ویل در 20 ژانویه سال 1960 در شهر Atlanta در ایالت Georgia دیده به جهان گشود. شب زمستانی سختی بود با این حال خانواده کوچک Wright آن شب تا صبح بیدار بودند، چرا که صاحب اولین کودک خود شده بودند. پدر ویل یک مهندس شیمی نابغه و مادرش یک بازیگر تئاتر های کوچک بود که آرزو داشت روزی به یک بازیگر مشهور تبدیل شود. خانواده رایت از هر نظر خانواده ای کوچک و معمولی بودند و از این نظر بسیار راضی خوشحال بودند.
ویل از همان دوران کودکی تفاوت های بسیاری با دوستانش داشت. مسایل پیش پا افتاده ای چون بازی قایم باشک، فوتبال و … برای او به هیچ وجه جذاب نبود! ویل بیشتر دوست داشت بازی های بهتری نظیر آتش بازی، بالا رفتن از تیر چراغ برق و … انجام دهد اما متاسفانه هیچ کس با تعریف خاص ویل از بازی و سرگرمی موافق نبود! همیشه مادر ویل در ترس این بود که ویل هنگام پریدن از پشت بام خانه ها و یا بازی با پریز برق آسیب جدی ببیند اما ویل زرنگ تر از آنی بود که هنگام بازی با وسایل عجیبش در زیر زمین خانه اشان آسیب ببیند.
با ورود ویل به مدرسه اندکی از شیطنت های او کاسته و رنگ و بوی جدیدی به خود گرفت. ویل که به تازگی خواندن و نوشتن یادگرفته بود علاقه شدیدی به خواندن کتاب های فانتزی و علمی پیدا کرده بود، اما این به معنی شروع دردسری جدید برای والدین او بود چرا که حالا مجبور بودند هر روز به دنبال کتاب های مورد علاقه او گشته و با خرید کتاب های مختلف حس کنجکاوی او را ارضا کنند (لارم به ذکر است که خرید هر روزه کتاب های فانتزی در آمریکا احتیاج مبرمی به اتصال به منبع عظیمی از $ دارد!!) .
اما پدر و مادر ویل ازاین وضعیت شکایت چندانی نداشتند چرا که شخصیت ویل با خواندن این کتاب ها به آرامی در مسیر درستی در حال شکل گیری بود. ویل با جمع بندی آموخته هایش از کتاب ها برای اولین بار در زندگی خود تصمیم بزرگی گرفته بود، او باید خلبان یک صفینه فضایی شده و با لشگریان ربوتیکش به سیارات دیگر حمله کرده و موجودات بخت برگشته فضایی را تحت سلطه خود قرار میداد! از آن پس ویل مطالعه افراطی کتاب هایش را کنار گذاشته و شروع به ساخت مدل های کوچک هواپیما و ربات هایش کرد.
در همین دوران پدر ویل بالاخره با جمع آوری سرمایه هایش موفق به تاسیس یک شرکت پلیمر شده بود. ویل از شغل جدید پدرش بسیار راضی بود چرا که حالا دیگر میتوانست به جای ساخت مدل هایش با چوب و … سفارش ساخت آنها را به شرکت پدرش بدهد! با شروع به کار کارخانه پدر ویل وضع مالی آنها بهبود یافته و خانواده رایت زندگی بسیار خوبی را پشت سر میگذاشتند. مدتی بعد شادی خانواده رایت با تولد دومین فرزند خانواده که دختر مو طلایی کوچکی بود، به نهایت خود رسیده بود. ویل از تولد خواهر کوچک خود بسیار خوشحال بود چرا که فرمانده ای قابل اعتماد برای ارتش فضایی خود یافته بود!
در حالی که ویل 9 ساله زندگی سرتاسر شاد و مفرحی را در کنار خانواده خود سپری میکرد با دردناک ترین واقعه عمرش روبرو شد. پدر ویل در طی یک سانحه رانندگی به شدت آسیب دیده و در پی آن ویل را برای همیشه ترک گفت. مرگ زود هنگام ویل برای ویل حادثه تلخ و دردناکی بوده و تاثیر بدی بر روی روحیه او گذاشته بود. ویل به شدت افسرده شده و دیگر خودش را با خواندن کتاب یا ساخت صفینه های فضایی مشغول نمیکرد، در واقع ویل تنها در گوشه ای نشسته و به مرگ ناگوار پدرش فکر میکرد.
مادر ویل که از وضع پیش آمده برای فرزندش بسیار نگران و ناراحت بود تصمیم گرفت برای تغییر روحیه ویل به زادگاه خود یعنی شهر Baton Rouge در ایالت Louisiana مهاجرت کند. اگرچه ویل در اولین ماه های اقامتش در خانه جدیدشان کماکان منزوی و گوشه گیر بود اما ظهور یک سرگرمی جدید در شهر Baton باعث شده بود تا ویل با مرگ پدرش کنار آمده و اندکی به وضع عادی خود بازگردد. سرگرمی جدید ویل چیزی نبود جز شعبده بازی!! ویل تحت تاثیر شعبده باز معروف Hodini شروع به اختراع تردستی های خود کرده بود. اطرافیان ویل به تردستی های ویل بیش از اندازه توجه نشان داده و از اینکه ویل مرگ پدرش را فراموش کرده بسیار خوشحال بودند اما هیچ کس نفهمید که علاقه ویل به شعبده بازی تنها بهانه ای برای فراموش کردن مرگ پدرش است. ویل هیچ گاه مرگ پدرش را از یاد نبرد…
ویل که استعداد فوقالعاده ای در درس و تحصیل داشت در سن 17 سالگی موفق شد در رشته معماری وارد دانشگاه ایالتی لویزیانا شود. ویل پس از گذشت مدتی از تحصیل خود متوجه شد که معماری رشته مورد علاقه او نیست و جاه طلبی های او را به خوبی ارضا نمیکند، ازاین رو به دانشگاه دیگری رفته و در رشته مکانیک ادامه تحصیل داد. رشته مکانیک برای ویل بسیار جذاب و دلنشین بود چرا که او را به یاد دوران کودکی و آرزوی خود برای ساخت یک ارتش روبوتیک میانداخت! پس از مدتی تحصیل در رشته مکانیک بار دیگر علایق دوران کودکی ویل در وجودش بیدار شده و باعث شد تا ویل رشته مکانیک را نیز ترک کرده و به دنبال تحقق آرزوی کودکیش در دانشگاه هوانوردی ثبت نام کند.
ویل پس از گذراندن چند ترم در دانشگاه خود متوجه شد که این رشته نیز بدرد او نمیخورد! اینطور به نظر میرسید که ویل به مسایل پیش پا افتاده ای چون مدرک، شغل و … توجهی نداشته و بیشتر از همه به دنبال ارضای حس کنجکاوی خود نسبت به دانش های مختلف بود. به همین ترتیب ویل پنجمین سال تحصیل خود در دانشگاه را نیز پشت سر گذاشته اما موفق به گرفتن هیچ مدرکی نشد…
در حالی که ویل ترم آخر خود را در دانشگاه هوانوردی میگذراند برای اولین بار با دستگاه عجیبی روبرو شد که کامپیوتر نام داشت. دانشگاه ویل برای اولین بار در یکی از کلاس های خود کامپیوتری که نرم افزار شبیه ساز پرواز شرکت Artwick Production بر روی آن نصب شده بود، آورده بود تا دانشجویان با استفاده از آن به تمرین درس پرواز بپردازند. ویل شیفته این دستگاه جدید شده بود، نه به خاطر اینکه میتوانست با استفاده از آن به صورت مجازی پرواز کند بلکه به خاطر اینکه میتوانست با کمک آن به دنیای مجازی درون ذهنش رنگ و بوی واقعیت بدهد. به همین ترتیب ویل به دنبال یادگیری ساخت بازی، در حالی که در ترم آخر رشته خود بود دانشگاه را ترک کرد!
در آن زمان بازی های رایانه ای و دانش کامپیوتری و برنامه نویسی علم روزی نبوده و همچنین هیچ کلاسی نیز برای آموزش آن وجود نداشت. برای همین ویل مجبور بود برای یادگیری آن به سختی تلاش کرده و به دنبال دانش افرادی که در این زمینه تجربه داشته اند برود. مدتی بعد از ترک دانشگاه اتفاق دیگری برای ویل افتاد که باردیگر خواب و خوراک را از او ربوده بود! ویل گریبان گیر معضلی به نام عشق شده بود! ویل پس از آشنایی با یکی از گردشگران کالیفرنیایی به نام جوئل جونز که برای تعطیلات به لویزیانا آمده بود به او علاقه مند شده و به این ترتیب یک سال پس از این آشنایی در حالی که تنها 22 سال داشت با او ازدواج کرد!
بالاخره ویل پس ازماه ها تلاش با کمک دوست برنامه نویس خود ساخت اولین بازی شخصیش را برای C64 به پایان رساند. این بازی که Raid on Bungeling Bay نام داشت در واقع یک بازی دو بعدی ساده بود که شما در آن میبایست با کمک یک هلیکوپتر نظامی تجهیزات دشمن را نابود میکردید. اگرچه این بازی از نظر خود ویل نیز کمی احمقانه بود اما باعث بوجود آمدن فکر و ایده جدیدی در ذهن او شد که اکنون به ماشین پول سازی او تبدیل شده است!
ویل که مهارت خاصی در برنامه نویسی نداشت و غالبا کار برنامه نویسی بازی خود را به عهده دوستش میگذاشت برای سهولت طراحی مراحل بازی، با کمک دوست خود یک ویرایشگر ساده برای مراحل آن طراحی کرد تا با استفاده از آن مراحل بازی را بسازد. به این ترتیب ویل با کمک ویرایشگر خود شروع به طراحی مراحل بازی خود کرد. ویل در هنگام کار به نکته ای دست یافته بود که تا مدت ها ذهن او را مشغول کرده بود، واقعا لذت ساختن آن مراحل بسیار بیشتر از لذت تخریب آنها بود! ویل چنان علاقه مند به ساخت و ساز شده بود که حتی تا مدت ها بعد از انتشار بازی نیز خود را با ویرایشگر آن مشغول میکرد. به همین ترتیب در حالی که ایده های جدیدی در ذهن ویل جوان در حال شکل گیری بود، یک سال پس از عرضه بازی خود نسخه ویژه ای از آن را به همراه ویرایشگر پیشرفته مراحل که به گیمرها اجازه طراحی مراحل دلخواه خود را میداد، برای C64 و کنسول NES منتشر کرد.
ایده جدیدی که به ذهن ویل خطور کرده بود تمام وقت و انرژی ویل را گرفته بود تا اینکه روزی ویل مقاله ای از پروفسور Jay Forrester و Christopher Alexander در رابطه با طراحی و شهرسازی خواند. این مقاله بیشتر از همه بر روی ویل تاثیر گذاشته بود چرا که به ایده های ویل رنگ و شکلی جدید میبخشید! بله، واقعا چه میشد اگر گیمرها در یک بازی رایانه ای به جای نابودی تمام دنیا و چه بسا کهکشان ها به ساخت و ساز شهر ها میپرداختند؟ ویل با خود فکر کرد که این ایده واقعا جذاب و جالب خواهد بود! از این رو با اضافه کردن المان های خاصی نظیر: خانه، ماشین و … به ویرایشگر خود شروع به پیاده سازی بازی خود کرد.
ویل پس از چندین ماه تلاش ویرایشگر خود را طوری تغییر داد که کاربران میتوانست با کمک آن به راحتی یک ترافیک شهری را پیاده سازی کنند. ویل پس از اتمام ساخت نگارش اولیه بازی خود دریافت که در بازی خود یکی از اصلی ترین نکات بازی های رایانه ای را فراموش کرده است!! اصلا هدف از انجام بازی او چه بود؟ چرا که بازی ویل نه آغازی داشت و نه پایانی! ویل با کمی تمرکز بیشتر بر روی بازی خود دریافت که برای جذاب تر کردن بازی خود و تزریق یک هدف واحد به آن، نیاز است که تک تک لایه های یک زندگی شهری به بازی او اضافه شود اما این کار نیازمند بودجه ای هنگفت و نیروی انسای بیشتری بود. از این رو ویل برای یافتن یک سرمایه گذار و ناشر خوب، تصمیم به نشان دادن ایده و طرح های اولیه بازی خود به ناشاران بازی های رایانه ای، که در آن زمان تعداد آنها به اندازه امروز نبود، گرفت. ویل فکر میکرد بازی او از هر نظر بازی جذاب و فوقالعاده ای است. دلیلش نداشت که ناشران ایده او را رد کنند…
اما ویل بعد از نمایش ایده های خود به چند ناشر مختلف دریافت که نظر بقیه افراد با او بسیار متفاوت است! از نظر ناشران بازی های رایانه ای، بازی ویل چیزی بیشتر از یک مزخرف محض نبود و اکثر آنها قبل از اینکه حتی حاظر شوند کار ویل را نگاه کنند او را مورد تمسخر قرار داده و از شرکت خود بیرون میکردند! ویل به دنبال ناشر و سرمایه گذار به تمامی شرکت ها از جمله شرکت EA نیز سر زد اما موفق به یافتن ناشری برای بازی خود نشد. ویل که به کلی از یافتن ناشر و سرمایه گذار برای بازی خود ناامید شده بود تصمیم گرفت با هزینه های شخصی بازی خود را در سطح پایین تری برای C64 بسازد اما در همین هنگام شانس و فرصتی طلایی در خانه او را زد…
ویل به همراه همسرش از سوی یکی از دوستان نزدیکش برای صرف شام به یک میهمانی دعوت شده بودند که در آن سرمایه دار نسبتا دیوانه ای(!) به نام Jeff Braun نیز حظور داشت. جف فردی بود که به خاطر اعتقاد به مسایلی که هیچ کس به آن باور ندارد، در میان دوستانش معروف شده بود! طبیعی است که جف و ویل به زودی یکدیگر را در جمع پیدا کرده و تا صبح در رابطه با ایده ویل صحبت کردند. جف که از ایده ویل بسیار خوشش آمده بود و همانند ویل آن را یک انقلاب واقعی در دنیای رایانه میدانست قبول کرد هزینه های ساخت بازی ویل را تامین کرده و به دنبال یک ناشر خوب برای آن بگردد.
به این ترتیب ویل به همراه دوست برنامه نویسش و چند تن از افراد دیگر که تجربه لازم در ساخت بازی را داشتند شروع به پیاده سازی ایده هایش کرد. این کار از بسیاری از جهات کار بسیار دشوار و سختی بود چرا که پیاده سازی مو به موی یک زندگی شهری احتیاج به هوش مصنوعی نسبتا پیشرفته بود که در دهه 80 بیشتر شبیه به یک شوخی به نظر میرسید. اما ویل به همراه یارانش بالاخره موفق شدند ساخت بازی خود را که اسم آن را SimCity (بر گرفته از دو کلمه Simulator و City که به همراه هم به معنی شبیه ساز شهری است) گذاشته بودند، کامل کنند. جف پس از اتمام ساخت بازی به همراه ویل شرکت خصوصی خود را با نام Maxis تاسیس کرده و پس از آن به دنبال یک ناشر خوب رفته تا بازی خود را منتشر کند اما کماکان هیچ شرکتی حاظر به انتشار بازی ویل نبود! سرانجام با تلاش و رای زنی های فراوان جف، شرکت کوچک و گم نام Broderbund مسوولیت انتشار SimCiry را به عهده گرفته و به این ترتیب اولین بازی بزرگ ویل در سال 1989 منتشر شد.
SimCity یک شبیه ساز به تمام معنی با پایانی آزاد بود که تقریبا هیچ عنوان مشابهی نداشت با این حال در حالی که اکثر بازی های جدید نتیجه ای جز شکست نداشتند با ورود خود به بازار، به معنی واقعی کلمه طوفانی سهم گین براه انداخته و با فروش استثنایی 4 میلیونی خود همه افراد مخصوصا شرکت هایی را که از انتشار آن سر باز زده و آن را بازی احمقانه خوانده بودند، متعجب ساخت. SimCity نگاه تمامی افراد را به سوی خود جلب کرده بود، حتی سیاست مداران و جامع شناسان! تا آن زمان سابقه نداشت که حتی یکی از روزنامه های رسمی و معتبر در رابطه با بازی های رایانه ای مطلب قابل ذکری چاپ کنند اما بعد از انتشار این بازی برای اولین بار مجله سیاسی، اجتماعی Time در یک مقاله طولانی به بررسی موشکافانه این بازی پرداخته و از اهمیت های ویژه آن صحبت کرده بود!
SimCity علاوه بر کسب 24 جایزه از جشنواره های ریز و درشت مختلف برای ویل توانست برای اولین بار دید عموم نسبت به بازیهای رایانه ای را تغییر داده و ارزش بالایی به آن بخشیده و در نهایت به یکی ازتاثیر گذارترین بازی های تاریخ تبدیل شود. به دنبال موفقیت های پی در پی SimCity ویل و شرکت Maxis دست به کار شده و بازی های SimEarth و SimAnt را که یکی شبیه ساز زندگی بر روی سیارات دیگر و دیگری شبیه ساز زندگی مورچه ها بود را در سال های 1990 و 1991 منتشر ساختند.
ویل پس از انتشار عناوین فوق بار دیگر به سوی عنوان SimCity بازگشته و به این ترتیب شماره های بعدی بازی را با نام های SimCity 2000 تا SimCity 4000 در سال های 1993، 1999 و 2004 منتشر کرد. دقت علمی که در ساخت این عنوان ها به کار رفته بود به قدری بود که حتی این بازی به عنوان یکی از واحد های درسی رشته معماری و مهندسی شهرسازی در دانشگاه ها به کار گرفته شده بود!. شرکت Maxis نیز در این میان به لطف خلاقیت ویل و نبوغ اقتصادی جف به یکی از بزرگترین شرکت های بازیسازی تبدیل شده و با ورود به بازار بورس به درآمد سالیانه 38 میلیون دلار رسیده بود!
اما از سوی دیگر شرکت EA که از حماقت خود در رابطه با ویل و ایده اش بسیار پشیمان شده بود در تلاش بود تا هر طور که شده اشتباه گذشته اش را جبران کرده و امتیاز بازی SimCity را در اختیار خود گیرد. سرانجام در سال 1997 با تلاش فراوان مسوولین شرکت EA بالاخره ویل و جف در مقابل رقم پیشنهادی EA کوتاه آمده و بیشتر سهام شرکت Maxis را به ارزش 125 میلیون دلار به EA واگذار کردند.
اگر چه سری بازی های SimCity برای ویل و شرکتش شهرت و پول فراوانی بدست آورده بود اما ویل به دنبال ساخت یک بازی متفاوت و حتی خلاقانه تر بود. مدت ها پیش در طی یک حادثه ناگوار خانه ویل آتش گرفته و او و همسرش مجبور شده بودند همه چیز را از صفر شروع کرده و خانه جدیدی برای خود ترتیب دهند. اگرچه سوختن خانه ویل حادثه بدی برای او بود اما باعث شده بود تا تجربه لذت بخش جدیدی برای ویل به همراه آورد. هنگامی که ویل به همراه همسرش به طراحی دکوراسیون خانه مشغول بودند دریافته بود که طراحی خانه با سلیقه خود کار بسیار لذت بخشی است. بله این کار تجربه بسیار لذت بخشی برای ویل و جرقه ای برای شروع ساخت یک بازی خلاقانه جدید بود!
ویل تصمیم داشت اینبار به جای شبیه سازی زندگی شهری کار خود را بر روی زندگی اجتماعی افراد متمرکز کرده و یک شبیه ساز از یک زندگی خانوادگی خلق کند، یک شبیه ساز زندگی!! هنگامی که ویل ایده خود را برای مسوولین EA بازگو کرد باز هم مسوولین EA با شک و شبهه به آن نگاه میکردند چرا که معتقد بودند ایده از این احمقانه تر وجود نخواهد داشت، اما از آنجایی که از اشتباه قبلی خود به خوبی درس گرفته بودند با دادن بودجه و امکانات لازم دست ویل را برای ساخت بازی بعدی خود باز گزاشتند.
سرانجام کار ساخت بازی جدید ویل نیز به اتمام رسیده و این بازی که The Sims (این نام اشاره به یک خانواده شبیه سازی شده دارد) نام داشت در سال 2000 منتشر شد. TS نیر همانند بازی قبلی ویل یک شبیه ساز بود که در آن گیمرها میتوانستند از نقطه صفر شروع کرده و در نهایت صاحب یک قصر و میلیارد ها پول شوند! در واقع TS شبیه ساز زندگی آرمانی بود که بسیاری از آمریکایی از داشتن آن محروم بوده و سال های سال در رویای آن بودند.
TS علاوه بر اینکه توانست از هر لحاظ موفقیت های سری SimCity را تکرار کند سرآغازی بر شهرت جاودانه و افسانه ای ویل شد. فروش این بازی و استقبال از آن به قدری بالا بود که در زمان کوتاهی توانست از فروش بازی MYST نیز جلوتر زده و به پرفروش ترین بازی کامپیوتر های شخصی تبدیل شود. این بازی مخصوصا بر روی مردم آمریکا به قدری تاثیر گذاشته بود که به عنوان یک پدیده فرهنگی در آمریکا به ثبت رسید!
موفقیت های عنوان The Sims آغازی بر کسب افتخارات مختلف برای ویل بود به طوری که ویل در سال 99 در رده 35 لیست 100 نفره افرادتاثیر گذار در تکنولوژی مجله Entertainment قرار گرفت، پس از آن در سال 2001 جایزه معتبر یک عمر فعالیت را در جریان GDC بدست آورده و در نهایت با ثبت نام خود در تالار مشاهیر آلبوم افتخارات خود را کامل کرده و برای همیشه درتاریخ بازیهای رایانه ای جاودان شد.
شهرت و محبوبیت بازی The Sims به قدری بود که باعث شد تا زمان انتشار نسخه دوم آن، چندین بسته الحاقی مختلف برای آن ساخته شده و از این لحاظ نیز این بازی را رکورد دار کند! به طوری که در آخر فروش The Sims به همراه بسته های الحاقی خود به 37 میلیون نسخه برسد!
پس از عرضه شماره اول این بازی نسخه ویژهای از آن با نام The Sims Online نیز منتشر شد که علارغم همه زیبایی هایش مورد توجه گیمرها قرار نگرفت. پس از شکست ایده TSO ویل بار دیگر دست به کار شده و شماره دوم بازی را نیز منتشر ساخت. The Sims 2 نیز که از همه لحاظ کامل کننده شماره اول خود بود توانست محبوبیت شماره نخست خود را کامل کرده و یکی دیگر از بازی های موفق EA تبدیل شود.
ویل که در طی چندین سال چندین عنوان و بسته الحاقی در رابطه با بازی های قبلیش ساخته بود تصمیم گرفت تا با بازگشت به علایق دوران کودکیش یک بازی متفوات و جذاب دیگر خلق کند. بازی بعدی ویل که Spore نام دارد یک شبیه ساز زندگی موجودات است که شما میتوانید در آن با کنترل یک تک سلولی و پرورش او در نهایت به مقام رییس مطلق کل جهان دست یابید!
بعد از انتشار Spore ویل از پروژه جدید و متفاوتی سخن به میان نیاورده است اما با توجه به تجربه آثار قبلی او میتوان انتظار داشت که بازی بعدی او نیز به یکی از شاهکار های دنیای بازی های رایانه ای تبدیل شود.
در آخر میتوان گفت که ویل رایت مردی غیرعادی و عجیب است که هیچ گاه همانند دیگران فکر نمیکند. او همیشه در تلاش است تا ایده و افکار عجیب خود را عملی کرده و قدرت تخیل خود را به دیگران نشان دهد. ویل با تمام ثروت عظیمی که در اختیار دارد فرد بسیار خاکی و بیآلایشی است به طوری که اگر او را نشناسید اصلا نخواهید فهمید که با یک میلیاردر طرف هستید!!
ویل فردیست که هنوز هم پس از گذشت چندین سال رویاهای دوران کودکیش را از یاد نبرده و هنوز هم سرگرم پرداختن به آنهاست! ویل هنوز هم دوست دارد ارتشی از رباتها را در اختیار داشته باشد به طوری که اگر به خانه او (که دست کمی از قصر ندارد!) نگاهی بیاندازید انواع و اقصام ربات ها را در آن خواهید دید! ویل عاشق ساخت ربات است و بزرگترین آرزویش این است که روزی رباتی بسازد که بتواند از پله ها بالا رود. او به همراه دخترش، کیسی، یکی از شرکت کنندگان ثابت مسابقات Battle Bot (یک مسابقه بین ربات ها که در طول آن باید هر کدام از ربات ها ربات حریف را نابود کند!) است و لازم به ذکر است که هیچ گاه هم موفق نشده در این مسابقات رتبه خوبی کسب کند!
ویل کسی است که برای اولین بار علم را به بازی های رایانه ای پیوند داده و با تغییر تفکر بازی های رایانه ای به همه اثبات کرده که تنها خشونت و کشتن نیست که میتواند انسان ها را سرگرم کند، بلکه گاهی ساختن نیز میتواند به همان لذت تخریب کردن باشد. ویل با رویاهای بیپایان خود درس بزرگی را به همه سازندگان و گیمرها داده است که هیچ گاه نباید از ذهن ما خارج شود:
“بیاییم به جای کشتن و نابود کردن اندکی فکر کرده و بسازیم!”
,به نظر شما زیبایی و خلاقیت به چه معنی است؟ بگذارید من به شما بگویم، خلاقیت و نوآوری یعنی ذهنی که با خلاقیت خود توانست علاوه بر متحول کردن دنیای بازی های رایانه ای نگاه همه افراد را متوجه این صنعت نوپا کرده و اعتبار و ارزش فراوانی برای آن بدست آورد. ذهنی که برای اولین بار نگرش خشونت آمیز بازی ها را به سمت تفکر و اندیشه جلب کرد. این ذهن زیبا Will Wright نام دارد. شاید خیلی از گیمرهای ایرانی این مرد بزرگ را نشناسن اما بدون شک با دو بازی Sims و SimCity آشنا هستند. دو عنوانی که با انتشار خود مسیر بازی های رایانهای را برای همیشه متحول کردند. ویل رایت اگرچه با مخترعین هواپیما هیچ نسبتی ندارد (!)، اما خدمت او به صنعت بازی های رایانه ای کمتر از خدمت برادران رایت به دنیای تکنولوژی نیست!