کریتوس ، خدای جنگ از فردی خشمگین و سرشار از انتقام حالا به فردی ارام تبدیل شده ؛ هرچند ماموریت پیش رویش سخت ترین کاری است که در زندگی اش به او محول شده. این ماموریت نبرد با زئوس ، خدایان و انتقام نیست بلکه بزرگ کردن فرزند پسری است که مهم ترین یادگار همسر دوم او «فی» به شمار می آید. ایزدی که خود را مسبب مرگ همسر و دخترش می دانست حالا باید تک و تنها از ازمونی که سال ها پیش در آن شکست خورده بود این بار سربلند بیرون بیاید. کریتوس با تمام قدرت همراه با تبرش به درخت ضربه می زند. تبری با نام Leviathan Axe که متعلق به همسر فقیدش است. پس از قطع کردن درخت کریتوس مشغول محکم کردن پارچه دور دو دستش است ؛ یادگاری تلخ از یونان و شمشیرهایش. در همین حال آتریس فرزند 12 ساله اش سکوت را می شکند و کریتوس هم به پسرش می گوید که سوار قایق شود. کریتوس با طنابی درخت را به قایق می بندد. در ادامه با روایت کامل داستان God of War با بازی سنتر همراه باشید.
برای مشاهده بخش اول داستان به صورت ویدیویی در یوتوب کلیک کنید
از نظر آتریس چیزی تغییر کرده و کریتوس هم در جواب می گوید همه چیز تغییر کرده. پس از لحظاتی سکوت ، این پدر و فرزند به نزدیکی خانه شان می رسند و کریتوس بار دیگر درخت را روی شانه هایش گذاشته و ان را حمل می کند. به خانه که می رسند اتریس برای اخرین بار با مادرش خداحافطی می کند. او شعمی برداشته و شمع هایی که جسم بی جان مادرش را احاطه کرده اند روشن می کند و سپس شروع به خواندن دعایی می کند که اهالی نورث بالای سر مردگانشان آن را زمزمه می کنند. سپس کریتوس بالای سر همسرش می رود تا او هم لحظاتی سرشار از سکوت و حقایق ناگفته را با فی سپری کند. کریتوس جسد همسرش را بلند کرده و با گفتن اینکه تو حالا ازادی با همسرش برای اخرین بار خداحافظی می کند. شبح اسپارتا جسد همسرش را بالای تکه درخت هایی که قطع کرده قرار می دهد. سپس با تبری که فی به او داده اتش را روشن کرده و جسد همسرش را می سوزاند. یک لحظه دردناک دیگر در زندگی تلخ کریتوس هرچند او این بار پسری کم سن و سال و ناپخته را در کنارش دارد. پسری که حالا مادرش را از دست داده همانطور که کریتوس در دوران نوجوانی اش برادرش دیموس را از دست داده بود. ناگهان اتریس به خودش جرات داده و از سوختن چاقوی مادرش جلوگیری می کند. چاقو نجات پیدا می کند اما دستان اتریس می سوزد. کریتوس می گوید : «این چاقو متعلق به مادرت بود ، حالا متعلق به توست. مادرت به تو شکار کردن یاد داده بود ؟
آتریس تایید می کند و کریتوس از او میخواهد تا برای اولین بار در حضور پدرش دست به شکار بزند. اتریس هم کمانش را برمیدارد تا خواسته پدرش را محقق کند. آتریس می پرسد قرار است چه چیزی شکار کنیم و پدرش می گوید تو اهو شکار می کنی. اتریس به سمت رد پای اهو حرکت می کند و کریتوس هم به دنبال او. آتریس از اینکه دقیقا بعد از مراسم ختم مادرش باید این کار را انجام دهد تعجب می کند اما کریتوس می گوید :« من باید مطمئن شوم که تو می توانی در سفری پیش رو داریم زنده بمانی.»
آتریس خواسته پدرش را اجابت کرده و به دنبال پیدا کردن ردپایی از اهو پیشروی می کند. کریتوس به او هشدار می دهد که به دنبال شکار اهو باشد و نه تعقیب ان. آتریس پس از مشاهده دوباره اهو و بدون در نظر گرفتن هشدار پدرش به حیوان بخت برگشته تیر پرتاب می کند اما حیوان فرار می کند. کریتوس عصبی می شود و ناگهان تیرکمان را از او گرفته می گوید :«چه کار میکنی. تنها زمانی شلیک می کنی که من تو بگویم شلیک کنی» اتریس معذرت خواهی میکند اما کریتوس در جواب می گوید : «شرمنده نباش ، بهتر باش. حالا اهو را پیدا کن». ایزد جنگ حتی برای تنیه تیرکمان پسرش را از او میگیرد. با این حال کمی جلوتر اولین نبرد بازی رخ می دهد. هیولایی زشت با نام Draugr که در حقیقت آنددهای سرزمین نورث هستند جلوی اتریس و کریتوس ظاهر می شوند. کریتوس در حالی که میخواهد از پسرش محافظت کند و صدایش می لرزد به او هشدار می دهد که عقب بیستید. در ادامه ایزد جنگ با کمک تبرش Draugrها را یک به یک سلاخی می کند. پس از قلع و قمع این موجودات توسط کریتوس ، اتریس با تعجب می گوید که دراگرها هیچ وقت تا این اندازه به جنگل محل زندگی ان ها نزدیک نشده بودند ولی کریتوس همچنان تلخ رویی تنها از فرزندش می خواهد که راه را ادامه دهند. پدر و پسر همچنان به دنبال اهو حرکت می کنندو در ادامه راهی معبد قدیمی می شود. معبدی که مادرش هیچ گاه اجازه ورود به آن را به اتریس نداده بود. پدر و پسر در معبد اهو را می ببیند. اتریس از کریتوس تیرکمانش را طلب می کند و پدرش از او می پرسد :«می توانی از این فاصله شلیک کنی» اتریس هم نا امیدانه می گوید باید به اهو نزدیک تر شویم. در همین حال اتریس شروع به درد و دل با پدرش می کند و می گوید :«من چند باری همراه مادر به شکار رفتم ولی تو هیچ وقت مرا شکار نبردی. چرا حالا این کار را می کنی ؟»
کریتوس: «به خاطر اینکه ارزوی مادرت بود و زمانش هم رسیده بود»
از این مکالمه کریتوس بار دیگر با دراگرها رو در رو می شود و همان کاری را می کند که در آن تبحر دارد : شکست دشمنان. پس از شکست دراگرها کریتوس اولین معمای بازی را با استفاده از تبرش حل میکند. در ادامه بالاخره اتریس در موقعیتی مناسب اهو را پیدا می کند. کریتوس به پسرش می گوید منتظر نشانه او باشد و سپس تیرکمان را به او می دهد. «او را به چشم یک حیوان نبین. این موجود هدف توست. ذهنت را خالی کن ، ثابت باش و حالا شلیک کن»
اتریس شلیک می کند و اهو بیچاره سرنگون می شود. اتریس خوشحال است و پدرش هم همینطور به خاطر یاد دادن اولین درسش به فرزند خود.
پدر و پسر بالای سر اهو می رسند. اتریس مشخصا کمی ترسیده. چاقو را به پدرش تعارف می کند ولی کریتوس می گوید کاری که آغاز کردی را به اتمام برسان. اتریس می لرزد سعی می کند چاقو در بدن حیوان فرو کند ولی نمی تواند. به پدرش می گوید نمی توانم اما کریتوس دستان پسرش را می گیرد و به او کمک می کند تا چاقو را در بدن اهو فرو کند. اهو جان می دهد. اتریس می خواهد چیزی بگوید اما نمی تواند و حرفش را می خورد. کریتوس سعی می کند به پسرش دل داری دهد و چاقو را به پسرش بازمیگرداند. در همین لحظه ترولی عظیم الجثه ظاهر شده. ترول اتریس را به گوشه ای انداخته اما در جواب کریتوس ضربه محکمی به او وارد می کند. اتریس خودش را به پدرش رسانده می گوید :«باید با این هیولا مبارزه کنیم» کریتوس می گوید : «چاره دیگری نداریم و اینگونه مبارزه بین پدر و پسر و ترول اغاز می شود. کریتوس با ضربات سریع به استقبال هیولا می رود. اتریس هم با پرتاب تیر و هشدارهای مدوام به کریتوس ، به پدرش کمک می کند. پدر و پسر در نهایت ترول را از پای درمی اورند و کریتوس با تجربه لحظه ای همانند دوران جوانی اش بالای سر ترول رفته و به شکلی دردناک او را به سزای اعمالش می رساند. اتریس که هیچ گاه با چنین هیولایی روبرو نشده بود پس از مرگ ترول با ضربات چاقو به استقبال ان می رود. ضرباتی که تنها از سر نا امیدی و عصبانیت هستند.
او فریاد می زند : «فکر می کنی از تو می ترسم»
آتریس گویی که حمله ای عصبی داشته مدام به هیولای مرده ضربه می زند. کریتوس متوجه می شود و او را از ادامه کارش منصرف می کند. سپس می گوید :«پسر تو هنوز اماده نیستی»
آتریس که تعجب کرده می گوید :« جدی میگی ؟ من اهو را پیدا کردم. من خودم را به اثبات رساندم. چه طور من اماده نیستم»
کریتوس اهمیتی به حرفای فرزندش نمی دهد. کمان را به اتریس برگردانده و می گوید :«ما به خانه برمیگردیم»
چند لحظه بعد اتریس به پدرش میگوید : «من مدت هاست که مریض نشدم. من می توانم این کار را انجام بدهم.»
این بار کریتوس مصمم تر می گوید :«تووووو اااااماده نیستییییییی»
کریتوس و پسرش حالا بار دیگر راهی خانه می شوند.
در راه بازگشت کریتوس دارگر دیگری را مشاهده کرده و حالا با زدن اولین فینیشر این موجود نصف می کند و دیگر دراگرها را به خشن ترین شکل ممکن از بین می برد. در اینجا کریتوس با دشمن جدیدی به نام Hell walker روبرو می شود. هیولاهایی که به واسطه شلوغ شدن بیش از حد هل سر از سرزمین مرکزی دراورده اند. این هیولاها را نمی توان با تبر کشت برای همین کریتوس با دستانش او را حسابی کتک زده و در نهایت با پاهایش سر او را خرد می کند.
چند لحظه بعد کریتوس و اتریس به نزدیک خانه شان می رسند. اتریس که هنوز باور دارد چیزی در جنگل تغییر کرده می گوید : پس چرا ترول اتشین باغچه مادر را سوزاند. چرا دراگرها تا این حد به خانه ما نزدیک شده اند. اصلا ان موجود یخی چه چیزی بود که به ما حمله کرد
کریتوس که فهمیده کاسه ای زیر نیم کاسه است می گوید : نمی دانم ؛ حالا ساکت باش ، ما نزدیک خانه هستیم.
ایزد جنگ درخانه را باز کرده و به پسرش می گوید که تو برود. غم در چهره کریتوس موج می زند. باورش نمی دهد این بار هم همسرش را از دست داده است. پس از جمع خاکستر فی در کیسه ای ، آن را نزدیک خود نگه می دارد. خدای جنگ وارد خانه می شود و اتریس را می بیند که مانند پدرش غمگین است و می گوید این منصفانه نیست.
کریتوس که می داند پسرش ناراحت است پیش او می رود و می گوید : تو کنترلت را از دست دادی.
آتریس: آن هیولا میخواست ما را بکشد. چرا طوری رفتار می کنی انگار تو در مبارزه عصبی نمی شوی.
کریتوس: «عصبانیت می تواند یک اسلحه باشد اگر بتوانی کنترلش کنی و از ان استفاده کنی. مشخصا تو نمی توانی این کار را انجام دهی»
آتریس: مدت هاست که مریض نبوده ام. حالم الان خیلی بهتر است.
پدرش در جواب می گوید باشه و سپس دستانش را مشت کرده تا با پسرش تمرین کند اما کریتوس انقدر خشن است که باز هم نمی تواند رفتاری پدرانه از خود بروز دهد. آتریس به زمین می افتد. کریتوس سریع بلندش می کند و می گوید : «خشمت ، تو ممکن است در آن گم شوی و راهی که در پیش روست بسیار دشوار است و تو اتریس ؛ تو مشخصا اماده نیستی.
ناگهان صدایی سهمگین توجه پدر و پسر را به خود جلب می کند. کریتوس از اتریس میخواهد تا ساکت باشد. صدایی از بیرون شنیده می شو
«بیا بیرون. دیگر مخفی شدن فایده ای ندارد. من می دانم تو چه کسی هستی و از آن مهم تر می دانم تو چی هستی»
کریتوس سریعا به پسرش می گوید که مخفی شود. آتریس می گوید او کیست ؟ تو را می شناسی
و کریتوس می گوید نه
در حالی که کریتوس مشغول مخفی کردن اتریس است ، صدای ناشناس می گوید : «فقط چیزی که میخواهم بدانم را به من بگو. نیازی نیست این موضوع به یک درگیری خون بار تبدیل شود»
کریتوس پشت در رفته، لحظه ای مکث می کند و خشمش را فرو می دهد.
در پشت در مردی کوتاه تر از کریتوس و پر از تتوهای مختلف با ریشی بافته انتظارش را می کشد.
مرد ناشناس: گمان می کردم بزرگتر باشی اما مشخصا تو همانی. از خانه ات خیلی دور شدی ؛ درست است ؟
کریتوس: چه میخواهی ؟
مرد ناشناس : اوه ؛ تو قطعا جوابش را می دانی
کریتوس: هر چیزی که به دنبالش هستی پیش من نیست. حالا بهتر است راهت را بکشی و بروی
مرد ناشناس: آن گاه من گمان می کردم گونه تو باید خیلی روشنفکرتر از ما باشد ، بهتر و باهوش تر از ما. با این حال تو اینجا در جنگل پنهان شده ای ؛ مثل یک بزدل
کریتوس: باور کن تو این مبارزه را نمی خواهی.
مرد ناشناس : چرا قطعا می خواهم
کریتوس : «خانه ی …. مرا … ترک کن»
مرد ناشناس : برای این کار باید من را بکشی.
مرد ناشناس چند مشت دیگر به کریتوس می زند اما قبل از مشت چهارم کریتوس جلوی ضربه اش را گرفته و می گوید من به تو اخطار دادم و سپس با مشتی محکم مرد را نقش بر زمین می کند.
پس از نقش بر زمین شدن کریتوس می گوید تو حرف گوش نمی کنی.
کریتوس بالای سر مرد ناشناس رفته و مرد به او می گوید باشه حالا نوبت من است. سپس با مشتی قدرتمند کریتوس را به اسمان پرتاب می کند. کریتوس به شدت سقوط می کند. مرد می خواهد روی او فرود بیاید که کریتوس جا خالی می دهد.
مرد ناشناس: چه قدر نا امید کننده
سپس نبرد بین کریتوس و مرد ناشناس اغاز می شود.
در طول نبرد مرد مشتی محکم زده و بخشی از سقف خانه کریتوس فرو می ریزد. شبح اسپارتا ناگهان به یاد پسرش که در ان پایین مخفی شده می افتد.
مرد می گوید چرا دو تخت خواب در خانه است و دقیقا پس از گفتن این جمله کریتوس ضربه ای به او می زند و سپس با ضربات مشتش جواب گستاخی مرد ناشناس را می دهد. ضربات کریتوس محکم تر شده و پیش از اینکه با دو دستش مرد را بکوبد فریاد می زد : از خانه من برو بیرون
نبرد ادامه پیدا می کند.
پس از اینکه مرد ناشناس ضرباتی سهمگین به کریتوس می زند به او می گوید :
پیر و اهسته. تو نباید هیچ وقت پایت به میدگارد می گذاشتی. ناگهان همه جان مرد سرجایش برمیگردد.مرد دوباره شروع به رجز خوانی می کند که کریتوس می گوید : تو زیاد صحبت می کنی و سپس با ضربات مشت به استقبال او می رود. با این حال مرد باز هم مقاومت کرده و کریتوس را به درون ضخره ها پرت می کند.
مرد ناشناس : اشکالی ندارد. تو صحبت نمی کنی اما شاید ان کسی که در خانه مخفی اش کردی زبانش باز شود.
کریتوس حالا به اوج عصبانیت رسیده ؛ قدرت هایش را جمع و Spartan Rage را فعال کرده و به جان مرد ناشناس می افتد. حالا دور دوم مبارزه بین کریتوس و مرد ناشناس اغاز می شود.
پس از سقوط سنگ عظیم کریتوس گمان می کند مرد ناشناس مرده اما ناگهان او قریاد می زند : خیلی زود میدان را ترک نکردی ؟ سپس تکه سنگ عظیم را به سمت کریتوس پرت کرده اما خدا جنگ با در اوردن سپرش باعث تکه تکه شدن ان می شود.
دو مرد حالا قصد دارند مچ یکدیگر را بخواباندند. در همین حال مرد ناشناس می گوید : «وقتی اودین مرا به اینجا فرستاد تنها دنبال جواب بودم اما تو خیلی مغرورانه عمل کردی. من میخواهم تو یک چیز را بدانی ؛ اینکه من هیچ چیزی احساس نمی کنم.» دو مرد با دیگر و این بار در هوا سرشاخ می شوند. مرد باعث سقوط کریتوس می شود اما کریتوس به لطف تبرش جان سالم به در می برد و در ادامه از صخره بالا می رود.
در همین حال صدای مرد شنیده می شود که می گوید : تو با چشمان خودت دیدی که نمی توانی به من اسیب بزنی. هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند. این مبارزه و تقلای تو بی جهت است ،
در ادامه نبرد مرد همچنان در حال زجر خواندن است : تو نمی توانی بر من پیروز شوی. من هیچ چیز احساس نمی کنم ولی تو همه چیز را احساس می کنی و با این حال باز هم تلاش می کنی.
در حالی که مرد مشغول رجز خواندن است کریتوس هم جان خود را بازمی یابد. مرد ادامه می دهد من برادرم نیستم .اگر چیزی که میخواستم را به من میدادی نیازی نبود ماجرایمان به اینجا ختم شود.
حالا دور سوم و پایانی نبرد بین کریتوس و مرد شناس اغاز می شود. کریتوس این بار با دقت بیشتری به نبرد می رود و حریفش را مغلوب می کند.
کریتوس میخواهد گردن مرد را بشکند اما در این حالت هم مرد ناشناس دست از صحبت برنمی دارد :
دوست داشتم از بین تمامی افرادی که دیدم تو کاری می کردی تا من احساس کنم اما تو در این کار ناتوانی
بالاخره کریتوس گردن مرد را شکسته و او را به پایین صخره پرت می کند.
کریتوس این نبرد را هم می برد اما شبح اسپارتا که تمام خدایان یونان را سلاخی کرده بود حالا در اوج خستگی قرار دارد.
در همین حال کریتوس به خودش می گوید : «او چه کسی بود ؟ او مرا می شناخت ایا از گذشته من هم باخبر بود ؟ چگونه مرا پیدا کرد ؟ چگونه بعد از گذشت این همه مدت مرا پیدا کرد ؟
کریتوس: فی ، حالا من چه چاره ای بیندیشم. پسرمان هنوز اماده نیست تا خاکستر تو را حمل کرده و به بالای کوه ببرد.
کریتوس در نزدیکی خانه روی زمین می افتد ولی دوباره با کمک تبرش بلند میشود.
کریتوس حالا کمی به خود امده و در پایان مکالمه اش با همسر متوفی اش می گوید : من هم اماده نیستم و نمی دانم این کار را چگونه بدون تو انجام دهم.
خدای جنگ در استانه باز کردن در می گوید ولی ما نمی توانیم در اینجا بمانیم. او بالای سر محفظه مخفی خانه رفته و اتریس را صدا می زند.
اتریس که شگفت زده شده می گوید : من فکر کردم تو حالت خوب است.
کریتوس می گوید : من خوبم ، بیا بالا. وسایلت را جمع کن. ما اینجا را ترک می کنیم.
اتریس که به سمت کمانش رفته می گوید : ولی من فکر می کردم که اماده نیستم.
کریتوس در جواب می گوید : تو اماده نیستی ولی چاره ای نداریم. به من ثابت کن که اشتباه کردم.
اتریس در جواب می گوید چشم قربان
و اینگونه سفر پرخطر پدر و پسر اغاز می شود.
کریتوس و پسرش به راه ادامه می دهند در طول راه اتریس مدام از پدرش سوال می پرسد.
او چه کسی بود
و کریتوس می گوید : نمی دانم
اتریس پاسخ می دهد : چه چیزی از ما می خواست. ما که افراد خاصی نیستیم. تو او را کشتی؟
کریتوس می گوید : من کاری را انجام دادم که باید انجام می دادم.
اتریس که مشخصا از حادثه ای که بر سر پدرش اماده ترسیده می گوید : ولی ممکن بود کشته شوی. دیگر مرا تنها نگذار؛ باشه ؟
و کریتوس برای دلداری فرزندش حرف او را تایید می کند.
خدای جنگ به همراه پسرش از صخره بالا می روند. باز هم اتریس شروع به سوال کردن می کند : «]تو قبلا هم مجبور بودی افرادی را بکشی درسته ؟ مشخصا به این کار عادت داشتی.»
کریتوس به پسرش می گوید : ما برای بقا باید هر کاری بکنیم.
اتریس با خوش قلبی می گوید : حیوانات درک می کنم ان ها غذا هستند. دراگرها ؛ ان ها باید مرده باشند. اما مردم ؛ ان ها هم سعی در بقا دارند.
کریتوس به پسرش هشدار می دهد : در قلبت را روی این چیزها ببند. در طول سفرمان بارها مورد حمله هیولاهای مختلفی قرار خواهیم گرفت. قلبت را روی بدبختی .و عذاب ان ها ببند. به خودت اجازه نده تا احساسی در موردشان داشته باشی چون ان ها هیچ احساسی به تو ندارند.
در ادامه معمایی جدید پیش روی پدر و پسر قرار می گیرد.
کریتوس به همراه اتریس با موفقیت معما حل کرده و با هم از صخره بالا می روند.
ان ها باز هم به سمت بالا حرکت می کنند. ولی به بالای صخره می رسند اتریس دویده و رو به پدرش می گوید : نگاه کن ؛ تمام این مدت دور جنگل ما محافظت شده بود اما بخشی از این شیارهای محافظتی چوبی در ان بخش حالا جدا شده. ایا تو ان ها را قطع کردی ؟
کریتوس به پسرش می گوید : فی درختانی که دوست داشت برای مراسم سوزاندنش استفاده شود را علامت گذاری کرده بود.
اتریس از دلیل این کار مادرش می پرسد اما کریتوس در جواب فقط چند لحظه سکوت می کند و سپس فرمان به ادامه مسیر می دهد.
پدر و پسر پیشروی می کنند به جایی که باید بین دو صخره حرکت کنند.
جلوتر باز هم به گروهی از دراگرها می رسند و این بار پدر و پسر با هماهنگی یکدیگر به نبرد این هیولاها می روند. پس از نابود کردن دراگرها کریتوس و اتریس راه خود را ادامه می دهند و کریتوس متوجه می شود فی به اتریس خواندن زبان نورث را یاد داده ؛ زبانی که کریتوس به هیچ وجه با آن آشنا نیست. کمی جلوتر اتریس نمایی از کوهستان را می بیند و با ذوق به سمت پل چوبی می رود. کریتوس به او می گوید که کمی صبر کند اما اتریس گوش فرا نداده و ناگهان پسردر استانه سقوط از پل چوبی قرار می یگرد. کریتوس پسرش را نجات می دهد پل خراب شده و او با ستون کردن بدنش جلوی اسیب دیدن اتریس رامی گیرد. اتریس که از این تحربه خوشش امده به پدرش می گوید خیلی هم بد نبود اما خدای جنگ به پسرش می گوید عجله تو اخر کار دستتمان می دهد. حالا این پدر و پسر در میان لشگری از دراگرها هستند ؛ دارگرهایی که حرکت نمی کنند. اما این تنها یک حیله برای به دام انداختن ان ها بود و در اینجا باز هم کریتوس و اتریس وارد نبرد می شوند. پس از پایان نبرد ، اتریس روی صخره نوشته ای پیدا می کند و توضیح میدهد که مدت ها پیش در این مکان غولها یا همان جاینت ها که از نژادهای دنیای نورث هستند با خدایان به تبادل می پرداختند. پس از ترجمه اتریس دراگری قدرتمند به نبرد پدر و پسر می رود. در ادامه هیولاهای بیشتری به استقبال انها می روند اما نتیجه مثل همیشه پیروزی برای شبح اسپارتا است. پس از پیروزی پدر و پسر از صحخره دیگری بالا رفته و ناگهان صدایی شیطانی می شنوند. کریتوس جلو می رود و به پسرش می گوید نزدیکش حرکت کند. ناگهان جادوگر کریه المنظری روبه روی ان ها ظاهر می شودو اتریس داد می زند : Revenants. ان ها جادوگرانی بودند که برای به دست اوردن جادوی بیشتر ذره ذره روح خود را فروختند تا در نهایت هیچ انسانیتی در ان ها باقی نماند و به موجوداتی پلید تبدیل شود. پس از غلبه کردن کریتوس به او ، اتریس می گوید این یک روننت واقعی بود. هیچ گاه فکر نمی کردم یکی از ان ها را از نزدیک ببینم. کریتوس جوابی نمی دهد و این دو راهشان را به سمت کوه ادامه می دهند.
کمی جلوتر کریتوس با پرتاب لواتین اکس ، باعث باز شدن راه می شود. در ادامه راه پدر و پسر با چندین Hell Walker و Revenants و دراگر دیگر روبرو شده وان ها را شکست می دهند. سپس کریتوس و اتریس به مکانی می رسند که اجساد ان را احاطه کرده اند.
وقتی کریتوس در دروازه را باز می کند ، با تعدادی بیشتری اجساد روبرو می شود. اجساد که بوی وحشتناک ان ها باعث ازار اتریس می شود. ناگهان لشکری از انسان های گشته ادم خوار انها را احاطه می کنند. کریتوس می گوید این نبرد تنها برای من است سپس دشمنان را خیلی سریع از بین می برد. در همین حال یکی از گوشت خواران ناگهان به کریتوس حمله کرده و همزمان یکی دیگر از ان ها قصد اسیر کردن اتریس را دارد که پسر او را می کشد. کریتوس سریعا بالا سر پسرش رفته و جسد را از او بلند می کند. اتریس که تا به حال انسانی شکار نکرده بود اشک میریزد. پدرش دستان خود را روی صورت پسر گذاشته و بار دیگر می گوید : قلبت را به روی ان ها ببند. ناگهان هل واکری به کریتوس حمله می کند اما خدای جنگ خیلی سریع کلک او را می کند. سپس اجساد به هل واکر تبدیل شده و پدر به پسرش می گوید همینجا منتظر بماند تا او دشمنان را قلع و قمع کند. بعد از مبارزه کریتوس برای پسرش قلاب گرفته تا او زنجیر را به پایین بیندازد. ولی اتریس حال و روز خوشی ندارد. اولین خونی که ریخته باعث شده تا ذهن نوجوانش درست کار نکند. کریتوس به او می گوید تفکرات را از ذهنش بیرون بیریزد و بداند که ان ها قصد کشتنش را داشتند. اتریس همچنان مردد است که کریتوس می گوید با این اوصاف باید برمی گردیم خانه ان هم وقتی انقدر سریع تسلیم می شوی. اتریس جا خورده و سریعا خودش را جمع جور می کند. سپس زنجیر را برای پدرش پرتاب می کند.
کریتوس که می داند فرزندش هنوز با این مسئله درگیر است به او می گوید : به من گوش بده ، یک جنگجو برای تاثیرگذاری در مبارزات نباید هیچ احساسی در مورد دشمنانش داشته باشد. مسیری که پیش رو داریم بسیار طولانی و بی رحم است. مسیری که جای یک پسر نیست پس تو باید یک جنگجو باشی.
آتریس با صدایی ارام حرف های پدرش را تایید می کند.
در همین حال صدایی توجه ان ها را به خود جلب می کند.
دورف : بلند شو و خودت را تکان بده. بدووو. منتظر چه چیزی هستی ؛ سریع باش.
کریتوس و پسرش با مرد کوتاه قامتی یا اصطلاحا «دورفی» روی پل روبرو می شوند که حیوانش به دلیل نامشخصی حرکت نمی کند. مرد شروع به غر زدن می کند که اتریس در جواب می گوید : این حیوان از چیزی ترسیده ، از چیزی که ان طرف درخت هاست.
اتریس برای اثبات حرفش به کریتوس می گوید : پدر، تبرت را به سمت درخت های انطرف پل پرتاب کن. همان درختی که تنه اش سفید است.
کریتوس در ابتدا توجهی نمی کند اما اتریس می گوید لطفا این یک بار را به من اعتماد کن
حرف اتریس درست از اب درامد و صدایی از ان طرف جنگل امد. کریتوس به ارمی می گوید حرفت درست بود.
دورف ابی رنگ با طعنه به اتریس می گوید : تو باید فرد باهوشی باشی پسر ؛ تو یک پسر هستی دیگر درست است ؟
اتریس می گوید : این حیوان نامی دارد و دورف جواب می دهد نمی دانم. این عوضی هیچ گاه از من اسمم را نپرسید در نتیجه من هم هیچ وقتش اسمش را نپرسیدم.
اتریس می پرسد : اسم تو چیست و دورف می گوید : براک.
در همین حال براک حرف عجیبی به کریتوس می زند : خب ، میخواهم چیزی بگویم که احتمالا باور نمی کنی اما تبری که حمل می کنی را من درست کردم ؛ من به همراه برادرم. این تبر یکی از بهترین محصولات ماست. در نتیجه هیچ وقت نگذار کسی روی تبرت کار کند ؛ البته به جز من و برادرم.
اگر بخواهی می توانم آن را بهبود ببخشم
کریتوس نگاهی به براک می اندازد اما قبل از گفتن حرفی براک می گوید خب نظرت چیه ؟
کریتوس می گوید : تو راست می گویی ؛ من حرف تو را باور ندارم.
براک برای اینکه کریتوس حرفش را باور کند به یک نشانه مخصوص در بخش پایین تبر اشاره می کند. کریتوس حرفش را چک می کند ؛ او درست می گوید.
براک می گوید : این برند ما بود. برند من و برادارم پیش از اینکه از هم جذا شویم. میبینی نصفش را من اینجا دارم. ؛ خب میخواهی تبرت را ارتقا دهی یا نه ؟
کریتوس بالاخره راضی می شود
براک ، کریتوس و اتریس به سمت کارگاه دورف ابی رنگ می روند و در همین حال اتریس می پرسد : نصف دیگر برند کجاست ؟
براک در جواب می گوید : برادر احمقم ان را برداشت اما خب من همه استعداد را برداشتم. سپس براک تبر کریتوس را برای اولین بار ارتقا می دهد.
پس از ارتقا براک می گوید ان هایی که در جنگل پنهان شده بودند بازگشتند ؛ برو و تبرت را امتحان کند.
کریتوس با سلاح ارتقا یافته اش درس دردناکی به دشمنانش می دهد. پس از نبرد براک به اتریس می گوید : به نظر پدرت بلد است چگونه بکشد ؛ تو هم میخواهی از او یاد بگیری
اتریس می گوید : مطمئن نیستم.
کریتوس حرفشان را قطع می کند : این راه به سمت کوهستان می رود ؟
براک حرف کریتوس را تایید می کند تا پدر و پسر راهشان را به سمت کوه ادامه دهند.
کریتوس می گوید : حساب مردم جداست اما تو باید با هر موجود دیگری که دیدیم مبارزه کنی. مبارزه کنی آن هم تا زمانی که من بهت گفتم بس کنی یا وقتی که مردیم. فهمیدی ؟ خودت را جمع وجور کن یا برمیگیردیم خانه.
اتریس می گوید فهمیدم.
پدر و پسر راه خود را ادامه می دهند تا اینکه به یک معما می رسند. معمایی که حول محور یک پلتفرم است. کریتوس در راه حل این معما دست با دراگرها هم می جنگد. در نهایت کریتوس موفق می شود از پلتفرم عبور کند و ان ها به نزدیکی کوهستان می رسند.
اتریس که هیجان زده شده می گوید : من هیچ گاه تا این اندازه به کوهستان نزدیک نشده بودم. چه کوه عظیمی ؛ ای کاش مادر هم اینجا بود تا این صحنه را می دید.
کریتوس احساسش را می خورد و می گوید : بیا پسر.
پدر و پسر به سمت دریچه ای می روند که دو مجسمه در دو طرف آن حضور دارند. اتریس متنی را ترجمه کرده و پدر و پسر متوحه می شوند که با یک معما سر و کار دارند. پس از حل معما اتریس به پدرش می گوید : خوشحالم که براک را دیدیم اما خوشحال ترم که این مکان را ترک کردیم.
کمی جلوتر کریتوس رد پایی را پیدا کرده و پسرش را صدا می کند. اتریس می گوید : شاید ردپای گراز باشد اما کامل مطمئن نیستم.
اتریس به دنبال رد پا می رود اما جلوتر یک ترول عظیم اتشین انتظارشان را می کشد. ترولی با نام Brenna Daudi
پس از نبردی نفش گیر ، کریتوس با یک فینیشر خشن ترول را از پای در می اورد.
کریتوس پیش رفته و حالا صدای حیوان را می شوند. اتریس در جواب پدرش می گوید : می دانستم با یک گزار سر و کار داریم.
پس از دیدن گزار ، اتریس به حرف پدرش گوش داده و جایی که کریتوس گفته را نشانه می گیرد. با این حال گراز پس از خوردن تیر فرار می کند که باعث تعجب اتریس می شود. اتریس می گوید من حرف تو را گوش دادم اما گراز فرار کرد. ایا گراز جادویی بود ؟
کریتوس می گوید : تو چه فکر می کنی و اتریس در جواب می گوید از همه گرازهایی که دیده بودم عجیب تر بود.
کریتوس پسرش را تشویق به دنبال کردن گزار می کند. جلوتر کریتوس و اتریس وارد نبرد با یک Hell Walker می شوند. پس از نبرد ، پدر و پسر بازهم گراز را پیدا می کنند. اتریس بر اساس گفته های پدرش به گراز شلیک کرده و او را زحمی می کند. کریتوس تشویقش می کند که باز هم به دنبال گراز برود . اتریس انقدر ذوق زده می شود که چاقویش را روی زمین می اندازد. جلوتر مه همه جا را فرا گرفته و همین موضوع باعث استرس کریتوس می شود. او چند بار پسرش را صدا می زند.
کریتوس صدای اتریس را میشنود که با کسی در حال گفتگو است که از او عذرخواهی میکند سپس با استرس فراوان مسیر را ادامه میدهد و سرانجام اتریس را همراه با جادوگری میبیند که در کنار گراز شکار شده نشستهاند. او به جادوگر میگوید که اتریس دستور او را اجرا میکرده و تقصیری ندارد. زن از کریتوس میخواهد تا دست خود را داخل زخم کرده و تیر را خارج کند سپس از کریتوس میخواهد تا برای جلوگیری از مرگ گراز، حیوان را برای درمان تا خانه او که در زیر درختی قرار دارد حمل کند.
جادوگر برای درمان گراز به ریشه نوعی گیاهی نیاز دارد که در حیات خانه او یافت میشود و اتریس با رضایت کریتوس برای پیدا کردن آن گیاه میرود. در این بین جادوگر به کریتوس میگوید که میداند که او خدایی در دنیایی دیگر است. کریتوس از حرفهای جادوگر خشنود نمیشود اما زن ادامه میدهد که خدایان این دنیا با غریبه ها به خوبی رفتار نمیکنند و اگر او را پیدا کنند شرایط سخت خواهد شد.
او به کریتوس یاداور میشود که باید اتریس را در جریان بگذارد و او را از طبعیت خود آگاه کند که با مخالفت کریتوس مواجه میشود.
جادوگر: گل ریشه قرمز را هم پیدا کردی ؟
کریتوس: پسر مشغول جستجوست!
جادوگر: شاید بتوانی کمکش کنی. لطفا کمکش کن، بدون هر 2 تا ریشه نمی شود این دارو را درست کرد.
بعد از این مکالمات کریتوس به حیاط خانه جادوگر بازمیگردد و اتریس رو که برای خارج کردن ریشه از زمین به کمک احتیاج دارد میبیند. کریتوس چاقوی اتریس رو که هنگام تعقیب گراز از جیبش افتاده بود را به او میدهد.
اتریس: انداخته بودمش؟
کریتوس: وقتی که مشغول تعقیب حیوان بودی
اتریس: چه بلایی بر سر من آمده؟
اتریس: اگر گمش کنم..
کریتوس: تو چاقو را گم کردی!
اتریس شروع به بریدن ریشه گیاه میکند و قول میدهد تا بعد از این از چاقو بهتر نگهداری کند. میدهد.
کریتوس و اتریس نزد جادوگر باز میگردند، کریتوس ریشه گلهایی که پیدا کرده بودند را به اتریس میدهد و او آنها را به جادوگر
جادوگر: دقیقا همان چیزی که میخواستم
اتریس: زنده میماند؟
جادوگر: بله
کریتوس: پس ما میرویم
جادوگر: صبر کن، بدون تشکر نمیشه
جادوگر دستش را داخل ظرفی می کند و قصد دارد ماده ای را به گردن کریتوس بکشد.
جادوگر: میخواهی تنها بمانی؟ این نشانه تو را از دید آنهایی که میخواهند سفرت را سخت و دشوار کنند دور نگه میدارد.
کریتوس با بی تفاوتی رضایت میدهد و جادوگر مادهای که به انگشتانش آغشته شده بود رو به گردن کریتوس میکشد. و پس از آن سراغ اتریس رفته و پشت گردن او را آغشته به همان ماده میکند. سپس با خواندن وردی یک راه مخفی باز میشود.
جادوگر: یک راه مخفی زیر خانه هست که به بیرون جنگل منتهی میشه. از این راه به پایین برید و بعد به سمت نور حرکت کنید.
اتریس: دوباره میبینیمت؟
جادوگر: اگر دوست داشته باشی زیاد یا خیلی کم به تو بستگی داره. حالا برید از اینجا.
کریتوس به نشانه احترام سری تکان میدهد و همراه با اتریس خانه جادوگر رو ترک میکنند.
جادوگر: این راه زیرزمینی شما رو به مسیرتون به طرف کوهستان بر میگردونه. از قایق استفاده کنید. صبر کنید، این قطبنما رو هم بگیرید، میتونید برای جهت یابی ازش استفاده کنید. همیشه میتونید برای رسیدن به اهداف خودتون ازش استفاده کنید.
کریتوس به همراه اتریس شروع به حرکت در مسیر میکنند که اتریس قایقی را میبیند. در مسیر رسیدن به قایق Nightmare ها ظاهر میشوند که بعد از مبارزه و از بین بردن آنها مجددا به طرف قایق حرکت میکنند.
اتریس: مادرم همیشه در مورد نایمترها برای من صحبت میکرد. اما فکر نمیکردم واقعی باشند.
کریتوس با تعجب می پرسد: نایتمرها؟
اتریس: آره، اونها باعث میشن آدمها کابوس ببینن یا اونها خود کابوس هستن؟ یادم نمیاد کدوم یکی بود. ای کاش میتونستم از مامان بپرسم.
در انتهای مسیر کریتوس به همراه پسرش به اسکله کوچکی میرسند و سوار قایق شده و به سمت مقصد خود حرکت میکنند. پدر و پسر پارو زنان از غار خارج میشوند و کوهستان از دور نمایان میشود. در همین حال مکالمه دیگری بین پدر و پسر شکل میگیرید
اتریس: باورم نمیشود اینجا هستم و این کارها را انجام میدهم. یک زمانی فکر میکردم هرگز جنگل و یا حتی تخت خوابم را هم ترک نخواهم کرد.
کریتوس: بیماریت تقصیر تو نبود
اتریس: میدانم، فقط دارم حرفش را میزنم. اما شرایط الان عالی است
اتریس: کوهستان آنجاست، ببین چقدر نزدیک شدهایم.
کریتوس: باید در دریا حرکت کنیم.
اتریس: از کجا میدانی؟
کریتوس: بوی اون رو احساس نمیکنی؟
اتریس: این بوی دریاست؟
اتریس: چه بوی گندی میدهد
کریتوس همراه با اتریس پس از گذر از لا به لای سخره ها به دریاچه Nine میرسند. (lake of nine)
اتریس میگوید: اونجا رو ببین! تور (Thor)
کریتوس : تور، خدای رعد و برق (thunder)
اتریس که متعجب شده می گوید: درست است، هیچ گاه فکر نمیکردم حرف های مادر وقتی در مورد خدایان حرف میزد را گوش می دادی
که کریتوس در جواب می گوید: به ندرت این کار رو میکردم.
ناگهان شبح اسپارتا سوال عجیبی از پسرش میپرسد: مادرت در مورد آن خدایی که درد را احساس نمیکنه هم حرف میزد؟
اتریس: فکر کنم منظورت بالدر(Baldur) باشه
کریتوس: بالدر…
اتریس: یکی از خداها
اتریس: فرزند اودین و فریگ (Frigg)
کریتوس: و اودین هم شاه است
اتریس: درسته، برای چی میپرسی؟
شبح اسپارتا در این لحظه به پسر خود پاسخی نمیدهد و به پارو زدن در دریاچه ادامه میدهد تا به مجسمهای میرسند.
کریتوس به مجسمه نزدیکتر میشود تا اتریس عبارت نوشته شده بر روی آن را بخواند.
اتریس می گوید: نوشته، سلاحهای خودت را برای آب قربانی کن و گهواره دنیا را مجددا بیدار کن.
اتریس:یعنی چی؟ سلاح های خودتون رو بندازید تو آب؟ فکر نمیکنم برای تو مشکلی باشه
اتریس: میخواهی این کار رو بکنی؟
کریتوس بدون لحظه ای مکس از جای خودش بر میخیزد و تبر خود را به داخل آب پرتاب میکند اما تبر او بازنمیگردد و به یکباره دریا شروع به جوش و خروش میکند و از پس امواجی سهمگین مار بزرگ ( world serpent) نمایان و از آب خارج میشود و تبر کریتوس را از دهان خود به بیرون پرتاب میکند. سپس مار بزرگ با زبانی خاص و نا مفهموم با کریتوس و اتریس شروع به حرف زدن میکند.
بعد از خروج World Serpent، سطح آب به پایین رفته و حالا ساحل و لنگرگاه قابل مشاهده هستند،
کریتوس: دارد حرف میزند؟
اتریس: آره؛ مادر گفته بود بی آزار است.
کریتوس: چه میگوید؟
اتریس: نمیدانم!
اتریس: فوقالعاده بود.
اتریس: یک کشتی غرق شده آن طرف هست، میبینیش؟
اتریس: آن طرف هم مجمسه Thor است، با این تفاوت که حالا قسمت های بیشتری از آن را میتوانیم ببینم.
کریتوس: وقتی مار بزرگ از اب خارج شد اب رفت پایین
اتریس: پس به خاطر همون ساحل قبلا دیده نمیشد، میبینیش؟
اتریس: اونجا هم کوهستانه، ببینش. اون سازه ما رو از پایین کوه به معبد طلایی میرسونه.
کریتوس: همه چیز زیر آب بود.
اتریس:جز مجسمه. چیز خوبیه، درسته؟ اونجا حتی یک اسکله(لنگرگاه) هستش، کنار پرچم.
در حین مکالمه کریتوس در مورد هویت مار عظیم الجثه از پسرش می پرسد
اتریس: او یکی از giant هاست و اینقدر بزرگه که دور دنیا پیچیده و دم خودش رو گاز گرفته.
کریتوس: بزرگنماییه!
اتریس:نمیدونم، اما به نظر من خیلی بزرگ بود.
کریتوس از پله ها به سمت بالا حرکت میکند و به روی پل میرسد، جایی که کوهستان به راحتی در دیدرس آنها قرار دارد.
به یکباره سر و کله براک پیدا میشه و خطاب به پدر و پسر میگوید: بیایید یک چیزی برایتان دارم.
اتریس: براک؟ تو چطوری تونستی..
براک: به تو ارتباطی ندارد، حالا بیایین اینجا. یک چیزی براتون دارم. خیالی هم به سرتون نزنه، اینجا را من اول دیدم
اتریس: فکر میکنی چی چیزی میخواهد؟
کریتوس: صبر ما را امتحان کند
براک: وقتی همه در مورد فروشگاه من با خبر بشن ، مردم سر و کلشون پیدا میشه و از سر و کول هم بالا میرن تا فقط بتونن کالاهایی(اجناس) که دارم رو بو کنن. حالا ببینید!
کریتوس به سمت فروشگاه او حرکت میکند و براک کلید ِیگ دراسیل (Yggdrasil) را که به واسطه آن میتوان در دنیا به صورت fast travel جا به شد را به کریتوس میدهد.
براک می گوید: بگیرش، اون سنگها رو میبینی اونطرف، با کلید ِیگ دراسیل (Yggdrasil) میتونی درِ جادویی که مثل یک میانبر بین دنیا ها هست رو باز کنی. اگر بیرون از این دنیا جایی از این در ها دیدی، ازش استفاده کن تا سریع برگردی پیش من. اما فقط یک راه هست که مستقیم میاد اینجا.
هر کاری کردی، تحت هیج شرایطی و هرگز خودت رو پرت نکن پایین. مگر اینکه بخوای خودت را بکشی.
کریتوس و اتریس با ترک براک، مجددا با عبور از پل و کشتن دشمنان در مسیر کوهستان قرار میگیرند.
اتریس: آن چه بود؟ چه بوی بدی میداد
کرتویس:سم
اتریس: چی بودن اونا؟ بوی خیلی بدی میدادن
کریتوس: مادرت بهشون میگفت Scorn poles، سم جادویی
کریتوس: اون اولین کسی بود که بهم نشون داد که چه جوری بی اثرشون کنم.
پسر شروع بخ خندیدن می کند و کریتوس می پرسد: چرا میخندی؟
اتریس هم در جواب می گوید: این که فکر کنم مامان داشته چیزی بهت داد میداده خنده دار است.
کریتوس و اتریس بعد از عبور از لا به لای غارهای سمی به دورف دیگری میرسند دورفی با نام سیندری که همان برادر براک است. سیندری با کنجکاوی در مورد Leviathan Axe از او سوال میکند که چطور و از کجا این تبر را به دست آورده است.
اتریس: یک دورف (Dwarf) دیگه.
اتریس: باید…
کریتوس:نه ، هیچ فایده ای ندارد.
دورف: ببخشید، این تبر را چطوری پیدا کردی؟
کریتوس: به خودم مربوط است
دورف: بحثی در این مورد نیست، من این سلاح رو میشناسم. این یکی از سلاح های تولید شده ما بود، اما برای تو درستش نکردیم!
کریتوس: برو اونور
دورف: نمیتوانم، ، آن زنی که این سلاح را برایش ساختیم را دوست داشتم و ناراحت می شود اگر بدانم به او صدمه زدی.
اتریس: مال مادرم بود. قبل از مرگش سلاح را به پدرم داد.
دورف: فی (Faye) مرده؟
دورف: واقعا متاسفم که این رو میشنوم. او جنگجو و زن خوبی بود.
دورف: من تبر را تقویتش میکنم.
اتریس: اما کسی ازت نخواست!
دورف: درست است، اما مادرت رو می شناختم، اون اصرار میکرد به خاطر اینکه برادرم تبر رو خراب کرده من تعمیرش کنم.
اتریس: میدونستم، تو برادر براکی
اتریس: نصف دیگر وسایلتان اینجاست
کریتوس: آن موجود آبی برادر توست؟
دورف: آره، اما استعداد من از او به شدت بیشتر است. ادعا نمیکنم. قسم به فریا (Freya)
سرانجام کریتوس رضایت میدهد سیندری نبرش را ارتقا دهد. در ادامه کریتوس و اتریس می فهمند که فی برای ساخت تبر به دنبال دو برادر رفته. ذات خوبش از یک سو و صحبت کردن به زبان مادری براک و سیندری از سوی دیگر سبب شده تا این دو برادر برای فی قدرتمندترین تبر دنیای نورث را درست کنند.
پس از گفتگو با دورف( سیندری) کریتوس و اتریس مسیر خود به طرف کوهستان را ادامه میدهند.
اتریس در این جا به پدرش می گوید: فکر میکنی، میشه آخر راه تو کوهستان خاکستر مادر و من حمل کنم؟
اما کریتوس به او جواب منفی می دهد و همین موضوع باعث مشاجره کوچکی بین پدر و پسر می شود. اتریس به او می گوید که فی برای او مهم تر از پدرش بوده و کریتوس طی این سال ها بیشتر از اینکه در خانه باشد مدام در پی شکار بیرون از خانه وقت می گذراند. پس از این مشاجره و در راه کوهستان بعد از بازکردن دری بزرگ یک Ogre عظیم الجثه به کریتوس و آتریس حمله میکنه و دست کریتوس رو در میان دندان های خودش میگیرد، اتریس با چاقویی که از مادرش به او رسیده به صورت Ogre ضربه ای وارد میکند و دست کریتوس آزاد میشود. سپس پس از کشتن ogre و دشمنان به ابتدای مسیر کوه میرسند.
کریتوس به همراه اتریس به قصد رسیدن به بالای کوه شروع به حرکت در دامنه کوه میکنند اما در مسیر با دود سیاهی مواجه میشوند که راه آنها را سد کرده. کریتوس که از این مسیر نا امید شده میخواهد راه جدید برای ادامه مسیر پیدا کند اما به یکباره جادگر ظاهر میشود و میگوید:
جادوگر: جادوی من در مقابل نفس سیاه (Black Breath) بی اثره و راهی برایش نیست. اودین مدتها قبل از پس این کار بر اومده.
اتریس با تعجب می پرسد: تو اینجا چی کار میکنی؟
و جادوگر می گوید: میخوام مطمئن بشم تا سفری رو که شروع کردین به پایان برسونین.
کریتوس از اینکه جادوگر زودتر به ان ها هشدار نداده عصبی می شود اما جادوگر می گوید که مشغول نجات گرازی بوده که اتریس به ان شلیک کرده.
جادوگر: نفس سیاه یک جادوی خراب هستش که حتی من هم نمیتوانم باطلش کنم. فقط نور خالص Alfheim به اندازه کافی قدرت دارد که از میانش عبور کند. اما این راه طولانیه. این هدف چه قدر برای تو ارزش دارد؟
اتریس به جادوگر می گوید این بزرگترین هدف ان هاست. از طرفی کریتوس که به هیچ کس اعتماد ندارد دلیل کمک کردن جادوگر به او و پسرش را می پرسد که جادوگر در جوابش می گوید شاید با این کار بتواند بخشی اشتباهات زندگی اش را جبران کند. جادوگر در ادامه می گوید برای باطل کردن جادو باید به سرزمین دیگری بروند.
بعد از به اتمام رسیدن حرف های جادوگر، کریتوس و اتریس با او همراه میشوند تا با دستیابی به نور Alfheim از میان تاریکی عبور کنند و به هدف خود نزدیک شوند، اما برای این کار راه درازی در پیش روی آنهاست. ابتدا باید به معبد Tyre که در وسط دریاچه قرار گرفته بروند و سپس از آنجا به آلفهایم سفر کنند.
اتریس رو به جادوگر می گوید : حالا که میخواهیم به یک دنیای دیگر برویم تو هم با میای و جادوگر جواب می دهد : فقط برای یک مدت کوتاه.
در ادامه مسیر جادوگر اطلاعات جالبی در مورد دنیای نورث در اختیار پدر و پسر قرار می دهد. او می گوید : معبد Tyr وسط دریاچه قرار گرفته. از اونجا به Alfheim سفر میکنیم. خوشبختانه آن موجود دیگر زیر آب نیست.
کریتوس در مورد علت حضور ورلد سرپنت در وسط اب می پرسد که جادوگر جواب عجیبی به او می دهد.
جادوگر: هیچکس نمیداند. یک روزی ناگهان در آنجا ظاهر شد و بلافاصله Thor، به و حمله کرد و مبارزه اونها در تمام دنیاها احساس شد.در نهایت مبارزه این دو به بن بست رسید و Thor بدون نتیجه نزد Odin بازگشت.سرپنت باقی ماند و بزرگ شد و الان کل مدیگارد رو گرفته. ورلد سرپنت و ثور از همان ابتدا از یکدیگر متنفر بودند و. اگر همدیگر رو بکشند رگنراک به وقوع می پیوندد.
اشاره جادوگر به اخرالزمان دنیای نورث است. اخرالزمانی به نام رگنراک که در آن تمامی خدایان و موجودات به جان یدیگر افتاده و هم دیگر را می کشند.
در همین حال اتریس به جادوگر می گوید که ان ها با ورلد سرپنت صحبت کردند. موضوعی که باعث تعجب جادوگر می شود.
اتریس:من زبان ها رو خوب متوجه میشم، حتی اگر قبلا نشنیده باشم. اما وقتی اون حرف میزنه، هیچی متوجه نمیشم.
جادگر: متاسفانه هیچ کس نمیتونه. او به یک زبان منقرض شده حرف میزند.
در ادامه مسیر صحبت از Vanirها می شود. یکی از نژاد خدایان دنیای نورث. اتریس می گوید که مادرش خیلی در مورد Vanirها با او صحبت نمی کرده به جز اینکه ان ها در جنگ با دیگر نژاد خدایان نورث یعنی Aseir ها هستند و با توجه به اینکه ثور و اودین Aseir هستند در نتیجه Vanirها ایزدان بهتری هستند.
اما کریتوس حرف فرزندش را قطع می کند و می گوید
کریتوس: هیچ ایزد خوبی وجود ندارد پسر. فکر میکنم قبلا هم این موضوع را تو به گفته بودم.
در ادمه جادوگر در مورد معبد Tyr خدای جنگ دنیای نورث با پدر و پسر صحبت می کند.
جادوگر: معبد Tyr که با کمک Giant ها ساخته شده. Tyr بزرگ عادت داشت بین 9 دنیا سفر کنه و صلح رو بین اونها برقرار کنه
اتریس: خیلی مسالمت آمیز به نظر نمیرسه. هرجایی میریم بهمون حمله میشه. مخصوصا توسط مردهها
جادوگر: تعداد مرده ها هر روز بیشتر میشن. یک زمانی راهها و جادهها پر از آدم ها بود. اما حالا یا فرار کردن و یا مخفی شدن.
کریتوس: با چرخاندن چرخ بزرگی پل را به محل اصلی آن بازمیگردارند و همراه با اتریس نزد جادوگر بازمیگردند.
اتریس: جاینت ها معبد Tyr رو ساختند یا Elve ها؟
جادوگر: همه نژادها در ساخت معبد کمک کردند. این آخرین همکاری بزرگ بین دنیاها قبل از پایان صلح بود.
سپس کریتوس به همراه اتریس و جادگر وارد معبد میشوند. جادوگر به ان ها می گوید که به واسطه نفرینی نمی تواند با پدر و پسر به الف هایم سفر کند. اوهمچنین به کریتوس می گوید که 150 سال است از معبد تیر استفاده نشده و به همین دلیل باید برای بیدار شدن معبد از نور Bifross که در الف هایم وجود دارد استفاده کنند. او تاکید می کند که سفر بین دنیاها تنها از طریق اتاق مخصوص معبد تیر امکان پذیراست.
جادوگر: سفر بین دنیاها فقط از این اتاق امکان پذیره. چیزی که میبینید معبدی هست که داخلش هستیم . همچنین برجهای دنیا که دور Lake of Nine قرار گرفتند. همه دنیاها در یک جا قرار دارند . این درها، برجهای بیرون و 9 دنیا در هم تنیده هستن و روی شاخه های درخت دنیا قرار دارند و تنها با نور آلفهایم از هم جدا شدن. این مکان میتونه مرکز نور باشد و آن را کنترل کند.
اتریس: این درخت دنیاست؟
جادوگر:تنها نشانی از درخته. Yaggdrasil خیلی بزرگ تر از این هستش. درخت دنیا به سرنوشت دنیا گره خوره، همونطوری که ما به اون گره خوردیم.درخت خاک ما رو تغذیه میکند، شبنم روی برگهای اون دره ها و رودهای ما رو تغذیه میکنند. درخت با شاخه های خودش از تمام هستی پشتیبانی میکند. انرژی زندگی اون با تصویر زندگی درهم آمیخته شده. تولد، رشد، مرگ و تولد دوباره. هر رشته فراتر از زمان و مکان هستش. همه چیز به درخت برمیگرده. خب، اینطوری کار میکنه اما حدس میزنم شما دنبال جواب دیگهای بودید.
جادوگر به پدر و پسر طریقه رسیدن به الف هایم را نشان می دهد. او همچنین اضافه می کند سفر به سرزمین جاینت ها یعنی Jotunheim در حال حاضر غیر ممکن است. جادوگر می گوید : « برج Jotunheim بیش از 100 زمستان قبل از تمام دنیاها ناپدید شده. زمانی که جاینت ها از میدگارد ناپدید شدن. اینکه چه بلایی سر برج آمده و اونها به کجا رفتن یک معماست.»
پس از پایان مکالمات و نشان دادن مسیر ، کریتوس به همراه اتریس و جادوگر از اتاق سفر بین دنیاها خارج و وارد آلفهایم میشوند. جادوگر به ان ها ورودشان به الفهایم را خوش امد می گوید. او در ادامه می گوید : «یک مشکلی وجود دارد. اون ستون نور رو در افق میبینی. در مرکز معبد قرار داره. چیزی که لازم داریم اونجاست.
قبل از حرکت به سمت معبد جادوگر به درون حفرهای کشیده میشود و کریتوس و اتریس را در آلفهایم تنها میگذارد. بعد از محو شدن جادوگر کریتوس به همراه اتریس سفر خود در آلفهایم برای رسیدن به نور آغاز میکنند. اتریس از اینکه جادوگر مرده باشد ترسیده اما کریتوس می گوید احتمالا او نمرده. او از پسرش می پرسد کریتوس: مادرت در مورد این دنیا چیزی بهت گفته؟
و آتریس در جواب می گوید: نه خیلی، فقط در این حد که Elve ها همیشه برای نور مبارزه میکنند. نور اونها رو ایزوله نگه میداره.
اتریس در راه رسیدن به نور بر روی آب دچار سردرد شدیدی میشود. او صداهایی را میشوند که وجود خارجی ندارند. او به پدرش می گوید صداها را نمی شوند و کریتوس به او پاسخ منفی می دهد. کریتوس احساس می کند مریضی
پدر و پسر پس از ورود به الف هایم و کمی پیشروی با Elve های تاریکی مبارزه می کنند. کریتوس و آتریس به دنبال راهی به داخل معبد هستند اما صداهای ذهنی اتریس مدام او را آزار میدهند.
آتریس می گوید:باز هم صداها بودن، اما صداهای متفاوت که کمتر عصبانی بودن. اونها کمک میخواستن.
اما کریتوس با عصبانیت می گوید: ما برای نور اومدیم اینجا و من اهمیتی نمیدم اونها کی هستن و چی میخوان.
آتریس: تو هیچوقت به چیزی اهمیت نمیدی
کریتوس: چیزی گفتی؟
آتریس: نه
آتریس: چه اتفاقی داره میفته؟ ببین چی پیدا کردیم
آتریس: پدر
کریتوس: بله
آتریس: تشخیص صداهایی که میشنوم سخت بود، اما مطمئنم صدای مادر رو شنیدم.
کریتوس: امکان نداره
آتریس: اما میدونم چی شنیدم
کریتوس: کافیه آتریس
برای مشاهده بخش دوم داستان به صورت ویدیویی در یوتوب کلیک کنید
آتریس: اینها فرق میکنن، شاخهاشون رو نگاه کن
با باز شدن مسیر به سمت معبد Elve های تاریکی به سمت پدر و پسر حملهور میشوند اما کریتوس با نابود کردن آنها گامی دیگر برای رسیدن به معبد برمیدارد.
آتریس: تو اون موقع اشباه کردی، من صدای مادر رو از هرچیزی بهتر میتونم تشخیص بدم. خودش بود.
کریتوس: اون رفته پسر، بیشتر از این در موردش صحبت نکن.
در راه رسیدن به معبد، Elveها به کریتوس و آتریس حمله کرده و یکی از آنها قصد دارد تا آتریس را با خود ببرد اما کریتوس با پرتاب تبر خود مانع این کار میشود. در این لحظه تعداد زیادی از Elve ها به کریتوس حمله میکنند و او همه آنها را یکی پس از دیگری نابود میکند. کریتوس، آتریس را در محاصره elve ها میبیند و به سرعت سعی میکند تا او را نجات دهد. خدای جنگ با شکستن دیواری برای خود پلی ایجاد میکند و به سمت پسر میرود و او را نجات میدهد.
پس از عبور از راهای پرپیچ خمی که توسط Elve ها تسخیر شده، پدر و پسر به Ancient سنگی میرسند. Ancient ها موجوداتی هستند که از مبدا تاریخ در نورث حضور داشتهاند پس از شکست او پل اصلی به حالت قبلی بازگشته و راه برای ادامه مسیر هموار میشد.
خدای جنگ و پسرش به سمت پل که بالای سر آنها قرار دارد حرکت میکنند و به در معبد میرسند اما کریتوس متوجه میشود که امکان باز کردن در وجود ندارند و آنها باید راه جدیدی به داخل معبد پیدا کنند. پدر و پسر در ادامه مسیر مجددا به سیندری میرسند.
آتریس: هی سیندری، یک چیز جالب داریم برات، میتونی یک نگاهی بهش بندازی؟
سیندری: راستش رو بخوای، کاری ندارم الان
سیندری: واو، یک Ancient رو کشتین؟
کریتوس: آره!
سیندری: کشتنش سخت بود؟
کریتوس: آره!
آتریس: چرا سیندری جلوتر از ما رسیده بود؟
کریتوس: اون و برادر آبی رنگش به نظر به سرعت میتونن تغییر مکان بدن.
کریتوس و آتریس به نزدیکی نور میرسند و به دنبال راهی به داخل معبد هستند اما Elveها و نایتمرها همه جا حضور دارند و پیشروی برای پدر و پسر را سخت میکنند.
سرانجام کریتوس و آتریس وارد کندو میشوند، در طول راه به آرامی و آهسته حرکت میکنند تا الفهای تاریکی از وجود آنها با خبر نشوند. آتریس که حالا با تجربه تر از گذشته شده، الفی که به آنها حمله میکند را میکشد. در انتهای مسیر مجددا الفی به آنها حمله میکند، دیواره کندو میشکند و آتریس به سمت دره پرت میشود اما قبل از سقوط، کریتوس دست او را میگیرد و نجاتش میدهد. آتریس به یکباره نور را میبینید و فریاد میزند ” نور” اما کریتوس او را آرام میکند و میگوید:
کریتوس: درسته، ما نزدیک هدفمون شدیم اما باید مراقب باشیم، فهمیدی؟
آتریس: فهمیدم
حالا باید کندو را از بین برده و نور را آزاد کنند اما در رو به روی آنها لشکری از Elveها قرار دارند، با از بین بردن Elve ها سرانجام به منبع نور میرسند، آرتیس که هیجان زده است به سمت نور میدود و محو زیبایی آن میشود. و پس از مدتی صداهایی را از داخل منبع نور میشنود.
آتریس: بهت گفته بودم صدای مادرم رو میشنوم، بهت گفته بودم. فکر میکنی اون تو باشه؟
آتریس: واقعا دردناک بود، مثل این بود که انگار دستم روی آتش باشه.
کریتوس: همین جا بمون
کریتوس: به عنوان آخرین چیزی که داری ازش استفاده کن.
آتریس: تبرت رو دادی به من؟
کریتوس: فقط اجازه میدم که نگهش داری، هدیه نیست!
آتریس: فعلا
پس از اینکه کریتوس تبر خود را به آتریس میدهد به سمت نور میرود و سنگ بایفراست را داخل منبع نور میکند اما او به داخل نور کشیده میشود. خاکستر فی از دستان او جدا شده و به طرفی حرکت میکند و کریتوس نیز به همان سمت میرود.
کریتوس صدای آتریس را میشوند که به او میگوید:
آتریس: تو باید برگردی
آتریس: من رو اینجا تنها گذاشتی
کریتوس: آتریس!
آتریس: من رو با اون(کریتوس) تنها گذاشتی
آتریس: اون همیشه میگذاره و میره و به من گوش نمیده، اون هیچوقت من رو نمیخواست و نخواهد خواست.
آتریس: من باهوش و قوی هستم
آتریس: من اون چیزی که فکر میکنه نیستم.
آتریس: من بهتر میدونم
آتریس: اون با من حرف نمیزنه.
آتریس: چیزی بهم یاد نمیده
آتریس: اون باید میمرد نه تو. صدا من میشنوی؟ اون… نه تو.
آتریس: جز اینکه
آتریس: منظورم این نیست
آتریس: میدون که من دوسش دارم.
آتریس: فقط آرزو میکردم که کاش بهتر بود.
آتریس: میدونم که میتونه
آتریس: اگر سعی بکنه…
آتریس: من هم سعی خودم رو میکنم.
آتریس: اگر این کار رو نکنه.
آتریس: لطفا برگرد، میدونم یک جایی اون بیرون هستی.
کریتوس در رویا به دنبال خاکستر فی به خانه خود در جنگل میرسد اما پس از باز کردن در خانه خود را در دریا میبیند که مجسه Thor در طرفی از آن قرار دارد. او سرگردان است و به سمت نور حرکت میکند او مجددا به خانه خود میرسد و آتریس را میبیند که بالای جنازه فی نشسته است. از در بیرون میآید و به سمت نور حرکت میکند اما ناگهان آتریس او را از داخل نور به بیرون میکشد اما کریتوس به شدت از این کار عصبی میشود.
کریتوس: چی کار کردی! برای چی اون کار رو کردی؟
آتریس: من نجاتت دادم! اونجا گیر افتاده بودی. صبر کردم و صبر کردم اما نیمدی بیرون و خودم کشیدمت بیرون.
کریتوس: پسر… من فقط برای لحظاتی رفته بودم
آتریس:نه! تو برای زمان خیلی خیلی زیادی رفته بودی!
آتریس: نمیدونستم باید چی کار کنم. تو دوباره من رو اینجا گذاشتی. برای چی اهمیت نمیدی؟
کریتوس: غیر ممکنه.
آتریس: قبل از اینکه اونها بیان باید از اینجا بریم.
آتریس: امیدوارم چیزی که میخواستی رو پیدا کرده باشی.
آتریس: اونجا رو ببین، راه خروج اونجاست اما نوری نیست که باهاش پل بسازیم. گیر افتادیم.
آتریس: تیر کمان اون جادوگر هم بیفایدست.
کریتوس تیر و کمان آتریس را از او میگیرد و با سنگ بایفراست آن را نورانی میکند تا با هر شلیک به سمت کریستال ها راه آنها باز شود تا از معبد خارج شوند. کریتوس و آتریس با انجام پازلهای متفاوت سرانجام موفق به خروج از معبد میشوند.
آتریس که از گشت و گذار در آلفهایم خسته شده اظهار ناراحتی می کند اما پدرش می گوید : اگر نظرت را می خواستم خودم می پرسیدم
کریتوس با پیشروی در محیط دست به حل معماها می زند و در بخشی پسرش را به دورن دریچه ای می فرستند که یادآور جایگاه لیتل سیسترها در مجموعه بایوشاک است.
پس از حل معما بالاخره در جادویی روبروی کریتوس باز میشود.
کریتوس و اتریس متوجه می شوند که قایق سرجایش نیست و حالا مجبورند تمام راه را بازگردند. پدر و پسر هر دو می دانند که راه پیش رویشان در نهایت به نبرد با پادشاه الف های تاریک ختم می شود.
حالا پدر و پسر در تاریکی به نبرد هیولاها می روند. پس از نبرد آتریس این بار از نبود روشنایی گله می کند اما کریتوس به او می گوید از گوشش استفاده کرده و با موقعیت خودش را تطبیق دهد. در تاریکی آلفهایم کریتوس هم باید مبارزه کند و هم معما حل کند. در همین حین ناگهان Svartáljǫfurr (اسوارتول جافر) پادشاه دارک الف ها به نبردشان می رود. او که تا پیش از ورود کریتوس و اتریس در استانه پیروزی بر الف های روشن بود ؛ می خواهد انتقامش را پدر و پسر بگیرد. در نبردی دشوار ، کریتوس بر Svartáljǫfurr چیره شده و با سلاح خودش کار او را تمام می کند. پادشاه دارک الف ها در پایان سخنانی نافهموم به زبان می اورد و اتریس به پدرش می گوید که معنی حرف های او این بود که ما اشتباه بزرگی مرتکب شدیم.
آتریس که حضور آلفهایم و همچنین دستورات مدام پدرش خسته شده ، ادای کریتوس را درمی اورد.
«پسر …. این را بخوان. پسر … اینجا چه چیزی گفته ؟»
تنها زمانی حرف می زنی که به چیزی نیاز داشته باشی
کریتوس : دوست داری چیزی به من بگویی ؟
آتریس : گفتم که. تنها زمانی حاضری با من صحبت کنی که نیاز به ترجمه داشته باشی. اگر مادر اینجا بود
کریتوس : اگر مادرت زنده بود ما اصلا اینجا نبودیم.
پس از اینکه مشاجره پدر و پسر به اتمام می رسد ، آن ها به سمت قایقشان می روند.
پس سوار قایق شدن آتریس از پدرش می پرسد که آیا زمانی که وارد روشنایی شده مادرش در انجا حضور داشته اما کریتوس می گوید مادرت در انجا حضور نداشت.
ناگهان آتریس می گوید : انگار که مثلا تو اهمیت می دادی او (فی) آنجا باشد
کریتوس به پسر می گوید : مراقبت حرف زدنت باش پسر. تا زمانی که سفرمان به اتمام میی رسد یکی از ما دو نفر باید حواسش جمع باشد. گمان نکن چون ساکتم ؛ غم و اندوهی ندارم. تو هر شکلی که دوست داشتی سوگواری کن اما بگذار من هم به شیوه خودم سوگواری کنم.
آتریس که حرفایش پشیمان شده از کریتوس عذرخواهی می کند.
کریتوس به پسرش می گوید که می داند او با راه و رسم پدرش آشنا نیست.
«اگر این موضوع باعث ارامشت می شود باید بگویم در روشنایی من احساس کردم فقط چند لحظه گذشته است. »
آتریس از شنیدن این موضوع خوشحال می شود و دیگر احساس نمی کند که پدرش به او اهمیتی نمی دهد.
آتریس : «ناراحت کننده است که الف ها نتوانستند با هم کنار بیایند.
آلفهایم بسیار زیبا بود اما جنگ چهره اش را زشت کرده بود.
کریتوس : «تو از نگاه یک کودک به ماجرا نگاه می کنی. در جنگ تنها زیبایی از منظر یک سرباز ریختن خون دشمنانش است. مابقی وجود او گم میشود و چه بسا هرگز آن را بازنیابد»
تو درباره جنگ زیاد می دانی.
: «دو عامل باعث جنگ است : بقا یا منفعت
پدر و پسر به راه خود ادامه می دهند و پیش از خروج از الفهایم اتریس موضوعی را به پدرش می گوید : «پدر باید به موضوعی اعتراف کنم. آن صداهای در سرم ؛ خب این اولین بار نبود. وقتی براک را برای اولین بار دیدیم ، حیوان او در مورد اینکه چیزی در میان درختان است به من هشدار داد.
کریتوس از فرزندش می پرسد که ایا حیوان مستقیما این را به تو گفت و اتریس در جواب پدرش می گوید نه ولی من چیزی که او احساس می کرد را احساس کردم.
کریتوس می گوید : اگر این اتفاق باز هم افتاد مرا در جریان بگذار
پس از کمی پیشروی پدر و پسر وارد اتاق معبد تیر می شوند و کریتوس با فعال کردن اهرم میان اتاق ان ها را به میدگارد بازمی گرداند. پس از بازگشت اتریس سریعا پیش براک رفته و به او می گوید که سیندری برادرش را دیده اند.
براک رو به کریتوس می گوید : ایا تو اجازه دادی ان کله پوک به طبرت دست بزند ؟می دانی که او استعدادش را از دست داده است. ایا طبرت را نابود کرد.
کریتوس در جواب می گوید : کاملا برعکس و طبر را روی پیشخوان کارگاه براک می گذارد.
براک که متوجه می شود برادرش باعث ارتقای طبر شده ، برای رضایت کریتوس او هم طبر را به شکلی دیگر ارتقا می دهد.
پس از رفتن از پیش براک ، کریتوس از اتریس مسیر دود سیاه را می پرسد و به همان سمت ادمه مسیر می دهد.
کریتوس و اتریس وارد معبد می شوند و به سمت دود سیاه بازمی گردند. پیش از رسیدن به دود سیاه ، پدر و پسر با چند گرگ مبارزه می کنند.
در ادامه اتریس باز هم از پدرش درخواست حمل خاکسترش مادرش را می کند و کریتوس برای بار دوم با او مخالفت می کند. بالاخره کریتوس و اتریس به دود سیاه می رسند. کریتوس نور را دستانش گرفته و به این شکل سیاهی پیش روی ان ها ناپدید می شود. پس از گذر از دود سیاه کریتوس متوجه می شود که راه پیش رویشان خراب شده در نتیجه با اتریس از صخره بالا می روند. در همین حال اتریس خاطره ای از مادرش تعریف می کند.
مادر میگفت که جاینت ها پیش از ناپدید شدنشان عادت داشتند به کوهستان میدگارد سر بزنند
ناپدید شدنشان ؟
درسته ؛ فکر کنم یک روز ناگهان ناپدید شدند و هیچ کس هم دلیلش را نمی داند.
احتمالا به خانه شان بازگشتند.
به یوتنهایم ؛ ممکن است
پس از بالا رفتن صخره کریتوس بار دیگر با استفاده نور پیشروی می کند.
جاینت ها اینجا آمده بودند. این نشان ؛ دقیقا شبیه به همانی است که منتهی به در یوتنهایم در مبعد تیر می شد.
گوزن ؟ من داستانی در مورد جاینتی همراه با سر گوزن به یاد ندارم. برایم سوالم او چه کسی است.
در اینجاست که کریتوس و آتریس با یک معمای دیگر روبرو می شوند. پدر و پسر با هم معما را حل میکنند. مجسمه کله آهو نوری به سمت راست کریتوس و اتریس می تاباند و اینگونه دری به روی آن ها باز می شود.
کریتوس به پسرش می گوید این مسیر برای جاینت ها کوچک است. همین موضوع سبب خنده آتریس می شود. کریتوس علت خنده را جویا می شود که اتریس می گوید : پس این حرف را جدی زدی و پدرش هم می گوید من همیشه جدی هستم.
آتریس در اینجا به نکته جالبی اشاره می کند : مادر می گفت که جاینت ها هم به مانند الف ها یک نژاد هستند. چون اسمشان جاینت است به این معنا نیست که ان ها بزرگند.
کریتوس می گوید : پس ورلد سرپنت چی ؟
اتریس در جواب می گوید : خب در این یک مورد خاص بله جاینت ها بزرگ هستند. اما خب او تنها نمونه است.
جلوتر کریتوس و اتریس با تعدادی نایتمر و رونونت و چندین هیولا درگیر شده و ان ها را از پیش روی خود برمی دارند. سپس کریتوس و آتریس از حفره کوچکی عبور می کنند که اجساد دورتا دور آن را احاطه کرده اند. پس از طی کردن این مسیر ترسناک پدر و پسر به مجسمه ای می رسند. مجسمه Duraþrór یکی از چهار گوزن ایگدراسیل یا همان درخت جهان. آتریس می گوید وظیفه او این بوده هنگامی که جاینت ها خواب بودند مراقب ورودی یونتهایم باشد. پدر و پسر پس از بین بردن لشگری دیگری از دشمنان از صخره ای بالا رفته تا به بالاترین نقطه دنیای نورث برسند. این دو به دری می رسند و پس از باز کردن آن وارد منطقه ای جدید می شوند ؛ منطقه ای با نام قلب کوهستان. در این معدن معمایی پیچیده پیش رویشان قرار می گیرد اما اتریس با هوش ذاتی خود راه حل ان را به پدرش نشان می دهد هرچند تمرکز پایینش او را تا پای مرگ میبرد که پدرش او را نجات می دهد.
کریتوس پسر را به دلیل سهل انگاری اش شماتت می کند ؛ اتریس قبول می کند و در ادامه دشمنان زیادی به استقبال پدر و پسر می روند. پس از بین بردن دشمنان ناگهان دوباره براک را می ببیند.دورف به طعنه می گوید : مانده بودم چه کسی همه دراگرهای کوهستان را از خواب بیدار کرده. باید زودتر میفهمدیم کار شما بوده. اتریس از عظمت کوهستان درعجب است. کمی جلوتر پدر و پسر با تله های جدیدی روبرو می شوند. در نهایت کریتوس با بلند کردن سنگی عظیم ، زمینه صعود به بالای کوه را فراهم می کند اما ناگهان ترولی بزرگ با نام Járn Fótr که روزگاری در کنار جاینت ها زندگی می کرد ؛ روبروی پدر و پسر قرار می گیرد. کریتوس و آتریس با موفقیت ترول را از پا در می اورند و خدای جنگ با فرو کردن ….. اکس بر وسط سر ترول ؛ یک هیولای دیگر را به فهرست موجوداتی که از بین برده است را اضافه می کند. پس از مرگ Járn Fótr ، کریتوس …… چوبی را میان ……. اورده و سپس با پسرش به سمت بالا صعود می کنند و حالا بیش ار هر زمانی به نوک کوه نزدیک شده اند. اتریس یک بالن می بیند که رویش یک دعا به زبان جاینت ها وجود. دار دعایی که در آن جاینت ها از نیاکانشان خواسته اند تا ان ها را به سمت خانه هدایت کنند. آتریس بالن روشن کرده و آن را به سمت آسمان می فرستند
چه چیزی روی آن نوشتی ؟
از آن ها خواستم تا مراقب مادر باشند.
فکر می کنی ان ها در راه صعود ما مراقبمان باشند.
بیا ؛ پسر. راه زیادی پیش رو داریم.
کریتوس و اتریس در راه رسیدن به بالای کوه از چندین و چند تله جاینت ها عبور می کنند ، با هیولاها مبارزه می کنند و با استفاده از ….. به سمت بالا حرکت می کنند. در این میان کریتوس به مانند زمانی که در یونان بود و سوار سایکلاپس می شد ، سوار بر هیولایی می شود و دشمنان را از بین می برد.
پدر
پس از اینکه خاکستر مادر را پخش کردیم چه اتفاقی می افتد ؟
بعد از آن چی ؟
هیچ چیز ؛ ما به خانه برمی گردیم.
همین ؟ ماجراجویی ما به اتمام می رسد ؟
اره ، ولی فعلا کارهای زیادی برای انجام دادن داریم.
وقتی در قایق بودیم ؛ پس از قطع کردن اخرین درخت. تو راست می گفتی.
تو گفتی احساس می کنی چیزی تغییر کرده و بله تغییر کرده. خانه ما هم دیگر امن نیست اما دوباره امن خواهد شد. و ما باید تمرینات تو را ادامه دهیم.
در آستانه رسیدن به قله هستیم. دیگر هیچ چیز جلو دار ما نیست
اما برخلاف حرف آتریس اژدها عظیم الجثه با نام Hraezlyr روبروی آن ها ظاهر می شود. اژدهایی که یکی دیگر از ساکنان قلب کوهستان است. در اینجاست که کریتوس و آتریس نبرد حماسی را با اژدها آغاز می کنند. کریتوس که استاد نبرد با هیولاهای بزرگ است در نهایت باعث فرار Hraezlyr می شود.
باورم نمی شود با یک اژدها جنگیدیم. من چشمانش را نشانه گرفتم اما تعادلم را از دست دادم.
تو فکر می کنی اینجا خانه آن هاست ، آیا اونها بعد از اینکه جاینت ها اینجا را ترک کردند ساکن شدند ؟ شایدم ان ها دلیل اصلی ترک این مکان توسط جاینت ها هستند ؟
اتریس مشغول این سوالات است که کریتوس به پسرش می گوید اینجا نفس کشیدن سخت است و بهتر است اتریس برای سلامت خودش هم شده دیگر صحبت نکند.
جلوترصدای فریادی ناشناس به گوش می رسد.
وایسا پسر
اون سیندری هست
می تونی یه چیزی به این بزرگی رو بکشی ؟
اگه بتونیم حواسش رو پرت کنیم
من می تونم حواسش رو پرت کنم
داری چی کار می کنی ؟
ما باید بهش کمک کنیم
برو راست ، یه زاویه خوب پیدا کن .منتظر اشاره من باش
اینگونه پدر و پسر با کمک هم به نبرد Hraezlyr می روند. کریتوس به یاد روزهایی که خدایان و تایتان ها را از پای درمی اورد با طبرش ضربه ای محکم به اژدها وارد می کند. پس از بیرون امدن از اژدها حالا کریتوس با این هیولای عظیم الجثه وارد مبارزه تن به تن می شود.
پسر حالت خوبه
اره
من یه نقشه دارم
آماده باش با علامت من جرثقیل را پایین بیاوری
آتریس به جرثقیل شلیک می کند و کریتوس در هوا آن را گرفته و وارد بدن اژدها می کند. جسد بی جان Hraezlyr جلوی کریتوس می افتد. خدای جنگ بار دیگر نشان می دهد رییس کیست.
بیش از صدها سال است هیچ کس نتوانسته اژدهایی بکشد
نه از زمان Grand Culling of the Wyrms – رخدادی که باعث کشته شدن تعداد زیادی اژدها شد –
و اگر اشتباه نکنم تو این کار را برای من کردی
اشتباه می کنی
اژدها تنها در مسیر ما بود ؛ نه چیز دیگر
هر چه قدر میخواهی تکذیب کن اما تو مرا نجات دادی و این کار را باید جبران کرد
سیندری برای قدردانی از پدر و پسر و به اتریس تیر کمان هایی قدرتمند اهدا می کند.
سیندری در ادامه به کریتوس می گوید که برای قدردانی از کریتوس نیاز به دندان اژدها دارد. کریتوس دندان اژدها را از جایش می کند. سیندری ماده ای روی آن فوت می کند و سپس کریتوس با کشیدن دندان به کمان باعث می شود اتریس به تیرهای shock arrow مجهز شود. آتریس با استفاده از این تیر راه را باز می کند تا پدر و پسر راه خود را به بالای کوهستان ادامه دهند. پدر و پسر پیشروی می کنند و پس از بین بردن دشمنان و حل چند پازل بالاخره از دل کوهستان خارج و به نزدیکی نوک می رسند. صدایی از بالا به گوش می رسد ؛ صداهایی ناشناس. اتریس متوجه می شود صدا متعلق به مرد ناشناس است ؛ همان مردی که گمان می کرد پدرش او را کشته است.
می بینیم که این بار با خودت همراه اوردی
حتما مسئله مهمی است که پسران تور لطف کردند و با حضورشان مرا مشعوف کردند!
بگید ببینم شمادو تا هنوز هم خیلی مشتاقید تا بابا جونتون رو تحت تاثیر قرار بدید
ما می دونیم آن مرد تتو دار با یه بچه سفر می کنه
مقصد بعدی اونا کجاست ؟
چرا من باید بدونم ؟
تو مگه باهوش ترین فرد زنده نیستی ؟
حتی باهوش تر از همه مرده ها
تو به من کمک کن ؛ من هم به تو کمک می کنم. بگو آنها کجا هستند تا من با ادوین صحبت کنم.
پدرت نه اجازه ازاد شدن مرا می دهد و نه اجازه می دهد تو مرا بکشی. تو چیزی نداری که به من پیشنهاد کنی بالدر
پس بهتره بیخیال سوالات و تهدیدات بشی. این دو تا احمق بی ارزش رو بردار و بزن به چاک
وقتی کسی حواسش بهت نیست ما برمی گردیم ؛ برای اون یکی چشمت
یادت نره ، ما همه جا هستیم.
پس از اینکه سه مرد آن جا را ترک می کنند و کریتوس و پسرش بالاخره به نوک کوه می رسند. ناگهان آنها را مردی مواجه می شوند که به مانند پروموته محصور شده. کریتوس به پسرش می گوید که مطمئن شوند سه مرد انجا را ترک کردند.
پسرت نمی دونه تو چی هستی
و من هم میخواهم این موضوع به همین شکل بماند
تو کی هستی ؟
من ؛ من بزرگترین نماینده خدایان ، جاینت ها و تمام موجودات 9 قلمرو هستم.
من وجب به وجب این سرزمین ها را بلدم. تمام زبان ها را بلدم و از تمام جنگ ها و عهدهایی که بسته شدهاند مطلعم.
آن ها مرا «میمیر» صدا می زنند. باهوش ترین مرد زنده که برای تمام سوال هایت جواب دارد.
چرا پسر اودین به دنبال ماست ؟
میمیر می گوید ادوین 109 سال است که او را در این مکان زندانی کرده برای همین جواب سوال کریتوس را نمی داند. هرچند اگر کریتوس به او اجازه دهد متوجه این موضوع خواهد شد.
آتریس از راه می رسد و به کریتوس اطمینان می دهد که مردها رفته اند. او به میمیر می گوید که مادرش مرده و ارزوی او این بوده که خاکسترش را از بالاترین نقطه تمام سرزمین های دنیای نورث پخش کنند.
میمیر به ان ها می گوید که مکان اشتباهی امده اند زیرا بالاترین نقطه در این سرزمین ها ، در میدگارد نیست بلکه در یونتهایم است ، سرزمین غول ها یا همان جاینت ها.
میمیر در ادامه به ان ها اخرین پل به یونتهایم را نشان میدهد و مکانی که بلندترین نقطه کل سرزمین های دنیای نورث است.
آتریس می گوید که ان ها بایفراس دارند و از این طریق شاید بتوانند به یونتهایم سفر کنند اما میمیر در جوابش می گوید جاینت ها تمام راه به سرزمینشان را نابوده کرده اند و تنها راه ممکن هم را با نشانی مخفی قفل کرده اند و تنها جاینت ها از ان نشان مطلع هستند.
با این حال میمیر به انها می گوید که می توانند کمکشان کند و برای این کار کریتوس باید سر او را قطع کند. او می گوید هیچ سلاحی یا طلمسی نمی تواند بدن میمیر را از این مکان خلاص کند. هر چند کریتوس و اتریس نیازی به بدن میمیرندارد و تنها یک نفر که با جادوی کهن اشنایی دارد باید سر او را زنده کند.
کریتوس می گوید که ممکن است جادوگر جنگل کمکش کند هرچند ممکن است در این راه میمیر کشته شود. با این حال میمیر می گوید که ادوین تمام این سال ها و هر روز او را شکنجه کرده و او حاضر است شانسش را امتحان کند.
برادر اگر نتوانستی مرا زنده کنی باید یک حقیقت مهم را بدانی.
پسرت ؛ هرچه قدر که هویت واقعی اش را از او پنهان کنی ، بیشتر به او صدمه می زنی
او ممکن است از تو متنفر شود و ان گاه برای همیشه از دستش می دهی.
چیزهایی زیادی در مورد من هست که نمی خواهم او بداند
پس تو به حریم خصوصی ت بیشتر از فرزندت اهمیت می دهی ؟
کریتوس که علاقه ای به ادامه این مکالمه ندارد ، به میمیر می گوید که حالا میخواهد سرش را قطع کند.
بعد از پایان گفتگو با میمیر و جداکردنش از درخت حالا کریتوس و آتریس در ادامه مسیر خود به Jotunheim خواهند رفت.
آتریس: یوتنهایم، ما میریم یوتنهایم. میخواهیم دنیای جاینت ها که از سالها قبل گم شده رو پیدا کنیم.
کریتوس: سخت و دشواره
آتریس: دقیقا همین رو میخواستم بگم
آتریس: به زودی میتونیم الفبای(متون) موسپلهایم رو ترجمه کنیم.
کریتوس: راهی که به خونه جادوگر میرسه رو یادت هست؟
آتریس: آره، جنوب دریاچه، درختهایی که برگهای قرمز دارن. میدونم کجا باید بریم.
آتریس: امیدوارم زنده از آلفهایم برگسته باشه تا بتونه میمیر رو زنده کنه.
آتریس: قبل از اینکه سرش رو از درخت جدا کنی به نظر آدم خوبی میومد.
پدر و پسر به قصد زنده کردن میمیر توسط جادوگر از کوهستان به سمت خانه او در جنگل حرکت میکنند.
آتریس: اینجا رو ببین، این باید شاخهای از درخت زندگی باشه!
کریتوس: پسر، حواست به مسیرت باشه.
آتریس: باشه، باشه
آتریس: باورم نمیشه یکی از خداهای Aesir یعنی بالدور به خانه ما اومده بود.
آتریس: بالدور، و تو باهاش مبارزه کردی و شکستش دادی
کریتوس: درسته
آتریس: یکی از بچههای اودین – برادر Thor. حالا اون با برادر زاده هاش به سراغمون میاد؟
آتریس: چرا این اتفاقات رخ میده؟
کریتوس: اگر بتونیم سر رو زنده کنیم، میتونی ازش بپرسی
آتریس: شاید احمقانه به نظر بیاد، اما امید داشتم یک جاینت تو کوهستان پیدا میکنیم. اما فکر میکنم اونها واقعا میدگارد رو ترک کردن البته به جز Serpent. شاید اون آخرین جاینت باشه.
آتریس: تو هم آخرین موجود از همنوع خودت هستی؟ این همون چیزیه که دوست نداری در موردش صحبت کنی؟
کریتوس: همنوع من؟
آتریس: منظورم اینه، خانوادت قبل از من و مادره. از جایی که اومدی. یک مادری یک پدری
کریتوس: الان وقتش نیست!
پس از بازگشت از کوهستان کریتوس و آتریس سوار بر قایق شده تا با عبور از دریاچه به خانه جادوگر در جنگل برسند. در راه آتریس کنجکاو مثل همیشه شروع به پرسیدن سوالاتی از کریتوس میکند.
آتریس: چه چیزی میخواستی در مورد جنگ بهم بگی؟
کریتوس: شاید سربازهای بهتر در نبردها پیروز بشن. جنگها رو کسانی برنده میشن که برای پیروزی همه چیزشون رو فدا میکنند.
آتریس: میدونم که اون خیلی قدرتمنده، اما فکر واقعا فکر میکنی جادوگر میتونه سر رو زنده کنه؟
کریتوس: اون تو کار خودش تبهر داره و ما هم چیزی برای از دست دادن نداریم.
آتریس: اگر بتونه زندش کنه، میتونیم سر رو برای خودمون نگه داریم؟
کریتوس: نه، اما شاید بخوای بدی ماهیها بخورنش.
سرانجام پدر و پسر پس از طی مسیری طولانی به خانه جادوگر میرسند.
آتریس: پدر اون اینجاست. خیلی خوبه که دوباره تو رو میبینم. میدونستم نمردی.
جادوگر: سلام
آتریس: میتونی سر رو زنده کنی؟
جادوگر: مطمئن نیستم منظورت رو متوجه شده باشم. صبر کن ببینم، اونها رو از کجا پیدا کردی؟
جادوگر: منظورم تیرهاست، همین الان اونها رو بده به من.
آتریس: هدیه بودن.
کریتوس: پسر، هر کاری که میگه بکن.
جادوگر: این تیرها خطرناک شیطانی هستن. هرجا پیدا کردی نابودشون کن. متوجه شدی؟
جادوگر: متوجه شدی؟
آتریس:متوجه شدم، اگر دیدمشون، نابودشون میکنم.
جادوگر: تنها چیزی که ازت میخوام همینه، منو ببخش. لطفا تیرهای منو بردار، من بهشون احتیاجی ندارم.
جادوگر: خب، جریان این سر چیه؟
جادوگر: هیچ تصوری داری که این کی هستش؟ تو کشتیش؟
آتریس: با خواست خودش!
آتریس: اون گفت که تو میتونی زندش کنی.
جادوگر: من؟ مطمئنی درست شنیدی؟
آتریس: لطفا
جادوگر: ببرش رو میز
جادوگر: از آخرین باری که این جادوی قدیمی رو انجام دادم خیلی میگذره، اونجا نگهش دار، بزار یک نگاهی بهش بندازم.
جادوگر: خب، خوشبختانه سر اون خیلی صدمه ندیده و مغزش هنوز دست نخورده است. خیلی خوب بریده شده.
جادوگر: بریدن سر این همه آدم… امیدوارم متوجه باشی که چی کار داری میکنی. حالا سر رو زیر آب نگه دار و اجازه نده تکون بخوره.
جادوگر:کافیه
آتریس: جواب داد.
جادوگر: بزار ببینمش
جادوگر: میمیر… اونجایی؟
میمیر: سلام فریا، خیلی وقت بود ندیده بودمت. سر حال به نظر میایی
جادوگر: فقط به خاطر اونها این کار رو کردم. تا جایی که به من مربوط مرگ برای تو بهتره.
میمیر: اگر میتونستم به نشانه احترام تعظیم میکردم سرورم. من رو ببخش.
میمیر: اگر میدونستم جادوگر تو جنگل فریا هستش، هیچوقت همچین کاری رو پیشنهاد نمیدادم.
آتریس: فریا؟ همون فریای خدا؟
میمیر: تو هم نمیدونستی؟ متاسفم.
فریا: وقتی که آزاد شدن میمیر دهان به دهان بچرخه، خشم اودین خیلی دور نخواهد بود.
کریتوس: تو یک خدایی…
فریا: درسته، یک زمانی رهبر Vanir بودم. اما دیگه نیستم.
کریتوس: فکر نکردی چیز مهمیه که به من بگی؟
فریا: واقعا میخواهی در مورد این موضوع برای من سخنرانی کنی؟
کریتوس: همین حالا از اینجا میریم پسر.
فریا: قابلی نداشت!
کریتوس که از ماهیت فریا با خبر شده با عصبانیت خانه او را ترک میکند. او که زخم خورده خدایان است به فریا اعتمادی ندارد و به پسرش نیز این نکته را یادآور میشود. میمیر که جانی تازه گرفته از کریتوس میخواهد که به معبد Tyr بروند تا طبق قول خود آنها را به یوتنهایم ببرد.
میمیر: چه کسی بهتر از تنها جاینت زنده میدگارد میتونه راه رو به ما نشون بده؟
آتریس: مار بزرگ؟ میدونی چطوری میشه باهاش حرف زد؟
میمیر: اون به یک زبان ناواضح قدیمی صحبت میکنه. حتی قدیمی تر از کوههای اینجا. کسی تو میدگارد باقی نمونده که با این زبان حرف بزنه. به جز من البته.
آتریس: تو میتونی؟
میمیر: درسته. وقتی نگاهش کنی متوجه نمیشی، اما Jormundandr خوش صحبته.
پدر و پسر به قصد یافتن راهی به طرف یوتنهایم به سمت دریاچه میروند تا مار بزرگ آنها را راهنمایی کند.
آتریس: میمیر، چرا فریا تف کرد تو صورتت؟
کریتوس: درباره بالدر بگو، اون ادعا میکنه هی چیزی نمیتونه بهش صدمه بزنه.
میمیر: درسته، بالدر در مقابل تمامی تهدیدات مصون شده، چه فیزیکی چه جادوها.
کریتوس: بزرگنماییه
کریتوس: هر کسی یک نقطه ضعف داره.
میمیر: متاسفم، اون نداره. بالدر در مقابل تمامی تهدیدات مصون شده، چه فیزیکی چه جادوها.
کریتوس: منبع این قدرتش چیه؟
میمیر: تا جایی که یادم میاد به یک طلسمی مربوط میشد
پس از خروج از غار کریتوس و آتریس به پل میرسند. به درخواست میمیر به بالای پل میروند تا او با به صدا درآوردن شیپور بزرگی که در آنجا قرار دارد مار بزرگ را متوجه حضور آنها کرده و با او صحبت کند.
World serpent ابتدا مجسمه Thor که اودین به افتخار او ساخته است را از بین میبرد.
میمیر: قطعا مار بزرگ از اون نفرت داره و احتمالا حالش از اینکه بهش نگاه کنه بهم میخوره.
میمیر: اتفاقات ناخوشایندی بین اون و Thor در گذشته رخ داده. فکر میکنم.
میمیر: برام آرزوی موفقیت کنید.
میمیر: هنوز من رو یادش میاد.
میمیر: اون از رنجی که بابت از دست دادن همسرت میکشی خبر داره و کمکت میکنه.
پس از صحبتهای میمیر و مار بزرگ او پل را به جهت مسیر یوتنهایم میچرخاند.
میمیر: برای اینکه به سرزمین جاینتها برسیم به 2 چیز احتیاج داریم.
میمیر:اول باید نشان مخصوص (rune ) سفر رو که سفر به یوتنهایم رو امکان پذیر میکنه یاد بگیریم.
میمیر: دوم، اون نشان (rune) که برای دروازه مخصوص به کار میرود را روی سنگ حکاکی کنیم.
آتریس: همونی که روی قله کوه، جایی که بار اول دیدیمت بود؟
میمیر: درسته، به جز جاینت ها با علم بی نهایتشون، قلمهای معمولی حکاکی از پس این کار بر نمیان. فقط یک قلم جادویی میتونه دروازه رو باز کنه.
میمیر: خوشبختانه من میدونم اون کجاست و خیلی دور نیست.
آتریس: یک لحظه به نظر عصبانی شد.
میمیر: فکر کرد، میگم شما از دوستهای اودین بودین. باید من رو ببخشید.
میمیر: من هیچوقت زمانی که هوشیار بودم با زبان قدیمی (Ancient) صحبت نکرده بودم.
پس از اینکه مار بزرگ پل را به حرکت در میآورد سطح آب دریاچه پایینتر میرود و حالا برجهای دنیاها، مجسمهها و همچنین مکانهای جدیدی از زیر آب خارج میشوند.
کریتوس: این قلم حکاکی کجاست؟
میمیر: یک قایق پیدا کنید تا بریم به سمتش
کریتوس: از کدوم طرف؟
میمیر: به طرف مجسمه پارو زن ها حرکت کن و از بین اونها عبور کن.
آتریس: میمیر نگفتی که چرا فریا تف کرد تو صورتت.
میمیر: اون من رو به خاطر شرایطی که الان داره به شدت سرزنش میکنه و کاملا هم بی دلیل نیست. همه اینها برمیگرده به جنگ طولانی بین Aesir و Vanir. قبل از اون، برد در جنگ برای Aesir آسان بود اما Vanir اثبات کرد که قدرت اونها برابر هستش و صدمه بزرگی بهش وارد کرد. هر 2 طرف چیزهای خیلی زیادی از دست دادن و برای خیلی از ماها حقیقتا جنگ دیگه سرگرم کننده نبود و فقط از بین رفتن جان با ارزش بود. با من موافق نیستی برادر؟
میمیر: و در آخر مشاور باهوش اودین مصمم شد تا راه دیگهای پیدا کنه. اون تقریبا داشت تبدیل به واسطه صلح بین خدایان میشد.
میمیر: قانع کننده بود اما در نهایت اودین متقاعد شد تا با مرگبارترین دشمن خودش ازدواج کنه. خدایی از Vanir ها که نه تنها در زیبایی بلکه هوش اون در جادوی Vanir ها که اودین مدت ها آروز داشت در اون به مقام استادی برسه افسانهای بود.
کریتوس: این قلم حکاکی که دنبالیشم، دقیقا چیه؟
میمیر: خوشحالم که پرسیدی. بزار برات یک داستان تعریف کنم. یک جاینتی بود به نام Thamur که خیلی بزرگ بود. علیرغم اینکه هم اندازه کوهستان بود اما بدون شک بزرگترین سنگتراشی بود که این دنیا به خودش دیده بود. Thamur بزرگ آرزو داشت که روزی دانش بیکرانش رو به پسرش منتقل کنه، اما Hrimthur جوان، قلب یک جنگجو رو داشت. شاید پدرش بیش از حد میترسید یا شاید هم پسرش خیلی شجاع بود. به هر حال اختلافشون از کنترل خارج شد و کار زیاد سنگتراش باعث شد به پسرش ضربه بزنه. Harimthur با احساس شرمندگی و پشیمانی به سمت تاریکی فرار کرد. Thamur به دنبال پسرش رفت اما با وضعیت روحی که درش قرار داشت، خیلی زود فهمید که در میدگارد سرگشته و تنهاست متاسفانه. اون توجه کسی رو که نمیخواست در شب تنها ملاقاتش کند رو جلب کرد.
آتریس: چی به سر بازمانده ها اومد؟
میمیر: تامور یک جاینت یخی بود. وقتی که مرد. آخرین نفسش باعث شد تا همه چیز یخ بزنه
سرانجام کریتوس و آتریس به محلی که جسد Thamur بزرگ در آن قرار دارد میرسند اما قلم حکاکی در زیر یخی عظیم مدفون شده. کریتوس برای نفوظ به اعماق یخ نقشهای دارد اما پیش از عملی کردن آن باید دشمنان خود را سلاخی کند.
پس از نابود کردن دشمنان کریتوس و آتریس مجددا با سیندری مواجه میشوند.
سیندری: عجب مبارزهای بود.
سیندری: بگیرش، یک سیب خیلی خوب رو خراب کردی
کریتوس: چطوری نمیبیننت. اینجا جایی برای مخفی شدن نداره.
سیندری: این یک حقهای هست که ماها میتونیم انجامش بدیم. یک راه مخصوصی که کسی نبینتت.
آتریس: تو میتونی مخفی بشی؟
سیندری: بیشتر شبیه این میمونه که من میتونم بین دنیاها تردد کنم و ذهن شما نمیتونه این رو ببینه. هیچ چیزی رو نمیتونه ببینه.
به همین خاطر ما هیچوقت سلاحهایی که خودمون میسازیم رو استفاده نمیکنیم. اگرچه به نظر نمیاد روی اژدها اثری داشته باشه.
آتریس: برادرت میخواست بدونه که به اندازه کافی غذا میخوری یا نه. فکر کنم میتونم بهش بگم که غذات رو میخوری.
سیندری: براک در مورد من سوال میکرد؟ دهشن بوی الکل نمیداد؟
سیندری: تو دوباره بهش اجازه دادی که به این دست بزنه؟
آتریس: پس به خاطر همین بود که براک بلافاصله بعد از اینکه آب رفت پایین توی معبد بود. اون میتونه بین دنیاها سفر کنه.
برای شکستن یخ پدر و پسر به بالای ساختمانی که در کنار جسد Thamur قرار دارد میروند تا با رها کردن چکش او یخ ضخیم را شکسته و به قلم حکاکی دسترسی پیدا کنند.
آتریس: میمیر، این جا رو میشناسی؟ قبلا از اینکه این شکلی بشه.
میمیر: آره، یکبار برای یک ماموریت دیپلماتیک اومده بودم اینجا، سعی کردم بین Asgard و Vanaheim صلح برقرار کنم. اون جنگ باعث کشته شدن خیلیها شد.
میمیر: چیزی که نمیدونستم این بود که Thor رفته بود تا جاینتها رو بکشه.
آتریس: جاینتها در برابر جنگ خداها چی کار کردن؟
میمیر: تراژدی اونجایی بود که اونها هیچ کاری نکردن. اونها طرف هیچ کسی رو نگرفتن. اما توهم اودین از شهوت خون ریزی Thor پیشی گرفت.
کریتوس و آتریس با آزاد کردن چکش Thamur به سمت پایین میپرند و در نهایت یخ شکسته شده و حالا میتوانند قلم حکاکی را به دست آورند اما پیش از آن باید دشمنان خود را در اتاقها و دالان های یخی از بین ببرند.
میمیر: ما باید قسمتی از قلم حکاکی رو برداریم و قبل از اینکه اونها متوجه بشن از اینجا بریم.
اما پیش از آن Magni و Modi از راه میرسند، کریتوس ابتدا باید آنها را شکست دهد تا به مسیر خود ادامه دهد.
برای مشاهده بخش سوم داستان به صورت ویدیویی در یوتوب کلیک کنید
پس از آنکه کریتوس به خواسته ماگنی که از اون میخواهد تسلیم شود توجهای نمیکند مبارزهای بین پسران Thor و کریتوس آغاز میشود.
کریتوس: این جنگِ من هستش پسر. برو اونطرف
Modi: کجا داری میری؟ اوه نه برادر، این کوچولوی عجیب و غریب یک تیر و کمان داره. حالا باید چی کار کنیم؟
پس از مدتی مبارزه پسرانThor با وردی که میخوانند (Odr Brodir Blindr) تاریکی همه جا را فرا میگیرد.
آتریس: نمیتونم ببینم.
کریتوس: پشت سرم باش پسر.
کریتوس: برای چی ما رو تعقیب میکنید؟ اودین از ما چی میخواد؟
نمیدونم و اهمیتی هم نداره برام.
بیا اینجا 2 رگه.
وقت جدا شدن از پدرت رسیده.
آتریس: خفه شو! من رو اینطوری صدا نکن.
باورم نمیشه اینقدر عمر کردی. اون بازوهای لاغرت به سختی میتونن تیر و کمان رو بلند کنند.
آتریس: گفتم خفه شو!
کریتوس: آرام باش پسر.
برادر به نظر میاد به یک درس دیگه احتیاج دارند.
مبارزه با پسران Thor ادامه پیدا میکند تا اینکه مجددا با فریاد زدن عبارت Odr Brodir Blindr تاریکی همه جا را فرا میگیرد.
مادی:مادرت زشت بوده؟ اون صورتت رو بریده که شبیه اون به نظر بیایی؟
آتریس: درباره مادر من حرف نزن!
درباره مادر من حرف نزن! حال به زنی
میمیر:بهش گوش نده برادر، اون میخواد عصبانیت کنه ؟
مادی:پسرهای Thor نابودتون میکنند.
مادی:پسرهای Thor خوشحال میشن این کار رو انجام بدن!
مادی:ببخشید، زیاده روی کردم.
مادی:میخوام جسدتون رو بکشم و ببرم به Asgard
با از بین رفتن تاریکی مبارزه از سر گرفته میشود
مادی: هی پسر
مادی: مادرت احتما فاحشه بوده که با کسی مثل این (کریتوس) همبستر شده.
آتریس: میکشمت
کریتوس: آتریس، خودت رو کنترل کن
سرانجام کریتوس با تبر خود ماگنی را سلاخی میکند و به زندگی او پایان میدهد.
مادی: چطور تونستی…؟
مادی: هیچ ایدهای نداری که چیکار کردی…
مادی: حرامزاده
کریتوس: بعدی خودتی. برگرد بیا بزدل لعنتی. سرت رو از جاش میکنم.
کریتوس باز هم در شکست دادن خدایان، کاری که در آن تبحر دارد موفق است و یکی از پسران Thor را به خاک و خون میکشد. بیماری آتریس که فشار روحی شدیدی را تحمل کرده مجددا باز میگردد.
کریتوس: دوباره تب کردی.
آتریس: نه تب ندارم.
میمیر: خون سرفه میکنه، پسر مریضه، به فریا احتیاج داره.
کریتوس: آروم باش
آتریس: خوب میشم.
میمیر: خیلی خب پسر
آتریس: من خوبم، میبینی
میمیر: باید حواست بهش باشه.
حالا وقت آن رسیده تا کریتوس قلم جادویی را به دست بیاورد. اون با تبر خود به سخرهای سنگی ضرباتی وارد میکند و قطعهای از آن که همان قلم جادویی حکاکی است را جدا میکند.
کریتوس: کافیه؟
میمیر: باید کافی باشه. با اون میتونیم الفبای سفر به یوتنهایم رو حکاکی کنیم. تو رو به جایی میبره که نیاز داری بری. اتفاقا، تمام اون درهایی که توی مسیر دیدیم و با جادو مهر و موم شده بودن رو الان میشه باز کرد. مثل اونی که اون گوشه هستش. حالا که قلم حکاکی رو داری میتونی اون در رو با کنی و داخلش بشی.
کریتوس با استفاده از قلم حکاکی اولین در جادویی را باز میکند و داخل آن میشوند.
آتریس: تو ماگنی رو کشتی.
میمیر: درسته همین کار رو کرد.
آتریس: اون یک خدا بود اما تو کشتیش.
میمیر:شاید یکی از Asier های کوچک بود، اما درسته اون کشتش..
آتریس: پدرش هم Thor هستش.
میمیر: چیز کوچیکی نیست. این اصلا برای اون چیز کوچکی نیست. بازتاب خوبی تو Asgard نخواهد داشت.
کریتوس: من از خودمون دفاع کردم. چیز دیگهای نبود. از هیچ قضاوتی هم نمیترسم.
میمیر: قضاوت نه، اما اگر انتقام برات اهمیتی داشته باشه.
آتریس: از چه زمانی میتونی 1 خدا رو بکشی؟
پدر و پسر به سمت هدف خود که همان یوتنهایم است حرکت میکنند اما حال آتریس چندان خوب نیست و دائما سرفه میکند
آتریس: من متوجه شدم که مگنی زنده نشد.
میمیر: خیلی جالبه، معروفه که Aesir ها راه خودشون به والهالا رو پیدا میکنند. بدون اسکورت والکری هیچ اتفاقی در دروازه Helheim رخ نمیده که شاید قابل توجه باشه.
بعد از عبور از اتاقها و دالانهای یخی آتریس و کریتوس مجددا به کنار Thamur جاینت عظیم الجثه میرسند.
آتریس: برگشتیم کنار دست جاینت. اینجا چه جور جاییه؟
میمیر: ماهیگیر صید روزانه خودش رو به این بندر میآورده و از اون دستگاه عجیب غریب استفاده میکرده تا مقداری از اون رو مستقیما به آشپزخانه اصلی فرمانده بفرسته و بقیهاش رو هم میفروحته.
کریتوس: یک راه خروجی زیر انگشت شصتش هست باید یک راهی به اونطرف پیدا کنیم.
بعد از پیدا کردن قلم حکاکی، پدر و پسر به سمت Lake of nine باز میگردند.
میمیر: شاید بهتر باشه که فریا وضعیت پسر رو بررسی کنه.
آتریس: نه، الان حس میکنم خوبم. فقط به هوای تازه احتیاج داشتم. بعد این کجا میریم؟
میمیر: حالا که قلم حکاکی جاینت رو بدست آوردیم باید الفبای سفر به یوتنهایم رو یاد بگیریم. بعدش میتونیم روی دروازه مخصوص بالای کوه حکاکی کنیمش و سفر به دنیای جاینت ها رو امکان پذیر کنیم.
آتریس: تو بلد نیستی؟
میمیر: نه، اما مار بزرگ به این نکته اشاره کرد که جاینتها اون راز رو به Tyr دادن.
آتریس: Tyr مرده؟
میمیر: آره، اما اتاق مخفی اون در دسترسه. درهای اونجا زیر مبعدش قرار دارن. قبل از اینکه مار بزرگ خودش رو جا به جا کنه برای نسلها (مدت زمان خیلی طولانی) در دریاچه زیر آب بوده. اونجا میتونیم الفبای مشهور یوتنهایم رو پیدا کنیم.
آتریس: حالا که اون قلم حکاکی رو داریم میتونیم بیشتر جستجو کنیم؟ اون اتاق هم جایی نمیره. شرم آوره که یک قایق رو از دست بدیم.
کریتوس: باید ببینیم چی میشه پسر.
آتریس: میمیر، تو که از همه داستانها خبر داری. چرا فریا موافقت کرد تا با اودین ازدواج کنه؟ چه سودی برای اون(فریا) داشت؟
میمیر: برای اینکه از مردمش محافظت کنه خودش رو قربانی کرد یک عمل فداکارانه بود. لیاقت اون بیشتر از چیزی بود که بدست آورده. اما بدون شک چیزیهای بیشتری در مورد اون اتفاق وجود داره.
پدر و پسر بعد از پیدا کردن قلم حکاکی به Lake of Nine باز میگردند تا با استفاده از آن اتاق مخفی معبد Tyr را که سالها در زیر آب بوده را باز کنند.
آتریس: باورم نمیشه پامون رو گذاشتیم داخل اتاق Tyr
کریتوس: آتریس
آتریس: بجنب، تو همین الان هم داری به این زبان حرف میزنی، یاد گرفتن خواندنش زیاد سخت نیست.
کریتوس: بلدم بخونم پسر. فقط این زبان رو نمیتونم.
آتریس: پس نصف راه رو رفتی. هر کدوم از الفبا(نشانه ها) معرف چیزهای مختلفی هستن. بعضیها خدا، بعضیها حیوانات و بعضیهای دیگه…
کریتوس:صبر کن
آتریس: سریع دارم میگم؟
کریتوس: منظورم اون نیست. بوی چیزی حس نمیکنی؟
آتریس: چرا حس میکنم، شبیه بارونه!
مادی، پسر Thor که در نبرد قبلی از دست کریتوس فرار کرده بود حالا پدر و پسر را غافلگیر کرده و به کریتوس حمله میکند
مادی: تو همه چیز رو خراب کردی. من اون چکش لعنتی رو بدست آوردم اما حالا همه فکر میکنن چون مگنی مرده من او رو بدست آوردم. میشه مثل یک جُک. اما اگر بکشمت هیچ کس بهم نمیخنده
مادی: احمقی؟ این کاری هست که پدرت انجام میده یا از مادر احمق و زشتت به ارث بردی؟
آتریس: خفه شو.
آتریس: تو هیچی از مادر من نمیدونی.
مادی: درسته، اما میخوام تو رو خیلی خوب بشناسم. تو برادر جدید من میشی. درست بعد از اینکه کار کشتن پدرت رو تموم کنم.
مادی: فکر کنم خرابش کردم.
کریتوس با استفاده از قدرتش (Rage of God) خودش را از چنگال مادی خارج میکند و با زدن ضربهای محکم او را به سمتی پرت میکند. مادی که مجددا در برابر کریتوس شکست خورده پا به فرار میگذارد. اما آتریس بر اثر فشار عصبی از هوش رفته و به زمین افتاده.
میمیر: باید اون رو سریع ببری پیش فریا. هیچ راه دیگهای وجود نداره.
کریتوس که تجربه تلخ از دست دادن فرزند قبلی خود را دارد سریع آتریس را بغل میکند و او را داخل قایق میگذارد و به سمت خانه فریا حرکت میکند. در غار منتهی به خانه فریا صدا شیپوری که میمیر با آن مار بزرگ را صدا کرده بود میشنوند.
میمیر: یک نفر مار بزرگ رو صدا کرده.
کریتوس: فریا، در رو باز کن. به کمکت احتیاج داریم. صدای من رو میشنوی؟ اضطراریه.
فریا: من هنوز هم یک خدا هستم! برو از اینجا.
کریتوس: پسر مریض شده، فریا.
فریا: بیا تو. این یک مریضی معمولی نیست. ذات حقیقی پسر، ذات حقیقی تو. داخل پسر با هم مبارزه میکنن.
کریتوس: من این بلا رو سرش آوردم؟ کمکم میکنی؟
فریا: البته. یک ماده کمیاب هست که فقط در Helheil پیدا میشه. قلب کسی که از پل نفرین شدهها مراقب میکنه رو میخوام.
کریتوس: جهنم
فریا: سرزمین مردهها. میشناسیش؟
کریتوس: این یکی رو نه.
فریا: یک سرزمین به شدت سرد. آتش اونجا شعلهور نمیشه و هیچ جادویی در 9 سرزمین نمیتونه آتشی ایجاد کنه. برای اون مردهها تبر یخی تو کارکردی نداره. باید یک چیز دیگه پیدا کنی.
کریتوس: پس باید برگردم خونه. گذشتهای که قسم خورده بودم مدفون بمونه رو از جاش در بیارم.
فریا: این که قبلا چه کسی بودی اهمیتی نداره. این پسر گذشته تو نیست، این پسرته و به پدرش احتیاج داره.
این Rune پل Helheim رو باز میکنه. وقتی رسیدی اونجا، تحت هیچ شرایطی از روی پل نفرین شده (The Damned) عبور نکن.هیچ راه بازگشتی نداره. فهمیدی!
فریا: باید عجله کنی.
توی باغ من راهی هست که به قایق من میرسه. برش دار و برو خونه. گذشتت رو بکش بیرون، هر کاری که لازم هست انجام بده. فقط قلب محافظ پل رو برای من بیار تا شاید پسرت زنده بمونه.
کریتوس: فریا، ما باید حرف بزنیم.
فریا: تو حق داشتی که به حرف یک خدا اعتماد نکنی. نیازی به توضیح نیست نه به من نه به اون. من ازش نگهداری میکنم، این قول یک مادره.
کریتوس سوار بر قایق میشود و به سمت خانه خود میرود او در قایق نشسته است و به دستان خود که برای سالها اسیر Baldes of Chaos بودند نگاه میکند و به فکر فرو میرود زیرا برای نجات آتریس باید مجددا با گذشتهای که همواره سعی کرده آن را مخفی کند رو به رو شود. کریتوس غرق در افکار خود است که آتنا در مقابل او ظاهر میشود.
کریتوس: آتنا، از فکرم برو بیرون.
طوفان همه جا را در بر گرفته و کریتوس در فکر است. سرانجام او به خانه میرسد. داخل میشود و در مخفیگاهی که در زمین ایجاد کرده را باز میکند و شمشیرهای Blades of Chaos را که خاطرات تلخ و آزار دهنده یونان را با خود حمل میکنند را بیرون میآورد.
آتنا: هیچ جا نمیتونی مخفی بشی اسپارتان.
آتنا: هر چقدر میخواهی بین واقعیت و خودت فاصله بنداز. این هیچ چیز رو تغییر نمیده.
آتنا: به چیزی که نیستی وانمود نکن، معلم، همسر، پدر. اما یک واقعیت غیر قابل انکار وجود داره، تو هیچوقت نمیتونی فرار کنی. تو نمیتونی عوض بشی. تو همیشه یک هیولا باقی میمونی.
کریتوس: میدونم، اما دیگه هیولای شما نیستم.
میمیر: خیلی خب برادر، بزار ببینیم این شمشیرها چی کار میکنن.
کریتوس با بستن Blades of Chaos به سراغ دشمنان خودش میرود و با سلاخی کردن آنها مسیر خودش به سمت معبد و سفر به دنیای مردگان را باز میکند.
میمیر: خدای من، اون شمشیرها به خوبی توی Helheim کاربرد دارن. فکر میکنم که یک در به دنیای بین دنیاها تو حیات جلویی خونه خودت دیدیم. از میانبر استفاده کن و به معبد برگرد، از اونجا هم به هلهایم، درسته؟
میمیر: مطمئن هستم که توی خونهات با من حرف نمیزدی. میخوای حرف بزنی تا سبک بشی برادر؟
میتونم بهت اطمینان بدم که هیچ حرف محرمانهای از دهن من خارج نمیشه. خیلی خب، میدونی من رو کجا پیدا کنی. من از قبل حدس زده بودم که تو اهل یونانی. “آتنا” اون این موضوع رو تایید میکنه.
کریتوس به معبد میرسد و راه خود را به سمت هلهایم باز میکند تا با از بین بردن محافظ پل قلب او را از سینهاش جدا کند تا فریا آتریس را درمان کند.
کریتوس:این همون پُلی هست که فریا در موردش صحبت میکرد؟
میمیر: نه، ما هنوز روی پل سفر هستیم. ما دنبال پل نفرین شده هستیم. مردهها از اون برای عبور و رسیدن به خونه دائمیشون یعنی شهر Helheim استفاده میکنند. محافظ پل کسی هست که اجازه عبور میده. اون همون چیزی رو داره که ما دنبالیشم. (اشاره به قلب محافظ) همین مسیر رو دنبال کن، باید ما رو مستقیم برسونه بهش. میدونی، آرزو میکردم که دوباره اینجا رو هیچوقت نبینم.
کریتوس در راه پل نفرین شده دشمان خود را از بین میبرد اما به دروازهای میرسد که بسته است و حالا باید راه دیگری پیدا کند.
کریتوس: وقتی Reaverهای نزدیک خونهام رو کشتیم، اون ها اومدن اینجا. چطوری اینقدر سریع برگشتن اینجا؟
میمیر: زمان دقیقا همون طوری که در همه سرزمینها جریان داره نمیگذره، مخصوصا وقتی که روح دنیا مطرح باشه.
کریتوس: مثل نور آلفهایم؟
میمیر: در واقع برعکس، زمان در دریاچه روحها سریع تر از آلفهایم هستش اما Helheim کندتر از میدگارده. ببخشید، میدونم سردرگم کنندست.
کریتوس: اگر سریعتر برگردیم پیش پسرم خوبه.
کریتوس: والهالا داخل Hel هستش؟
میمیر:نه، نه، والهالا قسمتی از Asgard هستش. فقط مردههای با ارزش میرن اونجا. مثل جنگجوهایی که شکوهمندانه در مبارزات کشته میشن.Hel برای افرادی هست که با بی آبرویی میمیرن.
کریتوس: مجرمها
میمیر: درسته، و مردههایی که بر اثر بیماری، حادثه و سن وسال جانشون رو از دست میدن.
کریتوس: این که پیر بشی بی آبرویی حساب میشه؟
میمیر:خب، فکر میکنم هیچوقت برای مبارزه کردن پیر نیست.
کریتوس: آیا کشتن محافظ پل باعث میشه مردهها میدگارد رو ترک کنن؟
میمیر: فکر نمیکنم، اگرچه فکر نمیکنم شرایط رو از این بدتر کنه. یک سنگ رو از جلوی زندههایی که میخوان به مکان مقدس Helheim برسن برمیداره. اما چه کسی اینقدر احمق هست که بخواد بره اونجا.
سرانجام کریتوس به پل نفرین شده میرسد، جایی که او باید با کشتن محافظ پل و خارج کردن قلبش آتریس را از مرگ نجات دهد.
میمیر: پل نفرین شده. اون هم محافظ پل هستش و داره بررسی میکنه که مردهها واقعا مرده باشن.
کریتوس: اون چیزی که نگه داشته چیه؟
میمیر: اون شیی مقدس منبع قدرتمندی از انرژی جادوییه. قدرت Helheim.
میمیر: اما تو قلبش رو میخوای. فقط برش دار بعدش میتونیم بریم.
کریتوس: چطوری؟
میمیر: یک مقدار دردسر درست کن براش، میتونی دیگه، درسته؟
محافظ پل که از وجود کریتوس مطلع شده به او حمله میکند اما کریتوس پس از مبارزهای نفس گیر او را از پای در میآورد.
میمیر: حالا برو سراغ قلبش برادر، باید دستهای خودتو کثیف کنی.
حالا کریتوس روی سینه محافظ پل مینشیند، سینه او را با Blades of Chaos پاره میکند و قلب او را خارج میکند.
کریتوس: حالا قلب و دارم. به چیز دیگهای احتیاج ندارم.
میمیر: تو آمادهای. ولی بهتره که زیاد اینجا نمونیم.
کریتوس صدای زئوس پدر خود را میشنود که نام او را فریاد میزند.
میمیر: زئوس؟
کریتوس: پدرم
میمیر: پدرت زئوس بود؟ خب حالا این خیلی از مسائل رو روشن میکنه.
کریتوس: اونجا کجاست؟
میمیر: هیچوقت اونجا نرو. فهمیدی؟
کریتوس: اون چطوری اینجاست؟ امکان نداره.
میمیر: فقط یک توهمه. Hel به خاطر شکنجه ساکنینش با گذشته خودشون معروفه. ما باید روی بازگشت پیش پسرت تمرکز کنیم.
کریتوس که قلب محافظ پل را در اختیار دارد به سمت اتاق سفر بین سرزمینهای 9 دنیا حرکت میکند تا آتریس را نجات دهد اما پیش از آن براک را که خودش را به Helheim رسانده میبیند.
براک: من نباید اینجا باشم. خیلی سرده. زودباش. شمشیرها رو بده.
کریتوس: چرا؟
براک:گفته بودم میخوام کمکت کنم و قصدم همینه.
براک: زود باش. تجهیزات من تو میدگارده، خیلی زود برمیگردم.
میمیر:فکر نمیکنی که دزیده باشه اونهارو؟ اینطوری فکر میکنی؟
براک: بگیرشون، حالا اونها برای بادهای Hel آماده شدن. حالا این حبابهای براق را با شمشیرهایی که داری نشانه بگیر و به سمتشون پرتاب کن.
کریتوس با بدست آوردن جادوی wind of Hel به سمت اتاق سفر بین سرزمینها حرکت میکند تا از Hel خارج شود.
میمیر: ببخشید برادر. من هنوز درگیر چیزی هستم که روی پل شنیدم. زئوس پدرت بوده؟
کریتوس: الان وقتش نیست. ما باید روی خروج از Hel تمرکز کنیم.
میمیر: با این شرایط نمیتونم بحث بکنم. پس من تو سکوت به اون چیزی که شنیدم فکر میکنم
میمیر: پدرت زئوس بوده. بالاخره فهمیدم.
میمیر: من از کمر شبح اسپارتا لعنتی آویزونم.
کریتوس: اونطوری صدام نکن.
میمیر: منظورم رو بد متوجه شدی برادر، شنیدم پانتئون داره میاد. اما هنوز یک مقدار مونده تا متوجه بشی. میدونستم که از خدایان متنفری، اما واقعا نمیتونی از اونها دور باشی، میتونی؟
کریتوس: نباید به پسر چیزی بگی. هیچوقت نباید بدونه.
میمیر: مخالفم برادر، با احترام میگم مخالفم. اون باید بدونه. اون هرگز بدون دانستن حقیقت کامل نمیشه. ببین من متوجه شدم. تو از خدایان متنفری. از همه خدایان. این اتفاقی نیست، حتی شامل خودت و پسرت میشه.
میمیر: نمیبینی؟ اون احساسش میکنه. این کار کمکی به اینکه اون چیه نمیکنه. اون نمیتونه کمکی بهش بکنه چون تو چیزی بهش نگفتی. همه این ها به هم وصل هستن مرد!
کریتوس: تو هیچی بهش نمیگی.
میمیر: خیلی خب.
سرانجام کریتوس با قلب محافظ پل به خانه فریا میرسد تا او به واسطه آن آتریس بیمار را درمان کند.
کریتوس:قلبی که میخواستی.
فریا: بدستش آوردی؟
کریتوس:آره
فریا:با پشت دستت تبش رو اندازه بگیر.
کریتوس:اون هنوز مریضه.
فریا: من میتونم تبش رو بیارم پایین اما برای درمان.
کریتوس:اون باید حقیقت رو که اون چیه بدونه.
فریا: آره
کریتوس: به این سادگی نیست.
فریا:کمک کن بلندش کنیم.
فریا: بهت گفته بودم که من هم یک پسر دارم؟
فریا: از آخرین باری که دیدمش انگار قرنها گذشته. زمان تولدش، پیشبینی یک مرگ بیدلیل رو کردن. بچه توی دستهای من بود. خیلی کوچیک بود. بی پناه. همون موقع فهمیدم که هر کاری برای محافظت از اون میکنم. اهمیتی نداشت چه جور فداکاری باشه.
فریا: البته که هر کاری که کردم برای خودم بود. من نیازها و ترسهای خودم رو به نیازهایی که داشت ترجیح دادم و نمیتونستم رنج اون رو تا زمانی که خیلی دیر شده بود ببینم. اشتباه من رو تکرار نکن. بهش ایمان داشته باش. میدونم که بیان حقیقت آسان نیست… اما وقتی فرزندت رو درگیر میکنه در برابرش هیچی نیست.
کریتوس: این یک نفرینه. این پسر نفرین شده.
آتریس: بدون من نرو.
کریتوس: این کارو رو نخواهم کرد.
آتریس: الان بهترم.
کریتوس: مشخصه.
کریتوس: به اندازه کافی برای سفر خوب شده؟
فریا: فعلا آره.
آتریس: دوباره اتفاق نمیفته. قول میدم.
کریوتس: میبینی که اینطوری نیست.
کریتوس: فریا، هرگز این رو فراموش نمیکنم.
فریا: پدرت کارهای سخت رو انجام داد. تو باید بمونی تا بهتر بشی.
کریتوس: تو به اندازه کافی کمک کردی
فریا: میدونی که در خونه من همیشه به روی تو باز هستش.
آتریس: اونجا Vanaheim هستش، درسته؟
فریا: فهمیدی، درسته؟
آتریس: پنجره شبیه کریستال بایفراست هستش و من میدونم که اون طرف دیوار این چیزی نیست که اینجاست و خب این تو رو غمگین میکنه.
فریا:تو به نسبت سنی که داری خیلی باهوشی. درسته یک این پنجره به خانه من هستش که سالها پیش ترکش کردم. اما این فقط یک تصویره.
آتریس: اتفاقی که توی آلفهایم برات افتاد، تو نمیتونی میدگارد رو ترک کنی، میتونی؟
فریا:یک “هدیه” است از همسر قبلی من به خاطر جدایمون
آتریس: چرا اودین باید تو رو توی میدگارد زندانی کنه؟
فریا: ظلم و ستم دلیل کافی برای اون خواهد بود. اما با همه تصمیمات عجولانهاش، به خاطر ترس فرار کرده.
فریا:تا زمانی که ازدواج ما باعث صلح شده، ونیرها بزرگترین تهدید برای Aesir ها بودن. خیلی از ونیرها فکر میکنن من بهشون خیانت کردم. اما نتیجه فداکاری من این شد که همنوع های من ازم متنفر باشن. زندانی کردن من اینجا برای این هست که مطمئن باشه که من هیچوقت نمیتونم شرایط رو درست کنم.
آتریس: برای من سواله که چرا زیر یک لاکپشت زندگی میکنی؟
فریا: اون اولین دوست من تو میدگارد بود. اون به من یک سرپناه پیشنهاد داد و در ازاش من از اون در مقابل شیاطین جنگل محافظت میکنم.
میمیر: قبل اینکه مادی خیلی بی ادبانه مزاحم ما شد. ما میخواستیم اتاق Tyr رو جستوجو کنیم.
کریتوس: درسته، برای اینکه نشان مشکی (Black rune) رو پیدا کنیم.
پس از بهبود یافتن آتریس، پدر و پسر مجددا ماجراجویی خود را در دنیای نورث دنبال میکنند و به سمت اتاق Tyr در معبد او میروند.
میمیر: میبینی، قایق رفته تو خشکی.
میمیر: یکی زودتر ماربزرگ رو صدا کرده.
کریتوس: ساکتی، بهتر نشدی؟
آتریس: فکر کنم.
کریتوس: میدونم صحبتهای من با فریا رو شنیدی. فکر میکنی متوجه شدی اما اینطور نیست.
کریتوس: چرا چیزی نمیگی؟
آتریس: گفتی که من نفرین شدم. چونکه شبیه تو نیستم فکر میکنی ضعیفم. میدونم هیچوقت اون چیزی که میخواستی نبودم، اما بعد از همه این اتفاقات فکر کردم شاید بعضی چیزها متفاوت بوده.
کریتوس: تو همه چیز رو نمیدونی پسر.
آتریس: نه، اما حداقل الان حقیقت رو میدونم.
کریتوس: حقیقت.
کریتوس: حقیقت.
کریتوس: من یک خدا هستم پسر. از یک سرزمین دیگه. خیلی دور از اینجا. وقتی اومدم اینجا، انتخاب کردم مثل یک انسان زندگی کنم. اما حقیقت این هستش که من یک خدا به دنیا اومدم و تو هم همینطور. پسر، چیزی نمیخوای بگی؟
آتریس: من… میتونم تبدیل به یک حیوان بشم؟
کریتوس: میتونی تبدیل به یک حیوان بشی؟
کریتوس: نه، فکر نمیکنم.
آتریس: من یک خدا هستم. مامان میدونست؟ اون هم خدا بود؟
کریتوس:نه، اون نامیرا نبود، اما از ذات حقیقی من خبر داشت.
آتریس: من یک خدا هستم. چرا اینقدر صبر کردی تا بهم بگی؟
کریتوس: امید داشتم که صدمهای نخوره بهت. خدا بودن… میتونه تمام زندگیت رو تبدیل به غم و اندوه و تراژدی کنه. این همون نفرینه.
آتریس: چه کارهایی میتونم بکنم؟ میتونم پرواز کنم یا اینکه مخفی بشم؟ حس یک خدا رو ندارم.
کریتوس: نمیدونم مرتبه خداییت به کجا برسه اما در طول زمان یاد میگیریم.
آتریس: میخوام بدونم دیگه چه کسی میدونه که من خدا هستم؟ فریا قطعا میدونه. براک و سیندری؟
کریتوس: لازم نیست اونها بدونن.
آتریس: بالدور! اون میدونه؟ برای همین دنبال ماست؟ اون رو از قدیم میشناسی؟
کریتوس: روز خاکسپاری مادرت اولین باری بود که من بالدور رو میدیدم. این حقیقته.
پس از اینکه کریتوس در مورد ذات حقیقی آتریس با او صحبت میکند به معبد Tyr میرسند.
آتریس: کاش توی آلفهایم میدونستم که خدا هستم. اینطوری از کشتن اون همه Elve احساس بدی بهم دست نمیداد.
میمیر:مطمئن نیستم که این درسی باشه که باید یاد بگیری.
کریتوس: تو کاری نکردی که به خاطرش پشیمون باشی. Elveها به ما حمله کردن.
آتریس: الان متوجه شدم. ما کارهایی که مربوط به خداهاست باید انجام بدیم و اونها مزاحم ما بودن و ما رو به مشکلات کوچک خودشون کشوندن.
میمیر: میخواهیم تو …
آتریس: منظورم این هستش که، با دونستن این که ما خدا هستیم احساس قوی بودن بهم دست میده.
میمیر: شاید الان احساس خیلی خوبی داشته باشی. با داشتن قدرت یک انتخاب بزرگ داری. میتونی به خودت سرویس بدی یا اینکه قدرت خداییت رو در اختیار بقیه بگذاری مثل کاری که Tyr کرد.
آتریس: مردم خیلی دوستش داشتن؟ درسته؟
میمیر: درسته، خدای جنگ اما کسی که برای صلح مبارزه کرد. اعتباری که به واسطه شجاعت و قانونمداری داشت. از قدرت و دانشی که داشت به جای شروع کردن جنگها برای متوقف کردن آنها استفاده میکرد.
آتریس: پس خداهای خوب هم وجود دارند.
میمیر: به ندرت، این اتفاق افتاده. اما آره.
آتریس: این به جاهایی اشاره میکنه که من حتی در موردشون نشنیده بودم. به نظر Tyr خیلی به سفر علاقه داشته.
میمیر: Tyr به ذهن باور داشت نه قدرت که کلید جلوگیری از جنگ و آشوب بود و اون همچنین میدونست که بازدید از سایر فرهنگها به اون چشم انداز میده اما ماندن در یک مکان این نکته مثبت رو نداره. در حالی که اودین همیشه دانش کسب میکرد و با حسادت ازش محافظت میکرد، Tyr دانش و چیزهایی که یادگرفته بود رو به اشتراک میگذاشت. به خاطر همین انسانها (Mortals) همیشه Tyr رو تقدیر میکردند و علاقهمندیشون به اون رو با آوردن هدیه نشان میدادند.
آتریس: چه اتفاقی برای Tyr افتاد؟
میمیر: اودین اون رو مثل یک تهدید برای قوانینش میدونست. اون به تیر مضنون بود که به جای اینکه اسرار جاینتها رو برای Aesir ها بدزده با اونها همکاری میکرد. همون اتهامی که به من هم زد. اما تو قضیه Tyr باور دارم که راست میگفت.
آتریس: فکر میکنی Tyr به جاینتها کمک میکرد؟
میمیر: درسته، اون خودش رو مسئول رنجهایی میدونست که اودین به اونها وارد کرد. فکر میکنم که اون جاینتها رو کمک کرد تا مسیرشون رو مخفی کنن.
آتریس: برج گم شده یوتنهایم!
میمیر: درسته. هر اتفاقی که براش افتاده من اعتقاد دارم که با همکاری Tyr و جاینتها بوده.
کریتوس: سر، Balck Rune کجاست؟
میمیر: نمیدونم، من هیچوقت اینجا نبودم
کریتوس و آتریس به اتاق Tyr میرسند اما قبل از بدست آوردن Black Rune باید سیستم دفاعی اتاق را غیر فعال کنند. با عبور از میان پازلها به اتاقی میرسند که تصویر شبح اسپارا بر روی کوزهای نقش بسته. کریتوس که از وجود تصویر خود شَکه شده کوزه را میشکند.
آتریس: چی پیدا کردی؟
کریتوس: بیدقتی کافیه، یادت نره برای چی اینجا هستیم.
میمیر: اون برای یک سرزمین کویریه که از اینجا خیلی دوره.
آتریس: اونجا هم خدایان زندگی میکنند؟
میمیر: آره، خداهای خیلی زیادی
پس از عبور و حل پازلهایی مرگبار که در مسیر آنها قرار دارد پدر و پسر موفق میشوند تا سنگ بزرگ را به سمت پایین هدایت کنند اما به یکباره کریتوس در تلهای گیر میکند.
آتریس: چه اتفاقی داره رخ میده؟
کریتوس: یک تله است.
کریتوس که خود را به سختی گرفتار شده میبیند به آتریس میگوید از اتاق خارج شود.
آتریس: من خوبم، چطوری باید از اونجا خارجت کنیم؟
کریتوس: زنجیرهایی که روی دیوار هستن رو بکش پایین.
آتریس: اما 3 تاست، چی کار باید بکنم.
کریتوس: تمرکز کن آتریس تو میتونی انجامش بدی.
میمیر: سریع باش لطفا، هنوز نمیدونم که میتونم غرق بشم یا نه.
آتریس: فکر کنم، هاتی اونی هست که نقرهایه. اون ماه رو شکار میکنه. اسکول طلاییه و خورشید رو دنبال میکنه. برای اینکه رگنراک اتفاق بیفته باید اون 2تا رو بخورن. اما اینها بدون نظم هستن.
آتریس: پس ماه میره سمت چپ…خورشید سمت راست و میدگارد وسط قرار میگیره اما کدوم دسته را باید بکشم؟
در نهایت آتریس با داخل کردن چاقوی خود بین چرخدندهها باعث پاره شدن زنجیر شده و کریتوس از تله خارج میشود و به سمت Black Rune میروند.
کریتوس: پسر، روزی که به دنیا آمدی من 2 تا چاقو با ترکیبی از فلزات سرزمین خودم و اینجا ساختم. یکی برای خودم و زمانی که تو آماده بشی یکی برای تو. امروز اون روزه.
آتریس: پس من هم مثل تو یک مردم؟
کریتوس: نه، ما مرد نیستیم. ما چیزی فراتر از اونیم. مسئولیت ما خیلی بیشتره و تو باید بهتر از من باشی. فهمیدی؟
کریتوس: تکرار کن.
آتریس: بهتر خواهم شد
کریتوس: قدرت این سلاح و یا هر سلاحی از اینجا(قلب) میاد.. اما فقط زمانی که با این(مغز) ترکیب بشه. با نظم، کنترل کردن کسی که ازش بهره میبره. اون جایی هست که قدرت واقعی یک جنگجو قرار داره. هیچوقت نباید این رو فراموش کنی. خیلی خوب. بیا.
کریتوس: هیچی روش نیست.
آتریس: صبر کن.
کریتوس: الفبا(نشان) رو دیدی؟
آتریس: بله
کریتوس: مطمئنی؟
آتریس: آره، بهم اعتماد کن
کریتوس: خوبه، صورتش رو نشانه بگیر.
اینبار ترول های خاکستر و یخ به پدر و پسر حمله میکنند و به مانند همیشه کریتوس آنها را نابود کرده و همراه با آتریس به طرف خروجی اتاق Tyr حرکت میکنند.
آتریس: به پایان نزدیک شدیم.
کریتوس: بشین
کریتوس: نوشیدنی لمنین (نام جزیرهای در یونان) از جزیره Lemons نزدیک جایی که من به دنیا اومدم.
کریتوس: به سلامتی پایان سفر.
آتریس: واقعا؟ بودی تخم مرغ گندیده میده. هنوز سالمه؟
کریتوس: احتمالا
آتریس: پدر برای چی سرزمین خودت رو ترک کردی و اومدی اینجا؟ به خداهایی که اونجا بودن مربوط میشه؟ تو به شدت از خداها متنفری. اما Tyr ثابت کرده که خداها هم میتونن خوب باشن و تو هم خوبی. تو تنها کسانی رو کشتی که مستحق مرگ بودن، درسته؟
کریتوس: درسته
میمیر: اما چه کسی به اندازه کافی شایسته است تا قضاوت کنه؟
آتریس: ساکت باش سر، ما شایسته هستیم و ما بهتر میدونیم.
کریتوس: الان بیشتر به نظر میاد پدرت باشه.
کریتوس و آتریس که حالا رابطه عمیقتری با او برقرار کرده مجددا به طرف کوهستان حرکت میکنند و در مسیر دشمنان را سلاخی میکنند. در کوهستان مجدد به مادی که وضعیت روحی و جسمی خوبی ندارد برخورد میکنند.
مادی: تور من رو به خاطر بلایی که سر مگنی آوردین سرزنش میکنه. پدرم به من میگه بزدل.
آتریس: به نظر میاد بیشتر از سرزنش باشه، بکش کنار وگرنه اون کاری که باید میکرد رو ما میکنیم.
مادی: میکشمت
کریتوس: نه، اون صدمه دیده. ارزش کشتن نداره.
آتریس: اون باید تقاص حرفهایی که در مورد مادر زده رو پس بده.
کریتوس: گفتم نه.
آتریس: ولی ما خدا هستیم. میتونیم هر کاری که میخواهیم بکنیم.
مادی: این چیزی هست که من به مادرت گفتم. کریتوس: چیکار میکنی؟
آتریس:این از چاقوی مامان خیلی بهتره.
کریتوس: تو بر خلاف نظر من کشتیش، کنترل خودت رو از دست دادی.
آتریس: تو نبودی که کشتن و یاد من میدادی؟
کریتوس: من بهت زنده موندن رو یاد میدادم. ما خداییم پسر و این ما رو تبدیل به هدفش میکنه، از الان تا آخرین روز تو نشون شدی. درسته من بهت کشتن رو یاد دادم اما برای دفاع از خودت نه به عنوان افراط.
آتریس: هیچ کس به اون اهمیت نمیداد. چه فرقی میکرد؟
کریتوس: کشتن یک خدا تبعات داره.
آتریس: چرا؟ از کجا میدونی؟
آتریس: از کجا میدونی؟
کریتوس: مراقب تن صدات باش پسر!
تو به حرف های من توجه نمیکنی
من هر کاری که تو گفتی رو انجام دادم و تنها چیزی که میخواستم حقیقت بود
شمشیرهای آتشینت را از کجا آوردی ؟
چرا آنها را مخفی کرده بودی ؟
تو گفتی کشتن یک ایزد عواقبی را به همراه دارد ؛ تو از شمشیرهات برای کشتن آن ها استفاده کردی ؟
دیگر چه ایزدی را پیش از مگنی کشتی ؟ چند ایزد ؟
صدامو میشونی
صدات رو می شنوم و هیچ موضوعی برای بحث وجود ندارد. منو تحریک نکن پسر.
باشه
میمیر ، حدس بزن چه اتفاقی افتاده ؟ من حالا هر چیزی که نیاز دارم را بلدم و نیازی نیست چیز دیگری یاد بگیرم.
هوم ، باریکلا
سکوتی تلخ فضا را در برمی گیرد تا اینکه اسانسور به بالا رسیده و باز هم آتریس بدون توجه به فرمانهای پدرش به نبرد دشمنان میرود. پس از بین بردن دشمنان ، میمیر به کریتوس هشدار میدهد
برادر حواست باشه. این تونلی که من میبینم نشانههایی از فعالیت اخیر اژدها دارد.
ما پیش از این ، آن اژدها را کشتیم
پدر و پسر به سمت بالا پیشروی میکنند و کریتوس از آتریس میخواهد تا نوشتهای روی در را بخواند.
چی نوشته ؟
نوشته «بیدارش نکنید»
آتریس باز هم از سر غرور و بچگی اش می گوید چه اهمیتی دارد ، ما که هر هیولای دیگری را در کوهستان کشتیم
رجزخوانی آتریس به پایان نرسیده ، هیولایی در را می شکند. پس از نبرد مفصل ، کریتوس هیولا را از میان برمیدارد. به نظر می رسد بردن در هر نبردی بیش از پیش باعث افزایش غرور بی جای آتریس و ناراحت شدن پدرش میشود. پدر و پسر در قلب کوهستان پیشروی کرده و با یک «ایشنت یخی» روبرو میشوند. هیولاها بسیار سرسخت است اما کریتوس با کمک کوزههای آتشین او را از سر راه برمیدارد.
آن ها پیشروی کرده تا به خود کوهستان می رسند. با این حال در این بین با هم هیچ صحبتی نمی کنند تا اینکه بالاخره میمیر به این وضعیت اعتراض می کند.
بیخیال ، این سکوت داره خیلی ناراحت کننده میشه
نگران نباش داریم تمرکز می کنیم
آن ها حالا در آستانه رسیدن به نوک میدگارد هستند ؛ مکانی که برای اولین بار در آنجا با میمیر ملاقات کردند.
پس از رسیدن به قله ، کریتوس به آتریس میخواهد به سمت نشان برود.
کریتوس با کمک قلم حکاکی شده زمینه ورود به یوتنهایم رو مهیا می کند
به نظر می رسد بالاخره پدر و پسر به مقصد خود رسیده اند.
میمیر قصد تعریف کردن داستانی دارد که ناگهان بالدور از راه می رسد.
دلت برام تنگ شده بود
فرار کن پسر، از پل عبور کن
نه ، من هم یک خدا هستم.
من هم می توانم این کار را انجام دهم.
واقعا!
بالدور با ضربه ای آتریس را به طرفی پرت می کند و بار دیگر با کریتوس سرشاخ می شود.
بالدور ، ولشون کن. من رو به جاشون ببر. من هر کاری بگی میکنم.
خفه شو
تمام این مدت فکر میکردم به تو نیاز دارم ، اما تو فقط یک تکه گوشت هستی و مشخص شد که پسرت مغز متفکره.
بالدور با گفتن این حرف خشم کریتوس را روشن کرده تا ایزد جنگ با کوباندن او به ستون باعث خرابی پل یه یوتنهایم شود.
نه ، تو باعث خرابی پل شدی ، تنها راهی که به یوتنهایم داشتیم.
تو احمق حرامزاده
از اینجا برو پسر
اره راست میگه پسر ، فرار کن. بذار بابا جونت تمام کارهای سخت رو انجام بده.
ولم کن
آرام باش پسر ، تو برای این اتفاق اماده نیستی
من آمادم
آتریس که مشخصا هیچ ایده ای در مورد اعمالش ندارد با تیرکریتوس را هدف گرفته و به او ضربه میزند. بالدور هم که شرایط را به نفع خودش میبیند برای آتریس دست میزند. او می گوید : آن گاه من گمان میکردم وضعیت خانواده خودم خیلی خراب است.
آتریس که خشمش او را کنترل میکند با چاقو به سمت بالدور حمله میکند اما پسر اودین را همانند پر کاه بلند میکند.
پدرت راست میگه پسر ، تو خیلی با شرایط آماده بودن فاصله داری.
خیلی لطف میکنی اگه این رو برای من نگه داری.
او چاقو را در بدن آتریس فرو می کند و با پسر به سمت پایین میپرد.
کریتوس عصبی شده و به مانند بالدور خود را به پایین پرتاب میکند و پشت اژدها بالدور فرود میآید.
کی بالاخره تسلیم میشی ؟
کریتوس و بالدور بار دیگر وارد نبرد با یکدیگر میشوند.
از پسر من دوری کن
کریتوس با تمام قدرت به بالدور ضربه میزند. کریتوس پس از این ضربات سعی میکند به کمک آتریس برود اما بالدور به او اجازه نمیدهد. حالا بالدور سعی در مشت زدن به کریتوس دارد اما ایزد جنگ اجازهی این کار را به او نمیدهد.
چرا تو نمیمیری ؟
کریتوس که باعث خشم بالدور شده او را لگدی به عقب پرتاب میکند. سپس بالای سر او رفته و از چپ و راست به بالدور ضربه میزند.
بالاخره کریتوس بالدور را به پایین پرتاب کرده و به سراغ پسرش میرود اما بالدور از سمت دیگر او را غافلگیر می کند. کریتوس پیش از سقوط با بلیدز او کی اس بال های اژدها را زخمی می کند و به همین واسطه اژدها در نقطه ناشمخصی در میدگارد سقوط می کند. کریتوس پس از سقوط با سرعت به سراغ محل سقوط میرود.
چه کسی پل را فعال کرد ؟
هی من ازت سوال پرسیدم
خیلی دیر شده
دیگه قفل شده.
وقتی پل باز بشه ، تمام ازگارد اینجا میاند تا رو سرت خراب بشند.
بازی تموم شد.
واقعا ؟
بالدور
به من گوش کن
بذار من کمک کنم
ولش کن یا من میکشمش. میدونی این کار رو میکنم
کریتوس نقشه شیطانی بالدور را خراب میکند و ناگهان همه آنها سر از هل درمیاروند.
بالدور که آتریس را گرفته ناگهان با ضربات مشت کریتوس روبرو میشود.
پسر
من اینجام
همونجا بمون.
کریتوس که به شدت از رفتار کودکانه اتریس عصبی است این موضوع را به او گوشزد می کند
به من گوش میکنی و یک کلمه هم حرف نمیزنی
من پدر تو هستم و تو پسرمشخصا در حال خودت نیستی.
تو خیلی زود عصبی میشی. بیپروا هستی. سرکش شدی و کنترلت را از دست دادی.
این رفتار تحمل نمیشه
تو به مادرت احترام خواهی گذاشت و این راه غطی که انتخاب کردی را رها خواهی کرد.
هنوز دیر نشده.
کریتوس پسرش را بلند می کند و می گوید :« این مکالمه هنوز تمام نشده ، فراموش نکن ما به خاطر تو اینجا هستیم. هیچ گاه این موضوع را فراموش نکن»
کریتوس و اتریس و میمیر حالا باید به دنبال راهی برای خلاص شدن از هل باشند.
چه قدر اینجا سرده ؟ اینجا هل هست ؟
نه فقط هل ، تو ما را به بدترین مکان هل بردی.
من یک کشتی میبینم.
ما رو اونجا ببر.
این کشتی ما رو فقط تا نیمه راه رسیدن به معبد تیر می رود
اما حداقل ما را از اینجا حسابی دور میکند
برای هزاران سال ، محافظ پل نمیگذاشت زندهها وارد این محل شوند.
اما حالا که تو قلبش را برداشتی ما اینجا هستیم.
پدر و پسر در حال پیشروی در بدترین مکان هل هستند و کریتوس با بلیدز او کی اس دشمنانش را یک به یک سلاخی میکند.
اما ما خدا هستیم.
ما هر کاری که دوست داشته باشیم میکنیم.
نگاه نکن پسر
این همان چیزی بود که به مادرت گفتم
قبل از اینکه او را بکشم ؟
این من نیستم.
من نمیتوانم چنین کاری بکنم
به این افکار توجهی نکن
نه در این مکان
ما باید به راه خودمون ادامه بدیم.
آتریس که حسابی از هل ترسیده به حرف پدرش گوش فرا میدهد.
کله ، اون چی بود ؟
نه فقط افراد مسن و پیر ، بلکه جنایت کاران هم به هل میآیند
به نظر می رسد هل فرقی بین ما و آنها نگذاشته است ، آنهایی که این افکار را به عنوان شکنجه شدنشان میبینند.
چگونه باعث توفقشان شویم ؟
با فرار از هل ، آن هم هر چه زودتر!
من نمیگذارم این افکار اذیتم کند. همانطور که گفتی میمیر ، اینها تنها توهم هستند نه من واقعی.
کریتوس اما به پسرش می گوید این تفکرات در حقیقت نماینده اتریسی هستند که او به تازگی به آن تبدیل شده بود.
آتریس می گوید او همه سعیش را می کند تا آن ها را از هل بیرون ببرد اما کریتوس می گوید که خودش آن ها از هل بیرون می برد و پسرش باید تنها گوش به فرمان او باشد.
کریتوس که در طول زندگی اش استاد رفتن به دنیای مردگان و بازگشت از آن بوده حالا با حل معما سعی در خلاص شدن از این مکان نفرین شده است. او در این راه با موجودات جهنمی هل هم مبارزه میکند.
در میان راه آنها صدایی میشوند. صدای بالدور
نه ، من هیچ وقت این را نمیخواستم
در دیدرس نباش
تو ، تو هیچ حقی نداشتی
من کاملا حق داشتم. من مادرت هستم.
تو هیچ حقی نداشتی جادوگر
من هیچ مزهای را احساس نمیکنم ، من هیچ بویی را احساس نمیکنم ، من حتی درجه حرارت این اتاق را هم احساس نمیکنم.
جشنها ، نوشیدنیها ، زنان. همه آنها از بین رفتهاند ، از پیش من رخت بربستهاند
اما تو دیگر هیچ دردی را احساس نخواهی کرد
مرگ دیگر هیچ قدرتی بر تو ندارد. تو ترجیح میدهی بمیری ؟
اره ترجیح میدهم بمیرم تا اینکه هیچ چیز را احساس نکنم.
از من دورش کن مادر (فنا ناپدیز بودن) خواهش میکنم
نمیتوانم
به این شکل کار نمیکند پسرم
خواهش میکنم
به من اعتماد کن ، تو بعدا ازم تشکر خواهی کرد
نه
عزیزم یه راهی براش پیدا خواهیم کرد باور کن. میدونم اینو.
بالدور انتظاردارد آن نسخهاش که ماحصل توهمات هل است مادرش را بکشد اما او قادر به انجام این کار نیست و همین موضوع باعث عصبانت بالدور واقعی میشود.
دیگر نمیخواهم ببینمت
با من چی کار کردی ؟
کریتوس حالا میفهمد که فریا مادر بالدور است و به همین دلیل از دست میمیر شاکی میشود.
فریا مادر بالدور است
چرا این موضوع را از ما مخفی نگه داشتی ، کله ؟
باورت می شود از ذهنم رفته بود
نه
نمی دونم چی کار کنم
بهت اطمینان میدم که هیچ دلیلی نداره که بخوام چنین چیزی رو مخفی نگه دارم
کریتوس که قایق را دیده به میمیر می گوید که بعدا در این باره صحبت میکنند.
کریتوس و آتریس به نبرد هیولاهای هل میروند اما در اواخر مبارزه کریتوس صدایی را میشوند که برایش یادآور خاطرات بسیار تلخی است.
چه هرج و مرجی
کلی کار بعد از کشتن تو دارم
آتریس کنجکاو درباره هویت صدا می پرسد اما کریتوس علاقه ای به فاش کردن هویت صدا ندارد.
کریتوس و آتریس وارد کشتی می شوند و ایزد جنگ تلاش میکند با شعلههای بلیدز او کی آس ، چوبهای داخل کشتی را روشن کند تا از این طریق کشتی را به حرکت در بیاورد
با این حال تختهای سنگی راه کشتی را سد می کند. کریتوس از کشتی پیاده شده تا تخته سنگی را از سر راه بردارد. پس از انجام این کار کریتوس با استفاده پلتفرم روبرویش خودش را به کشتی میرساند و با کمک آتریس به طور کامل از شر سد سنگی خلاص می شوند. به نظر میرسد پدر و پسر از هل خلاص شدهاند که ناگهان اتفاقی باور نکردنی رخ میدهد.
با من روبرو شو پدر
وقتش رسیده تا تمومش کنیم.
باشه پسرم. زمانش رسیده
دوباره اون صدا. تو میدونی اون کیه ؟
کریتوس از ترسش این موضوع را تکذیب میکند
در ادامه مردگان به کشتی پدر و پسر حمله میکنند. آن ها قصد متوقف کردن کریتوس و آتریس را دارند اما خدای جنگ و پسرش مانع این کار میشوند.
آنها در ادامه با چند موج از دشمنان روبرو میشوند.
پس از از بین دشمنان به نظر می رسد ان ها در آستانه رسیدن به معبد تیر هستند اما گذشته کریتوس او را رها نمی کند
زمانش رسیده پسرم.
به اطرفت نگاه کن و ببین چه کاری کردی
ناگهان زئوس و کریتوس جوان روبروی آنها ظاهر میشوند.
آتریس در حالی که متعجب شده و دقیق نمیداند مشغول دیدن چه صحنهای است ، پدرش را میبینند که در حال زدن مشتهای قدرتمند به زئوس است.
کریتوس که غرق در توهماتش شده ناگهان توسط آتریس از حال بد خود خارج میشود.
بدو ، ما باید بریم
تو دیدی ….
زمان نداریم ، آنجا را نگاه کن
ناگهان کشتی با مجسمه تیر اصابت میکند.
من یک برنامه دارم
بپر
حالا کریتوس با کمک پسرش از خطر توهمات هل نجات پیدا میکند.
اینجا کجاست
اینجا متعلق به اودین است. میتونم سلیقه شرورش رو حس کنم.
اونجا رو نگاه کن. تابلو گمشده درباره تیر
اودین احتمالا دزدیدتش اما چرا ؟
اودین همیشه دلایل خودش رو داره. شاید بهتره یه نگاهی بندازم
خب ، این غیر منتظرست
چرا ، چه معنی میده ؟
در اینجا میمیر به تابلویی نگاه میکند که نمادهای جنگ در تمام سرزمینها در آن مشخص است و در مرکز آنها تیر قرار دارد.
خب ، مخشصا این تیر هست که مشغول سفر هست احتمالا به شکلی جادویی.
اما این چه ربطی به جاینتها داره که یه دیوار نوشته بهش اختصاص دادند ؟
متاسفانه این موضوع مشخص نیست.
آن نشانهای در گوشه چه هستند ؟
آنها نشان نیستند ، سمبل هستند ، از سرزمینهای مختلف. معنی آنها جنگ است
تو از کجا میدونی
این یکی رو خیلی خوب میشناسم
چشمان او ، آنها جواهر هستند ، مثل تو.
بذار از نزدیکتر نگاه کنم
میمیر با تابلو نگاه میکند و ناگهان بخشیهایی مخفی پدیدار میشوند.
این چیه ؟
نقشهای مخفی از طرف تیر که هیچ کس جز خودش و همچنین تعدادی جاینت که به آنها اعتماد دارد ، به آن دسترسی ندارد.
اونم دقیقا زیر گوش اودین. بهتون قول داده بودم که به یوتنهایم میبرمتون.
منظورت چیه کله ؟
تو گفتی ما دیگه گزینهای نداریم.
متوجه نیستی برادر ؟ ادوین هیچ وقت نا امید نمیشه ، ما هم همینطور.
اودین میدونست اینجا سرنخهایی وجود دارد اما ما بودیم که این سرنخها رو پیدا کردیم.
میمیر به کریتوس می گوید که تیر در معبدش اتاقی مخفی دارد و این نشانه برای کلید این اتاق است. او به کریتوس می گوید که برای درست کردن این کلید باید به سراغ براک و سیندری بروند.
حالا پدر و پسر بار دیگر امیدوار میشوند و این بار میدانند که میتوانند بالاخره به یوتنهایم برسند.
کریتوس و پسرش با آسانسور به سمت اتاق اصلی معبد می روند و در این راه کریتوس میخواهد در مورد صحنه نبردش با زئوس که در هل نمایان شد با آتریس صحبت کند. با این حال آتریس میگوید که هیچ تصویری ندیده. نه از او و نه از مرد پیر. یعنی زئوس. با این حال حرف زدن آتریس به شیوهای است که به نظر میرسد حتی با وجود دیدن مبارزه پدر و پدربزرگش علاقهای به صحبت کردن درباره آن ندارد.
میمیر در ادامه از کریتوس درخواست می کند تا به میدگارد بروند و برای ساختن کلید از براک و سیندری درخواست کنند.
کریتوس بار دیگر در مورد اینکه چرا میمیر در مورد اینکه بالدور پسر فریا است چیزی به ان ها نگفته می پرسد و میمیر باز هم متعجب می شود. او می گوید که هر بار با شنیدن این موضوع متعحب می شود.
در اینجا کریتوس متوجه می شود که میمیر جادو شده تا نتواند در مورد بالدور و فریا صحبت کند.
دقیقا درست میگی. موندم چند وقته که جادو شدم ؛ اون زمان که سرم رو نجات داد یا اون زمانی که نقطه ضعف بالدور رو فهمیدم.
میمیر
بله
تو همین الان گفتی فهمیده بودی نقطه ضعف بالدور چیه ؟
من گفتم ؟
میمیر دوباره همان جمله مشهورش در مورد بالدور را تکرار می کند
اما بالدور در مقابل تمام تهدیدات مصون هست. چه فیزیکی چه جادویی
کریتوس و اتریس از تکرار این جمله خسته شده اند و خدای جنگ می گوید : این نشان می دهد که راهی برای کشتن او وجود دارد. اگه دوباره باعث دردسر ما شد ، این راه رو پیدا می کنیم.
در ادامه پدر و پسر به سراغ براک می روند
می تونی اینو بسازی ؟
این یه سلاحه ؟
زره یا ادوات جنگیه ؟ چیزی که من توش استاد ساختشونم
نیست ؛ پس بهتره بیخیالش بشی
براک علاقه ای به درست کردن کلید یا هر وسیله ای که سلاح نیست و از نظر او بی ارزش است ندارد اما سیندری نظر برادرش را عوض می کند
باشه عقل کل
اونوقت پیشنهاد میکنی از کجا یه تکه با کیفیت Skap Slag – یکی از منابع مهم بازی – گیر بیاریم ؟
در اینجاست که سیندری منبع مورد نیاز برادرش را از جیبش در میآورد.
ببند دهنتو ، اینو از کجا گیر اوردی ؟
باید دستام رو کثیف می کردم.
براک راضی می شود و سیندری متعجب است که چگونه برادرش بالاخره راضی شده روی چیزی کار کنند که سلاح نیست.
دو برادر کلید را درست می کنند و اتریس خوشحال است که براک و سیندری بالاخره راضی اختلافات گذشته خود را کنار بگذارند.
کریتوس و اتریس حالا به سراغ اتاق مخفی معبد تیر می روند و ان را باز می کنند.
در ادامه اتریس متوجه می شود که این اتاق در حقیقت زیر اتاق سفر بین 9 سرزمین وجود دارد. ان ها متوجه می شوند که تمام اجزای معبد تیر همانند یک چرخه همراه با زنجیر به هم متصل هستند و برای رسیدن به هدفشان باید معبد را سر و ته کنند.
برای این کار پدر و پسر چندین معما حل کرده و همچنین با هیولاهای دنیای نورث مبارزه می کنند.
برادراها میدونم چه قولی دادم اما در صورتی که نقشمون کار نکرد باید بدونید تیر دلیل خوبی برای خلق این موانع داشت
او یوتنهایم رو از دسترس اودین خارج کرد اما دنیا به سختی در صلح هست ؟
نه ولی همه داریم با هم کار می کنیم. ما با هم متحدیم. این چیزی هست که نشان روی در اینجا بهمون گفته بود. ما در راه تیر هستیم.
در نهایت کریتوس پس از خلاص شدن از شر بخش های اضافه ، معبد را سر و ته می کند. در ادامه پدر و پسر از همان بخش بالا رفته تا به اتاق سفر بین 9 دنیا می رسند.
دیدی میمیر ؟ هیچ کس به تنهایی نمی تونست از پس این موانع بربیاد. آن ها فقط فرصت هایی برای اثبات این موضوع بودند که ما می تونیم بهشون غلبه کنیم. ما شاید با هم جر و بحث کنیم. من و پدر ، تو و فریا ، براک و سیندری اما وقتی با هم کار می کنیم تیم خوبی رو تشکیل میدیم. و این آزمون تیر بود. به همین خاطر ما می تونیم به یوتنهایم بریم.
میمیر و کریتوس هر دو از حرف های عاقلانه اتریس خوشحال شدند. بالاخره کریتوس و اتریس به مکان مورد نظر در معبد تیر رسیده و Unity Stone را بدست می اورند.
این Unity Stone هست
تو میشناسیش ؟
من مطمئن نبودم که وجود داشته باشه. اگه تیر اینو در اختیار داشت. این توضیح میده که تیر چه طوری به سرزمین ها و دنیاهای مختلف سفر می کرده.
میمیر به کریتوس می گوید که او با این سنگ می توانسته به قلمرویی بین قلمروها سفر کند.
حالا پدر و پسر به سمت همان دری می روند که با استفاده از آن می توانند بین دنیاها سفر کنند. آن ها حالا باید همان کاری را بکنند که براک در ابتدا ان ها را انجامش منع کرده بود. پریدن به پایین
این همان جایی است که تیر پایش را فراتر گذاشت و Unity Stone از او محافظت کرد
آماده ای ؟
آماده ام
خب اگه قراره اینجا کارمون تمام بشه باید بگم بچه ها همراهی با شما افتخاری بود که نصیب من شد
ایمان داشته باش کله
کریتوس و اتریس حالا خود را به سمت پایین پرتاب می کنند.
چرا با اینکه معده ندارم اما حالت تهوع دارم ؟
بیخیال ، خیلی حال داد که
اونجا رو
برج ، میدونستم زیر اونجا یه چیزی هست.
بی نظیره
چه طوری یه چیزی که بین تمام قلمروها وجود داره رو مخفی میکنی
تیر باهوش !
یوتنهایم در اون طرف قرار داره ؟
ممکنه
اخه اینطوری نیست که مثلا از ونهایم عبور کنی تا به نوک میدگارد برسی
حالا چه طوری ازش استفاده کنیم ؟
توصیه می کنم داخل رو نگاه کنیم اما حواست باشه ازمون های ساده تیر هیچ وقت به راحتی که به نظر می رسند نیستند.
متوجه این موضوع شده بودم.
کریتوس و اتریس وارد برج شده و سنگ را در محفظه ای قرار می دهند. محفظه سنگ را درون خود برده و از این طریق برج انرژی یونیتی استون را جذب خودش می کند.
درها باز می شوند و هیولاها داخل می شوند و مانند همیشه کریتوس برا انها چیره می شود.
حالا برج به الفهایم رفته و الف های تاریک به سراغ پدر و پسر می روند. کریتوس باز هم برنده می شود و این بار برج به هل می رسد. کریتوس بار دیگر بر دشمنان غلبه می کند. حالا برج به موسفلهایم می رسد و چند هیولای عظیم الجثه مثل یک ترول به سراغ او می روند. کریتوس با کمک پسرش ان ها را شکست می دهد.
بالاخره ایستاد
اره اما الان کجاییم ؟
کریتوس در را باز می کند و حالا دوباره به میدگار بازمی گردند. با برگشتن برج به مکان اصلی اش حالا خدای جنگ و پسرش می توانند از طریق اتاق سفر بین 9 دنیا به یوتنهایم برسند. ان ها در ادامه به اتاق سفر می روند.
نمیدونم وقتی به یوتنهایم رفتیم چه چیزی پیدا می کنیم اما باید ردپامون رو از بین ببریم.
کلاغ های اودین حتما به او اطلاع می دند که برج سرجاش برگشته.
به نظرم می رسد همه چیز برای رفتن یوتنهایم اماده است اما ناگهان میمیر می گوید که بازهم نمی توانند به سرزمین جاینت ها مسافرت کنند چون Travel Crystalی وجود ندارد و حتما تیر از چشم های خودش برای منعکس کردن انرژی استفاده می کرده.
اتریس به میمیر می گوید که خود او با چشمانش می تواند این کار را بکند اما میمیر در جواب می گوید که فقط یک چشم دارد و اودین دیگر چشمش را از او گرفته تا نتواند از این طریق سفر کند.
اتریس ناامیدانه می گوید باید راهی وجود داشته باشد و میمیر می گوید شاید براک و سیندری از این موضوع مطلع باشند.
پدر و پسر بار دیگر به سراغ دو برادر می روند.
هی بچهها ، یه سوال ازتون دارم. می دونید از کجا میشه اون یکی چشم میمیر رو پیدا کرد ؟
ببخشید
راستش رو بخواید اودین از من یه چیزی بسازم، او به من نشان داد و من پیشنهادش رو رد کردم اما خب فایده ای نداشت.
میدونید این تقریبا همون زمانی بود که اودین اومده بود دنبال من تا من براش مجسمه ای بسازم که یه جور محفظه مخفی داشته باشه.
با توجه به اینکه مورد درخواست اون سلاح نبود و البته ایسیرها یک مشت عوضی هستند من هم پیشنهادش رو رد کردم
اما میدونم اون چیزی که می خواست رو ساخت
مجسمه چی بود ؟
یکی از مجسمه های تور که در دریاچه هست، همون مجسمه ای که مار بزرگ خوردش.
حالا برای آتریس سوال پیش می آید که چگونه باید داخل بدن مار را بررسی کنند و میمیر هم پیشنهاد می دهد که موضوع را با خود ورلد سرپنت در میان بگذارند.
میمیر با شیپورش بار دیگر ورلد سرپنت را صدا می زند
میمیر می گوید که مجسمه هنوز در معده ورلد سرپنت است و او اجازه داد تا ما به درون بدنش رفته و آن را پیدا کنیم.
با اینکه هیچ کدام علاقه ای به این کار ندارد اما سر ناچاری به سمت دهن مار بزرگ می روند. در اینجا کریتوس به موضوع جالبی اشاره می کند.
خب براداران ، من جاهای عجیب زیادی رفتم اما این یکی جدیده
اره ، منم هیچ داخل معده هیچ موجود بزرگی نبودم. تو چی پدر ؟
نه ، حداقل نه هیولایی که قصد خوردنم را نداشته باشه.
کریتوس در اینجا به نبردش با پدر بزرگش کرونوس اشاره دارد ، نبردی که در آن کرونوس نوه اش را میخورد اما ایزد جنگ با پاره کردن شمکش در نهایت بر او غلبه میکند.
پدر و پسر حالا وارد معده ورلد سرپنت می شوند.
آن ها به چکش تور می رسند و امید دارند چشم در آن جا باشد اما چشمی در آنجا نیست. ان ها پیشروی کرده و چند معما را حل می کنند تا در نهایت به اسانسوری می رسند
هیچ ایده ای داری اودین چشمت را کجا پنهان کرده است ؟
نه
اینطوری نیست که بتونم از اون چشمم نگاه کنم.
بالاخره ان ها به صندوقی رسیده و چشم میمیر را پیدا می کنند.
کریتوس چشم میمیر را سرجایش قرار می دهد و به سمت دهن ورلد سرپنت رفته تا بدن مار بزرگ خارج شوند.
چه حسی داری میمیر
خب مثل این نیست که کل بدنم رو داشته باشم اما بهبود خیلی خوبی بود.
آن ها اماده خروج از بدن ورلد سرپنت هستند اما اتفاقی غیرمنتظره رخ می دهد و بدن مار بزرگ مدام تکانهایی سنگین میخورد.
ناگهان دهان مار باز شده و پدر و پسر به سمت پایین سقوط می کنند. ان ها حالا در جایی حضور دارند که جسد تامور حضور داشت و ورلد سرپنت هم بی جان روی زمین می افتد
چه اتفاقی براش افتاد ؟ ما کاری کردیم ؟
نه
یه چیز دیگه
اون جاینت مرده
چرا سرپنت ما را به اینجا آورد ؟
نگاه کن
ناگهان فریا روبروی آن ها ظاهر می شود.
فریا ، ما هنوز هم می تونیم بهش اعتماد کنیم ؟
تا زمانی که مطمئن نشدیم فاصلت رو حفظ کن
مار بزرگ ، چه اتفاقی براش افتاده ؟
ما امید داشتیم تو بدونی
تو خیلی از خونت دور شدی
دنبال پسرم میگردم
شما دو تا به من کمک کردید همه چیز را واضح تر ببینم.
پس تو نمی دونی اون کجاست ؟
نه اما جنگل و مزارع اسمش را صدا می زنند
میدونم که اینجا در میدگارد بوده
آخرین بار کی دیدیش ؟
خیلی وقت پیش
حتی قبل از اینکه تو به دنیا بیای
چرا از من فاصله گرفتی ؟
چه اتفاقی افتاده ؟
یه اتفاقی افتاده
اونجا
ناگهان بالدور از زیر اب سر و کله اش پیدا می شود
یه حسی داشتم که صدمه زدن به مار بزرگ شماها رو به اینجا میاره
اصلا ایده ای دارید که متحمل چه هزینه ای برای من شدید
پسر من
مادر
من اینجام فرار نکن
من هیچ جا نمیرم مادر
میدونم هنوز عصبی هستی
میدونم احساست عوض نشده اما ازت میخوام
من چه احساسی میکنم ؟
من چه احساسی میکنم ؟
من در صد سال گذشته برای این لحظه رویا پردازی می کردم
در مورد همه چیزهایی که میخواستم بهت بگم تمرین کردم ، هر کلمش رو
تا به تو بفهمونم که چه چیزی رو از من دزدیدی، اما الان فهمیدم که نیاز ندارم تا تو چیزی رو بفهمی، من اصلا بهت نیازی ندارم
نه ، برو عقب کریتوس این هیچ ربطی به تو نداره.
این راهی که داری میری ؛ انتقام. تو هیچ آرامشی درش پیدا نمیکنی. باور کن من میدونم.
تو ، با تو بعدا تسویه حساب می کنم اما اول خانواده
اما کریتوس بار دیگر جلوی بالدور ایستادگی می کند و آن ها بار دیگر وارد نبرد با یکدیگر می شوند.
دو ایزد بار دیگر با هم می جنگند اما فریا سعی می کند جلوی ان ها را بگیرد.
در یک موقعیت او کریتوس را به دام می انداز اما بالدور از تله اش فرار می کند.
شاید نخوای این رو نگاه کنی پسر
این اصلا قشنگ نیست
نمیذارم بهش صدمه بزنی
نه پسر
باشه
وایسا
نه ، آتریس
داری خون ریزی می کنی
نفس بکش پسر
این خون من نیست
این چیه ؟
من می تونم اینو احساس کنم.می تونم همه چیز رو احساس کنم.
نه
حالا قابل صدمه دیدنه ؟
نه ، مادر
ناگهان بدن تامور زنده می شود.
چه اتفاقی داره می افته ؟ فریا میخواد ما رو بکشه ؟
نه
صدای باد رو می شنوی ؟
ما داریم حرکت می کنیم.
اون تیر کمان. بالدور بهش مشت زد
دارواش – یک گیاه نیمه انگلی
دارواش بهش صدمه زد.
فریا میگفت که فاسد هست – اشاره به دور ریختن تیر کمانها
اون فقط صدمه ندیده ، جادو حالا بی اثر شده
یعنی قابل کشتن شده ؟
شک نکن
پدر و پسر حالا می دانند که جادوی بالدور از بین رفته و می توانند او را از سر راه بردارند.
در ادامه مشخص می شود که فریا توانایی کنترل تامور را دارد. فریا از کریتوس میخواهد بی خیال نبردشان شود اما کریتوس به او هشدار می دهد که بالدور قصد کشتنش را دارد.
من اهمیت نمیدم که بخواد منو بکشه. من باز هم ازش محافظت می کنم.
نمیذارم بمیره
چه قدر احساسی.
همه این ها به زودی تموم میشه.
بالدور ناگهان روبروی خدای جنگ و پسرش ظاهر شده و دور دیگر نبرد آغاز می شود.
در میانه نبرد کریتوس یکی از شمشیرهایش را داخل بدن بالدور می کند. کریتوس حالا میخواهد به کار بالدور خاتمه دهد اما فریا اجازه این کار را نمیدهد
کریتوس به پایین پرتاب شده و حالا به دنبال پسرش می گردد
آتریس
آتریس
من این بالام ، حالم خوبه
و من دارم عالی عمل می کنم. هیچ وقت تا این اندازه احساس زنده بودن نکردم.
متوقفش کنید
دور جدید نبرد آغاز می شود اما حالا به جز بالدور دشمنان دیگر هم کریتوس را محاصره می کنند.
کریتوس با لواتین اکس به بالدور ضربه می زند اما باز هم فریا با کمک تامور اجازه کشتن بالدور را نمی دهد.
مادر، میکشمت
کریتوس و اتریس از مانعی که تامور پیش رویشان گذاشته بالا می روند.
از پسر من دور بمان
نیازی نیست این کار رو بکنی
متوقفش کن
کریتوس و اتریس بار دیگر به جنگ بالدور می روند.
کریتوس بالدور را گرفته و به سمت پایین خودش را پرتاب می کند
قبل از اینکه بمیری باید ازت تشکر کنم. از جفتتون. شما کاری کردید که حتی Allfather (لقب اودین) قادر به انجامش نبود
هیچ وقت تا این حد احساس زنده بودن نکردم
طعنه امیز است نه ؟
اما کریتوس با فعال کردن خشم ایزدیش جلوی بالدور را می گیرد.
بالدور باز هم فریاد می زند چرا تو نمیمیری
حالا کریتوس و بالدور وارد اخرین دور از نبرد با یکدیگر می شوند
پس از نبردی حماسی کریتوس در استانه غلبه بر دشنمش است و حالا او و پسرش با هم به ایزد نورثی ضربه می زنند.
ناگهان فریا وردی خوانده تا تامور ان ها را به درون خود بکشد.
ببین ، من یه ایده دارم.
آتریس ورلد سرپنت را صدا زده و مار بزرگ از راه می رسد
بدو
انجامش بده
وایسا ، خواهش میکنم
اون حسابی صدمه دیده پدر
اون دیگه تهدید نیست
تو دیگه دنبال ما نمیای
دیگه دست رو مادرت بلند نمیکنی
من به محافظت شما نیازی ندارم
مثل اینکه نمی تونی به خودت کمک کنی
نه مادر ؟
مهم نیست چه اتفاقی می افته ، مهم نیست من چی بگم یا چی کار کنم.
باز هم تو در زندگی من دخالت میکنی.
من فقط سعی کردم ازت محافظت کنم. من مرتکب اشتباهاتی شدم. اما تو الان آزادی. تو چیزی که میخواستی رو بدست اوردی. سعی کن بخشش رو پیدا کنی. ما می تونیم یه چیز جدید با هم بسازیم.
نه ، نه
ما نمی تونیم، به خاطر اینکه من هیچ گاه تو رو نمی بخشم. تو هنوز بابت بهای عمری که از من دزدیدی رو بپردازی
من بهام رو دادم
من بهام رو دادم
اگه مرگ من همه چیز رو درست می کنه
من جلوت رو نمی گیرم
میدونم
بالدور میخواهد مادرش را بکشد اما کریتوس به او اجازه نمی دهد
چی ؟ نه پدر.
من عاشقتم.
چرا ؟ چرا اصلا برات مهمه ؟
تو میتونستی بیخالش بشی.
این چرخه در این نقطه متوقف میشه.
ما باید بهتر از این باشیم.
کریتوس با گفتن جمله ای که پدرش سال ها پیش و قبل فرو کردن شمشیر المپوس در بدنش به او گفته بود ، بالدور را بالاخره از بین می برد.
نه نه نه ، پسر من ، پسر شیرین من
فریا
این انتخاب خودش بود
من ، تمام عذاب دنیا رو ، تمام بلاها رو بر سرت خراب می کنم
بالا سر جسد سرت رژه میروم و از هر گوشه ای در هر قلمرویی و روحت را غذای زشت ترین پلیدی های هل می کنم
این قول من به تو خواهد بود
اما اون جونت رو نجات داد
اون همه چیز رو از من دزدید
همه چیز
تو یه حیوونی
تو هیچ گاه عوض نمیشی
پس تو من را نمیشناسی
به اندازه کافی تو رو میشناسم
ایا پسرت هم میشناسه ؟
در این لحظه کریتوس بالاخره راز سربه مهرش را برای اتریس فاش می کند
خوب گوش کن
من از سرزمینی به نام اسپارتا هستم. من با یک خدا معامله ای کردم که به قیمت از دست رفتن روحم تمام شد.
من افراد زیادی را کشتم ، افرادی که لیاقت کشته شدن را داشتند و افرادی که لیاقت کشته شدن را نداشتند.
من پدرم را کشتم
اون پدرت در جهنم بود.
ایزد بودن به همین معناست ؟
ماجرا همیشه به همین شکل تموم میشه ؟
فرزندان مادران و پدرانشان را می کشند؟
نه
ما انتخاب می کنیم که چه خدایی باشیم ، نه آن هایی که پیش از ما بودند.
قرار نیست تو چیزی باشی که من بودم.
ما باید بهتر از این حرفا باشیم.
خب به نظر میرسه حالا ما ادم بدها هستیم.
در چشمان او اری اما این انتخاب با او نیست.
ما باید این سفر را تا زمانی که من هنوز جانی در بدن دارم به اتمام برسانیم
آتریس می گوید درک نمی کند چرا فریا در اخر به فردی شیطانی تبدیل شد اما میمیر می گوید که شما فرزندش را کشید. فرزندش. کریتوس هم در تایید حرف او می گوید فقط پدر و مادر این موضوع را می فهمند.
اتریس از پدرش می پرسد یعنی میگذاری من تو را بکشم و کریتوس می گوید اگر به معنای زنده ماندنت باشد اری.
پس از اتمام این مکالمه سه نفر بالاخره ایزد جنگ و پسرش آماده ورود به یوتنهایم می شوند.
کریتوس و اتریس حالا وارد اتاق سفر به 9 سرزمین شده و به سمت یوتنهایم می روند وچشمان میمیر انرژی را جذب خودش می کند.
با این حال پیش از ورود به یوتنهایم میمیر از کریتوس درخواست می کند تا او را در همین نقطه رها کنند چون این لحظه تنها برای او و پسرش مقدر شده است.
کریتوس سر را به سیندری می دهد تا او مواظب میمیر باشد. با ورود به یوتنهایم اتریس سریعا بالاترین نقطه در 9 سرزمین را شناسایی می کند. کریتوس حالا بند دستانش را باز کرده ، دستانی که یادارو خاطرات تلخ است اما ایزد جنگ به پسرش می گوید دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارد.
خاکستر مادرت را حمل کن
بالا رفتن اتریس متوجه می شود که جاینت ها دیگر در یوتنهایم نیستند و مرده اند. برای او سوال است که چرا مادرش ان ها را به این مکان فرستاده.
ناگهان اتریس با لمس کردن دیوار موجب پدیدار شدن نقاشی رو دیوار بالاترین نقطه یونتهایم میشود.
وایسا پدر
یه اتفاقی داره می افته
این تبر تو هستش
پدر و پسر به سمت تالاری جاینتها حرکت میکنند.
سلام ، کسی اینجاست ؟
اینجا چه جور جاییه ؟
(جاینتها) یا اون تعدادی که ازشون باقی مونده بود پس از ترک میدگارد اینجا اومدند.
اودین و تور همه چیز رو برای همه نابود کردند.
نگهبان (گاردین) کیه ؟
من باید احساسشون کنم اما خبری نیست. اینجا یه مکان مرده است.
چه بلایی سرشون اومده ؟ چرا مادر ما رو به اینجا فرستاد ؟
جواب یک سوال مشخص شد و دو تا سوال بی جواب دیگه جاش رو گرفت
وایسا پدر
یه اتفاقی داره می افته
این تبر تو هست
این مادره
نگاه کن
مادر مشغول بحث کردن با تعدادی جاینت هست
مادر جاینتها رو میشناخت ؟
این ما هستیم
اولین باری که ما بزرگ رو دیدیم
اما چه طور ممکنه ؟
و نبرد ما با بالدور
اما این نبرد تازه اتفاق افتاده
وایسا
اونا از هر اتفاقی که قرار بود بیفته مطلع بودند
اژدها در کوهستان ، Stone Mason (اشاره به تامور)
این نقاشیها داستان ما هستند
نه ، این داستان توست
اما ، اینها چه معنی میده ؟
معنیش اینه که من تنها عضو خانوادت نبودم که راز داشتم
تو نمی دونستی
مادر یک جاینت بود
من یک جاینت هستم
چرا مادر بهمون نگفت
اون در حالی ما رو اینجا فرستاد که می دونست در اینجا چه چیزی پیدا می کنیم
اما چرا راستش رو بهمون نگفت
حتما مادرت دلایل خوبی داشته
بالدور اصلا دنبال من فرستاده نشده بود.بالدور تمام مدت به دنبال مادرت بود،در حالی که نمی دونست اون مرده.
اگه مادر نقشه ای برای ما داشت ، من بهش اعتماد دارم
هر چیزی که هست
در ضمن تا اینجا که اشتباه نکرده
بدو ، ما خیلی به انتها نزدیک شدیم
اره نزدیک شدیم
در اینجا کریتوس نقاشی را می ببیند. نقاشی که در نگاه نخست شبیه به خودش و اتریس است در حالی که خود مشغول جان دادن است.
اینجا رو
در این لحظه اتریس به پدرش می گوید که تمامی نشانه ها کار مادرش بوده و او پیش از تمامی این اتفاقات ، از ماجرا خبر داشته. او می گوید : انگار که تمام این مدت مادر در کنارمان حضور داشت و ما را به سمت خانه هدایت کرد.
پدر و پسر حالا از صخره ها بالا رفته و بالاخره پس از پیمودن مسیری طولانی به انتهای سفر خود می رسند.به بلندترین نقطه 9 قلمرو.
پدر، نه
ما با هم انجامش میدیم پسرم
بالاخره کریتوس و آتریس از بلندترین نقطه یوتنهایم خاکستر فی را در اسمان پخش می کنند
خداحافظ فی
عاشقتم مادر
جاینت ها
واقعا همشون از بین رفته اند
چیزی برای ما اینجا وجود نداره
خب ، من متوجه شدم که مادر یک جاینت بوده که بر این اساس من یک نیمه ایزد نیمه جاینت هستم.
و همچنین یک فانی
درسته اما هنوز یک چیز هست که من متوجهش نمیشم.
اسم من روی دیوار
جاینت ها مرا
لوکی صدا میزدند
لوکی
این اسمی بود که در زمان تولدت مادرت میخواست روی تو بگذار. فکر کنم تو را با همین اسم به مردمش (جاینتها) معرفی کرد
ولی چرا ؟
این سوالت برای یک روز دیگر باشد. بیا به خانه برگردیم.
راز بزرگ دیگری برملا شد. آتریس در واقع همان لوکی است. ایزد قدرتمندی که در اساطیر نورث به عنوان بزرگترین حیله گر جهان شهرت دارد. در راه بازگشت به خانه اتریس از پدرش می پرسد حالا باید چه کار کرد و ایا مادر دوست داشت چیزهایی که فهمیدیم را همچون یک راز نگه داریم یا به بقیه بگوییم که کریتوس در جواب پسرش می گوید : تصمیم این کار با توست.
آتریس همچنین از پدرش می پرسد که چرا اسم او را آتریس گذاشته ؟
کریتوس در جوابش می گوید : آتریس در حقیقت یک سرباز بود. یک اسپارتان. یک مبارز بزرگ مثل مابقی اسپارتانها اما آتریس شبیه به هیچ کدام از ما اسپارتان ها نبود. او حتی در بدترین لحظات هم لبخند می زد. او خوشحال بود. او امید بخش ما بود. او باور داشت با اینکه ما ماشین جنگی هستیم اما باز هم انسانیت و خوبی در ما وجود دارد. فداکاری اش در نبردی که باعث کشته شدنش شد افراد زیادی را نجات داد. من او را تا خانه حمل کردم و جسدش را سوزاندم. خاطرات او در دوران سیاه تسلی بخش است.
تو بالاخره تونستی یه داستان تعریف کنی. حیف که میمیر از دستش داد.
آتریس همچنین می گوید لوکی اسم عجیبی است و خوشحال است که پدرش اسم آتریس را روی او گذاشته.
به نظر می رسد داستان بازی در اینجا به اتمام رسیده اما با بازگشت به خانه کریتوس ، پایان مخفی آزاد می شود.
زمان استراحت رسیده.
من کل زمستان رو می خوابم
سالها بعد
چی بود
کمانت را بردار
تو چه کسی هستی ؟
زمان حال
آتریس آماده ای
اره اما دیشب یک رویا بسیار عجیب دیدم
زمستان بزرگ (زمستانی که سه سال به طول می انجامد و آغازگر رگنراک است) تمام شده بود و تور به دنبال ما آمده بود.
همین جا در همین خانه
این فقط یک رویا بوده
اما حس و حالی متفاوت داشت
انگار واقعی بود
انگار که آینده بود
پس ما فردا در موردش دلواپس خواهیم شد
اما امروز کارهایی هست که هنوز بتوانیم انجامش دهیم
و در این نقطه داستان God of War به اتمام می رسد.