6 بازی که توانایی رقابت با سینما را دارند,,شخصی ترین عنوانی که در صنعت بازی می توانید پیدا کنید HR است. این بازی حاصل تمام ایدئولوژی ها و دغدغه های ذهن دیوید کیج است. از انتقاد به مدرنیته گرفته تا وصف ساده ای به نام عشق . HR پر است از نمادها و سمبولها که در مورد هر کدام می توان ساعت ها بحث کرد. داستان این بازی در هوای آفتابی و آرام آغاز می شود و آنچنان شما را ناگهان با رعد و برق های خود غرق در آن می کند که حس هم ذات پنداری با آن برقرار می کنید. چهار شخصیت این بازی به زیبایی پرداخته شده اند و هرکدام برای رسیدن به رستگاری تلاش می کنند. چیزی که HR را فراتر از یک فیلم سینمایی می کند این است که بازی به شما اجازه می دهد تصمیم بگیرید و در حقیقت داستان خود را رقم بزنید ؛ به همین دلیل در پایان دقیقا حس می کنید این داستان شما بوده است که در چند روز زیر باران اتفاق افتاده.
,,بازی اینگونه آغاز می شود. تلوزیونی روشن است که می توانید هر کانالی را که دوست دارید مشاهده کنید. هیدئو کوجیما بزرگترین کارگردان صلح طلب یا منتقد جنگ صنعت بازی است . او از همین ابتدا رک و پوست کنده حرفی به شما می گوید. تلوزیون مملو است از برنامه های پر زرق و برق. در کانالی چندین رقصنده می رقصند. در آن سو با افراد مشهور مصاحبه می شود و برنامه آش پزی برای پخت مجلل ترین غذاها در حال نمایش است. همه چیز نماد از صلح و رفاه است. مردم یک بازیگر تلوزیونی را به بتی برای خود تبدیل کرده اند و عقیده دارند بزرگ ترین آدم کشورشان است. در سکانس بعد بازی به خاورمیانه و آفتاب سوزان آن می رود. کامیونی پر از سرباز در حال حرکت است ، اما در میان آنها کسی نشسته که اعتقاد دارد هیچ گاه قهرمان نبوده ، نیست و نخواهد بود. مردی که حتی سخت می توان از میان سربازهای عرب او را تشخیص داد. او برای صلح می جنگد . اگر چنین سرباز بزرگی که هیچ کس حتی نگاهی به او نمی اندازد قهرمان نیست پس چه کسی قهرمان است ؟. مردم در آن سوی دنیا در زرق و برق تلوزیون و زندگی مجلل خود غرق شده اند در حالی که سربازی ناشناس سرنوشت و آینده آنها را حتی در حال مرگ رقم می زند.
MGS4 همانطور که از نام نسخه چهارم آن پیداست در مورد تسلیحات جنگی صحبت می کند. “جنگ تغییر کرده” جمله ای که اسنیک می گوید. جنگ همیشه برای منابع و موقعیت های برتر بوده اما امروزه آیا هنوز جنگ سر نفت و آب و سوخت است ؟ . کوجیما با عبارت Guns of the Patriots به ما می گوید پیروزی در جنگ مستلزم سلاح و قدرت بزرگ است. نتیجه چیزی است که آمریکا با هدف ضبط منافع و منابع عراق به این کشور حمله می کند و عقیده دارد صدام حسین با داشتن سلاح کشتار جمعی تهدیدی برای جامعه غرب است. جنگ دنیا جنگ برای قدرت و سلاح است ، چیزی که همه را به جان هم انداخته که چه کسی بمب هسته ای دارد. MGS حاصل تمام دغدغه های کوجیما است که به طوری کاگردانی شده که لحظه ای غرور و حماسه خلق می کند و لحظه ای با صحنه ای دراماتیک اشک به چشم ها می آورد. در صنعت بازی هیچ عنوانی از نظر بحث ضد جنگ به گرد پای MGS4 هم نمی رسد و این بازی به راستی می تواند به راحتی جزو پروژه ضد جنگ عراق هالیوود جلوی ابر فیلم های آن قد علم کند.
,,عنوان Bioshock را می توان The Matrix صنعت بازی دانست. کن لیواین کارگردان بازی حرف های در Bioshock می زند که هر مخاطبی را به تامل فرو می برد. داستان کلی با ایده ای که انسان همیشه دغدغه آن را داشته آغاز می شود. شهر آرزوها و یا مدینه فاضله. اندرو رایان در قالب یک اصلاح طلب از خلال جنگ جهانی دوم دم از صلح و تکامل می زند . او تصمیم می گیرد شهری بنا کند که نه جنگ و نه خدا و نه هیچ ابر قدرتی بر آن حکومت کند. رایان باور دارد طبیعت انسان تخریب و نابودی است پس او تصمیم می گیرد شهری را پر از انسانها نابغه ، سیاستمدارهای پر آوازه و اصولا نهیلیست ها و لیبرالیسم ها خلق کند. در نتیجه اندرو رایان دنیای در زیر اقیانوس اطلس خلق می کند. ولی آیا می توان از طبیعت انسان فرار کرد ؟. همه چیز به هم می ریزد و Rapture از شهر رویاها که دم از تکامل می زد به جهنمی دیگر تبدیل می شود. کارل پوپر می گوید:” خطرناک ترین اندیشه سیاسی آرزوی خوشبخت ساختن انسان است و مصیبت زندگی این است که کوشش برای ساختن بهشت همیشه به ایجاد دوزخ منجر شده است”. این سخن مصداق درستی در مورد Bioshock است. Rapture همانند Matrix جایی برای تولد دوباره خوشبختی و انسان بود که نتیجه نابودی و قدرت طلبی افراد زیر ربط رایان شد.
Bioshock قطعه ای ادبی بود که کن لیواین نشان داد چطور می توان با یک بازی حتی فراتر از سینما رفت.
,,آیا به شیطان اعتقاد دارید ؟ . در ادیان مختلف شیطان موجودی است که با وسوسه کردن ، انسان را به تباهی و جدایی از خوی انسانی آن می کند. اما واقعا این قصه شاه و پریان راست است ؟. The Darkness شاهکار استودیو Starbreeze همانند اثر قبلی این استودیو Chronicle of Riddick با شخصیت پردازی و مبنی قرار دادن یک کرکتر حرف های عجیبی را می زند. جکی استاکادو شخصیت اصلی بازی در سن 21 سالگی گرفتار نیروی تاریکی به نام The Darkness می شود. هیولایی که درون او زندگی می کند. در حقیقت “تاریکی” نماد شیطان درون ما است. این خود انسان است که خود را به تباهی می کشاند . The Darkness هیولایی است که در اعماق روح شما زندگی می کند و هیچ راه فراری از آن نیست. این بازی به بهترین شکل پایه های ضعف و تنزل انسان را نشان می دهد و تقابل وجه انسانی جکی با تاریکی بیان گر آشفتگی های ذهن و روح انسان است. مراحلی که در جنگ جهانی اتفاق می افتد دنیای نابودگر و ذهنیت پیچیده انسان را نشان می دهد. انسانهایی که پوستشان همانند پارچه وصله پینه شده تعریفی از جنگ و ذات شیطانی انسان می کنند که به ما نشان می دهد در واقع تاریکی و شیطان ذات حیوانی ما است. ابر قطار دنیای وهم جکی جلوه ای از ساختارها و کنش و واکنش های مدرنیته و صور کلی انسان است.
The Darkness طوری کارگردانی شده که شما را به قلب تاریکی می برد. با آن گریه می کنید ، خشمگین می شوید و بهت زده به آینه ای که خودتان را نشان می دهد نگاه می کنید.
,,”همه چیز از نیویورک شروع شد ، مگر جای دیگری هم می توانست باشد ؟”- Fahrenheit با این جمله آغاز می شود. دوربین بر فراز هوای برفی نیویورک حرکت می کند و کلاغی از رو به رو رد می شود که نماد یک حادثه شوم است. در دستشویی رستورانی لوکاس کین در حالی که مسخ شده فردی را با چاقو می کشد. Fahrenheit طوری آغاز می شود که شما را چاقو به دست بالای سر یک جسد گذاشته و پلیس در حال نزدیک شدن به شما است. دستپاچه هستید و سعی دارید سرنخ ها را پاک کنید. دیوید کیج قبل از Heavy Rain در Fahrenheit بازهم یک عنوان شخصی ساخت و حرف هایش را به تصویر کشید. این بازی در مورد انسانهایی است که در چنگال آسمان خراش ها اسیر هستند و مسخ شده توسط دنیای به قول خود مدرن شده اند. Fahrenheit در مورد عمق ضمیر ناخودآگاه ما صحبت می کند . در مورد زندگی و مسائل شومی که اطراف آن است در مورد تقابل دین و زندگی روزمره ما انسانها. کیج بعدا در Heavy Rain توانست حرف های ناتمام Fahrenheit را به خوبی بزند. اگر از پایان ضعیف این بازی بگذریم با بازی رو به رو هستیم که به راحتی با سینما رقابت می کند.
,,استنلی کوبریک در فیلم The Shining به سراغ نوشته های قدرتمند استفن کینگ رفت و از دل آن فیلمی ساخت که حتی از رمان آن هم بهتر شد. استفن کینگ در آثار خود یک سبک خاص دارد که قبلا ادگار آلن پو تقریبا شبیه به آن کار کرده بود. در آثاری مثل پنجره مخفی و درخشش ، استفن کینگ ذهن آشفته یک نویسنده را بستری برای خلق صحنه های ترسناک و دلهره آمیز تبدیل می کند. سم لیک نویسنده Alan Wake با همین دید داستان این بازی را نوشت. داستان در مورد نویسنده ای مشهور است که با سفر به شهر Bright Falls دچار حوادث شومی می شود. همانند Max Payne بازی جدید Remedy در مورد سفر به عمیق ترین جای ذهن انسان است. ذهنی پیچیده که گاه به خاطر مسائل روانشناسانه و پیرامون خود دچار اختلال می شود. Alan Wake یک عنوان Psychological Thriller خوش ساخت است که می تواند در صنعت سینما حتی موفق تر از خود بازی و فیلم های موفق هالیوودی عمل کند.,Heavy Rain,Metal Gear Solid 4: Guns of Patriots,Bioshock,The Darkness,Fahrenheit,Alan Wake,صنعت بازی و سینما هر روزه به هم نزدیک تر می شوند و بازی ها سعی می کنند جدای از خلق یک سرگرمی به مضامینی مختلف در پس داستان خود بپردازند. در نسل های قبل به دلیل تکنولوژی پایین تر و درک نادرست از تقابل سینما و صنعت بازی کمتر عناوینی از لحاظ درون مایه توانایی رقابت با صنعت سینما را داشتند. خوشبختانه در این نسل بازی های زیادی عرضه شدند که حتی از بسیاری از فیلم های موفق هالیوودی بالاتر قرار می گیرند .