s giving off a terrible smell.
It’s disgusting, but I just can’t throw it away.
It must have been around 30 years ago. That young couple was living in the
apartment, but one day they just suddenly disappeared.
Ran off just like thieves in the night.
I don’t know why. It must have been money troubles, or maybe they got
themselves
into some kind of danger.
The problem came after that. They left their newborn baby when they took off.
I even found the umbilical cord.
I called the ambulance right away and I heard the baby survived, but I don’t
know what happened to him.
Although a few years later, I often saw a young kid hanging around the
apartment.
One day he just stopped coming by.
But now that I think of it, I’ll bet he was that abandoned baby.
It’s a horrible story.
Abandoning a newborn baby…
That all happened in Room 302…
And the umbilical cord I found there…
Well, I still can’t get myself to throw it away.

Sunderland

, It’s disgusting, but I just can’t throw it away .The red box seems even stranger today. It’s giving off a terrible smell -1

هیچ جای تعجبی ندارد که جعبه عجیب به نظر برسد. این بند ناف، تنها عضو Walter محسوب میشود که او را روزگاری از لحاظ فیزیکی، روحی و روانی به مادرش متصل میکرده است. همچنین با وجود قدرت های عجیب روحی و ذهنی Walter، ترس و اضطراب Frank عادی به نظر میرسد و شاید به همین علت بوده که نتوانسته آن را طی سال های اخیر دور بیاندازد. شاید او از Walter میترسیده!

2-It must have been around 30 years ago. That young couple was living in the apartment, but one day they just suddenly disappeared. Ran off just like thieves in the night.

با استناد به مکالماتی که در طول بازی میشنویم، بیشتر پدر Walter اصرار بر ترک او دارد. او نوزادشان را نمی خواسته بنابراین بهترین راه را ترک او میدانسته؛ صرف نظر از اینکه چه بلایی ممکن است سر کودکشان آید.

3- ” .themselves into some kind of danger I don’t know why. It must have been money troubles, or maybe they got “

همان طور که پیش تر گفته شد، پدر Walter از آن دسته پدران سنگدل و ترسو بوده که حاضر به قبول کردن مسئولیت نوزادش نبوده است. صرفا نمی توان این عمل قبیح را به حساب تهی دستی گذاشت و ممکن است هزار و یک دلیل دیگر داشته باشد ولی نکته مهم این می باشد که او فرزندش را نمی خواسته است. او با این کار بذر اعمال جنونی Walter را در وجود او نهاد.

4- ” The problem came after that. They left their newborn baby when they took off. I even found the umbilical cord. “

در واقع از نظر آنها خود نوزاد مشکل محسوب میشده است. این حادثه بسیار سنگدلانه میباشد. نوزاد را بدنیا آوری، بند ناف را ببری و سپس فرار کنی! با این وضع جنایت های Walter تا حدی قابل توجیه به نظر میرسد.

5- I called the ambulance right away and I heard the baby survived, but I don’t know what happened to him. Although a few years later, I often saw a young kid hanging around the apartment. One day he just stopped coming by.

Frank بیش از آنکه بداند تحت تاثیر قدرت های Walter قرار گرفته است. او برای مدت مدیدی چیز با ارزشی را نگه میداشته بنابراین تعجب آور نیست که بدانیم Walter هم به شکل ویژه ای او را تحت نظر داشته است. Frank تنها فردیست که به دنیای Walter اشاره میکند، حتی به شکل غیر مستقیم! البته شاید این کار به علت قدرت و حضور Walter در آپارتمان صورت گرفته باشد اگر غیر این باشد، یادداشت های به جای مانده از او در دنیای Walter را به چه شکل توجیه میکنید؟! مخصوصا زمانی که بدانید Walter هیچ کدام از آن یادداشت ها را ندیده بود زیرا در قید حیات نبود. تنها یک مورد به ذهن میرسد آن هم این است که او Frank را به دنیای خود کشانده باشد. البته راه دیگری نیز وجود دارد. احتمالا خود Frank برای یک یا دو دفعه پا بدنیا Walter گذاشته و احتمالا از حوادث عجیب آنجا سر در نیآورده و دیگر وارد آن نشده است. در یکی از یادداشت های Frank که در ادامه آن را تحلیل خواهیم کرد، در مورد جزییات یک رویای عجیب صحبت کرده است. با فرض هر یک از حالات، به این نتیجه میرسیم که Frank در دنیای Walter به اندازه کافی حضور داشته تا از خود یادداشت هایی به جای بگذارد.

6- ” But now that I think of it, I’ll bet he was that abandoned baby. “

این جمله تا حدودی نظریه های مطرح شده را تصدیق میکند.

7- It’s a horrible story. Abandoning a newborn baby… That all happened in Room 302… And the umbilical cord I found there… Well, I still can’t get myself to throw it away.

معنای این عبارت کاملا مشخص است. داستان Walter غمناک شروع شد، ترسناک پیش رفت و در انتها مجددا غمناک به اتمام رسید. غمناک به این علت که او ناخواسته وارد جریاناتی منحرف شد. او تنها مادرش را میخواست. آیا چنین آرزوی ساده ای تاوانی بدین سنگینی دارد؟! Walter تنها وسیله ای بود که از عقاید منحرف فرقه، برداشت های انحرافی تر کرد.

Nurse Memo

I lost Eileen Galvin’s hospital room key.
She was a patient brought in with severe injuries.
I wonder if I left it in one of the other hospital rooms. I really hope not…

,در این متن کوتاه نکته جالبی نهفته است. چه الزامی وجود دارد که آنها درب اتاق Eileen را قفل کنند؟! از وضعیت و میزان جراحات وارده به Eileen مشخص است که او نمی تواند از اتاق فرار کند. از طرفی نیازی به این کار ندارد زیرا برای زنده ماندن بایست تا مدت زمان تعیین شده بستری بماند. پاسخ این سوال واضح میباشد. شماره حک شده بر روی Eileen این فرضیه را شکل میدهد که احتمالا قاتل برای اتمام کارش مجددا سر و کله اش پیدا شود و گم شدن کلید اتاق Eileen مسئولین بیمارستان را نگران ساخته است.

Jasper Burned Memo

Something’s here but nothing’s here.
I feel something from the well.
Something’s missing.
Aaaaaaaahhhh!!!!!
It has begun!!!

Jasper

,1- ” Something’s here but nothing’s here. I feel something from the well. “

اگر بخاطر داشته باشید دنیای Walter از قوانین خاصی پیروی نمیکرد، هر آنچکه او بخواهد میماند و هر آنچکه نخواد از بین میرود. ارواح، یتیم خانه، Mother of Stone، خود Jasper، … من جمله این موارد می باشند. از طرفی دیگر، هیچ کدام از این ها وجود واقعی ندارند. شاید Jasper به این نکته پی برده که وظیفه او در دنیای Walter تنها به عنوان روحی سرگردان خواهد بود.

2- ” Something’s missing. “

در دنیای Walter خیلی چیزها مفقود میشوند. به نظرتان منظور این عبارت بُعد فیزیکی دنیاست؟! اصل علت و معلول چطور؟! شاید هم منظور رها سازی از بند خواسته ها و علایق شخصی باشد؟! در کنار تمامی این نظرات فلسفی شاید Jasper تنها به اجزای تکه تکه شده و مفقود شده عروسک اشاره میکرده است!

3- ” Aaaaaaaahhhh!!! It has begun!!! “

Jasper علاقه شدیدی به عقاید و تعلیمات فرقه داشته است. شاید حرف های او کم ارزش و یاوه گویی قلم داد شود ولی در بطن سخنانش نکاتی را میتوان یافت. او با این حرفش به نزدیک و نزدیک تر شدن Walter به هدفش اشاره میکند. همان طور که میدانید Walter برای انجام این کار نزدیک به 10 سال وقت گذاشته است و حال زمان به ثمر رسیدنش است.

Descent of the holy mother – The 21 sacraments

The First Sign
And God said,
At the time of fullness, cleanse the world with my rage.
Gather forth the White Oil, the Black Cup and the Blood of the Ten Sinners.
Prepare for the Ritual of the Holy Assumption.

The Second Sign
And God said,
Offer the Blood of the Ten Sinners and the White Oil.
Be then release from the bonds of the flesh, and gain the Power of Heaven.
From the Darkness and Void, bring forth Gloom,
and gird thyself with Despair for the Giver of Wisdom.

The Third Sign
And God said,
Return to the Source through sin’s Temptation.
Under the Watchful eye of the demon, wander alone in the formless Chaos.
Only then will the Four Atonements be in alignment.

The Last Sign
And God said, separate from the flesh too, she who is the Mother Reborn and he
who is the Receiver of Wisdom.
If this be done, by the Mystery of the 21 Sacraments, the Mother shall be
reborn
and the Nation of Sin shall be redeemed.

,1- “Time of Fullness.”

این عبارت مشخص میکند که مراسم بایست در زمان خاصی صورت پذیرد. احتمالا تشخیص زمان صحیح توسط رهبران به Walter آموخته شده بود. دل کندن از دنیا و اراده عجیبش، از او فردی ایده آل جهت انجام این مراسم ساخته بود.

2- “Cleanse the world with my rage.”

گویا طبق سنت فرقه خلق بهشت و جاودانگی به غیر از خون و خونریزی ممکن نباشد. این وعده ایست که مسلما در انتها برای آن ها زندگی پوچ و بی ارزشی را به ارمغان خواهد آورد. ولی در اینجا نکته ای وجود دارد! آیا Walter میپذیرد مادر مهربانش در قسمتی از این ” خشم ” نقش داشته باشد؟! شاید او فکر میکرده با اینکار، مادرش را از گناهان دنیوی مصون نگه میدارد ولی طبق وعده این یادداشت، بالعکس این مادرش است که بایست دنیا را از گنه پاک کند. Walter در کودکی بارها و بارها در طول روز این جملات را تکرار میکرده و ممکن است مفهوم جملات را گم کرده باشد. او جملات سنگین و فلسفی کتب را با ذهن بچگانه خود تجزیه و تحلیل میکرده است. شاید مفهوم این جمله در ذهن Walter به این صورت نقش بسته باشد : ” مادر را احیا کن و باقی عمر خود را در خوشی سپری کن “.

3- “Gather forth the White Oil, the Black Cup and the Blood of the Ten Sinners.”

همان طور که پیش تر در سایلنت هیل 2 دیدیم، White Oil و Black Cup جهت احیای مجدد استفاده میشوند. Walter به Crismon Ceremoy یا Book of Lost Memories نیازی ندارد زیرا بخش اعظمی از آنها را از بَر است. از آنجا که Walter به عنوان یک فرد مرده بی مصرف است، سعی میکند با انجام این مراسم خود را مجددا احیا کند یا حداقل از ناپدید شدن ضمیر ناخودآگاهش جلوگیری کند. بنابراین او با وسایل مذکور خود را احیا میکند. جزییات این مراسم مطلب مهمی را بیان میکند. با استناد به این موضوع متوجه میشویم پایان Rebirth نسخه دوم به سرانجام نمیرسد. به معنای دیگر James در این پایان موفقیتی حاصل نمیکند زیرا او 10 قلب گنهکاران را در اختیار نداشت.

4- “Prepare for the Ritual of the Holy Assumption.”

معنای این عبارت بسیار شفاف و ساده است. بعد از جمع آوری موارد مورد نیاز، مراسم را اجرا کن. البته نحوه انجام مراسم شرح داده نشده است.

5- “Offer the Blood of the Ten Sinners and the White Oil.”

در اینجا از جام سیاه حرفی زده نشده است. احتمالا مواد دیگر درون آن ریخته شده اند. به هرحال صحبت از پیشکش کردن می باشد و احتمالا مقصود خدای فرقه است.

6- “Be then release from the bonds of the flesh, and gain the Power of Heaven.”

عبارت فوق بدین مفهوم است که از کالبدت خارج شو، دنیای خود را خلق کن و آن را مطابق میلت اداره کن. دنیای Walter بسیار کوچک است و تحت تاثیر خاطرات کودکیش بنا شده( یتیم خانه، زندان، آپارتمان ها). همچنین موجودات آن از خاطرات ترسناک دوران کودکیش بر گرفته شده و به همین علت است که اکثریت هیولاهای بازی فَرم و ظاهری عجیب و غریب دارند. دقت نظر داشته باشید که در یتیم خانه مدام به Walter القا میشده که افراد خارج از آنجا همگی شیطان و گنهکار هستند بنابراین جای تعجبی ندارد که او آنها را با این شکل و فَرم خلق کند. با این وجود نتیجه میگیریم دنیای او بیشتر از اینکه بر پایه منطق بنا شده باشد، توسط خاطرات دوران کودکیش سنگ فرش شده است.

7- ” From the Darkness and Void, bring forth Gloom, and gird thyself with Despair for the Giver of Wisdom. “

تاریکی، پوچی، افسردگی و نامیدی تِم قتل های Walter میباشد. حال اگر بخواهیم کمی عمیق تر آنها را ریشه یابی کنیم بایست به تحلیل دنیای Walter بپردازیم. تاریکی و پوچی اشاره به دنیای Walter دارد. جایی که همه چیز رنگ و بوی خون میدهد. همه چیز وجود دارد ولی در عین حال هیچ چیز وجود ندارد( اشاره به جمله Jasper که پیش تر تحلیل کردیم). افسردگی و نامیدی همان چیزیست که چنین دنیایی برای بازدیدکنندگانش به ارمغان می آورد. هیچ نشانه امید و روشنی وجود ندارد. همه چیز تاریک و ترسناک است. در اینجا منظور از Giver of Wisdom یک تِم و الگو نیست بلکه یک فرد می باشد. او کسی نیست جز Joseph ! در واقع Giver of Wisdom فردیست که اطلاعات مهمی در مورد مراسم 21 قربانی و Walter بدست می آورد و بایست آنها را به نفر بعدی منتقل کند.

8- ” Return to the Source through sin’s Temptation. “

در اینجا 2 تِم دیگر مطرح میشود؛ منبع و وسوسه! از این عبارت میتوان استنباط های گوناگونی کرد. شاید در اینجا منظور از منبع، هدف اصلی Walter یعنی احیای مادرش باشد یا اینکه مقصود همان مکانیست که در آن نبرد نهایی به وقوع میپیوندد. همچنین ” وسوسه گناه ” به گنهکاران و قربانیان اشاره دارد. به طوری کلی این عبارت را میتوان اینگونه تفسیر کرد: ” با قتل قربانیان و قلب و خون آنها، به مادرت دست پیدا میکنی “

9- ” Under the Watchful eye of the demon, wander alone in the formless Chaos. “

عبارت فوق به نظارت خدای فرقه بر Walter اشاره دارد. بی شک Walter در این دنیای بدترکیب تک و تنها پرسه میزند. شاید بگویید او تنها نیست زیرا Eileen، Henry، Jasper و غیره حضور دارند ولی با کمی تامل متوجه میشوید او تنهاست. کسانی که آنجا پرسه میزنند بنا به میل باطنیشان وارد آن نشده اند و به ناچار در این دنیا حضور دارند. هیچکس در جبهه Walter نمی باشد و همگان از او وحشت دارند. بنابراین او تنهاست…

10- ” Only then will the Four Atonements be in alignment. “

تاریکی، پوچی، افسردگی و نامیدی چهار صفتی میباشد که اساس و پایه دنیای Walter را تشکیل داده اند. در این خط بیان شده است که تنها در صورت عمل به عبارت قبلی ( wander alone in the formless Chaos ) می تواند کفاره این چهار گناه را بپردازد و خود و دنیایش را رستگار کند.

11- ” And God said, separate from the flesh too, she who is the Mother Reborn. “

اگر بخواهیم موضوع را به شکل ساده بیان کنم بدین شکل خواهد بود: Mother Reborn را هم بکش! مشخصا او کسی جز Eileen نمی باشد.

12- ” And he who is the Receiver of Wisdom. “

پیش تر پی بردیم که Joseph مسئولیت Giver of Wisdom را بر عهده داشته است. حال سوالی پیش می آید که Receiver of Wisdom چه کسی می باشد؟! او کسی نیست جز Henry! در واقع این Henry است که از اطلاعات با ارزش Joseph استفاده میکند. در اینجا به Walter دستور داده میشود تا Henry را هم از بین ببرد.

13- ” If this be done, by the Mystery of the 21 Sacraments, the Mother shall be reborn and the Nation of Sin shall be redeemed. “

و باز هم در نهایت یکی از همان وعده های شیطانی و دروغین فرقه : ” خلق خدای ایده آل”! آیا چنین خدایی که با خون و خونریزی خلق شود، خوشی و رستگاری را برای مردم به ارمغان خواهد آورد؟! درسته… کشتن تمامی انسان ها جهت پاکسازی دنیا ! واقعا فکر بی نظیریه!!!

Superintendent Diary – Man with the coat

I had that weird dream today.
The one with the man with the long hair and coat. He was crying and looking for
his mother again.
I saw that man with the coat 10 years ago at this apartment.
He was going up the stairs, carrying a heavy tool, and old-looking bowl and a
bag that was dripping blood.
I never saw him again after that.
But a few days later, the neighbors complained that they heard strange noises
coming from the supposedly empty Room 302.
So I took a look around Room 302 and found signs that someone had been in
there,
but nothing odd other than that.
But that’s when it all started.
I still hear strange noises coming from the window of Room 302.

Sunderland

,1- ” I had that weird dream today. “

خوب همان طور که قبلا اشاره کردم Frank هم خواب های عجیبی میبیند. همه ما میدانیم Walter مرده است و جسد او هم دفع شده پس تنها راه دیدن او، حضور در دنیایش میباشد. این عبارت مجددا علت وجود یادداشت های Frank در دنیای Walter را توجیه و تایید میکند.

2- ” The one with the man with the long hair and coat. He was crying and looking for his mother again. “

بی شک منظور او Walter است ولی به نظر نمیرسد او دیگر مانند دوران کودکیش رفتار کند زیرا نسبت به آینده امیدوار می باشد و راه حلی پیدا کرده است. با این وجود چرا او گریه میکرده؟! Walter در طول عمرش همیشه کمبودهای عاطفی را به دوش کشیده است از این رو گزافه نیست که بگوییم از این وضعیت خسته، افسرده و دِپرس شده است. البته احتمال دیگری وجود دارد. شاید این اشک شوق باشد زیرا لحظه به لحظه به مادرش نزدیک تر میشده است.

3- ” I saw that man with the coat 10 years ago at this apartment. “

به نظر میرسد Walter پس از خودکشی توانسته کنترل ضمیر ناخودآگاهش را بدست آورد و از این طریق مراسم “احیای مجدد” را در اتاق 302 انجام دهد.

4- ” He was going up the stairs, carrying a heavy tool, and old-looking bowl and a bag that was dripping blood. “

منظور از وسیله ای سنگین همان چاقوی بزرگیست که در اتاقک مخفی آپارتمان 302 مشاهده میکنیم. منظور از کاسه همان جام سیاه است و کیسه ای که از آن خون میچکد، به همان 10 قلب گنهکاران اشاره دارد. پس Walter جهت انجام مراسم Holy Assumption حضور یافته بود.

5- ” I never saw him again after that. “

در واقع هیچ کس پس از آن Walter را ندید!

6- ” But a few days later, the neighbors complained that they heard strange noises coming from the supposedly empty Room 302. “

سر و صداها میتواند به دلایل گوناگونی ایجاد شده باشد. شاید Walter هنوز احاطه کاملی بر قدرت هایش نداشته و شاید هم دنیای ایده آلش با دنیای واقعی برای چند روزی تلفیق شده باشد. البته احتمال دیگری وجود دارد. او خود را به صلیب دوخت و احتمالا چند روزی را با درد و خونریزی سپری کرده بود.

7- ” So I took a look around Room 302 and found signs that someone had been in there, but nothing odd other than that. “

این جمله بسیار عجیب است. مگر ممکن است Frank حفره داخل اتاق و اثرات خون را ندیده باشد؟! او تنها به نشانه هایی جزئی از حضور فردی در آنجا اشاره میکند در صورتی که حقیقت امر چیز دیگریست! Frank به چه علت بایست از اطلاع دادن به Henry و Joseph در مورد اتفاقات عجیب اتاق کوتاهی کند؟! اینجا تنها یک دلیل به ذهن میرسد. او تحت تاثیر قدرت و دنیای Walter قرار میگرد و آنچیزهایی که باید ببیند را نمیبیند و آنچکه باید بگوید را نمی گوید.

8- ” But that’s when it all started. I still hear strange noises coming from the window of Room 302. “

در واقع تمامی این اتفاقات از 34 سال پیش شروع شد. روزی که نوزادی معصوم با بی رحمی هرچه تمام تر توسط والدینش رها شد. از آن روز به بعد دیگر این ساختمان روی خوش به خود ندیده است. شاید این سر و صداها ناشی از تاثیرگذاری دنیای Walter باشد و شاید هم صدای فریادهای Joseph و Henry بوده اند.

Crismon Tome

She who is called the “Holy Mother” be not holy one whit.
The “Descent of the Holy Mother” is naught but the Descent of the Devil.
Those that be called the “21 Sacraments” be not sacramental one whit.
The “21 Sacraments” be naught but the 21 Heresies.
To give birth to a world of wickedness within the blessed realm of our Lord be
blasphemy and the work of the Devil.
If thou would stop the Descent of the Devil, you must bury part of the
Conjurer’s mother’s flesh within the Conjurer’s true body.
Thou must also pierce the Conjurer’s flesh with the 8 spears of “Void,”
“Darkness”, “Gloom”, “Despair”, “Temptation”, “Source”, “Watchfulness” and
.”Chaos”
Do so and the Conjurer’s unholy flesh will become that which once it was, by
the grace of our Lord.”

قسمت اول این یادداشت به باطل بودن مراسم 21 قربانی و عقاید منحرف فرقه اشاره میکند. بنابراین جملات مهم بررسی خواهند شد.

1- ” If thou would stop the Descent of the Devil, you must bury part of the Conjurer’s mother’s flesh within the Conjurer’s true body. “

این عبارت نحوه کشتن Walter را توضیح میدهد. به نظر میرسد بایست قسمتی از بدن ( بند ناف) مادرِ جادوگر ( Walter ) را در بدن واقعی Walter قرار داد.

2- Thou must also pierce the Conjurer’s flesh with the 8 spears of “Void”, “Darkness”, “Gloom”, “Despair”, “Temption”, “Source”, “Watchfilness and “Chaos”

ده قربانی اول Walter تنها با نام 10 گناهکار شناخته می شوند ولی پس از آنها به هریک از قربانیان صفتی انتساب داده شد. وقتی صحبت از نیزه میشود شاید به نحوی منظور آن است که قربانبان هم درست همانند روش Walter میخواهند از او انتقام بگیرند. او تقریبا همه قربانیانش را با سلاح سرد به قتل میرساند.

Holy Mother Sect

این فرقه قدرت و جایگاه ویژه ای بین دیگر فرقه ها داشت. آنها به “قرمز” ها معروف بودند. هدف آنها خلق و آفرینش “خدا” و همچنین بهشت از طریق خشونت و خون ریزی بود. شما میتوانید عقاید منحرف این فرقه را در نسخه چهارم مشاهده کنید. یکی از نخستین و مهم ترین مراسم های احضار خدا ” Sacraments for the Descent of Holy Mother 21 ” نام داشت که Walter با انجام آن قصد داشت باعث نزول مادر مقدس شود. اعمال او و جنایت هایش، آینه ای تمام قد از افکار شیطانی و سادیستی فرقه است. منشا این خشونت ها مراسم های سنگدلانه هندوهای مقیم شهر میباشد که در راه ولینعمتشان Xuchilpaba/Xuchilbara یا همان خدای قرمز انجام میدادند. این خدا دارای کله ای هرمی شکل بود که بعدها Pyramid Head از آن الگو گرفت.

این فرقه هم مانند فرقه Saint Ladies احترام خاصی برای مادر مقدس قائل بود زیرا معتقد بودند خدا در رحم مادر مقدس جای میگیرد. طبق تعلیمات و کتب فرقه 3 مرحله برای خلق بهشت و زندگی جاویدان وجود دارد. 1- بیدار کرد مادر مقدس 2- بدنیا آوردن خدا 3- خلق بهشت توسط خدا

آنها همچنین بعدها مکانی را جهت ترویج تعلیمات فرقه بنا نهادند. این مکان جای جز Wish House نمی باشد. آنها سراغ کودکان بی سرپرست رفته و از آنها پیروانی متعصب و کارآمد میساختند. مسئولان این مکان کودکان را به شدت شست و شوی مغزی میدادند. تابلوی بیرون یتیم خانه را به یاد بیاورید؛ نوشته روی تابلو آشکارا محیط خارج از یتیم خانه را ناامن قلمداد میکند و از کودکان میخواهد بدون کسب اجازه مسئولین از یتیم خانه خارج نشوند. در یکی از یادداشت های Walter متوجه میشویم که جو غالب بر یتیم خانه باعث شده بود تا کودکان به شدت از مناطقی مانند Ashfield هراسان باشند. با توجه به فعالیت ها و طرز تفکر Leonard، حتما او جایگاه ویژه ای در فرقه “قرمز” داشته است. حتی در یکی از یادداشت های Walter میخوانیم که روزی “خانمی مهمی ” به ملاقاتش آمد و مراسم 21 قربانی را به او معرفی کرد. منظور از “خانم مهم” به احتمال قریب به یقین، همان Dahila می باشد. البته او تنها این مراسم را به Walter معرفی کرد و بعدها این خود Walter بود که با مطالعه و کمک گرفتن از اعضای فرقه، در صدد انجام آن برآمد.,در صحنه ابتدایی بازی چه میگذرد؟!

یکی از مشکلات موجود برای بازیکنان در شماره ی چهارم صحنه ای مربوط به دقایق ابتدایی بازیست ! تناقضاتی که این صحنه با صحنه پس از بیدار شدن مجدد Henry دارد هر بازیبازی را دچار سر در گمی میکند !

بازی از جایی آغاز میشود که Henry از خواب بیدار شده و از همان ابتدا از فضای سنگین اتاق شکایت دارد! گویی چیزهایی در اتاق باب میل او نیست با جستجو در اتاق و با دیدن هر قسمتی از خانه بر حیرت او اضافه میشود. اولین شگفتی او با دیدن تابلو هایی به روی دیوار رقم میخورد، هر چه می اندیشد به خاطر نمیاورد که از چه زمانی این تابلوها را به دیوار اتاق آویخته است. با کمی جستجوی بیشتر روی میز به مورد عجیب دیگری برمیخورد و مدعی میشود که دستگاه تایپ قرمز رنگ او را کسی برداشته است. اما این پایان کار نیست. او با خروج از اتاق متوجه میشود جای وسایل دیگری از قبیل تلوزیون، رادیو، صندوق، کتاب های داخل قفسه و… تغییر کرده است! اما مهم ترین نکته دو عکسی می باشند که به دیوار پشت مبلمان در اتاق پذیرایی چسبانده شده اند. یکی از عکس ها تصویر 21 نفر را به صورتی نه چندان قابل فهم نشان میدهد که با چک کردن این عکس Henry با خود میگوید : ” نکند این 21 نفر همان … ”
سپس گویا از چیزی میترسد و ادامه حرفش را نمیزند. عکس دیگر چهره ی جوانی را نشان میدهد با چک کردن این عکس چنین پاسخی میدهد : “این یارو دیگه کیه ؟” چرا باید عکس کسی که Henry نمیشناسدش روی دیوار آویزان باشد؟ بعد از این ماجرا دمویی دیده میشود از اتاق که ناگهان مورد حمله ی ارواح قرار میگیرد و بعد از مدتی بدون اینکه آسیبی به Heny بزنند او ناگهان به زمین می افتد و تصویر محو میشود !
اما زمانی که Henry دوباره به هوش میاید، دیگر از چیزی احساس تعجب نمیکند همه چیز به جز دری که به نظر از داخل بسته شده عادی به نظر میرسد. مهم تر از همه این است که در اولین نگاه متوجه خواهید شد هنری دقیقا همان کسی است که عکسش پشت مبلمان در صحنه ی ابتدایی وجود داشت. پس چرا او گفت : “این یارو دیگه کیه ؟” با توجه به تمام اتفاقاتی که شرح داده شد یک احتمال بیشتر باقی نخواهد ماند آن هم این است که صحنه ی کابوس ابتدایی بازی از دید Henry نیست و در اصل مربوط به فرد دیگری می باشد. اما چه کسی؟ اگر خاطرتان باشد آن فرد هیچ گاه اشاره ای مبنی بر اینکه اینجا اتاق من است نمیکند و تنها به نظر او همه ی وسایل تغییر کرده بودند پس آن فرد بی شک ساکن همین اتاق بوده است و چون Henry تنها در اینجا زندگی میکند، حتما از ساکنین پیشین این اتاق است! این نکته نیز اواخر بازی فاش میشود جایی که Henry به همراه Eileen به گذشته اتاق 302 پای مگیذارند یعنی زمانی که Joseph Schreiber ساکن اتاق بود! در این صحنه داخل اتاق خواب دقیقا به همان شکلیست که در صحنه ی ابتدایی بازی دیدیم و یک ماشین تایپ قرمز رنگ دیده میشود. از آن مهمتر دلیل مرگ Joseph ترس و نامیدی ( Despair ) اعلام شده است. این مورد دقیقا به صحنه ی ابتدای بازی اشاره دارد که Joseph پس از دیدن ارواح به شدت ترسیده و بعد از مدتی بر روی زمین می افتد. با توجه به تمامی مسائلی که بازگو شد این نکته محرز میشود که دقایق ابتدایی بازی در حقیقت رویایی از دقایق انتهایی زندگی Joseph Screiber ساکن قبلی اتاق و مقتول شماره ی 15 است!

Coin lockers baby and othe refrences

همان طور که در شماره ی سوم دیدیم، بخش هایی از بازی توسط تیم سایلنت خلق نشده بود و به نوعی از فیلم ها و کتاب های دیگری برگرفته شده بود. اما در مورد شماره ی چهارم این مورد کمی متفاوت است. هرچند در شماره ی سوم بخش های فرعی بازی به صورت اقتباسی بود ولی جانمایه ی داستان کاملا بکر و منحصر به فرد بود. اما اینبار در شماره ی چهار با منابع بیشتری رو به رو هستیم و متعقابا تاثیرات آنها هم بیشتر شده اند. این موضوع را مسئولان کونامی طی مصاحبه ای اعلام کرده که بازی داستانی اقتباسی، اما بیشتر در سطح کلان و نه در جزئیات، از چندین منبع دارد.
از میان این منابع می توان به فیلم The cell محصول سال 2000 و فیلم های The fly و Vidwodrome و همینطور رمان The dead zone اثر دیوید کروننبرگ اشاره کرد اما شایان ذکر است که تاثیر اصلی روی داستان بازی را آنطور که خود ناشران بازی بیان کردند، کتابی به نام The Coin Locker Babies اثر نویسنده صاحب نام ژاپنی به نام ریو موراکامی داشته که اثری سورئال دارای همان تم همیشگی کارهای های سبک وحشت ژاپنی است!
شاید بد نباشد کمی بیشتر در مورد این کتاب و میزان تاثیرات آن بر روی داستان بازی را بدانیم :
کتاب مذکور در مورد دو کودک به نام کیکو و هاشی است. این دو کودک در همان ابتدای زندگی توسط مادران خود در قفسه های امانت متروی توکیو رها شدند بعد از آن این دو کودک توسط پلیس پیدا شده و به یتیم خانه خیریه ای در یوکوهاما فرستاده میشوند. یتیم خانه ای که دور تا دور آن را سیم خاردار فراگرفته بود. این دو کودک که تنها افراد رها شده ی یتیم خانه بودند و پدر و مادرشان نمرده بودند به تدریج با هم ارتباط صمیمی برقرار میکنند طوری که کیکو که فرد قوی بود همیشه به دفاع از هاشی نحیف برمیخواست. در طی سال های حضور در یتیم خانه کیکو و هاشی بیشتر از ماجرای رها شدن خود مطلع میشوند. آنها متوجه میشوند که مادر کیکو حتی زحمت شستن کیکو را به خود نداده و او را خونین به امید خدا رها کرده، این موضوع باعث دلخوری بیش از پیش این دو از مادرانشان میشود! یک سال پیش از شروع مدرسه کیکو و هاشی توسط خانواده ای به فرزند خواندگی پذیرفته میشوند. بعدها ناراحتی هایی که از قبل در وجود این دو کودک نهفته بود طغیان می کنند و باعث میشود رفتارهای نا به جایی در طول زندگی با پدر و مادر خوانده شان بروز دهند. سال ها میگذرد، هاشی تبدیل به یک راک استار میشود و کیکو هم به کار ساختمانی روی میاورند! اما هنوز آتش خشم از مادرشان در دل آن ها زنده است. آنها تصمیم میگیرند تا از مادرانشان انتقام بگیرند اما چون هیچ نشانی از آن ها ندارند تصمیم میگیرند برای انتقام تمام شهر توکیو را که باعث پا گذاشتن آن ها به این دنیای کثیف شده است را نابود سازند.

همانطور که خواندید اینجا هم بحث رها شدن مانند Walter وجود دارد، اینجا هم سرپناهی امن وجود ندارد اما چند نکته قابل ذکر است که تفاوت های بزرگی را بین بازی و رمان ایجاد میکنند.
در ابتدا اینکه بر عکس Walter که به معنای واقعی کلمه تنها بوده است کیکو و هاشی یکدیگیر را داشتند و هیچ گاه طعم تنهایی واقعی را نچشیده بودند! دومین مورد این است که بر عکس Walter که لز بدو تولد تا زمان استقلالش را در یتیم خانه و Water Prison گذرانده بود کیکو و هاشی بعد از مدتی کوتاه صاحب خانواده ای جدید شدند و به طور کامل از محبت بزرگتر بی بهره نبودند و در آخر و مهم تر از همه اینکه در یتیم خانه ای که کیکو و هاشی در آن پرورش یافتند اثری از افراد دیوانه ای چون دالیا و لئونارد نبوده و برای تنبیه به جایی مثل Water Prison فرستاده نمیشدند لذا در کل میتوانیم بگوییم دو کودک داستان موراکامی بسیار از Walter کوچک ما خوش شانس تر بوده اند !
با توجه به تفاوت هایی که وجود دارد مشخص است که این رمان صرفا یک ایده ی اولیه برای تیم سایلنت بوده و این که از بازی به عنوان بازی اقتباسی از روی کتاب یا فیلمی بخصوص نام ببریم زیاد با حقیقت مطابقت ندارد!,Halo of the sun,این نماد از اعتقادات هندوها برگرفته شده است. در آن، حلقه قرمز رنگی وجود دارد که نشان دهنده خداوند اصلی آنها یعنی “خداوند خورشید” میباشد. بعدها این نشان در تشکیلات فرقه The Order به صورت یک نماد درآمد که با نسخه اولیه خود تفاوت های فاحشی داشت و از طرفی معنا و ارزش خاصی پیدا کرد. این نماد که در نسخه های دوم، سوم و چهارم بازی مشاهده اش میکنیم، مفاهیم مهمی را در خود نهفته است که شامل ایده هایی مانند تجدید حیات، خدا و دنیای درون میباشد. رنج های دوران کودکی Alessa با این نماد ارتباط دارد، به همین سبب است که وقتی Heather در شماره ی سوم به این نماد نگاه میکند، دچار سردرد شده و این نماد برایش آشنا به نظر میرسد زیرا خاطرات دردآور گذشته اش را مجددا به یادش می آورد. همچنین این نماد با دوران خردسالی یکی دیگر از شخصیت ها ارتباط دارد. او کسی نیست جز Walter Sullivan ! با توجه به رسومات فرقه The Order، رنگ های این نماد دارای اهمیت فراوان و ارزشهای متفاوتی هستند : رنگ سیاه یا قرمز این نماد به معنای احترام گذاشتن به خدا و ستایش آن است اما اگر این نماد با رنگ آبی تیره مشاهده شود، به مفهوم توهین بزرگی به خداست!

اجازه دهید تا اِلمان های بنیادین این نماد را بررسی کنیم تا بتوانیم به درک بهتری از اهمیت آن دست یابیم.
بر اساس متن “تشریح یک نماد ” که در شماره ی سوم مشاهده کردیم، 3 دایره ی داخلی نشان دهنده ی گذشته ، حال و آینده هستند و میتوانند به عنوان یک سیکل زمانی در نظر گرفته شوند. بین دو دایره ی خارجی نماد، مطابق زاویه های 90 ، 180 ، 270 ، 360 درجه تصویر نمادهایی وجود دارند که به ترتیب ” بی نظمی ” ، ” مبدا” ، “وسوسه” ، “ناظر” نام گذاری شده اند. این اسامی لیست مقتولین والتر ( شماره های 19121 ، 17121 ، 16121 و 18121 ) را در برمیگیرند . همچنین میدانیم طبق آیین فرقه، سَمبُل های 21 گانه به عنوان اِلمان های اصلی ساخت دنیای درون استفاده میشده، پس نتیجه میگیریم دو دایره ی بیرونی برای هویت بخشیدن به دنیای تازه خلق شده و تجدید حیات خدا و مادر مقدس مورد استفاده قرار میگرفته است . هچنین دو دایره خارجی به مقتولین شماره 20 و 21 در 21 اشاره میکند. علامت کوچکی که در وسط نماد قرار دارد که تصویری از یک تاج پادشاهی را به نمایش میگذارد. این نشان دهنده فرمانروایی و حکمرانی خدا در جهان هست .

نتیجه مهم : نماد Halo of the sun نشان دهنده آن است که خدای ازلی در مرکز جهانی قرار دارد که از طریق sacraments 21 به وجود آمده و با سیکلی از گذشته حال و آینده احاطه شده است. برای اون مرگ معنایی ندارد و در این دنیا به هر تعداد دفعه ای که نیاز باشد، میتواند تجدید حیات کند.

حال اجازه دهید تا مفهوم نمادهایی که بین دو دایره ی خارجی روی زاویه های 90 ،180 ،270 و 360 قرار دارد را بررسی کنیم:
نماد بالایی: ما میتوانیم در این شکل یک چشم را ببینیم، این عکس که برگرفته از کارت های تاروت هست ( شماره ی 22 ) ، به اسم ” چشم شب ” شناخته میشود. این نماد بر شاهد بودن خدا بر اعمال زمینیان دلالت دارد ( به همین علت در بالای نماد قرار میگیرد ) و همچنین فرمانروایی او بر دنیا را نشان میدهد. در نتیجه این چشم الهی نمادی برای نشان دادن احاطه کامل خداست که یادآوری میکند ” من همیشه شما را میبینم ” . این نماد در مراسم sacrament 21 با مقتول شماره ی 18121 مطابقت میکند. پس مطمئنا صفتی که برای مقتول شماره هجدهم انتخاب شده بود ( ” نگهبان ” یا “ناظر”)، تصادفی نبوده است.( شماره ی 18 مربوط به Andrew Desalvo نگهبان زندان می باشد.)

نماد پایینی: نمادی برای حقیقت وجودی فرقه یعنی ” نماد شیطان ” می باشد. این نماد نشان دهنده ی شیطان بوده و هیچ جای تعجبی نیست که شیطان در زیر چشمان “ناظر” قرار دارد و در تقابل با تصویر خداست. مطمئنا برای تقابل با فرمان الهی ، شیطان بایست آشفتگی را با خود به همراه داشته باشد. ما برای نماد شیطان نیز نام ” هرج و مرج” را اتخاذ میکنیم و مطمئنا تصادفی نیست که این نام برای مقتول شماره ی 19121 ( مقتول شماره ی 19121 Richard Braintree می باشد که رفتارهای زننده او در قسمت “معرفی شخصیت ها” ذکر شده است)، انتخاب شده است. این ایده ی بی شک با تصورات مردم از آشفتگی که شیطان خلق میکند، در یک راستاست.

نماد سمت چپ: در شکل ترازویی نمایش داده شده است. این شکل بی شک نماد عدالت هستند. این نماد در sacraments 21 با مقتول شماره ی 16121 مطابقت دارد. بنابراین مشخص میشود چندان بی ربط نیست که صفت مقتول شماره ی 16 “وسوسه” انتخاب شده است( مقتول شماره 16Cynthia velasquez می باشد که رفتارهای او نیز در بخش مربوطه تشریح شده است). بی شک افرادی که به این گناه آلوده میشوند، بایست مورد قضاوت قرار گیرند. معروفترین آنها حضرت آدم و حوا میباشند که بی شک داستانشان را شنیده اید.

نماد سمت راست: تصویر شکلی از انسانی را تداعی میکند که مشعلی را در دست داشته (یک منبع نور ) ، و با بلند کردن دست سعی در روشن کردن “تاریکی تردید” را دارد. این نماد مربوط به مقتول شماره ی 17121 می باشد و همانند قبل تصادفی نیست که مقتول شماره ی 17121 “منبع” نامیده شده( مقتول شماره 17 Jasper Gein می باشد. او یک مذهبی دو آتشه است که خود را ” منبع نور ” میدانست). بی شک چنین فردی با ایده های اعتقادی و مذهبی غریبه نیست.

نکته: در قسمتی از بازی چهار صفحه ی فلزی بدست آوردیم که به هر کدام از این مقتولین صفتی را نسبت داده بود. بعد از اینکه سوراخ داخل دستشویی بسته شد ما با استفاده از همین چهار صفحه قادر به ایجاد سوراخ دیگری در انبار شدیم. تطابق محل قرار گیری این چهار صفحه فلزی ( منبع ، وسوسه ، ناظر و هرج و مرج ) با مکان چهار نماد موجود در بین دو حلقه ی بیرونی halo of the sun یعنی در زوایای 90 180 270 360 جهت تایید توضیحات مذکور میتواند قابل توجه باشد. اگر سوراخ تشکیل شده را مرکز نماد در نظر گیریم، دقیقا نمادی همانند Halo of the sun شکل میگیرد که با استفاده از آن می توان به گذشته، حال و آینده سفر کنیم.

نکته قابل ذکر دیگری که درباره این نماد وجود دارد، متون عجیب نوشته شده بر روی آن است ! این نوشته ها چه معنایی دارند؟ تمامی آنها اسامی هستند که با اشکال زبان باستانی آلمانی ها نوشته شده اند :
الف) پایین سمت راست . کلمه نوشته شده : آلسا ، نام مادر خدا.
ب) پایین سمت چپ . کلمه ی نوشته شده : دالیا ، نام مادر بزرگ خدا .
ج)بالا سمت چپ . کلمه ی نوشته شده : Incubus ، نام شیطانی که در زیر تاریکی شب بر زنان نازل میشود تا نیاز های جنسیش را برطرف سازد. همینطور این کلمه از مشتقات Incubator هم هست ( این مورد در تحلیل نسخه سوم شرح داده شده است ) . با جمع بندی تمام این موارد Incubus میتواند به عنوان “شیطان درون زایده رویاها ” تلقی شود.
د)بالا سمت راست. در مورد این شکل اتفاق نظر وجود ندارد. اساسا ، میتوانیم آن را ” Alizer ” بخوانیم ( Alessa + Heather ) اما چهارمین کرکتر همچنین میتواند به شکل ks خوانده شود که به این ترتیب اسم به Alikzer تغییر پیدا میکند.

هرچند این نماد اسرارآمیز تاریخچه ی بزرگی داشته و ریشه در رسوم هندوها دارد اما، در طول انطباق با فرقه شدیدا دچار تغییر شده است. برای مثال در اتاق فرقه در زندان شماره ی دوم ما میتونیم اشکاال باستانی Halo of the sun را ببینیم که آنجا مخوف تر است و همینطور با چهار حلقه ی درونی دیده میشود. احتمالا این نماد در ابتدا با این شکل نمایش داده میشده ( در آغاز ظهور فرقه )، اما بعدها توسط دالیا تغییر پیدا کرده که این تغییرات هم شامل تعداد حلقه ها و هم متن آن بوده است. پر واضح است که کلماتی همچون آلسا، دالیا و Incubus توسط دالیا به این نماد اضافه شده اند.,مقتولین,1. Jimmy Stone اولین مقتول Walter محسوب میشود. او یکی از کشیشان اعظم فرقه Valtiel بود. Jimmy مردی میان سال و سفید پوست بود که با لقب شیطان قرمز شناخته میشد. او توسط Walter از پشت سر مورد هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. Stone جزو 10 گناهکار محسوب میشد بنابراین قلبش از بدنش خارج گردید. او فرقه Valtiel را بنا نهاد و به عنوان کشیش اصلی بین 2 فرقه مادر مقدس و زنان مقدس میانجی گری میکرد. اعضای فرقه Valtiel خود را نزدیک ترین افراد به خدا میدانستند و عمده نقششان به عنوان جلاد بود. لقب Jimmy به این علت “شیطان قرمز” بود چون همواره کلاهی مثلثی قرمزی بر سر داشت.

2. Bobby Randolph دانش آموز 18 ساله سیاه پوستی که مجذوب داستان های عجیب و غریب سایلنت هیل شد و آن را با دوستان خود Jasper و Sein در میان گذاشت. مرگ او بر اثر خفگی تشخیص داده شد و جسدش در حالی که قلبش از بدن خارج شده بود در نزدیکی رودخانه مدرسه پیدا شد. او عاشق ترس و وحشت بود و در روزی که به قتل رسید به دو دوست خود گفته بود به دنبال جستجوی شیطان می رود.

3. Sein Martin دانش آموز 18 ساله سفید پوستی که یکی از آن سه دوست مدرسه ای محسوب میشود. او به پدیده های ماورا طبیعی علاقه داشت و مجذوب سایلنت هیل شده بود. Sein در یک مکان و به یک شکل مانند دوستش قربانی شد هر دوی آنها به دنبال شخصی میگشتند که با “مادر مقدس” قابل قیاس است ولی در عین حال شیطانی سنگدل است. آنها به Pleasant River University میروند تا او را پیدا کند( همانجایی که Walter ساکن بود) و همین حس کنجکاوی بود که آن ها را به دام مرگ کشید.

4. Steve Gerland مدیر مسئول فروشگاه حیوانات اهلی Gerland که در دنیای آپارتمان ها صحنه جنایت را البته بدون وجود بدن او مشاهده می کنیم (نشانه ای از نزاع و کشمکش به همراه مقادیر زیادی خون در کف آپارتمان). او از معاشرت با مردم چندان لذت نمیبرد ولی با حیوانات رابطه خوبی داشت. او توسط Walter و به وسیله یک مسلسل به قتل رسید. تقریبا تمام بدن او به غیر از سینه اش آبکش شده بود. سینه Steve جهت درآوردن قلبش شکافته شده بود. آشنایی Walter با او به 26 سال قبل بر می گردد که Walter به مغازه وی رفته بود و یک قفس را از روی پیشخوان به زمین انداخت و موجب زخمی شدن بچه گربه ای شد. همین باعث عصبانی شدن Steve و ترسیدن Walter شد.

5. Rick Albert مدیر مغازه وسایل ورزشی، مردی میان سال، سفید پوست و نجیب و مهربان البته تنومند که توسط یکی از چوب های گلف که سرگرمی مورد علاقه وی نیز محسوب میشد، به قتل رسید. قلب وی را نیز درآورده شده بود.

6. George Rostin کشیش میان سال سفید پوست فرقه Valtiel که به عنوان دست راست Jimmy Stone کار می کرد. جسد او در حالی که توسط میله ای آهنی به قتل رسیده و قلبش خارج شده بود، در زیر زمین پرورشگاه پیدا شد. او مربی و معلم Walter در دوران خرد سالیش بوده است. او تعلیمات و عقاید وحشتناکی را به Walter آموخته بود اما غافل از آنکه روزی قربانی یکی از همین مراسم های حیوانی خواهد شد.

7. Billy Locaine کودکی سفید پوست که در مدرسه ابتدایی پسرانه تحصیل می کرد و ارتباط نزدیکی با خواهرش Miriam داشت. او توسط تبر به قتل رسید. در روز جنایت او به همراه خواهرش برای بازی به بیرون رفته بودند (در همان روز نقاشان در حال رنگ آمیزی سقف خانه آن ها بودند) که ناگهان طوفانی شدیدی شهر را فرا گرفت و پدر آن ها برای بازگرداندنشان به بیرون رفت اما با جسد Billy در میان بوته ها مواجه شد.

8. Miriam Locane نیز مانند برادرش در دوره ابتدایی تحصیل می کرد. روز حادثه در حالی که پدرش جسد برادر او را پیدا کرد مادرش با وحشت و ناله از خانه بیرون آمد و به دنبال وی گشت اما با جسد Miriam که به طور وحشیانه ای مثله شده بود، مواجه شد. (جسد او در وضعیتی بسیار بدتر از برادرش قرار داشت که نشان می دهد Walter این کار را از روی نفرت و حسادت انجام داده است و حاکی از آن است که به شدت از اینکه دارای خواهری برای تسلی و آرامش خود نبوده است رنج می برده یا اینکه او از کل زن ها نفرت داشته است که این ریشه در دوران کودکی او که مادرش ترکش کرده بود دارد.)

9. William Gregory مالک مسن و سالخورده مغازه ساعت فروشی در Ashfield که توسط پیچ کشتی به قتل رسید. شانزده سال پیش مرد میان سالی با لباس یک دست مشکی ساعت عجیبی را برای تعمیر نزد او آورد که بعد از آن دچار بیماری شدیدی شد که مشخصا به معمای سایلنت هیل 4 و اتاق معکوس مربوط می شود.

10. Eric Walsh متصدی مشروب فروشی Ashfield در حالی که گلوله ای به صورتش اصابت کرده بود در اتاق نشیمن خانه اش پیدایش کردند. قلب او نیز مانند 9 مقتول قبلی از بدن خارج شده بود. پس از اینکه او از یک مشتری شنید صاحب مغازه حیوانات اهلی را کشنده اند زودتر مغازه اش را بست و در روز تولدش به خانه رفت اما به جای خانواده اش، Walter انتظار او را می کشید. (او همان مقتولیست که در دنیای ساختمان ها در حالی با او مواجه می شویم که شمشیری با دسته مثلثی شکل در بدنش فرو رفته و کیک دست نخورده باقی مانده است).

11. Walter Sullivan در سلول زندان با فرو کردن قاشقی در گلویش خودکشی کرد (البته فرضیات دیگری نیز درباره او وجود دارد). او به کمک ده قلب در آورده شده و کتاب مقدس به همراه محلول سفید توانست تشریفات مورد نیاز را فراهم کرده و از زندان بدن فانی خود بگریزد. (طبق اظهارات پلیس جسد در سلول پیدا شده است اما احتمالا جنازه توسط فرد نامشخصی که ظاهرا همان روح Walter است، پس از دفن بیرون کشیده شده و به مکان دیگری منتقل میشود.)

12. Peter Walls محصل نوجوانی که معتاد به مواد مخدر بود. او شخصیتی محافظه کار و بزدل داشت که در اثر ضربات متعدد مشت و لگد به قتل رسید. جسد او را در اتاق هتل South Ashfield پیدا کردند. شایعه است که در روز حادثه درحال خرید مواد مخدر از کششی به نام Toby Archbolt بوده است و بعد از نردبان مربوط به هتل بالا رفته و دیگر دیده نشده است. هنگامی که Peter بر روی بام میرسد، شاهدان فریادهایش را میشنوند که ادعا میکرد خدا را میبیند. نماد او Void ( پوچی ) می باشد.

13. Sharon Blake زن خانه دار میان سالی که اعضای خانواده اش عضو فرقه سایلنت هیل بودند. جسد وی در بیشه زار اطراف سایلنت هیل یافت شد. شارون از تقلبی بودن کلیسای سایلنت هیل مطلع بود و تصور میکرد خانواده اش اسیر سران فرقه شده اند. Sharon به کلیسا میرفت ولی به او اجازه ملاقات با اعضای خانواده اش را نمیدادند اما پس از آنکه مقاله Joseph Schreiber درباره سواستفاده از کودکان در پرورشگاه را می خواند برای آگاهی از وضع پسر خود و خانواده اش به بیشه زار می رود اما … . نماد او Darkness ( تاریکی ) می باشد.

14. Toby Archlot کشیش میان سال و سیاه پوست فرقه Holy Mother که فردی قمارباز و دارای انحرافات جنسی بود. گویا فردی او را از بالای صخره ای بلند در مکزیک به پایین پرت کرده بود. فرقه Valtiel با مرگ دو کشیش خود قدرتش را از دست داده بود و همین مورد شرایط را برای امثال Toby مهیا کرده بود تا به صورت غیر قانونی ترفیع درجه یابند. او حتی پرورشگاه را دوباره بازگشایی کرده و به خاطر مشارکت در امور شهری بعنوان عضو انجمن شهر نیز برگزیده شده بود. نماد او Gloom ( افسردگی ) می باشد.

15. Joseph Schreiber ژورنالیست میان سالی که با لقب J نیز شناخته می شود. او مشغول جمع آوری اطلاعات درباره فرقه ای بدنام بود. Joseph حتی یک روز صدای مادری که کودکش توسط پیروان فرقه دزده شده بود را میشنود و برای آگاهی مردم چندین صفحه از مقاله خود را در مجله Concord به این موضوع اختصاص میدهد. نماد او Despair ( نامیدی ) می باشد.

16. Cynthia Velasquez زن سفید پوستی که با ضربات متعدد چاقو در متروی Ashfield به قتل رسید. او در دیدارش با Henry به او میگوید که وی در رویای شخصی اش قرار دارد (البته با حالتی طنز گونه!).
نماد او Temptation ( وسوسه ) می باشد.

17. Jasper Gein جسد سوخته او در پرورشگاه پیدا شد. از رادیوی Henry بخش مربوط به اخبار ویژه شنیده می شود: در جنگل نزدیک به سایلنت هیل جسد مردی 30 ساله در صبح امروز پیدا شد و پلیس مورد را جنایی تشخیص داده و در حال تحقیق است. نماد او Source ( منبع ) میباشد.

18. Andrew Desalvo مرد میان سالی که نگهبان پرورشگاه و زندان بوده است و به دست Walter غرق شد. نماد او Watchfulness ( مراقبت ) می باشد.

19. Richard Braintree همسایه Henry در آپارتمان 207 که در اثر برق گرفتگی کشته شد. او همیشه عصبی و بد اخلاق بود. نماد او Chaos ( هرج و مرج ) می باشد.

20. Eileen Galvin او تا نزدیکی مرگ توسط Walter پیش می رود و تنها به کمک Walter کودک و دخالت Henry از مرگش جلوگیری میشود. او که در اتاق 303 ساکن است. نماد او Mother می باشد.

21. Henry Townsend نماد او Reciever of Wisdom میباشد ( در واقع دانشی است که می بایست دریافت کننده آن باشد). ,Xuchilbara & Losbel Vith,پیش از ورود مهاجرین به سایلنت هیل و تاثیراتی که گذاشتند، سرخ پوستان به پرستیدن خورشید میپرداختند و در عین حال دو خدا را قبول داشتند. خدای اول با نام Xuchilpaba یا خدای قرمز شناخته میشد که بعدها توسط محلی ها به Xuchilbara تغییر نام داد. Xuchilbara خدای احیای مجدد بود که به جای سر، کلاهی هرمی شکل بر روی سرش قرار داشت ( قبایل سرخ پوست به همین علت احترام زیادی به اشکال هرمی شکل میگذارند ). خدای دوم نیز ( که کمتر شهرت داشت ) با نام Losbel Vith شناخته میشد…Losbel Vith خدای زرد بود که همیشه ردای زرد رنگی بر تن داشت. علاوه بر موارد مذکور، دو نوع مراسم قربانی کردن در سایلنت هیل به وقوع میپیوست.

1- مراسم قرمز که با خون و خونریزی همراه بود.
2- مراسم زرد که در انتها به سوزاندن ختم میشد.

احتمالا متوجه شدید که این مراسم ها مربوط به دو خدای مذکور می باشند. مطمئنا بعدها آیین ها و باورهای هندوها تاثیراتی بر تعلیمات و عقاید فرقه The Order داشته است ( طبق داستان های منحرف فرقه حضرت آدم و حوا با اعتا کردن مار و علف به خورشید باعث خلق شدن خدا میشوند که آرامش را به ارمغان می آورد. اگر دقت کنید متوجه میشوید این داستان خیالی از عقاید هندوها نشئت گرفته است). آنها با الهام گیری از دو موجود مذکور Valtiel و مجازاتگران را به وجود می آورند.

معانی اسامی بدین صورت میباشد:

با توجه به آنچکه سازندگان در Lost Memories نوشته اند, اسامی خدایان فرقه سایلنت هیل به اسامی خدایان سرخ پوستان باز میگردد… Xuchilbara در زبان مایاهای سرخ پوست بسیار نزدیک به کلمه ی Xibalba می باشد که به معنای “Otherworld” و یا “Underworld” است. مشخص شده که سرخ پوستهای این قبیله ( سرخپوستهای قبیله ی مایا ) یک سری مراسم قربانی خونین انجام میدادند که هدف اصلیشان از این کار، “باز کردن دروازه های Underworld ” بوده است! اسم Losbel Vith هم در زبان مایاهای سرخپوست ( سرخپوستهای قبیله ی مایا ) به معنی “چرخه ایی اشتباه از گوشت بدن” است که اشاره به باور و اعتقاد این سرخپوستان به احیای مجدد دارد.,نکات تحلیلی,* در طول بازی می توانید با استفاده از شمشیر و شمع های مخصوص ارواح را دور کرده یا از بین ببیرید. حال سوالی مطرح میشود و آن هم این است که این قدرت از کجا نشئت میگیرد؟! بحث شمشیرها و شمع ها بخشی از تعلیمات منحرف و دروغین فرقه می باشد. آنها به Walter آموخته بودند که این وسایل در برابر ارواح مردگان کارساز خواهند بود بنابراین این باور آهسته آهسته در او به وجود آمد. همین عامل باعث شد دنیایش تحت تاثیر قرار گیرد و Henry جهت مقابله با ارواح به لوازم مذکور نیاز داشته باشد.

* Mother Stone یکی از موارد مهم در زندگی Walter قلمداد میشد. او هنگامی که در یتیم خانه حضور داشت با پسری به نام Bob دوست میشود و آنها بدون اجازه از یتیم خانه خارج شده و سنگ را میابند. هر دوی آنها به علت کمبودهای شدید عاطفی، فرضیات و موضوعات واهی را در مورد سنگ تصور میکنند. در همین بین DeSalvo متوجه کار آنها شده و آنها را تنبیه میکند.

* شکنجه ها و کتک های DeSalvo همچنان ادامه پیدا میکند. او حتی کودکان بی گناه را مورد شکنجه قرار میدهد. اما چرا؟! تا بدین جای کار Walter هدف بزرگی را درسر نداشته و سوالات بی پاسخ فراوانی ذهن او را احاطه کرده اند. در آن زمان بیشتر فرقه های The Order تحت تاثیر فعالیت های Dahila قرار گرفته بودند. Dahlia با شکنجه کردن دخترش و صبر و حوصله تا مراحل بالایی پیشرفته بود و همین عامل باعث شد تا سران دیگر فرقه ها شگفت زده شوند. از طرفی فرقه “قرمز ها” رابطه خوبی با فرقه “زردها” ( Dahlia ) داشتند بنابراین جای تعجبی نیست که این دو وجه تشابه فراوانی داشته باشند. تمامی مطالب مذکور باعث میشوند تا بدین نتیجه برسیم که فرقه قرمزها سعی داشتند با آکنده کردن سینه کودکان از درد و رنج، مسیر Dahlia را دنبال کنند و در همین راستا او اعتبار فراوانی کسب کرد. در پی همین شکنجه ها Bob کشته میشود. عمدی بودن یا سهوی بودن این کار دقیقا مشخص نیست. دلایلی دال بر هر دو فرضیه وجود دارد؛ روحیه جسورانه Bob و اخلاق تند DeSalvo از یک طرف و پیراهن خونی سوراخ شده ( به سبک قربانیان نسخه دوم) از سوی دیگر قضاوت را سخت میکند. به هرحال Walter میداند کار DeSalvo است ولی تنها سکوت اختیار کرده و منتظر میماند تا نوبت او هم فرا رسد.

* درست بعد از اینکه Bob کشته میشود، چند فرد مهم از یتیم خانه دیدن میکنند. یکی از آنها Dahlia می باشد. به نظرتان عجیب نیست درست پس از مرگ Bob سر و کله او پیدا شود؟! این موضوع نظریه قربانی شدن Bob را تحکیم میکند. شاید Dahila قصد داشته جویای نتایج فعالیت های “قرمزها” شود.

* Walter رفته رفته نامید میشود. او کمبود عاطفی عجیبی را حس میکند؛ زندگی برایش سخت شده و بسیاری از باورهایش تزلزل پیدا کرده اند. در این بین باز هم Dahlia از زیرکی خود استفاده کرده و هدف شومی را در سر میپروراند. او در حین بررسی پرونده های یتیم خانه به کودکی به نام Walter برمیخورد. Dahila متوجه سرگذشت شوم او میشود. فردی که ایمان خود را از دست دهد به هیچ وجه مفید نخواهد بود و Dahlia به فکر یک محرک می افتد. او همواره Plan A ( Alessa ) را دنبال میکرد ولی این بار فرصتی بدست آورده تا Plan B را طرح ریزی کند. Dahila برای Walter داستانی خوش و زیبایی را تعریف میکند که در آخر همه چیز به خوبی به سرانجام میرسد. قهرمان این داستان شرایطی مشابه Walter را سپری کرده است. او سپس مراسم 21 قربانی را به Walter معرفی کرده و باقی کار را به خودش میسپارد. حال Walter دیگر افسرده و غمگین نیست. او امید خود را بدست آورده و به طرز عجیبی به زندگی بازمیگردد.

* Walter برای اولین بار در زندان Water Prison دنیای دیگرش را میسازد. شکنجه ها روز به روز بیشتر میشوند ولی Walter در برابر تمامی آنها مقاومت میکند زیرا در پی هدف بزرگیست. تنهایی و حبس از یک طرف و آرزوها و تصویر سازی های چندباره Walter از وصال با مادرش از طرفی دیگر باعث میشود او روز به روز غرق افکار و چهارچوب ذهنی خویش گردد. همین عامل باعث میشود رفته رفته دنیای دیگرش شکل گیرد. اگر دقت کنید متوجه میشوید زندان شامل بخش هاییست که از نظر منطقی قابل قبول نیستند و طبق تصورات Walter بنا شده اند.

* Walter با نظارت مسئولین و احتمالا با درخواست Dahlia اجازه میابد تا به اتاق 302 سر بزند. او معمولا از اتوبوس یا مترو جهت رفت و آمد استفاده میکرد. طبق یادداشت ها او در طول مسیر با دختران بدجنسی ملاقات کرده بود که در مورد مسائل نامناسبی حرف میزدند. احتمال قریب به یقین یکی از آن دختران Cythia بوده است. در اینجا 2 نظریه مطرح میشود. عده ای معتقند آن دختران با Walter در مورد مسائل ج*سی صحبت کرده اند ( بنا به آنکه محیط مترو با مسائل ج*سی مرتبط است ) و عده ای دیگر معتقدند آنها Walter را مسخره کرده و دست انداخته اند. بنده با نظریه دوم قرابت نظر بیشتری دارم ولی دلیلی نیست که شما با من هم عقیده باشید! Walter سعی میکند وارد اتاق شود ولی دربی بر روی او گشوده نمیشود. او رفته رفته به این باور میرسد که برای بیدار کردن مادرش بایست مراسم 21 قربانی را انجام دهد…

* Walter مدام به اتاق سر میزند تا اینکه بلاخره درب بر روی او گشوده میشود. بر خلاف انتظارش ساکن آنجا مردی غریبه و پرخاشگر است. Walter غمگین شده ولی به یاد حرف های Dahlia می افتد. او به حرف ها و داستان او اعتقاد داشت و نمی توانست بپذیرد که تمامی آرزوهایش بیهوده بوده است. کم کم باور های او دگرگون میشود و به جای ” مادر در اتاق 302 حضور دارد “، ” مادر اتاق 302 است ” ملکه ذهنش میشود. او تصور میکند که اتاق به خواب عمیقی فرو رفته و برای بیدار کردنش نیاز به مراسم 21 قربانی می باشد.

* Walter سالها به اتاق سر میزد. او در طول این مدت با پرخاشگری های ساکنین رو به رو میشد. Walter در طول زندگیش تقریبا از هیچ انسانی مهر و محبت ندیده بود. او از اطرافیانش وحشت داشت و تنها راه رسیدن به آرامش را وصال به مادرش میدانست. او نه تنها مادرش، بلکه خودش را هم انسان نمیدانست زیرا اعتقاد داشت همه آنها شیطان هستند.

* Walter مادرش را تنها یکبار مشاهده کرده است آن هم موقع بدنیا آمدنش. لازم است بدانید خاطرات از ذهن افراد پاک نمیشوند هرچند ممکن است به دست فراموشی سپرده شوند. Henry پس از دست زدن به بند ناف Walter تصاویر نه چندان واضحی از مادر Walter که مربوط به لحظات زایمان میشود را میبیند. او Blond به نظر میرسد. هنگامی که جهت پیدا کردن Eileen وارد بیمارستان میشوید را به خاطر بیاورید؛ در آن صحنه میبینیم که Walter به طرز عجیبی در حال جراحی کردن شکم زنی Blonde می باشد. او پس از گذشت سالیان متمادی به این نتیجه میرسد که مادر بیولوژیکی هم داشته است. ولی به هیچ وجه آن را نمیپذیرد و با سخت ترین واکنش ها آن را انکار میکند. عمل جراحی یکی از آنهاست یا مورد دیگر مادران شیطانی بیمارستان هستند. توجه داشته باشید که آنها پرستار یا دکتر نیستند بلکه مادرانی هستند که شکمشان جراحی شده است. حال به نظرتان مقصود Walter از قرار دادن آنها در دنیایش چه بوده است؟! او معتقد است این دنیا اهرمنیست و کودکانی که متولد میشوند به جز درد و رنج ( اشاره به وضعیت خودش ) چیزی نصیبشان نمیشوند بنابراین بهتر است هیچگاه بدنیا نیایند.

* Walter از پدرش متنفر بوده است. در دفتر نقاشی او تصویری از پدرش کشیده شده که صورتش خط خطی شده است. او سعی میکرده تا پدرش را فراموش کند و این تلقین به حدی میرسد که این جمله را بیان میکند
===> “Dad , I can’t see your face”

* Walter 19 ساله بود که Claudia به قدرت رسید. سیاست های Claudia متفاوت بود و به جای استفاده از کودکان جهت آفرینش خدا استفاده کند، آنها را جهت تحقق اهداف فرقه شست و شوی مغزی میداد. Walter همان سال یتیم خانه را ترک کرده و به Pleasant River نقل مکان میکند. او در آنجا ادامه تحصیل میدهد. طبق شواهد به نظر میرسد او در رشته پزشکی تحصیل میکرده است ( با استناد به آنکه 10 قلب قربانیان به طرز حرفه ای درآورده شده بود و همچنین صحنه جراحی او در بیمارستان). حال سوال اینجاست که او چرا این رشته را برگزیده بود؟! شاید میخواسته مراسم را با بیشترین دقت انجام دهد و شاید هم قصد داشته بنا به تصورش، کودکان را نجات داده و از بدنیا آمدن آنها جلوگیری کند.

* Walter به مدت 5 سال در آنجا درس میخواند و رفتارهای عادی از خود نشان میداد. همچنین او آخر هفته ها در مغازه لوازم ورزشی Albert’s Sports به صورت پاره وقت کار میکرد. یکی از دوستانش بیان کرده بود حتی تصورش را هم نمیکرد که Walter آدمکش باشد. هرچند اوضاع عادی به نظر میرسید اما طبق یادداشت های Joseph او همچنان از محیط پیرامونش بیزار بود. Walter دقیقا مشابه آتش زیر خاکستر بود. زندگی عادی Walter ادامه داشت تا اینکه بلاخره آتش خشمش شعله ور شد و مراسم را شروع کرد.

* Walter طی 10 روز، قلب 10 گناهکار را در می آورد. پلیس از سرعت انجام قتل ها شگفت زده میشود. نکته عجیب این می باشد که قاتل نام خود را به همراه شماره هایی بر روی اجساد حک کرده است. بلاخره پلیس موفق میشود او را دستگیر و روانه زندان کند. او به شدت در افکارش فرو میرود. این عمل باعث میشود کم کم ارتباطش با دنیای بیرون قطع شده و در دنیای دیگر خود غوطه ور شود. Walter احاطه کاملی بر دنیایش نداشته و در ابتدا به شدت گیج و سردرگم میشود. ارواح مقتولین او را مدام آزار و اذیت میکنند. Walter به شدت تحت فشار قرار میگیرد تا اینکه در نهایت 4 روز بعد دست به خودکشی میزند. او دیگر به تنهای در دنیای دیگرش حضور دارد. طبق یادداشتی در سایلنت هیل 3 کسانی که به یکباره خودکشی میکنند یا کشته میشوند، مرگ خود را باور ندارند. مسئولین زندان او را در قبرستانی در مجاورت یتیم خانه دفن میکنند. چند روز بعد Walter جسد خود را میابد و از طریق قدرت هایی که دارد به کالبدش نفوذ کرده و به حیات باز میگردد. اگر به خاطر داشته باشید حد و مرز مشخصی بین دنیای Walter و دنیای واقعی وجود ندارد و آنها میتوانند گاهی بر روی هم اثر بگذارند. این هم می تواند یکی از آنها باشد. او حتی به یاد ندارد که خودکشی کرده باشد بنابراین بی توجه به انجام ادامه مراسم مشغول میشود. Walter لوازم مورد نیاز را برداشته و راهی اتاق 302 میشود. دنیای او روز به روز قویتر میشود تا آنجا که Frank و Richard را هم تحت تاثیر قرار میدهد. او وارد اتاق مخفی شده و به شدیدترین شکل ممکن خود را در راه مادرش قربانی میکند. سپس از کالبدش رها میشود و به فُرم جدیدی صحنه گردانی میکند.( نظریه اول )

* Walter طی 10 روز، قلب 10 گناهکار را در می آورد. پلیس از سرعت انجام قتل ها شگفت زده میشود. نکته عجیب این می باشد که قاتل نام خود را به همراه شماره هایی بر روی اجساد حک کرده است. مقامات محلی و رسانه ها نیروهای پلیس را به شدت تحت فشار قرار میدهند و آنها نیز به اشتباه فردی را دستگیر کرده و روانه زندان میکنند. Walter برای اینکه هرچه زودتر اوضاع به حالت اول بازگردد و راحتتر به کارش ادامه دهد در طول چهار روز به شدت زندانی مذکور را مورد آزار و اذیت قرار میدهد( با کمک نیروی ذهنی و دنیای دیگرش). زندانی که دیگر تاب مقاومت ندارد دست به خودکشی زده و مقامات زندان او را در قربستانی نزدیک یتیم خانه دفن میکنند ( فرد دستگیر شده به پلیس ها میگوید من آ کار را انجام دادم ولی آن من نبودم!) سپس Walter لوازم مورد نیاز را برداشته و راهی اتاق 302 میشود. دنیای او روز به روز قویتر میشود تا آنجا که Frank و Richard را هم تحت تاثیر قرار میدهد. او وارد اتاق مخفی شده و به شدیدترین شکل ممکن خود را در راه مادرش قربانی میکند( نظریه دوم ).

* حال شاید بپرسید ولی Joseph جسدی درون تابوت ندید؟! این سوال 3 پاسخ می تواند داشته باشد:

1- مقامات پس از بررسی بیشتر متوجه میشوند او Walter نبوده و از ترس رسانه ای شدن ماجرا جسد را از بین برده و تابوت خالی را دفن میکنند.

2- Joseph تحت تاثیر دنیای Walter قرار میگیرد و نمی تواند جسد را مشاهده کند. به نوعی Walter میخواسته به او بفهماند جسدش در جای دیگری قرار دارد و این مربوط به او نمی باشد. در سایلنت هیل 2 اگر به قبر Walter نگاه کنیم، به نظر میرسد انتها ندارد. شاید این نشان از پوچی و کذب بودن ادعای مسئولین در مورد قبر و صاحب آن باشد.

3- صحنه ای که Joseph دیده است اصلا جنبه حقیقی نداشته است! اگر دقت کنید متوجه میشوید که هیچ اطلاعاتی در مورد محل پیدا شدن جسد Joseph وجود ندارد. بر خلاف نظر همگان که تصور میکردند Joseph خود را در اتاق حبس کرده بود، او از چند ماه قبل اتاق را ترک میکند و برای یافتن قبر Walter راهی سایلنت هیل میشود. اما نکته مهم این است که روح او در اتاق 302 زندانی شده و در صحنه ابتدایی بازی در واقع روح اوست که میمیرد و به همین علت بعُد فیزیکیش هم به خواب ابدی میرود. بنابراین هنگامی که او این یادداشت را گذاشته بود، در واقع در دنیای Walter حضور داشته و جسمش بیهوش در جایی افتاده بود.

* بند ناف جایگاه ویژه ای نزد Walter داشت. او روزگاری از طریق آن به مادرش متصل بود تا اینکه بند ناف پاره شد. Walter نسبت به همه چیز بد بین است. او حتی مانند دیوانه ها تا حدی این بند ناف را مقصر میداند به همین علت آن را با نام Greedy Worm در دنیایش قرار میدهد. شایان ذکر است که این موجود هیچگاه آسیبی به کاراکترهای بازی وارد نمیکند و تنها شاهد ماجراست. اگر کمی تامل کنید ارتباطی بین آن و یکی از موجودات نسخه سوم میابید! هر دوی آنها وظایفی شبیه به هم داشتند…

* علت سکونت Henry در اتاق 302 برای بسیاری معما مانده است. اجازه دهید آن را بررسی کنیم. Henry به محیط پیرامونش اهمیت میدهد. با مشاهده عکس های او متوجه میشویم دوران کودکی شادی را سپری کرده است. Henry به مناطق مختلف سفر کرده و حتی از سایلنت هیل هم بازدید کرده بود. طبق شواهد او شخصیت هُنری دارد. احتمالا میدانید این دسته افراد توجه زیادی به احساسات و عواطف دارند و به خوبی با آنها ارتباط برقرار کرده و به آنها ارج مینهند. اتاق 302 مرکز و کانون احساسی قوی و بنیادین Walter بوده است و آن احساس هم چیزی به جز عشق نبوده است! شاید این اتاق حوادث مخوفی را به خود دیده باشد ولی شایان ذکر است Walter در طول این مدت سراسر محبت خرج آن کرده بود. Henry طی بازدید از آپارتمان به شکل عجیبی شیفته حال و هوای اتاق 302 میشود و آن را اجاره میکند. با این حساب Henry فرد انتخاب شده و خاصی نبوده بلکه چرخ روزگار او را به اینجا میکشاند.

* Henry از 2 سال پیش زندگیش دگرگون شد. پیش تر او مدام سعی میکرد به مناطق مختلف سفر کند و از مناظر طبیعی عکس بگیرد. اوضاع به همین منوال بود تا اینکه او در اتاق 302 ساکن شد. حال دیگر Henry آدمی گوشه گیر است. او ارتباط چندانی با همسایگان ندارد و اغلب وقت خود را به تنهایی در اتاقش سپری میکند. بسیاری از افراد در مورد شغل او کنجکاو اند. از قرار معلوم او شغل خاصی ندارد یا حداقل شغلش نیاز به رفت و آمد ندارد. Henry شخصیتی ساده زیست دارد و این را می توان از نوع و روش زندگیش متوجه شد. به نظر شما آدمی پول دار در آن آپارتمان های فرسوده زندگی میکند؟! زندگی او بسیار ساده و بدون تجملات است. Henry عقاید خاصی دارد و سعی میکند از حداکثر امکانات موجود، هرچند اندک و محدود، تنها جهت آرامش خاطر خود استفاده کند. حال اجازه دهید نگاهی به میز کار او بیاندازیم. بر روی میز قلم، خط کش، چند دفتر طراحی و تعدادی کتاب وجود دارد. شاید Henry نویسنده و یا طراحی بوده که سفارشات مجلات مختلف را تهیه و ارسال میکرده است. اطلاعات بیشتری در این مورد موجود نیست ولی به هر حال شغل Henry هرچه بوده با هُنر سروکار داشته زیرا با شخصیت وی سازگار است و همچنین این دسته از کارها را می توان در خانه هم انجام داد.

* نوشته بر روی درب را به خاطر بیاورید؛ Walter از Henry میخواهد که از اتاق خارج نشود. این نوشته شباهت زیادی به علائم هشدار دهنده یتیم خانه دارد. این تابلوها در ضمیر ناخودآگاه Walter قرار گرفتند و به همین سبب او هم آنها را در دنیایش قرار میدهد. البته این هشدار نباید برای Henry چندان ترسناک باشد زیرا او طی 2 سال گذشته خود را در اتاق حبس کرده بود. اما نکته اینجاست که Henry ناگهان متوجه تغییرات عجیبی میشود که در او شکل گرفته بود. در واقع فضا و نیروی اتاق طی 2 سال گذشته گوشه گیری و تنهایی را به او القا کرده بود. حال مرحله آخر قتل های Walter فرا رسیده و او گام اول را با سیلی محکمی شروع میکند.

* بر خلاف جیمز، Henry در طول بازی از خود گذشتگی نشان میدهد. او بارها سعی میکند به دیگر شخصیت ها کمک کند. Henry به مدت 2 سال روابط خود را با اطرافیانش قطع کرده بود و حال که پی به ارزش های آنها برده، حاضر نیست به آسانی آنها را از دست دهد. البته نکته مهم این است که Henry از آن 2 سال زندگیش لذت میبرد ولی این بدین مفهوم نیست که Henry در تمام طول عمرش از تنهایی لذت میبرده بلکه ” Henry تحت تاثیر قرار گرفته” آن زندگی را ایده آل میدانست.

* در طول بازی مشاهده میکنیم که هر یک از قربانیان وسایل، یادداشت ها و یا تاثیراتی بر روی دنیای Walter گذاشته اند. به نظر شما تاثیر Henry چه بوده است؟! عده ای اعتقاد دارند به علت بازدیدهایش از سایلنت هیل، Toluka Lake میراث او میباشد. حال اجازه دهید نگاهی دقیق تر داشته باشیم. Henry ارتباط شدیدی با اتاق 302 برقرار کرده بود. اگر پایان ” 21 Sacraments ” را به خاطر داشته باشید متوجه میشوید اتاق به همان حالتیست که Henry در آن زندگی میکرد. در این پایان Henry میمیرد و ما می توانستیم اتاق را از دید Joseph یا حتی Walter ببینیم ولی آنچه اتفاق می افتد مغایر موارد مذکور است. ما اتاق را به همان شکلی که Henry چیده بود میبینیم. این همان میراث اوست.

* اگر دقت کنید شباهت هایی میان Walter و Henry وجود دارد و سعی میکنم آنها را موشکافی کنم:

1- شباهت ظاهری عجیبی بین Henry و کودکی Walter وجود دارد.
2- هر دوی آنها چهره ای تاثیر گذار و پوششی هُنری دارند.
3- Walter در دوران کودکیش بسیار کنجکاو و ماجراجوی بود و به همین علت بارها مورد تنبیه قرار گرفت. فشارها از سوی فرقه آنقدر زیاد شد که تحت تاثیر تهدیدهای آنها ارتباط خود را با محیط ییرامونش قطع کرد و زندانی برای خود تشکیل داد. از سوی دیگر Henry هم شخصیتی ماجراجوی داشت و از عکس های متعددش می توان پی به این موضوع برد ولی او هم از دو سال پیش خود را حبس و گوشه گیری پیشه کرد.
4- هر دوی آنها تنها هستند و سعی میکنند با تفکرات دروغین، شرایط را بهبود بخشند. Walter با وجود اینکه از حقیقت بسیاری از مسائل آگاه شده باز هم قصد دارد دیوانه وار به مراسم احیای مادرش بپردازد و Henry هم شرایط فعلیش ( تنهایی ) را نفی میکند و 2 سال است که وانمود میکند از شرایط فعلی خرسند می باشد.
5- همان طور که Walter با پاره شدن بند ناف ارتباطش با مادرش قطع شد، Henry نیز با پاره شدن سیم تلفن ارتباطش با دنیا قطع شد.
6- Walter سعی میکند به مادرش کمک کند در حالی که Henry سعی میکند به قربانان کمک کند و هر دو در این مسیر نهایت سعی شان را میکنند.
7- Walter در دنیای واقعی ناخوانده است در حالی که Henry در دنیای Walter اضافیست.

شباهت های دیگری نیز وجود دارد ولی به همین تعداد بسنده میکنیم.

* Henry فراز و نشیب های فراوانی را تجربه میکند. بسیاری از ارزش ها مفهوم دیگری برای او پیدا کرده اند و همین عامل باعث می شود نیازهای واقعیش را گم کند. او واقعا به Eileen علاقه مند بود ولی هیچگاه به احساساتش توجه نکرد. این وضع ادامه داشت تا اینکه فهمید خطری مرگبار او را تهدید میکند. بعد از شروع حوادث بازی، او باورهایش را بدست می آورد و سعی میکند هرطور که شده Eileen را نجات دهد. زندگی خاکستریش دیگر رنگ و لعاب خاصی پیدا کرده و سعی میکند هر طور که شده این شرایط را حفظ کند. از سویی دیگر Eileen هم علاقه شدیدی به Henry دارد و از بین مکالماتشان می توان به این نکته پی برد. او به خوبی میداند بدون Henry هیچ شانسی برای خروج ندارد و همچنین Henry هم میداند حتی اگر صحیح و سالم اما بدون Eileen اتاق را ترک کند طعم لذت بخش زندگی واقعی را نخواهد چشید. بنابراین هر دوی آنها به هم نیازمند می باشند. در پایان ” Eileen Death ” مشاهده میکنید چطور Henry با شنیدن خبر مرگ او متاثر شده و به زانو می افتد. نکته قابل تامل دیگر اهمیت مرگ Eileen در رویارویی Henry و Walter است. به نظر شما چرا باید مرگ او به خوب یا بد بودن پایان بازی اثر بگذارد؟! به نظر شما آیا این سوال نظریه این پاراگراف را تصدیق نمیکند؟!

* Eileen Galvin زندگی مطلوب و خوشایندی را تجربه کرده است. او پدر و مادری دلسوز داشته که از او حمایت میکردند. Eileen برای اولین بار Walter را در مترو ملاقات میکند. Walter سر و وضع مناسبی نداشته و در کیسه خوابش دراز کشیده بود و همین مورد باعث ایجاد حس ترحم در Eileen می شود. او با فکر کودکانه خود عروسکی به Walter میدهد و از او میخواهد که شاد باشد. در حقیقت این اولین باری بود که Walter در تمام طول عمرش محبت واقعی را تجربه میکرد. او به حدی خوشحال میشود که جلوی اشک هایش را نمی تواند بگیرد. Walter ادعا میکند که Eileen دست مادرش را با خرسندی گرفه بود و به نظر میرسید همه چیز برایش رو به راه باشد.

* اغلب ما میدانیم کودکان با محبت تر و دلسوزتر از بزرگسالان می باشند اما رفته رفته مشکلات زندگی باعث میشود نسبت به گرفتاریهای دیگران بی توجه تر شویم. حال سوال این است که آیا Eileen هم از این قانون نانوشته تبعیت کرده است؟! پاسخ منفی می باشد. برای این پاسخ دلایل مختلفی وجود دارد که آنها را ذکر خواهم کرد :

1- Eileen نخستین فردیست که متوجه ناپدید شدن Henry میشود و سعی میکند به او کمک کند.
2- او نسبت به کودکی های Walter اهمیت میدهد و حتی حاضر است برای کمک کردن به او جان خود را به خطر بیاندازد.

* در طول بازی عروسک خرگوشی را در اتاق Eileen مشاهده میکنیم. این عروسک 2 مفهوم می تواند داشته باشد:

1- Eileen پیش از اینکه به اینجا بیاید در سایلنت هیل زندگی میکرده یا از آنجا بازدید کرده است ( با علم به این موضوع که این عروسک را اولین بار در سایلنت هیل 3 مشاهده میکنیم و اینکه حوادث نسخه سوم چند سال پیش از حوادث نسخه چهارم جریان داشته است).
2- میدانیم که Eileen عروسکی به Walter هدیه داده بود و امکان دارد مدتی بعد Walter جهت جبران محبتش این عروسک را به او هدیه داده باشد.

در کل این عروسک مرموز و ترسناک می باشد و حتی به Henry میفهماند او قربانی بعدی است.

* پر واضح است که در اواخر بازی آشوبی درونی در Walter ایجاد میشود. او تا انتهای راه آمده است و حال بایست تصمیمی سخت و دشواری را اتخاذ کند. برای تکمیل مراحل مراسم او بایست Eileen را قربانی کند ولی از طرفی او تنها خاطره خوش و فراموش نشدنی Walter محسوب میشود. او به طرز عجیبی مردد است. Walter حتی تا یک قدمی قتل او پیش میرود ولی Walter کوچک ممانعت میکند. در همین گیر و دار Walter توجیه مناسبی برای عملش پیدا میکند. Eileen قرار است نقش Mother Reborn را ایفا کند؛ کسی که بسیار پاک و مقدس است. حال Walter باور دارد این کار نه تنها قبیح نیست بلکه در واقع دارد به Eileen لطف میکند زیرا هرکسی لیاقت این مسئولیت را ندارد!

* حال اجازه دهید کمی در مورد Cynthia توضیح دهم. در همین ابتدا بهتر است بدانید Cynthia یکی دیگر از نام های آرتیمس ( یکی از الهه های یونانی یا همان دایانا در افسانه های رومی ) می باشد. این الهه مظهر پاکی و نجابت است. Walter او را در خردسالی در مترو مشاهده میکند. Cynthia از همان کودکی جذاب بوده و به همین علت نظر Walter را به خود جلب میکند. Walter به مدت 10 سال او را دزدکی زیر نظر میگیرد و طی این سالها از او فرشته ای بی نقص برای خود میسازد. او بلاخره تصمیم میگیرد جلو رود و با Cynthia صحبت کند. Cynthia آدم سالمی به نظر نمیرسد. او عادت ها و تفریحات ناسالم زیادی دارد و حقیقتا با آنچه Walter تصور میکرد، فرسنگ ها فاصله دارد. همین عامل باعث میشود Walter به شدت از سوی او تحقیر شود و بر تنفرش نسبت به این دنیا افزوده شود.

* حتما شما هم متوجه غیب شدن های ناگهانی Cynthia شده اید. این موضوع را ذهن بی ثبات Cynthia توجیه میکند. ممکن است ذهن او مدام بین دنیای حقیقی و دنیای Walter جا به جا شود و به همین علت ناگهان غیبش میزند.

* DeSalvo مشخصا اعتقادی به عقاید فرقه ندارد. در دوران Dahila و Leonard فرقه از محبوبیت چندانی برخوردار نبوده و سران فرقه جهت انجام یکسری از کارها ناچار بودند از عوامل خارجی استفاده کنند. یکی از آنها DeSalvo می باشد. او فردی دائم الخمر و عصبی بود که جهت نگهبانی کودکان استخدام شده بود. DeSalvo با خشونت زیادی با کودکان برخورد میکرد که دلایل آن پیش تر توضیح داده شده است.

* شاید تا به حال علت لکنت زبان Jasper برایتان مجهول بوده باشد. حال به بررسی آن خواهیم پرداخت. Jasper , Bobby و Sein جهت ملاقات Walter به Pleasant River میروند. آنها نزد Walter رفته و از او سوال میکنند که آیا دوست شیطان است؟! Walter بسیار آرام و مرموز پاسخ میدهد خیر و از هر سه آنها میخواهد که جلوتر بیایند تا بیشتر با هم صحبت کنند. Sein و Bobby جلو میروند ولی Jasper احتیاط کرده و همانجا می ایستد. لحظاتی بعد صدای Bobby و Sein بلند میشود و به طرز وحشتناکی درخواست کمک میکنند. در همین بین Jasper از شدت ترس پا به فرار میگذارد و مسیر طولانی را طی میکند. احتمالا لکنت زبانش مربوط به موقعیت وحشتناکی بوده که در آن قرار کرده است.

* موضوعی دیگر، موجودات عجیب و غریب بازی می باشند. هرچند موجودات در سری سایلنت هیل مرموز و عجیب هستند ولی در سایلنت هیل 4 آن را به وضوح حس میکنیم. اغلب این موجودات ریشه در دوران کودکی Walter دارند. در حقیقت تجارب تلخی که در دوران کودکی داشته به فُرم ترسناک ترین و خطرناک ترین هیولاها در دنیایش پرسه میزنند. بارز ترین آنها هیولای 2 سر میباشد. حتما شما هم از ترکیب زمخت و ترسناک آنها تعجب کرده اید. این هیولا در حقیقت تداعی گر 2 قربانی Walter می باشد؛ Miriam و Billy که به وجیع ترین شکل ممکن توسط Walter به قتل رسیدند. تنها دلیلی که Walter میتواند برای کشتن این 2 کودک بی گناه داشته باشد، احساس حسادت است. او نمی توانست خوشی آنها را ببیند. اگر دقت کنید متوجه میشوید Miriam به مراتب فجیع تر به قتل رسیده است. این عمل 2 دلیل دارد:

1- حسادت به خانواده Locaine !
2- حسادت مضاعف به Billy برای اینکه خواهری داشته که میتوانست دلسوزش باشد! چیزی که او در تمام طول عمرش از آن محروم بود.

* حال اجازه دهید نظریه ای در مورد Mary و James مطرح کنم. در مدرسه Midwich که مربوط به سایلنت هیل 1 است نقاشی ای از گربه عجیبی را میبینیم که در کنار آن ” ” Mary نوشته شده است. شاید او در زمان کودکی در سایلنت هیل زندگی میکرده است. به هر حال او سالها بعد با James آشنا میشود. پدر James صاحب آپارتمان South Ashfield Apartment می باشد. آنها با یکدیگر ازدواج میکنند و Frank Sunderland اتاقی در اختیار آنها قرار میدهد. اوضاع به همین شکل ادامه میابد که آنها تصمیم میگیرند مدتی را در سایلنت هیل سپری کنند. آنها در اتاق 312 هتلی در سایلنت هیل سکونت میابند و لحظات بسیار شیرینی را سپری میکنند. احتمالا در خلل همان مسافرت یا بعد از آن متوجه مریضی Mary میشوند و…

* در سایلنت هیل 2 اشاراتی به Walter Sullivan می شود. در تکه روزنامه ای میخوانیم که او پس از به قتل رساندن 2 کودک دستگیر شده و راهی زندان میشود. او ادعا میکرده که قتل ها رو او انجام داده ولی او خودش نبوده! حتی اظهار کرده که شیطان قرمز را میدیده که قصد تنبیه او را داشته است( Jimmy Stone ? ). به هر حال طبق یادداشت ها او 4 روز پس از دستگیری با فرو کردن قاشق به گلویش دست به خودکشی میزند.

* Lisa Garland را به خاطر دارید؟! احتمالا او با Steve Garland در رابطه بوده! به نوعی می توان گفت او پدر Lisa بوده است. Lisa بسیار دلسوز و مهربان بود. پدرش مغازه فروش حیوانات اهلی داشته! احتمالا او تمام دوران کودکیش را در آن مغازه و در کنار پدرش گذرانده است. و به حیوانات رسیدگی میکرده و به آنها غذا میداده است. به نوعی منظورم این است که او مراقبت و دلسوزی را از کودکی همراه داشته به همین علت پرستار میشود و به همین علت از Alessa نگهداری میکند. بنابراین اجداد او جزو ساکنین قدیمی آنجا محسوب میشده اند.

نوشته های مشابه

‫2 دیدگاه ها

  1. سلام ، من این بازیو بیست سال پیش توو گیم نت میدیدم که یکی بازی میکرد تا اینکه خودم تصمیم گرفتم تمومش کنم ، واقعا داستان قوی و درگیر کننده ای داشت و مقاله تون بسیار پر جزئیات بود ، شاید دیر باشه اما تشکر بابت این مقاله.

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا